• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 8109)
شنبه 27/8/1391 - 11:28 -0 تشکر 574513
محتشم کاشانی

مُحتَشَم کاشانی (۹۰۵ ه.ق در کاشان - ۹۹۶ ه.ق در کاشان) شاعر پارسی‌گوی سدهٔ دهم هجری و هم‌دوره با پادشاهی شاه طهماسب یکم صفوی بود. شغل اصلی محتشم بزازی و شَعربافی بود و تمام عمر خود را در کاشان زیست.

محتشم از پیروان مکتب وقوع و از مهمترین شاعران مرثیه‌سرای شیعه است. ترکیب‌بند «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» معروف‌ترین مرثیه‌ برای کشتگان واقعه کربلا در ادبیات فارسی است. وی در شاهدبازی نیز ید طولایی داشت و حکایات شاهدبازی خود را به نظم و نثر درآورده‌است که مهمترین آن‌ها رساله‌ جلالیه در وصف شاطر جلال معشوق مذکر اوست که از ۶۴ غزل و شأن نزول هر غزل و شرح اشعار به نثر تشکیل می‌شود.

يکشنبه 5/9/1391 - 21:3 - 0 تشکر 576021




به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت




به این امید من هم چند روزی رفتم از کویت






به راه جستجویت هرکه کمتر می‌کند کوشش




نمی‌بیند دل وی جز کشش از زلف دلجویت






تو را آن یار می‌سازد که باشد قبله‌اش غیری




کند در سجده‌های سهو محراب خود ابرویت






چه میسائی رخ رغبت به پای آن که می‌داند




کف پای بت دیگر به از آئینهٔ رویت






ز دست‌آموز مرغ دیگران بازی مخور چندین




به بازی گر سری برمی‌کند از حقلهٔ مویت






سیه چشمی برو افسون و مست اکنون محال است این




که افروزد چراغی از دل وی چشم جادویت






تو را این بس که هرگز محتشم نشنید ازو حرفی




که خالی باشد از بدگوئی رخسار نیکویت



يکشنبه 5/9/1391 - 21:3 - 0 تشکر 576022



نمی‌گفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت




نمی‌گفتم که خواهد بست همت رختم از کویت






نمی‌گفتم کمند سرکشی بگسل که می‌ترسم




دل من زین کشاکش بگسلد پیوند از مویت






نمی‌گفتم نگردان قبلهٔ بد نیتان خود را




وگرنه روی می‌گردانم از محراب ابرویت






نمی‌گفتم سخن دربارهٔ بدگوهران کم گو




که دندان می‌کنم یکباره از لعل سخنگویت






نمی‌گفتم بهر کس روی منما و مکن نوعی




که گر از حسرت رویت بمیرم ننگرم سویت






نمی‌گفتم ازین مردم فریبی میکنی کاری




که من باطل کنم بر خویش سحر چشم جادویت






نمی‌گفتم ازین به محتشم را بند بر دل نه




که خواهد جست و خواهد جست او از زلف هندویت



يکشنبه 5/9/1391 - 21:3 - 0 تشکر 576023



آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد




دلبری دادت بقدر ناز ودلداری نداد






آن که کرد از قوت حسنت قوی بازوی جور




قدرتت یک ذره بر ترک جفا کاری نداد






آن که کرد آزار دل را جوهر شمشیر حسن




اختیارت هیچ در قطع دل آزاری نداد






آنکه دردی بی‌دوا نگذاشت یارب از چه رو




غم به من داد و تو را پروای غمخواری نداد






آن که کردت در دبستان نکوئی ذو فنون




در فن یاری تو را تعلیم پنداری نداد






آن که داد از قد و کاکل شاه حسنت را علم




رایت ظلم تو را بیم از نگونساری نداد






آن که بار بی‌دلان کرد از غم عشقت فزون




محتشم را تا نکشت از غم سبکباری نداد



يکشنبه 5/9/1391 - 21:3 - 0 تشکر 576024



یارب چه مهر خوبان حسن از جهان برافتد




گیرد بلا کناری عشق از میان برافتد






دهر آتشی فروزد کابی بر آن توان زد




داغ درون نماند سوز نهان برافتد






عشق از تنزل حسن گردد به خاک یکسان




نام و نشان عاشق زین خاکدان برافتد






رخسار عافیت را کایام کرده پنهان




باد امان بجنبد برقع از آن برافتد






ابروی حسن کز ناز بستست بر فلک زه




تابی خورد ز دوران زه زان کمان برافتد






تخفیف یابد آزارد خلقی شود سبکبار




از پشت صبر و طاقت بار گران برافتد






از محتشم نجوئید تحسین حال خوبان




هم نکته جو نماند هم نکته دان برافتد



يکشنبه 5/9/1391 - 21:4 - 0 تشکر 576025



بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد




هم شب شاهی در درویش فرخ فال زد






جسم خاکی شد سپند و بستر آتش آن زمان




کان گران تمکین در این مضطرب احوال زد






طایر گرم آشیان خواب از وحشت پرید




فتنهٔ تیری از کمین بر مرغ فار غبال زد






ساقی دولت به دستم ساغری پر فیض داد




مطرب عشرت به گوشم نغمهٔ پر خال زد






آن که می‌کشتش خمار هجر در کنج ملال




از شراب وصل ساغرهای مالامال زد






پیش از آن کاید به اقبال آن شه اقلیم حسن




جانم از تن خیمه بیرون بهر استقبال زد






محتشم زد بر سپاه غم شبیخون شاه وصل




بر به ملک دل ز عشرت خیمهٔ اجلال زد



يکشنبه 5/9/1391 - 21:4 - 0 تشکر 576026



الهی تا ز حسن و عشق در عالم نشان باشد




به کام عشق بازان شاه حسنت کامران باشد






الهی خلعت حسنت که جیبش ظاهر است اکنون




ظهور دامنش تا دامن آخر زمان باشد






الهی تا ز باغ حسن خیزد نخل استغنا




تذر و عصمتت را برترین شاخ آشیان باشد






الهی تا هوس باشد کنار و بوس طالب را




شه حسن تو را تیغ تغافل در میان باشد






الهی عاشق از معشوق تا باشد تواضع جو




دو ابروی تو را تیر تکبر در کمان باشد






الهی تا طلب خواهنده باشد ابروی پرچین




چو ماری گنج یاقوت لبت را پاسبان باشد






الهی محتشم چشم خیانت گر کند سویت




به پیش ناوک خشم تو چشم او نشان باشد



يکشنبه 5/9/1391 - 21:5 - 0 تشکر 576027



مهی برفت ازین شهر و شور شهر دگر شد




که از غروب و طلوعش دو شهر زیر و زبر شد






ازین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را




در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد






ز سیل فرقتش این بوم جای سیل شد ارچه




ز برق طلعتش آن خطه هم محل خطر شد






ز بلدهٔ که عنان تافت غصه تاخت به آنجا




به کشوری که وطن ساخت عاقبت به سفر شد






درخت عشق درین شهر شد نهال خزان بین




نهال فتنه در آن ملک نخل تازه ثمر شد






در این دو مملکت از پرتو خروج و ظهورش




بلیهٔ تیغ دودم گشت و فتنهٔ تیر دوسر شد






چو بر رکاب نهاد آن سوار پای غریمت




ز شهر بند سکون محتشم دو اسبه بدر شد



يکشنبه 5/9/1391 - 21:5 - 0 تشکر 576028



ساربانا پرشتابان بار ازین منزل مبند




بس خرابم من یک امروز دگر محمل مبند






حالیا از چشم طوفان خیز من ره دجله است




یک دو روز دیگری این رخت ازین ساحل مبند






غافلی کز من به رویت مانده باقی یک نگاه




در محلی این چنین چشم از من غافل مبند






نیست حد آدمی کز تن برد جان در وداع




روح انسان پیکری تهمت بر آب و گل مبند






یار چون شد عمر در تعجیل بهتر ای طبیب




رو ببند حیله پای عمر مستعجل مبند






داروی منعم مکش در چشم گریان ای رفیق




راه بر سیلی چنین پر زور بی‌حاصل مبند






دل به خوبان بستن ای دل حاصل دیوانگی‌ست




محتشم گر عاقلی دیگر به ایشان دل مبند



يکشنبه 5/9/1391 - 21:5 - 0 تشکر 576029



تبارک الله ازین پادشاه وش صنمی




که مردمش ز بت خود عزیزتر دانند






کنند جای دگر بندگی ولی او را




به صدق دل همه جا پادشاه خود خوانند



يکشنبه 5/9/1391 - 21:6 - 0 تشکر 576030



حسن تو چند زینت هر انجمن بود




روی تو چند آینهٔ مرد و زن بود






تیر نظر به غیر میفکن که هست حیف




شیرافکن آهوی تو که روبه فکن بود






لطفی ندید غیر که مخصوص او نبود




لطفی به من نمای که مخصوص من بود






ای در بر رقیب چو جان مانده تا به کی




جان هزار دل شده در یک بدن بود






من سینه‌چاک و پیش تو بی درد در حساب




آن چاکهای سینه که در پیرهن بود






تا غیر خاص خویش نداند حدیث او




راضی شدم که با همه‌کس در سخن بود






اوقات اگر چنین گذرد محتشم مدام




مردن هزار بار به از زیستن بود



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.