صدق و صفا
شهر تبریز سرزمین مبارزان، دلاوران و عالمان متدین می باشد. این دیار مهد انسانهایی است که از گذشته های دور برای شکوفایی اندیشه ها و گسترش فرهنگ و دانش از خود اهتمامی در خور بروز داده و با نگاشته های نیکو و آثاری آموزنده و ارزنده غنای علمی و فرهنگی جهان تشیع و ایران را سبب گشته اند.
در محله «شتربان» این شهر خانواده ای با اصالت و اهل اخلاص روزگار می گذرانید. «کریم» که نام بامسمایی داشت، مرد این خانه بود که رایحه صدق و صفایش آن محل را عطرآگین می ساخت. پدر گرچه از تمکن مالی برخوردار بود، ولی بر اثر ابتلا به یک بیماری طولانی دچار مشکلات اقتصادی گشت. این مرد گرچه در هیچ مکتب و مَدْرَسی درس نخوانده بود، ولی حافظه ای بسیار قوی داشت و علامه جعفری: از سالخوردگان تبریز شنیدم که پدرم دروغ و سخن کذب به زبان جاری نمی ساخت. این را از والدم پرسیدم؛ تأیید کرد و گفت: یادم نمی آید از دوران نوجوانی به این طرف دروغ گفته باشم!
غالب سخنان واعظان و خطیبان شهر را به طرزی شیوا و با بیانی نافذ بیان می نمود.
شغل کریم نانوایی بود و بدون آنکه وضو بسازد، دستش را به خمیر و نان نمی زد. به کار و تلاش علاقه وافری داشت و می گفت: فعالیت جوهر زندگیم می باشد. بیکاری را معادل فنا و مساوی مرگ تلقی می کرد. نقل کرده اند: در آغاز تشکیل خانواده، که تبریز دچار قحطی شده بود، شبی دو عدد نان سنگک و جعبه ای شیرینی خرید تا به منزل ببرد. همان طور که از کوچه های این شهر عبور می نمود، خرابه ای را مشاهده کرد که دو نفر گرسنه در آن مشغول خوردن استخوان و لاشه های گوسفند و مرغ می باشند. چون این صحنه ناگوار را دید، به دلیل رقت قلب خیلی متأثر شد. اندوهی جانکاه در درون دلش لانه کرد و سخت برآشفت. در این حال صفت بخشندگی کریم بروز کرد و نزدیک آن بیچارگان رفت و یکی از نانها و محتویات جعبه شیرینی را بینشان تقسیم کرد و تنها با یک قرص نان عازم منزل گشت. پس از چند قدمی که از آن دو فاصله گرفت، دوباره برگشت تا وضع این بینوایان را نظاره گر باشد. مشاهده کرد دست خویش را به سوی آسمان بلند کرده اند و این گونه دعا می کنند: ای مرد! خداوند بزرگ و بخشنده فرزندی صالح و نیکوروش به تو عنایت نماید که این گونه ما را مورد لطف و محبت خویش قرار دادی و از گرسنگی نجاتمان بخشیدی.
استاد جعفری خاطرنشان نموده است: یک بار همراه پدرم خدمت آقامیرزا هادی حائری که از همدوره های دانشمند برجسته مرحوم محمدکاظم عصار بود، رفتیم. ایشان به من گفت: راهی را که ما طی هفتاد سال ـ آن هم با مشقت ـ برای رسیدن به حکمت و معرفت طی نمودیم، پدرت در رگ و خونش دارد. نمی دانم چگونه به ویژگیهای معنوی و حالات زاهدانه پدرم پی برده بود. بعدها ما به عظمت وی واقف شدیم و متوجه گشتیم روحیه ای عالی و خصالی والا دارد.
کریم به عالمان و روحانیان ارادت می ورزید و نسبت به آیت اللّه میرزا صادق تبریزی که از زعمای آذربایجان بود، علاقه ای وافر داشت و فرزندانش را با عشق به روحانیت پرورش می داد.
علامه جعفری گفته است: دودمان ما از نظر اوضاع اقتصادی در سطح پایینی بود، ولی صفای شگفتی در بین آنان حاکمیت داشت. از سالخوردگان تبریز شنیدم که پدرم دروغ و سخن کذب به زبان جاری نمی ساخت. این را از والدم پرسیدم؛ تأیید کرد و گفت: یادم نمی آید از دوران نوجوانی به این طرف دروغ گفته باشم! درس نخوانده بود، ولی از نظر وارستگی و عشقی که به تلاش داشت، نمونه بود. شخصیت معنوی کریم چنان بود که وقتی به خواستگاری دختر یکی از متشخص ترین دودمان سادات تبریز یعنی خانواده ربیعی رفت پدر خانواده دخترش را بدون پرس و جو به عقد او در آورد. پدر برای فرزند مالی بر جای نگذاشت و به همین دلیل وی ناگزیر گردید به کارگری روی آورد. سرانجام شغل نانوایی را یاد گرفت، ولی عائله را به سختی اداره می کرد. وی به دلیل تقوا و پاکی محبوبیت ویژه ای در بین مردم داشت. سرانجام این مرد نیک نهاد در سال 1358ه··· .ش دار فانی را وداع گفت.
مادر علامه جعفری برخلاف پدر، باسواد بود. قرآن را به خوبی تلاوت می نمود و به فرزندانش آموزش می داد.