• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادب و هنر > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادب و هنر (بازدید: 1216)
يکشنبه 19/6/1391 - 1:8 -0 تشکر 551960
مثنوی و سمبولیسم

 
روشنگری در قالب هنر بکاربرد نماد ها
 
   مثنوی و سمبولیسم
 
 
 

دوشنبه 20/6/1391 - 17:5 - 0 تشکر 557083

همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ .. همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

نی که مراد از انسان کامل و مرشد عالی مقام است، هم خاصیت زهر را دارد و هم تریاق را. برای آن هایی که در وادی ضلالت و جهالت سرگشته و متحیر بسر می برند و اهل فسق و فساد اند، حکم زهر را و برای آن هایی که اهل معرفت اند، حکم تریاق مهر و محبت را دارد. مولانا می پرسد که، همچو نی زهری و یا پادزهری تا کنون کسی دیده است که متصف به این دو صفات باشد؟ معلوم است که ندیده است. همچنان تا کنون کسی دمساز و مشتاقی مانند نی دیده است؟ معلوم است که ندیده است. مرشد کامل، دارای صفات حق بوده لطیف و مهربان، مشتاق و دمساز است.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:6 - 0 تشکر 557085

نی حدیث راه ِ پُرخون می کند .. قصه های عشق مجنون می کند

مرشد کامل از راه ِ پُرخون عشق سخن می گوید که نهایت دشوار است. از عشاق پاکباز و مجنون صفتان حکایت ها می کند. راه ِ پُرخون عشق، جانبازی می خواهد و عاشق در این راه، مرگ را اختیاری قبول می کند و از خون خود می گذرد تا به معشوق ابدی می رسد.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:6 - 0 تشکر 557086

محرم این هوش جز بی هوش نیست .. مر زبان را مشتری جز گوش نیست

محرم این هوشی که تا به حال گفتیم، تنها کسانی استند که از عقل معاش بیهوش اند، یعنی عقلی که به وسیلهء آن زندگی می کنند. وقتی انسان می تواند به اسرار حقیقت ملتفت شود که در برابر هر چه از غیر حق است، بیهوشی اختیار کند. به قول حافظ:
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
هر شیی را لایق شیی دانسته اند، همان گونه که طالب و مشتری زبان گوش است، یعنی تنها گوش است که زبان را می شنود، لایق هوشی که مولانا فرموده همانا بیهوشی و عالم بیخودی است.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:7 - 0 تشکر 557087

در غم ما روز ها بیگاه شد .. روز ها با سوز ها همراه شد

در غم عشق، روزگار ما با سوز و گداز همراه شد و روز های ما به شب ها انجامید. بیگاه، به معنی شب و پگاه، بمعنی روز و صبح است. این واژه ها در صفحات شمال افغانستان استفاده می شوند. روز های ما با سوز ها و درد عشق و هجران همراه شد، یعنی درد عشق و فراق ما دایمی است.
روز ها گر رفت، گو: رو، باک نیست .. تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست

اگر روز های پُر از سوز و گداز و درد و نیاز ما سپری شد و عمر ما بدینسان گذشت، ما را از گذشت آن باکی نیست، ولی تو ای معشوق، تو بمان که چون تو پاکی و منزه کسی نیست. منظور مولانا، زندگی با عشق و تلاش در راه رسیدن به معشوق و به حقیقت است.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:7 - 0 تشکر 557088

هر که جز ماهی، ز آبش سیر شد .. هر که بی روزیست، روزش دیر شد

تنها ماهی است که از آب سیر نمی شود، باقی همه موجودات بقدر ضرورت از آب استفاده می کنند. عاشق خاصیت ماهی را داشته از عشق محبوب خود سیرایی ندارد. بقای حیات عاشق فقط با عشق است، همان گونه که از ماهی با آب است. هر که از خوان عشق بی روزی و بی نصیب گردد، روزگارش ملال انگیز بوده زندگی اش در ملالت سپری می شود. اشخاص بی معرفت و بدون عشق، خیلی پژمرده و افسرده خاطر اند.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:7 - 0 تشکر 557089

در نیابد حال پخته هیچ خام .. پس سخن کوتاه باید، والسلام

آدم های خام و آن هایی که بی معرفت اند، چه گونه از حال پخته گان باخبر شوند؟ درک حال پخته گان از توان خامان بدور است، چون آن ذوق و کمالی که پخته گان به آن رسیده اند، قابل تعریف نبوده، بلکه باید صاحب آن ذوق و حال شد تا از حال پخته گان واقف گردید.
حضرت مولانا، شرایط رسیدن به کمال و واقف شدن از حال پختگان را چنین بیان می کند:
بند بُگسل باش آزاد ای پسر .. چند باشی بند سیم و بند زر

مولانا، به سالکان و رهروان راه معرفت گوشزد می کند: ای پسر! بند تعلقات دنیوی و نفسانی را بُگسلان و خود را از اسارت نفس رهایی ده. آزاد بودن یعنی از سخره گی اندیشه و نفس بیرون آمدن. تا کی در قید وبند سیم و زر و اسباب دنیوی استی؟
گر بریزی بحر را در کوزهء .. چند گنجد؟ قسمت یک روزهء

اگر آب بحر را در کوزهء بریزیم، تنها بقدر ظرفیت کوزه آب در آن جمع می شود. بدین معنی که آب کوزه به اندازهء مصرف یک روزه خواهد بود. این مثال را مولانا از بهر آن می آورد تا به آن هایی که از روی حرص و آز، دل به دنیا بسته اند، بخود آیند.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:8 - 0 تشکر 557090

کوزهء چشم حریصان پُر نشد .. تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد

انسان های حریص هر قدر که مال و دولت بیندوزند، به آن قناعت نکرده در پی جمع آوری بیشتر مال، تلاش میورزند و چشم حریص شان هرگز سیر نمی شود. مولانا در مورد دولت قناعت سخن می گوید و صدف را مثال می آورد که با باز کردن دهن خود به چند قطره باران اکتفا نموده قناعت می کند، این قطرات محدود مبدل به گوهر می شوند. قناعت، وقوف نفس است بر حد قلت و کفایت، و قطع طمع از طلب کثرت و زیادت. و هر نفسی که بدین خلق متخلق گشت، خیر دنیا و آخرت و گنج فراغت و غناء یابد و راحت ابدی نصیب او گردد. ابو تراب نخشبی گوید: قناعت دریافت قوت است از سوی خداوند. شاه نعمت الله گوید: اصل چهارم، قناعت است و قانع آن است که از شهوات نفسانی و تمتعات حیوانی پیوسته وارسته باشد.

هر که را جامه ز عشقی چاک شد .. او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
هرگاه عشق به سراغ کس بیاید و جامهء او به وسیلهء عشق چاک شود، همان شخص از تمامی عیوب به کلی پاک می گردد. اعجاز عشق این است که وقتی ناوکش به کوچهء دل پا گذاشت، همه خصایل نقیصه را نیست می کند، چون نورانیت و شفافیت عشق و محبت جایی برای حرص نمی گذارد و عاشق را با حرص چه کار است.
شاد باش ای عشق خوش سودای ما .. ای طبیب جمله علت های ما

ای عشق خوش سودای ما، ای عشقی که سودای تو در سر ما خوش می خورد و موجب خوشباشی معنوی در سر و دل ما می شود، شاد باش، چون با شاد بودن تو شادی نصیب ما هم می شود، تو طبیب جمله علت های ما استی و درد ها، بیماری ها و علت های جسمانی و روحی ما را درمان می کنی. وجود عاشق با عشق زنده است و در شرح انقروی آمده: « چنان که زلیخا هر بار که مریض می شد به محض دیدن یوسف صحت پیدا می کرد و اگر غمناک می گشت همین که یوسف را به خاطر می آورد، شاد می گشت همچنین در حالت ضعف وی را که میدید و یا به خاطر می آورد، به تنش نیرو میرسید.»
ای دوای ِ نَخوَت و ناموس ما .. ای تو افلاطون و جالینوس ما

ای عشق! تو دوای خود بینی و خود پرستی و خود نمایی، تکبر و خود ستایی ما، و دوای شرف و عفت و عصمت ما استی. تو هم طبیب روح مایی و هم طبیب جسم ما. مولانا از دو شخصیت برازندهء تاریخ یکی، افلاطون، حکیم و طبیب معروف یونانی که در این جا کنایه از طبیب روحانی است، و دیگر از جالینوس، طبیب، فیلسوف و ریاضی دان مشهور یونانی که مراد از طبیب جسمانی است، نام می برد. به عشق می گوید که: تو هم درد های جسمانی ما را شفا بخش استی و هم درد های روحی ما را، تو هم افلاطون ما استی و هم جالینوس ما. با این تمثیل، مولانا قدرت عشق را به نمایش می گذارد.
جسم خاک از عشق، بر افلاک شد .. کوه در رقص آمد و چالاک شد

جسم خاکی انسان از برکت عشق عروج نموده به افلاک و آسمان ها می رود، مثل معراج پیغمبر اسلام، حضرت محمد مصطفی (ص) و حضرت عیسی (ع) و حضرت ادریس (ع) . هدف مولانا این است که عشق به انسان شرف و بزرگی می بخشد و بال پرواز روحانی می دهد تا آدمی در عالم معنی به افلاک به پرواز می آید و عروج روحانی میسر می گردد. وقتی پروردگار به کوه طور تجلی خود را انداخت، کوه در رقص آمد، چالاک شد بدین معنی که کوه به حرکت درآمد و از هم متلاشی شد. در این بیت باز هم سخن از اعجاز و قدرت عشق است.
عشق، جان ِ طور آمد، عاشقا! ـ طور، مست و خرّ موسی صاعقا

ای عاشق! عشق به کوه طور روح و جان و حیات بخشید و از کرم عشق کوه طور مست شده به رقص درآمد و موسی (ع) وقتی این حالت را دید، تاب نیاورده بیهوش بر زمین افتاد. این بیت اشاره به آیهء کریمه که در سورهء اعراف واقع شده، اقتباس شده است:
« قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی ولکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی، فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا.»

حضرت موسی «ع» فرمود: پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم! گفت: هرگز مرا نخواهى دید! ولى به كوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى دید! اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرار داد; و موسى مدهوش به زمین افتاد.
با لب دمساز خود گر جُفتمی ـ همچو نی من گفتنی ها گفتمی

اگر با لب دمساز یارم قرین می شدم، بسان نی گفتنی هایی از عشق و معرفت را شرح می دادم. کلام مولانا، گوش شنوا و با معرفت می خواهد تا از آن سخنان فهم کند. او می گوید که شرح گفتنی های عشق نیاز به گوش های محرم و شنوا دارد، هرگاه مستمع نباشد، کلام چه اثر کند؟
هر که او از همزبانی شد جدا ـ بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

وقتی از هم زبان خود جدا باشی، اگر صد نوا هم داشته باشی، یعنی صد گونه سخن از برای گفتن داشته باشی، باز هم بی زبان استی، جون شنونده نداری که برای آن حکایت کنی. برای سخنان از جنس عشق و عرفان، محرم و سخن شناس در کار است تا از آن نوع سخن فهم کند و مستفید شود. عرفا، اگر اغلبأ خاموشی اختیار می کنند از بهر آن است که شنیدن حرف شان فهم و حوصله می خواهد چون گوش شنوا نمی بینند، خاموش استند.
شیخ حسن بصری، هر وقت به منبر میرفت وقتی رابعهء عدویه در مجلس حاضر نمی بود، به چند سخنی اکتفا کرده از منبر پایین می آمد.از او پرسیدند که در این مجلس اشخاص بزرگ و اعیان همه حضور دارند چرا شما سخن نمی گویید. گفت: شربتی را که ما برای حوصلهء پیلان درست کرده ایم، موران را نشاید.
چون که گل رفت و گلستان در گذشت ـ نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت
وقتی موسم گل و گلستان بگذرد، از بلبل هم سر و صدایی بلند نمی شود. نغمه سرایی بلبل از بهر گل و گلستان است. عرفا که بلبلان معرف اند، تا گلستانی از ذوق و علاقهء طالبان عشق و معرفت را نبینند، در سخن و نغمه سرایی نمی آیند.
جمله معشوق است و عاشق پردهء ــ زنده معشوق است و عاشق مردهء
در عالم عشق، دویی وجود ندارد و عاشق خاصیت پرده و حایل را دارد که با فنای خود با معشوق یکی می گردد. عاشق باید خود را در وجود معشوق نیست کند و در این عشق بمیرد و با معشوق یکی گردد، آن وقت اثری از عاشق نمی ماند و تنها معشوق زنده است.
چون نباشد عشق را پروای او ــ او چو مرغی ماند بی پر، وای او

اگر عشق به طرف عاشق توجه نکند و عنایت پروردگار نصیب حال عاشق نباشد، او بسان مرغ بی بال و پر کندهء است که وای بر حال او. چون هر بی پا و سر لایق عشق الهی نیست. تنها برگزیده گان خدا استند که از نعمت عشق بهره می برند، آن هایی را که خداوند در وجود شان کشیدن بار عشق، طاقت و تحمل را می بیند.
من چه گونه هوش دارم پیش و پس ــ چون نباشد نور یارم پیش و پس؟

هرگاه، نور عشق یار من، هادی و در پس و پیش من نباشد، من با عقل جزیی نمی توانم به کنه و ذات آن ادراکات در عالم معنی پی ببرم. من با عقل و هوش در ظلمات خواهم ماند و حق را درک نخواهم کرد.
عشق، خواهد کین سخن بیرون بُوَد ــ آیینه، غماز نبود چون بُوَد

عشق باعث ظهور معنویت در وجود انسان می گردد. وقتی سخن معرفت بیرون می جهد، سبب و محرک آن عشق است. هرگاه آیینهء دل مصفا گشت، آن وقت نور و تجلی عشق در او می تابد و انعکاس آن تجلی از عاشق بیرون می زند. هر چه از جنس معرفت در وجود عاشق پیدا شود، در زبان عاشق جاری می شود و این را عشق می خواهد و سبب و محرک آن هم عشق است.
آینه ات، دانی چرا غماز نیست؟ ــ زان که زنگار از رُخش ممتاز نیست

مولانا به آن هایی که در تعجب و حیرت اند که چرا عشق صور معانی از طریق آیینهء دل شان ادراک نمی شود و برای شان محسوس نیست، می فرماید:
میدانی چرا آیینهء دلت غماز اسرار عشق و معرفت نیست؟ برای این که روی این آیینه را زنگار پوشانیده است. چه گونه از آیینهء زنگ خورده، معانی و عشق صادر شود؟ پس اول باید در پی زدودن زنگار آیینهء دلت شوی. پاک کردن آیینهء جان در اثر ریاضت و تربیت طبیب الهی ممکن می گردد

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.