کل آیتم ها 32
هنوز شور جهان ابری ستحصار کیستمیان این غرورآن خانه ای که پیدا نیستپرنده : مهربان نمی گذرددر کاجکجای رسم شب این بارمیان این غرورآن خانه ای که پیدا نیستدرنگ صبرم اگر کوتاه
عمرم مشابه اگر دشتدرنای آبگیر ساکتناکنون دو آینه ستخاموش خاری نمی تکاندم از مهتابآن زن که رویپرسه ی خودپهن کرده بالباید چگونه پیکری فراز می شدماز آتشخونم سحر نمی کند هنوز ومی جود کناره ی تاریکییا سایه ی شماستکه بر دیوارآوار آرزوی مراطبل می زندآن سو تر نشسته بوددست پر پر خود رابر خنچه میکشیددو کوگ مهربونم از کفم رهزبنوم لال جوتن از کفم رهشاید نظیر نیمه ی آوای آن کلاغدر خواب کنده باشم هم تراز اشکشام هشتم آبان ماه ستگردم قیام بختک و پندارآشوب سال های برنیامدهپهلوی دیگرمعمری طواف داده اند ومن اینکشبگیر با حواس پاره ی باران هاحتی به یاد خویشتن هرگز نمی رسمچشمم قدم نمی زدآسمان و خاطرههر باردروازه ای گشادهرو به روی پنج پیکر طولانیدستی پر از بریده ی مهتاب
دهان دهکده ام صحراستمی تابدمفانوس عارفانهجنون آبشار اوستپروانه ی پریدن چندین سالدرشرق آبراه شمالیاز پیکری به پیکر دیگرمهتاب در شناستدر او قرار نداردخاکبا عطر بیکرانه ی زیتونگاهی که بی پلنگ دره های فلسطینآرام می شونددر او قرار خاک و خاطر من افسوسسال هزار و سیصد و هفتاد و چندم استعمرمجلو زده ستاز منانگار دامنی از اتراقخوابی که لخته لخته می برد افسوناز آستین شیطانپروانه ی پریدن چندین سالدر غرب بال های خامش آن گنجشکپاییز دست جهان را بریده اندموجی نمی خورد تحمل خاکسترمی تابدمفانوس عارفانهازپیکری به پیکر دیگر
عیانم نمی وزد این جا بحرسر مشق تازه ای ستمی خواهی از هزاره ی تاریک بگذرمویرانه ی لبی که پیرتر از دنیایک شب دهان گشودرویا اگر به سر آیدمی بارد آبراهسرمشق تازه ای ستدستی اگرولیسالی که دستچین اقاقی ستتنها پری بر آتش و سیمرغآیینه ی تو را
سفرسرای تو در بارانپ ،یکبا آخرین پرندهبرگ می زندم توفانز، دواین بوم بی هواستبراعتماد آن که می درخشد از گناهپ، یک پس ابرها که چشم من از تاب رفته اندبال عقاب به تالاب ؟ز، دوسارشکسته می تپدآواره ام به ساقالف ، سههمواره از پیاله ی منآب خورده استبا اولین برهنه که می تابم آشکارز ، دواغواگرستکودکان نیمه خوردهبا حضور وسوهحتی اگر عروسپ ، یکبا یاس یخ زده جاری ستآن صداالف ، سهمار استتا دیار چشم من اکنونپ ،یکپس با جوانهناخن امواجبا من چرا غروب می رود هر بارماهور دیگری ست ؟الف ، سهتردید : آشیانه ی تاریکیپ، یکاوزان آتش ام گرفته همان بانوستلب پر که می زند نهفته در ردایی از پر مرغاندستانی از نیام زمین می زند برونمی بینیآسمان چگونه مرا دوره می کندتصویر مه گرفته با جنازه ی اوشاید شب استکوچهمی کند آن سو بادیا در میان دامناله های تیره در عذابم ومی باردبرفی : که خواب خدایان را بیدار می کندبی انتهاستقویی که نام تو را بال می زندقویی که سایه ی سنگینشداغی ست بر جبین جاری اروندپ، یکپنهانم از کویربی راههای که می جود اندیشه ی مراصدایی ست در به درنه درد بی گلوی سیاووشنه پاره خند پهلوی سهرابتابوت هیچ یک از یک سنگین تر نیست
مگر مغاک زمین دریاستکه را اگر که سوزن اگر سنگبر ارغوان شکند اشکمهی که دوک تو می رشتپری نبودکه فردای کوچه ی ما رانگین آتش کردقیام دسته گلیکه روی نام تو پژمرددرون عاطفه طی می کند تو راو تاب می دهم آتشو راه کهنهمی خزدم در بادکدام خانهکه یک نخ از آسمان کافی ستنگاه کشته اگرگلوی خشک مرا تر نمیکرد دریا
پرند حسرتم اینک جویاین گونه بی خیالبر باد کنده ایمرمز درخت و نام خیابانچتری که بسته می شودیا خانه ای که سر برم احساستا اوفراز لک لکاگر آبم آشناستراهی که روشنی شپر از برگ فاصله ست
محاق چشم سحر مخمورتا با گذشته ای این دخمه بگذرمدنیا کنار دست پیر می شودتاریک می پراکندمجیغی زنانهرو به نیمه ی آذرماهزنگ همیشه رهادریاست خاموش می شودجاری ست اضطرابمی ترکم شبتابانسانچه ساده می رود از دستوقتی که درد لخته لخته می تراشد از غرورآب می شود احساسمی بینیآسمان چگونه می شکافد ومیسوزدبا آن مزار که ناپیداستوقتی که از کنار زمیندور میشد اوتوفانتمام سادگی ما رااز ریشه می شکستباید میان مهربانی و ماهیخوارخطی کشیده باشد آدمی از آن سر فریاددلشوره را برای چه پس برگ می خورمباید میان مهربانی وماهیخوارآن ستاره ی آبی اواو جام و جمجمه جاری ست اضطرابشبنمسه موج مانده با سپیده چه می باردآیا کبوتری که به قربانگاهآن روز قطره قطره ی آزادینوک می زد آشکارعمر شکسته ی من بود ؟عمری که در میان پر شکستن و پروازخاموش می شود ؟پنهان که می وزماز دجله ی نگاه تو تا جالیزچادر زده ست بادباد است و رنگ مرده گرفته ست نیزاربس که خون مکیده از جگر مرداببر شاخه ی شکسته خاطره ننویستعبیر خواب آن گل زرد می زندزنها باد و بالشماین طاووسترساز شیار گونه ی خود پاک می کندسوگند را به سفره رها کردند
اسیر حس گذر طاووسبر دوشمی بردم گریهشایدنریزم از سر گلبرگتا در کجای پلک این بار خسته اماو در کجاضیافت اگر خوابپایین درهجرس نیستلختی که تکیه داده ام به هر چه که در باد
مرا عبور شب این منشورچاهی درون مردمک دیده می کنمورودیکه لا به لا غریبه ی کولی هاستچرخیدن زمین به گرد توچرخیدن من استارثی که گردباد به من دادارثی که باید از اولگم می کنم تو راکاش آن دو لحظه پیش و پس نمی شد از اولدر می زنندصد ها صداقرار هر چه دریچه ستمی شوید همچنان وپری یاغی ستمن : مرگ را نه چاله پذیرفتمتا ماهیان گردن فراکشندتا آفتاب تر از تأخیرپیدا نمی کنم چگونه در آن باراندریابا خواب های تو درگیر شدلبریز هر چه بخواهیهر چند هر چه بخواهی ستاره نیستنخل ولی پر از جوانه می گذرمماههمواره سایه بان مرقد ما نیست