دوره خردورزی
اگر به آیات بعد و پیامبران بعد از این توجه شود, کم و بیش رد پای پرسش پیدا می شود. نمونه ای از آن, پرسش و پاسخ مکرری است که بین ابراهیم و خداوند رد و بدل می شود:
(وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی؟ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن؟ قَالَ بَلَی وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی.)
و آن گاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! نشانم بده, چگونه مردگان را زنده می کنی؟ فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا! ولی تا دلم آرام گیرد.
جالب آن که در همین دوره است که همسر ابراهیم نیز از فرستادگان خداوند پرسش می کند آن گاه که خبر از حامله شدن اش می دهند:
(قَالَتْ یَا وَیْلَتَی أَأَلِدُ وَ أَنَاْ عَجُوزٌ وَ هَذَا بَعْلِی شَیْخًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ. )
همسر ابراهیم گفت ای وای بر من آیا فرزند آورم با آن که من پیرزنم و این شوهرم پیرمرد است واقعاً این چیز بسیار عجیبی است.
(قَالُواْ أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَّجِیدٌ.)
گفتند: آیا از کار خدا تعجب می کنی رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان [رسالت] باد. بی گمان او ستوده ای بزرگوار است.
همان گونه که در آیات بالا آمده و در حقیقت گزارشی از رویدادهای گذشته است, بر خلاف دوره نوح و پیش از نوح می بینید که ابراهیم و همسرش خداوند و یا فرشتگان را مخاطب قرار داده و از آنان چیزهایی را می پرسند که به نظرشان غیر عادی و شگفت انگیز می رسد. گویا در این مرحله تفاوتها را کاملاً می بینند و می فهمند. همسر ابراهیم متوجه می شود که برای وضع حمل دوره خاصی است و پس از آن امکان وضع حمل نیست. چون این امور را می فهمد پس می پرسد.
لوط هم که همدوره و معاصر ابراهیم است نیز به جهت قرار گرفتن در آغاز دوره خردورزی, پرسشهایی را با قوم خویش مطرح می کند:
(وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ. أَئِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.)
و [یاد کن] لوط را که چون به قوم خود گفت آیا دیده و دانسته مرتکب عمل ناشایست [همجنس گرایی] می شوید. آیا شما به جای زنان, از روی شهوت, با مردها در می آمیزید؟ بلکه شما مردمی نادانید.
نمونه بارز دیگر آن همراهی موسی با خضر است که پرسشهای پیاپی موسی, شکیبایی خضر را درهم می شکند.
(قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا. قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا. وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا. قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا. قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَن شَیْءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا.)
موسی به او گفت آیا تو را به شرط این که از بینشی که آموخته شده ای به من یاد دهی پیروی کنم. گفت تو هرگز نمی توانی همپای من صبر کنی. و چگونه می توانی بر چیزی که به شناخت آن احاطه نداری صبر کنی. گفت: ان شاء اللّه مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری تو را نافرمانی نخواهم کرد. گفت اگر مرا پیروی می کنی پس از چیزی سؤال مکن تا [خود] از آن با تو سخن آغاز کنم.
دقت شود که در این جا خضر فرد پیرو می خواهد. اگر قرار است از او پیروی شود, نباید پرسش مطرح شود, ولی انسان که صرفاً پیرو نیست و موسی هم نتوانست صرفا پیرو باشد.
(فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا. قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا.)
پس رهسپار گردیدند تا وقتی که سوار کشتی شدند [وی] آن را سوراخ کرد [موسی] گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی واقعاً به کار ناروایی مبادرت ورزیدی. گفت آیا نگفتم که تو هرگز نمی توانی همپای من صبر کنی.
(فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُّکْرًا. قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرًا.)
پس رفتند تا به نوجوانی برخوردند [بنده ما] او را کشت [موسی به او ] گفت: آیا شخص بی گناهی را بدون این که کسی را به قتل رسانده باشد, کشتی. واقعاً کار ناپسندی مرتکب شدی. گفت آیا به تو نگفتم که هرگز نمی توانی همپای من صبر کنی.
(قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا.)
[موسی] گفت اگر از این پس چیزی از تو پرسیدم دیگر با من همراهی مکن [و] از جانب من قطعاً معذور خواهی بود.
این جا است که پرسش با ادامه راه سازگار نیست. با طرح پرسش از ادامه راه باز خواهد ماند. باید توجه داشت که بین راه عقلانی با راه عرفانی تفاوت بسیار است.
با توجه به فضای کاملاً آشنای داستان موسی, تقریباً آیات سوره بقره و ماجرای گاو بنی اسرائیل, که این سوره نام خود را نیز از این ماجرا گرفته است, روشن می شود.
(قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لّنَا مَا هِیَ.)
گفتند پروردگارت را برای ما بخوان تا بر ما روشن سازد که آن چگونه [گاوی] است.
(قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا.)
گفتند از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن کند که رنگش چگونه است.
(قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَ إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ.)
گفتند از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن گرداند که آن چگونه [گاوی] باشد زیرا [چگونگی] این ماده گاو بر ما مشتبه شده و[لی با توضیحات بیش تر تو] ما ان شاء اللّه حتماً هدایت خواهیم شد.
از این پرسشهای پیایی روشن می شود که جامعه بنی اسرائیل, نسبت به پیشینیان خود, تا اندازه ای سطح آگاهی شان افزایش یافته است که با توجه به همان آگاهی می توانند بپرسند و گویا نسبت به پرسش دچار حرص و ولع شده اند که نفس این پرسشها, گاه خود آنها را دچار مشکل می کند.
همین پرسش گری و شیوع آن در دوره سلیمان با روشنی بیش تری, نمود می یابد:
(فَلَمَّا جَاء سُلَیْمَانَ قَالَ: أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِّمَّا آتَاکُم بَلْ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ.)
و چون [فرستاده] نزد سلیمان آمد; [سلیمان] گفت: آیا مرا به مالی کمک می دهید؟ آن چه خدا به من عطا کرده بهتر است از آن چه به شما داده است [نه] بلکه شما به ارمغان خود شادمانی می نمایید.
(قَالَ یَا أَیُّهَا المَلاَ ءُ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ.)
[سپس] گفت ای سران [کشور] کدام یک از شما تخت او را پیش از آن که مطیعانه نزد من آیند برای من می آورد.
(قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیّ کَرِیمٌ.)
کسی که نزد او دانشی از کتاب [الهی] بود گفت: من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنی برایت می آورم. پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید, گفت این از فضل پروردگار من است, تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی می کنم و هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس می گزارد و هر کس ناسپاسی کند بی گمان پروردگارم بی نیاز و کریم است.
(قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لَا یَهْتَدُونَ. فَلَمَّا جَاءتْ قِیلَ أَهَکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ.)
گفت تخت [ملکه] را برایش ناشناس گردانید تا ببینیم آیا پی می برد یا از کسانی است که پی نمی برند. پس وقتی [ملکه] آمد [بدو] گفته شد آیا تخت تو همین گونه است؟ گفت: گویا این همان است و پیش از این ما آگاه شده و از در اطاعت درآمده بودیم.