• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 1912)
شنبه 11/6/1391 - 9:27 -0 تشکر 537867
نامه های عاشقانه

کی اهل نوشتن نامه است اون هم نامه عاشقانه؟


چند روز پیش و قتی نامه شهید رجایی را به همسرشون خوندم   و همین طور نامه امام خمینی به همسرشون خیلی جالب بود


 در این قسمت هم نامه  عاشقانه مرحوم نادر ابراهیمی که در اون در عین لطافت نکات بسیاری هست قرار میدهم  و همچنین نامه های عاشقانه معروف از بزرگان




امیدم مورد توجه قرار بگیرد در ضمن نامه امام خمینی را به همسرشون را در قسمت  فرهنگ پایداری  قرار داده ام  که میتوانید مطالعه کنید



جمعه 17/6/1391 - 17:29 - 0 تشکر 548430

نامه توماس آتوی به باری




توماس آتوی، شاعر انگلیسی، این نامه را در خلال سال های 1678 و 1688 به خانم باری، بازگر تئاتر، نوشته است. باری در نمایشنامه های آتوی ایفای نقش می كرد اما توجهی به عشق واقعی او نداشت. آتوی در سن سی و چهار سالگی در فقر و تنگدستی و حسرت این عشق نافرجام از دنیا رفت.


اگر می توانستم تو را ببینم و قلبم به تپش نیفتد یا از دوری و فراقت درد نكشم، دیگری نیازی نبود تا از تو پوزش بخواهم كه این گونه تجدید پیمان می كنم و می گویم كه تو را بیش از سلامتی و خوشبختی در این دنیا و پس از آن دوست دارم.

هر كاری كه می كنی بر افسون و زیباییت در چشم من می افزاید و گرچه هفت سال ملال آور در آرزوی وصل تو سختی كشیده ام و ناامیدانه در آتش حسد و حسرت سوخته ام، اما هر دقیقه كه تو را می بینم باز هم مهر و افسون تازه ای در تو می یابم. بنگر كه چقدر دوستت دارم و به خاطر تو چگونه حاضرم كه دست به هر كار خطیری بزنم یا از هر موهبت چشم بپوشم.

اگر از آن من نباشی سیه روز می شوم. تنها دانستن اینكه كی زمان خوشبختی من فرا می رسد می تواند سال های آتی عمر مرا قابل تحمل سازد. یكی دو كلام آرام بخش به من بگو. در غیر این صورت دیگر هرگز به من نگاه نكن زیرا نمی توانم امتناع سرد تو را در پی نگاه گرمت تحمل كنم.

در این لحظه دلم برایت پر می زند و اگر نتوانم به تو برسم آرزو می كنم تا وقتی كه دیگر هرگز نتوانم شكایتی بكنم همچنان مشتاق و پردرد بمانم.

جمعه 17/6/1391 - 17:30 - 0 تشکر 548437

نامه رابرت پیری به جوزفین




رابرت پی یری (1920 - 1856) در كرسون پنسیلوانیا به دنیا آمد. در سن 24 سالگی به نیروی دریایی پیوست و نیروی دریایی جهت انجام سفر اكتشافی قطب به او مرخصی داد. اولین سفر اكتشافی خود را به همكار همیشگی اش ماتیو هنسون در سال 1886 به مقصد گرین لند انجام داد. در سفر دوم خود آبدره استقلال را كشف كرد و شواهدی با خود به همراه آورد كه نشان می داد گرین لند یك جزیره است.

تلاش های وی برای رسیدن به قطب شمال در سال های 1900، 1902 و 1905 به شكست انجامید ولی در نهایت در سال 1909 خبر موفقیت خود را به جهانیان اعلام كرد. در همان سال رقیب او دكتر فردریك كوك ادعا كرد كه یك سال قبل به آنجا رسیده است. ادعای او مورد قبول واقع نشد و ادعای پی یری با وجود تردیدهای زیاد پذیرفته شد. در سال 1911 با عنوان دریاداری بازنشسته شد و با خانواده خود تا هنگام مرگ، كه نه سال بعد رخ داد، در ایگل آیلند واقع در سواحل مین زندگی كرد.


جوزفین عزیزم:


دیگر توان نوشتن ندارم. ذهنم از پرداختن به هزار و یك كار ضروری خسته شده است. تا به حال همه كارها خوب، در واقع خیلی خوب پیش رفته است.


هر چند من (به طور كلی) نسبت به آینده تردید دارم. كشتی نسبت به گذشته در وضع بهتری قرار دارد. اعضای گروه اكتشافی و خدمه كشتی ظاهرا هماهنگ هستند. بیست و یك نفر اسكیمو در كشتی دارم (برخلاف دفعه قبل كه 23 اسكیمو داشتیم) اما جمعا تعداد مردان، زنان و بچه ها 50 نفر است (این تعداد دفعه قبل 67 نفر بود) و این به خاطر انتخاب دقیق تری است كه در مورد بچه ها انجام گرفته است. تداركات را در اینجا تخلیه كردم و دو نفر را علی الظاهر به خاطر كوك اینج می گذارم.


در واقع در اینجا پایگاهی را كه قبلا در دماغه ویكتوریا برپا كرده بودیم دوباره برقرار كردم و این برای احتیاط است زیرا ممكن است در مد پاییز یا جزر تابستان آینده روزولت را از دست بدهیم.


از جهتی این كار امتیازی هم دارد زیرا هنگام حركت از اینجا هیچ چیز باعث تاخیر در حركت یا مانع استفاده از تنگه در مسیر حركت ما نخواهد شد. شرایط به گونه ای است كه اوضاع را كاملا در اختیار دارم.


دلبندم تو همیشه همراه من هستی. در كانگردلوك سوا مرتب به جزیره تارمیگان نگاه می كردم و به یاد زمانی افتادم كه با هم در آنجا اردو زده بودیم. در نوآتوك سوا، جایی كه با هم بودیم، پهلو گرفتم. روز یازدهم سفر از دهانه خلیج بودامن در هوایی عالی گذشتیم و تا انجا كه می توانستم به آنیورسری لاج خیره شدم.


عزیزم ما برای هم دوستان خوبی بوده ایم. به ماری بگو حرف هایی را كه به او زدم فراموش نكند. به آقای مرد
(رابرت پیری جوان) بگو كه "مستكم و قوی و پاكزه و راستگو باشد". حرف شنو باشد و هرگز فراموش نكند كه پدر مسئولیت "مادر" را تا وقتی كه خودش برگردد به او سپرده است. در رویاهایم تو و بچه ها و خانه را تا وقتی كه برگردم می بینم. بچه ها را از طرف من ببوس.
خدانگهدار


دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم


جمعه 17/6/1391 - 17:31 - 0 تشکر 548441

نامه عاشقانه رابرت شومان به كلارا




رابرت شومان آهنگ ساز و پیانیست قرن هفدهم آلمان به خاطر اپراهای جاودانی و قطعاتی كه برای پیانو نوشته مشهور است. وی هنگامی كه تحت تعلیم فردریك ویك درس های اولیه نواختن پیانو را فرا می گرفت عاشق دختر او كلارا شد. كلارا خود در نواختن پیانو استاد بود و پدر به شدت با این ازدواج مخالفت می كرد. اما رابرت كه اصرار بر ازدواج داشت برای كسب رضایت قانونی به دادگاه مراجعه كرد. عشق او سرانجام در محكمه پیروز شد و به زودی با كلارا ازدواج كرد.

كلارا،


نمی دانی چقدر نامه های قبلی تو مرا خوشحال كرد. آنهایی كه از شب كریسمس به بعد برایم نوشتی. باید تو را با دوست داشتنی ترین صفات صدا بزنم اما كلمه ی دوست داشتنی تر از كلمه ساده "عزیزم" پیدا نمی كنم. اما نكته در طرز بیان آن است. عزیزم هنگامی كه فكر می كنم تو از آن من هستی اشك شوق از چشمانم جاری می شود و اغلب از خودم می پرسم كه آیا شایستگی تو را دارم؟


ممكن است تصور شد كه سینه و ذهن هیچ انسانی تحمل ندارد كه تمام چیزهایی را كه در یك روز اتفاق می افتد در خود جای دهد. این هزاران فكر، آرزو، غصه، امید و شادی از كجا می آید؟ هر روز بدون استثنا این جریان ادامه دارد. اما دیروز و روز قبل از آن چقدر خوشحال بودم! از درون نامه های تو چه روح شرافتمند و چه ایمان و چه عشق سرشاری به بیرون می تابید!


كلارای من، به خاطر عشق تو حاضرم هر كاری بكنم. سلحشوران قدیم حال و روزشان بهتر از ما بود، می توانستند برای رسیدن به عشق خود از آتش بگذرند یا اژدها بكشند. اما امروزه مجبوریم به آزمون های معمولی مثل كمتر سیگار كشیدن و امثال آن اكتفا كنیم. با این وجود چه سلحشور و چه غیر سلحشور می توانیم عاشق شویم و بدین ترتیب مثل همیشه، این دوره و زمانه است كه تغییر می كند ولی دل انسان ها نه...


نمی توانی تصور كنی كه نامه تو چقد بتعث قوت قلب من شده است... تو محشری! و من دلایل بسیاری دارم كه به تو افتخار كنم ولی تو در مورد من نمی توانی چنین حرفی بزنی.


تصمیم خودم را گرفته ام كه تمام آرزوهایت را در چهره ات بخوانم. بنابراین بدون اینكه حرفی بزنی می دانم كه فكر می كنی رابرت تو آدم خوبی است، كاملا از آن توست و تو را بسیار بیشتر از آنچه كلمات بیان كنند دوست دارد.


در آینده شادی كه پیش رو داریم دلایل كافی خواهی داشت كه اینگونه فكر كنی. هنوز تو را با آن كلاه كوچكی كه در آخرین شب روی سرت گذاشته بودی می بینم.


هنوز می شنوم چطور مرا صدا می زدی : "عزیزم". كلارا من از تمام گفته های تو هیچ چیز دیگر به جز آن كلمه را نشنیدم. به خاطر می آوری؟ اما در لباس های فراموش نشدنی دیگری هم تو را می بینم. یك بار با لباس مشكی با امیلیا لیست به تئاتر می رفتی در آن وقتی كه از هم جدا بودیم، می دانم كه فراموش نكرده ای. برای
من كاملا زنده و روشن است.

بار دیگر در توماس گاشن قدم می زدی و چتر روی سرت گرفته بودی و به ناچار از من روی گرداندی. یك بار دیگر هم در حالی كه بعد از یك كنسرت كلاهت را روی سرت می گذاشتی چشمانمان به طور اتفاقی به هم افتاد و دیدم كه چشمانت پر از عشقی قدیمی و تغییر ناپذیر است.


تو را با اشكل و لباس های مختلف پیش چشم می آور. همان طور كه تو را دیده ام. زیاد به نو تگاه نكردم اما تو مرا بی اندازه افسون كردی... آه هرگز نمی توانم آن گونه كه شایسته است تو را به خاطر خودت و به خاطر عشقی كه نسبت به من داری و من هیچ سزاوار آن نیستم، ستایش كنم.



رابرت.



جمعه 17/6/1391 - 17:33 - 0 تشکر 548449

نامه ولتر به المپ دونور




ولتر (1778 - 1694) نویسنده و فیلسوف فرانسوی این نامه را در زندان به معشوق خود نوشت. وی در سن نوزده سالگی به عنوان وابسته سیاسی همراه سفیر فرانسه به هلند رفت. در آنجا عاشق المپ دونور، دختر فقیر زنی از طبقه پایین اجتماع شد. نه سفیر و نه مادر المپ با ازدواج آن دو موافق نبودند و برای جدا كدن آنها از یكدیگر، ولتر را به زندان انداختند. مدت كوتاهی بعد، ولتر با بالا رفتن از پنجره زندان موفق به فرار شد.

به نام پادشاه مرا در اینجا زندانی كرده اند. می توانند جانم را بگیرند ولی عشقم به تو را هرگز . آری عشق زیبای من امشب تو را خواهم دید حتی اگر گردنم را به تیغ جلاد بسپارم. به خاطر خدا دیگر با این حالت غمزده دیگر برایم نامه ننویس. باید زنده بمانی و احتیاط كنی. مواظب مادرت كه بدترین دشمنت است باش. چه می گویم؟ مواظب همه كس باش، به هیچ كس اعتماد نكن، آماده سفر باش. به محض پیدا شدن ماه درآسمان، هتل را به صورت ناشناس ترك می كنم. درشكه ای می گیرم و چون باد به سمت شونینگن خواهیم رفت. با خودم كاغذ و جوهر می آورم.نامه هایمان را در آنجا می نویسیم.

اگر مرا دوست داری دوباره به خودت قوت قلب بده و تمام نیرو و حضور ذهن خود را به كار بگیر. مواظب باش مادرت متوجه نشود. همه عكس ها را با خودت بیاور و مطمئن باش كه ترس از بدترین شكنجه ها هم مانع خدمتگذاری من به تو نمی شود. نه، هیچ چیز قادر نیست مرا از تو جدا سازد. عشق ما عشقی پاك است و تا عمر داریم دوام خواهد داشت. بدرود، حاضرم به خاطر تو هر كاری انجام دهم. لیاقت تو بیش از اینهاست. خداحافظ دلبند عزیزم.


آرو (ولتر)
لاهه 1713



جمعه 17/6/1391 - 17:33 - 0 تشکر 548451

نامه عاشقانه فرانسیس آن به پیوس باتلر




فرانسیس آن (فانی) کمبل (93 - 1809) در خانواده ای اهل تئاتر به دنیا آمد و درخششی کوتاه اما چشمگیر در نقش های شکسپیری داشت.

جیمز شریدن نولز نقش جولیا را برای فانی در نمایش خود نوشت و در سفری که همراه گروه تئاتر به ایالات متحده داشت با پیوس باتلر که مزرعه دار بود ملاقات و سپس ازدواج کرد.

ازدواج آنها بی ثبات بود و فانی پس از طلاق دوباره به صحنه تئاتر بازگشت و به دکلمه آثار شکسپسر پرداخت.

آتقدر عاشق تو بوده ام که زندگی ام را فدایت کنم البته زمانی که زندگی ام ارزش فدا کردن داشت. تو را مرکز امیدم برای به دست آوردن تمام شادی های زمینی قرار داده و هرگز هیچ کس را مانند تو دوست نداشته ام. بنابراین تو هرگز برای من مثل دیگران نیستی و کاملا غیر ممکن است که من نسبت یه تو بی تفاوت باشم.

وقتی که با تمام وجود تو را تنها هدف زندگی ام دانستم و تمام افکار، امید و عشق و محبتم از آن تو شد؛ دیگر هرگز نمی توانم فراموش کنم تو زمانی عاشق، همسر و پدر فرزندان من بودی.

نمی توانم به تو نگاه کنم و مهر و محبتی در نگاهم نباشد و هنوز صدایت قلبم را به تپش می اندازد و صدای گام هایت خون را در رگ هایم به جوش می آورد.


جمعه 17/6/1391 - 17:34 - 0 تشکر 548459

لودویک فن بتهوون




فرشته من
ای وجود من .....ای همه چیز من ...

امروز در این نامه ...در این نامه ای كه به خواست قلبم برای تو می نگارم تنها می خواهم چند كلمه ..

چند جمله كوتاه بنویسم:

اینك كه روزها اینگونه با شتاب از زندگی ما می گریزند.

اینك كه گردونه جاودانی زمان ، بی لحظه ای توقف به سیر همیشگی اش ادامه میدهد، و با هر گردش ما را گامی به دروازه های شهر سكوت... به دروازه های ابدیت نزدیك می سازد، آیا دریغ نیست ما قلوب خویش را كه آكنده از عشق است به دست اندوه بسپاریم؟

به من بگو ستاره من

آیا هیچ عشقی می تواند جز از راه فداكاری و ایثار نفس، جز از راه كاستن خواهش های رنگین و آلوده پیروز گردد؟

اگر چنین است پس هیچ نیرویی قادر نیست در عشق ما :

در این حقیقت كه تو كاملا به من تعلق داری ، و من با همه وجودم از آن تو هستم تغییری وارد سازد؟

زیبای مقدس

به طبیعت ، به شكوه و جلال خفته در آن...

و به عظمت و ابهت و جبروتش نگاه كن و خود را با این تابلوی اعجاز انگیز آسمانی تسكین ببخش.

من نیك آگاهم كه تو، تو وجود عزیزی كه فانوس امید من در شب تاریك حیات هستی ، پیوسته رنج میبری .

رنج از آلام زندگی .... از مصائب و درد های نا گفتنی.

ولی اگر می توانستیم با هم زندگی كنیم.

اگر قادر بودیم فردای آینده مان را یگانگی بخشیم تحمل این آلام و رنج ها برای هردوی ما ، هم من و هم تو آسانتز می نمود.

دلم از گفتنی ها ...از آنچه باید با تو در میان بگذارم لبریز است ، ولی افسوس لحظات ملال انگیزی پیش می آیند كه احساس می كنم حتی كلمات...

حتی این حروف روان نیز نمی توانند ترجمان احساس و خواسته هایم باشند.

نمی توانند آنچه را كه من می خواهم ، آنچه را كه قلب من می خواهد ، برای تو نقاشی نمایند.

اینك یكی از آن لحظه ها است.

ازآن لحظه های سیاه و اندوه بار...از آن دقایق پریشان و سرسام انگیز...

تو نشاط خود را حفظ كن ای وفادار من ...و ای تنها گنجینه زندگانیم.

از آن من باش همانگونه كه من به تو تعلق دارم . شاید خداوند آسایش و فراغتی را كه بیش از هر چیز مورد نیاز ماست به ما ارزانی دارد.



(( لودویك با وفای تو ))


جمعه 17/6/1391 - 17:34 - 0 تشکر 548462

 جبران خلیل جبران به ماری هسکل




امروز قلبم ارام است، و آرامش و شادی جایگزین دل نگرانی های همیشگی ام شده. دیشب، عیسی را در خواب دیدم.

همهن چهره ی مهربان، آن چشم های درشت سیاه كه شعله ور می نماید و به جلو خیره اند، آن پاهای خاك آلود، آن صندل های فرسوده. و حضور نیرومند روحش، با آرامش آنان كه می دانند چگونه باید به زندگی راست بنگرند، بر همه چیز مستولی می شود.

آه ماری عزیزم، برای چه نمی توانم هر شب خواب عیسی را ببینم؟ برای چه نمی توان با همان آرامشی به زندگی ام بنگرم كه او می تواند در یك رؤیا به من منتقل كند؟ چرا نمی توام روی این زمین، با هیچ كس دیدار كنم كه بتواند همچون او، چنین ساده و چنین مهربان باشد؟


7 فوریه 1912



جمعه 17/6/1391 - 17:35 - 0 تشکر 548465

***************************

ماری، ماری محبوبم، تو راب ه خدا سوگند، چه طور می توانی گمان كنی كه از تو بیشتر رنج دیده ام تا شادی؟ چه سبب شده این گونه بیندیشی؟

هیچ كس درست نمی داند مرز بین دلشادی و درد كجاست؛ اغلب می اندشم جدایی آنها از هم غیر ممكن است.

ماری، تو آنقدر شادی به من می بخشی كه به گریه در می آیم، و آن قدر رنجم می دهی كه به خنده می افتم.

جمعه 17/6/1391 - 17:35 - 0 تشکر 548468

خیال، حقیقت مطلق را می بیند - جایی كه گذشته، اكنون و آینده به هم می رسند...

خیال نه به واقعیت ظاهر محدود است و نه به یك مكان. همه جا می زداید. در كانون است و ارتعاش تمامی حلقه هایی را احساس می كند كه شرق و غرب به گونه ای مجازی در آن جای دارند. خیال، حیات آزادی ذهن است. به جنبه های گوناگون هر چیز تحقق می بخشد... خیال رو به تعالی ندارد: نمی خواهیم رو به تعالی داشته باشد، فقط می خواهیم آگاه تر باشیم.

دوست دارم سراسر زندگی ای را كه در من است، بریزم و هر لحظه را تا نهایتش درك كنم.

ماری، فهمیدم تمامی مشكلات كه از تو بر سر من آمد، به خاطر حقارت و ترسی در خود من بود.

جمعه 17/6/1391 - 17:37 - 0 تشکر 548477

ونسان ونگوگ،نقاش معروف فرانسوی به تئو برادرش در توصیف عشقش به عموزاده اش،کی.کی هرگز از گفتن:نه هرگز هرگز،دست نکشید.


زندگی برای من بسیار با ارزش شده است وبسار خوشحالم که عاشقم.زندگی وعشق من یکی است.درنامه ات گفته بودی که درمقابل من دیوار« نه!هرگز!هرگز!»قد علم کرده است.در جواب می گویم:«رفیق!من اکنون به ان دیوار مثل یک قالب یخ نگاه می کنم وان را به سینه ام می فاشرم تا اب شود»

17سپتامبر

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.