• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 15608)
يکشنبه 14/8/1391 - 10:47 -0 تشکر 571457
سلمان ساوجی


خواجه جمال‌الدین سلمان بن خواجه علاءالدین‌محمد معروف به سلمان ساوجی (زاده ۷۰۹ (قمری) - درگذشته ۷۷۸ (قمری) - ساوه) از شاعران اوایل قرن هشتم هجری است. وی از بزرگتٰرین قصیده‌سرایان و غزل‌گویان ایران است.  پدرش خواجه علاءالدین‌محمد اهل قلم بود. 

یکی از دلایل عمده شهرت سلمان، در قصیده مصنوعی به نام بدایع‌الاسحار است که در روزگار جوانی و در مدح غیاث‌الدین محمد وزیر سروده‌است. سلمان این قصیده را به تقلید از سید ذوالفقار شیروانی و قوای گنجه‌ای سرود. در این زمان این شاعر حدود بیست و شش یا بیست و هفت ساله بود.







چهارشنبه 17/8/1391 - 8:53 - 0 تشکر 572217

غزل شمارهٔ ۳۰



سلمان ساوجی





خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب




هیچ طبیبی نبودچون حبیب






آه! که بیمار غمت، عرض حال




کر دو نفر مود جوابی، طبیب






یک هوسم هست، که در پای تو




جان بدهم، کوری چشم رقیب






می‌سپرم راه هوایت، به سر




این ادب آن نیست، که داند، ادیب






عاشق مسکین، که غریب است و زار




گر بنوازیش، نباشد غریب






طالب وصل توام، اما چه سود




سعی تو چو سلمان نباشد، نصیب






تا ز در بسته نگردد ملول




« نصر من الله و فتح قریب»



پنج شنبه 18/8/1391 - 9:44 - 0 تشکر 572449

غزل شمارهٔ ۳۱



سلمان ساوجی





باز آمد ای بخت همایون به سعادت




چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت






از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند




چون است به قصد آمده‌ای یه به عیادت؟






مهری است کهن، در دل و جان من و آن مهر




همچون مه نوروز به روزست سیادت






در قید چه داری به ستم؟ صید رها کن




او خود، به کمند تو در آید، به ارادت






گو تیر بلا بار، که من سهم ندارم




تیری که زند دوست، بود سهم سعادت






با خون جگر ساز، دلا! ز آنکه بریدند




با خون جگر، ناف تو در روز ولادت






در صومعه، عمری به امید تو نشستم




کاری نگشاد، از ورع و زهد و عبادت






من بعد برآنیم که گرد در خمار




گردیم و نگردیم، ازین مذهب و عادت






بی‌فایده سلمان چه کنی سعی و تکاپوی؟




چون بخت نباشد، ندهد سود جلالت



پنج شنبه 18/8/1391 - 9:44 - 0 تشکر 572450

غزل شمارهٔ ۳۲



سلمان ساوجی





در سرم زلف تو، سودا انداخت




کار من زلف تو در پا انداخت






ماند یک قطره خون، از دل ما




دیده، آن نیز به دریا انداخت






تن بی جان مرا، در پی خویش




سایه وار، آن قد و بالا انداخت






آهو از باد، چو بوی تو شنید




نافه مشک، به صحرا انداخت






وعده‌ای داد، به امروز، مرا




باز امروز، به فردا انداخت






عالمی بود، شکار غم دوست




از میان همه، ما را انداخت






بوی آن باده مرا از مسجد




به در دیر مسیحا، انداخت






پیر ما، شارع مسجد، بگذاشت




راه، بر کوچه ترسا، انداخت






عمر در میکده، سلمان گم کرد




یافت، ز آنجا و هم آنجا انداخت



پنج شنبه 18/8/1391 - 9:45 - 0 تشکر 572451

غزل شمارهٔ ۳۳



سلمان ساوجی





به آستین ملالم مران، که من به ارادت




نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت






به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت




به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت






من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم




جفای دوست، کمند محبت است و ارادت






به التفات تو با من، توان مشاهده کردن




که چون کند به عظام رمیم، روح اعادت؟






زما بریدن یاران، بدیع نیست که ما را




به تیغ هجر، بریدند، ناف روز ولادت






دلا ز کوی محبت، متاب روی، به سختی




که رنج و محنت این ره، سلامت است و سعادت






بیان عشق، میسر نمی‌شود به حکایت




که شرح شوق، ز حد عبارت است، زیادت






حکایت غم عشق، از درون عاشق صادق




بپرس، اگر چه ز مجروح نشوند، شهادت






مراست پیش تو کاری و کارهای چنین را




نسیم صبحدم، از پیش می‌برد به جلادت






جفا، طریقه توست و وفا، وظیفه سلمان




تراست، آن شده خوی و مراست این شده عادت



پنج شنبه 18/8/1391 - 9:45 - 0 تشکر 572452

غزل شمارهٔ ۳۴



سلمان ساوجی





خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است




دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است






به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم




که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست






علاج علت من، می کند به شربت صبر




لبت، که چاشنی صیر کرده، از قند است






فراق بر دل نادان، چو کاه، برگی نیست




ولیک بر همه دان، همچو کو الوند است






طریق بادیه را از شتر سوار، مپرس




بیا ببین، که به پای پیادگان، چند است






حدیث واعظ بلبل کجا سحر شنود؟




کسی که غنچه صفت، گوش دل، در آکند ست






میانه من و تو، صحبت از چه امروز است




دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است






دل از محبت خاصان، که بر تواند کند؟




مگر کسی که دل از جان خویش برکندست






اگر تو، ملتفت من شوی وگر نشوی




رعایت طرف بنده بر خداوند است






ز خاک کوی حبیبم، مران، که سلمان را




بخاک پای و سر کوی یار، سوگند است



پنج شنبه 18/8/1391 - 9:46 - 0 تشکر 572453

غزل شمارهٔ ۳۵



سلمان ساوجی





مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است




که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است






دریچه نظر و رهگذار خاطر من




جز از خیال تو، بر هرچه هست، مسدود است






اگر ز دل غرض توست صبر، معدوم است




وگر مراد تو از من وفاست، موجودست






صبا ز رهگذر کوی توست، غالیه سا




بس است باد صبا را، اگر همین سود ست






به چهره، خاک درت را نمی‌دهم زحمت




از آنکه چهره به خوناب دیده، پالودست






پناه بر دل من، به سایه زلفت




چه سایه‌ایست که بر آفتاب ممدود است؟






به بندگی، از ازل، با تو بسته‌ام عهدی




چگونه ترک کنم عادتی که معهود است؟






ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان




مدام، اشک صراحی و ناله عودست



پنج شنبه 18/8/1391 - 9:46 - 0 تشکر 572454

غزل شمارهٔ ۳۶



سلمان ساوجی





هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است




عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است






مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست




وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است






بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد




که در آن کوی، هر آنجا که نهی پای، سراست






جان درین منزل خونخوار، ندارد خطری




هر که او غم جان است، به جان در خطر است






جان من، همنفس باد سحر خواهد بود




تا ز بویت نفسی در تن باد سحر است






مردم چشم من از با تو نظر باخت، چه شد




عشق بازی، صفت مردم صاحب نظر است






خاک بادا! سر من، گر سر افسر، دارم




تا به خاک کف پای تو سرم، تا جور است






آخر آن خار که بر رهگذرت نپسندم




بر دل من چه پسندی، که تو را رهگذرست؟






زاهدان! باز به قلاشی و رندی مکنید




عیب سلمان، که خود او را به جهان، این هنر است



پنج شنبه 18/8/1391 - 9:47 - 0 تشکر 572455

غزل شمارهٔ ۳۷



سلمان ساوجی





ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست




مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست






ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای




کان شهسوار ترک، عنان می‌برد ز دست






آنکس که گشت کشته، ز سودای چشم تو




خیزد صباح روز قیامت، ز خاک مست






هر کس که در کشاکش عشق توام بدید




از صحبت کمان قد من چو تیر جست






رحمت بر آب دیده که چند آنچه راندمش




دستم ز آستین و ز دامن، نمی‌گسست






با آنک در میان تو دل بست عالمی




کس زان میان به غیر کمر، طرف بر نبست






دارم سری و از تو مرا، سر دریغ نیست




پیش تو می‌نهم، من درویش هر چه هست






ما بی‌خودیم و مدعیانند بی‌خبر




زان می که داده است به ما ساقی الست






در طیره‌ام ز طره که گستاخ در رخت




بنشست و راستی، به همه روی کج نشست






صوفی، رفیق زمره اصحاب رهروست




سلمان، ندیم مجلس رندان می‌پرست



پنج شنبه 18/8/1391 - 9:47 - 0 تشکر 572456

غزل شمارهٔ ۳۸



سلمان ساوجی





من خراباتیم و باده پرست




در خرابات مغان، عاشق و مست






گوش، بر زمزمه قول بلی




هوش، غارت زده جام الست






می‌کشندم چون سبو، دوش به دوش




می‌دهندم چو قدح، دست به دست






دیدی آن توبه سنگین مرا؟




که به یک شیشه می چون بشکست؟






رندی و عاشقی و قلاشی




هیچ شک نیست که در ما همه هست






ما همان خاک در مصطبه‌ایم




معنی و صورت ما عالی و پست






آن زمان نیز که گردیم غبار




بر در میکده خواهیم نشست






همه ذرات جهان می‌بینیم




به هوایت شده خورشید پرست






بود در بند تعلق، سلمان




به کمند تو در افتاد و برست






ذره‌ای بود و به خورشید رسید




قطره‌ای بود و به دریا پیوست



پنج شنبه 18/8/1391 - 9:47 - 0 تشکر 572457

غزل شمارهٔ ۳۹



سلمان ساوجی





غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست




قامتش را در طبیعت، اعتدالی دیگر است






چشم بیمار تو در خواب است و ابرو بر سرش




ای خوشا، بیمار، کش پیوسته باری بر سر است






زیر لب با ما حدیثی گو، که این بیمار را




مدتی شد کارزوی شربتی زان شکرست






آفتاب ما « بحمد الله» مبارک طالع است




پادشاه ما به نام ایزد، همایون اختر است






چون هلالش، هر زمان جاه و جلالی از نواست




چون صباحش، هر نفس نور و صفایی در خورست






ناله شبگیر سلمان، عاقبت شد کارگر




بخت، بیدارست و دولت یار و همت یاورست



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.