• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 3019)
سه شنبه 7/6/1391 - 1:12 -0 تشکر 532115
حکایات عبرت آموز»سری جدید

به نام خدا
سلام
دوستان عزیز در این تاپیک قصد دارم سری جدیدی از حکایت ها عبرت آموز را در این تاپیک قرار دهم
امیدوارم مفید واقع شود

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

چهارشنبه 29/6/1391 - 1:21 - 0 تشکر 561001

او لایق دیدار حجت خدا نیست‏

در كتاب «الواعظ» نوشته عالم بافضیلت حاج شیخ محمّد على ربانى اصفهانى كه در چند جلد تدوین شده و محصولى از آیات قرآن و روایات است، خواندم:

دو نفر تصمیم قطعى گرفتند خود را براى دیدن ولىّ زمان امام دوازدهم آماده كنند، به تزكیه نفس مشغول شدند، چون در خود لیاقت زیارت آن جناب را یافتند به مكه شتافتند، یكى از آنان به وقت طواف به محضر مقدس ولى امر رسید، عرضه داشت: اگر اجازه بفرمایید دوستم نیز خدمت شما برسد، حضرت فرمود:


او لایق دیدار من نیست؛ زیرا در راه سفر به مكه به زمین گندم‏زارى رسیدید، او یك دانه گندم از خوشه چید براى این كه ببیند گندم رسیده یا هنوز خام است، پس از بررسى كردن، آن یك دانه گندم را به همان زمین انداخت، كسى كه بدون اذن‏


صاحب مال به مال دست‏درازى كند لایق دیدار حجت خدا نیست!!

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

چهارشنبه 29/6/1391 - 1:21 - 0 تشکر 561005

تائب، اهل بهشت است‏




معاویة بن وهب مى‏گوید: با جمعى به سوى مكّه حركت كردیم، پیرمردى در كاروان بود، در عبادت سخت كوش ولى به صورتى كه ما اعتقاد به ولایت اهل بیت داشتیم و امیرالمؤمنین را جانشین بلافصل پیامبر مى‏دانستیم اعتقاد نداشت، به همین خاطر مطابق مذهب خلفاى جور نمازش را در سفر تمام مى‏خواند.


برادر زاده‏اش در كاروان همراه ما بود، در حالى كه اعتقادش چون عقیده‏ى ما بر صراط مستقیم قرار داشت، پیرمرد در میان راه بیمار شد، به برادر زاده‏اش گفتم:


اگر با عموى خود تماس مى‏گرفتى و او را از امر ولایت آگاه مى‏كردى نیكو بود، شاید خداوند مهربان در این آخر عمر او را به راه راست هدایت فرماید و از گمراهى و ضلالت برهاند.


اهل قافله گفتند: او را به حال خود واگذارید، ولى برادر زاده‏اش به جانب او شتافت و گفت: عمو جان! مردم بعد از رسول خدا روى از حق باز گرداندند جز چند نفر؛ على بن ابى طالب علیه السلام همانند رسول خدا واجب الاطاعه بود، پس از پیامبر حق با على است و اطاعتش بر تمام امت واجب، پیرمرد ناله‏اى زد و گفت:


من نیز بر همین عقیده‏ام، سپس از دنیا رفت.


چون از سفر باز گشتیم، خدمت حضرت صادق علیه السلام مشرف شدیم، على بن سرى داستان پیرمرد را به عرض حضرت رساند، امام فرمودند: او فردى از اهل بهشت است، وى عرضه داشت: آن شخص بجز ساعت آخر عمرش بر این امر آگاه نشد، اعتقاد صحیحش تنها در همان ساعت بود، آیا او رستگار و اهل نجات است؟ امام فرمودند: از او چه مى‏خواهید، به خدا سوگند او وارد بهشت شد !

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

چهارشنبه 29/6/1391 - 1:21 - 0 تشکر 561006

حکایت ناراحتى به خاطر یك دانه گندم‏




دو نفر از عباد حضرت حق با یكدیگر پیمان بستند هر یك زودتر از دنیا رفت، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد. یكى از آنان از دنیا رفت، پس از مدتى به خواب دوستش آمد، به او گفت: در برزخ گرفتارم، علت گرفتاریم این است كه روزى به مغازه عطارى محل رفته بودم، ساعتى كنار عطار نشستم در جنب من یك ظرف گندم بود، ناخودآگاه یك عدد گندم برداشتم و با دندان پیشین خود آن را نصف كردم سپس هر دو نصفه را به ظرف برگرداندم، این مسئله را با صاحب گندم در میان نگذاشتم، اكنون در برزخ ناراحت آن مسئله‏ام، براى خدا پیش صاحب مغازه برو و براى رهایى من از او رضایت بگیر.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:21 - 0 تشکر 575710

بازدید حضرت امام رضا علیه السلام از عالمى ربانى‏




از حوادث بسیار تلخ و سخت كه براى انسان در پیش است، قرار گرفتن در خانه قبر است، خانه غربت، خانه وحشت، خانه تاریكى، ولى براى عاشقان‏ اهل بیت علیهم السلام‏ خانه قبر، برزخ آنهاست كه با نور خدا روشن مى‏شود.


یا نُوْرَ المُسْتَوْحِشِیْنَ فِى الظُّلَمِ‏


. و با حضور اهل بیت علیهم السلام‏ بهشتى نمایان مى‏گردد كه مپرس. مرحوم حاج شیخ مرتضى حائرى كه استاد بسیارى از بزرگان حوزه علمیه قم بود، فوق العاده به‏ اهل بیت علیهم السلام‏ عشق مى‏ورزید و تا جایى كه امكان داشت گر چه دچار سختى شود در گرما و سرما با اتوبوس به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام‏ مى‏شتافت، یكى از آشنایانش پس از مرگش او را به خواب مى‏بیند و از احوال او مى‏پرسد، در پاسخ مى‏گوید: هفتاد و پنج بار از قم به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام مشرّف شدم و حضرت هم در برزخ هفتاد و پنج بار به دیدنم آمده است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:21 - 0 تشکر 575711

حکایتی از رفیق صمیمی حضرت ابا عبدالله الحسین (ع)



 امام حسین علیه السلام یك رفیق صمیمى داشت، ابن زیاد با هزار مأمور به دنبال او مى‏گشت و او را نمى‏یافت. مى‏گفت: هرجا او را دیدید امانش ندهید، اما پیدایش نمى‏كرد.


 رفیق امام این را هم شنیده بود كه امام حسین علیه السلام به كربلا آمده است.


 دل او در كربلا بود. دروازه‏ها همه بسته بود، راه‏ها همه كنترل مى‏شد. اسم این شخص و قیافه او را براى مأموران توصیف كرده بودند و او هم تنها بود.


 همكارى‏هاى سنگینى با مسلم بن عقیل داشت و جزء افرادى بود كه نامه‏هاى ابى عبدالله را امضا كرده بود، جزء افرادى بود كه مردم را علیه ابن زیاد مى‏شوراند. و ابن زیاد در به در دنبال او مى‏گشت و او هم شخص آبرودارى بود. و اعتبار داشت. در آخر نقشه‏اى كشید.


 گفت: این طور نمى‏شود كه ما زیر زمین به زیر زمین برویم. امام، كربلا باشد و ما نباشیم. یك روز صبح بلند شد و خودش به بارگاه ابن زیاد آمد. به مأمورها: گفت من فلانى هستم. كه در آسمانها دنبال من مى‏گردید. مرا نزد ابن زیاد ببرید.


 جشن گرفتند، كه خودش به پاى خودش آمده است. وقتى او را روبروى ابن زیاد آوردند، گفت: من در آسمانها دنبال تو مى‏گشتم. تو را چه كسى به اینجا آورد؟


 گفت: من خودم آمدم.


 گفت: براى چه آمده‏اى؟


 گفت: آمدم كه بگویم من از همكارى با مسلم، ارتباط با حسین بن على علیه السلام سخت پشیمانم و حق‏بودن شما براى من ثابت است. به من پول و اسلحه و اسب بده، و با یك گردان كه به كربلا مى‏رود، مرا هم به كربلا بفرست.


 ابن زیاد گفت: جلو بیا. پیشانى او را بوسید. گفت: آفرین.


 گفت: به او حواله اسلحه و حواله لباس و حواله اسب بدهند. و او را با یك گردان به كربلا فرستاد.


 وقتى به كربلا رسید و خیمه‏هاى ابى عبدالله علیه السلام را كه دید، به گردان گفت: اگر زنده برگشتید به اربابتان بگویید: تدبیر ما از شما شیطان‏ها خیلى بیشتر است.


 من دیدم هیچ راهى براى رسیدن به مولایم ابى عبدالله علیه السلام ندارم، جز این كه خاندان شما پلیدان را جلوى چشمتان بیاورم.


 شیطان زور ندارد؟ هركس بگوید كه شیطان زور دارد، به قرآن تهمت زده است. هركس بگوید شیطان مرا بیچاره كرده است به خدا تهمت زده است. شیطان قدرت بیچاره كردن كسى را ندارد.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:21 - 0 تشکر 575712

حکایتی از آرزوى بیجای شیر فروش‏




حجاج بن یوسف كه در بى‏رحمى و ستم، و بیدادگرى و ظلم زبان‏زد ملت اسلام است و در خیانت و جنایت موجودى كم‏نظیر بود روزى در بازار گردش مى‏كرد، شیر فروشى را دید با خود حرف مى‏زند، در گوشه‏اى ایستاد و به سخنان وى گوش داد، شیر فروش مى‏گفت: این شیر را مى‏فروشم پولى كه مى‏گیرم فلان‏ قدر مى‏شود، استفاده آن را با درآمدهاى آینده‏ام جمع‏كرده تا به قیمت گوسپندى ماده برسد، از شیرش استفاده مى‏كنم و مازادش سرمایه‏اى جدید مى‏شود نهایتاً با حسابى دقیق به این نقطه رسید كه پس از چند سال دیگر سرمایه‏دارى خواهم شد كه گاو و گوسپند زیادى خواهم داشت، سپس دختر حجاج یوسف را خواستگارى مى‏كنم پس از ازدواج با او شخصیت معتبرى خواهم شد، اگر روزى دختر حجاج سر از اطاعتم برتابد با پاى خود چنان لگدى به او مى‏زنم كه دنده‏هایش بشكند، همین كه خواست اداى لگد زدن را درآورد پایش به ظرف شیر خورد و همه شیرها روى زمین ریخت و اصل سرمایه از دست رفت!!


حجاج پیش آمد به دو نفر از همراهانش فرمان داد شیر فروش را بخوابانند و صد تازیانه محكم بر پیكرش بزنند، شیر فروش كه با از دست دادن اصل سرمایه‏اش افسرده و غصه‏دار بود به حجاج گفت چرا بدون تقصیر مرا به تازیانه مى‏بندید؟ حجاج گفت: مگر نه این بود كه اگر دختر مرا مى‏گرفتى چنان لگدى به او مى‏زدى كه دنده‏هایش بشكند اینك به كیفر آن لگد باید صد تازیانه نوش‏جان كنى!!

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:21 - 0 تشکر 575713

توبه‏ قوم یونس‏




سعید بن جبیر و گروهى از مفسّرین، داستان قوم یونس را بدین گونه روایت كرده‏اند: قوم یونس مردمى بودند كه در منطقه‏ى نینوا در اراضى موصل زندگى مى‏كردند. آنان از قبول دعوت یونس امتناع داشتند، سى و سه سال مردم را به خداپرستى و دست برداشتن از گناه دعوت كرد، جز دو نفر كسى به او ایمان نیاورد، یكى شخصى به نام روبیل و دیگرى به نام تنوخا.


روبیل از خانواده‏اى بزرگ و داراى علم و حكمت بود و با یونس سابقه‏ى دوستى داشت، تنوخا مردى بود عابد و زاهد، و كارش تهیّه‏ى هیزم و فروش آن بود.


یونس از دعوت قوم خود طَرْفى نبست، به درگاه حق از قوم نینوا شكایت برد، عرضه داشت: سى و سه سال است این جمعیت را به توحید و عبادت و كناره‏گیرى از گناه دعوت مى‏كنم و از خشم و عذابت مى‏ترسانم ولى جز سركشى و تكذیب پاسخى نمى‏دهند، به من به چشم حقارت مى‏نگرند و به كشتن تهدیدم مى‏نمایند. خداوندا! آنان را دچار عذاب كن كه دیگر قابل هدایت نیستند. خطاب رسید: اى یونس! در میان این مردم اشخاص جاهل و اطفال در رحم و كودكان خردسال، پیران فرتوت و زنان ضعیف وجود دارند، من كه خداى حكیم و عادلم و رحمتم بر غضبم پیشى جسته، میل ندارم بى‏گناهان را به گناه گنهكاران عذاب كنم، من دوست دارم با آنان به رفق و مدارا معامله كنم و منتظر توبه و بازگشتشان باشم، من تو را به سوى آنان فرستادم كه نگهبان آنان باشى و با آنها با رحمت و مهربانى رفتار نمایى، و به واسطه‏ى مقام شامخ نبوّت‏ درباره‏ى آنها به صبر رفتار كنى، و به مانند طبیب آگاهى كه به مداواى بیمارانش مى‏پردازد با مهربانى به معالجه‏ى گناهانشان اقدام كنى!


از كمى حوصله براى آنان درخواست عذاب مى‏كنى، مرا پیش از این پیامبرى بود به نام نوح كه صبرش از تو زیادتر بود و با قومش بهتر از تو مصاحبت داشت، با آنان به رفق و مدارا زیست، پس از نهصد و پنجاه سال از من براى آنان درخواست عذاب كرد و من هم دعایش را اجابت كردم.


عرضه داشت: الهى! من به خاطر تو بر آنها خشم گرفتم، چه آنكه هر چه آنان را به طاعتت خواندم بیشتر بر گناه اصرار ورزیدند، به عزّتت با آنها مدارایى ندارم و به دیده‏ى خیرخواهى به ایشان ننگرم، بعد از كفر و انكارى كه از اینان دیدم عذابت را بر اینان فرست كه هرگز مؤمن نخواهند شد. دعوت یونس از جانب حق پذیرفته شد، خطاب رسید: روز چهارشنبه وسط ماه شوال پس از طلوع آفتاب بر آنان عذاب مى‏فرستم، آنها را خبر كن.


زمانى كه چهارشنبه‏ى وسط شوال رسید در حالى كه یونس میان قوم نبود، روبیل آن مرد حكیم و آگاه بالاى بلندى آمد، با صداى بلند گفت: اى مردم! منم روبیل كه نسبت به شما خیرخواه هستم، اینك ماه شوال است كه شما را در آن وعده‏ى عذاب داده‏اند، شما پیامبر خدا را تكذیب كردید ولى بدانید كه فرستاده‏ى خدا راست گفته، وعده‏ى خدا را تخلّفى نیست اكنون بنگرید چه خواهید كرد.


مردم به او گفتند: به ما راه چاره را نشان بده، چه اینكه تو مردى عالم و حكیمى، و نسبت به ما مهربان و دلسوزى.


گفت: نظر من این است كه پیش از رسیدن ساعت عذاب، تمام جمعیّت از شهر خارج شوند، میان زنان و فرزندان جدایى اندازند، همه با هم روى به حق كرده از سوز دل به درگاه خدا بنالند و به حضرتش زارى و تضرع آرند، و از روى‏ اخلاص توبه كنند و بگویند:


خداوندا! ما بر خود ستم كردیم، پیامبرت را تكذیب نمودیم، اكنون از گناهان ما بگذر، اگر ما را نیامرزى و به ما رحم ننمایى از جمله‏ى زیانكاران باشیم، خدایا! توبه‏ى ما را قبول كن و به ما رحم نما، اى خدایى كه رحم تو از همه بیشتر است.


مردم نظر او را پذیرفتند و براى این برنامه‏ى معنوى حاضر شدند، وقتى روز چهارشنبه رسید روبیل از مردم كناره گرفت و به گوشه‏اى رفت تا ناله‏ى آنها را بشنود و توبه‏ى آنها را بنگرد.


آفتاب چهارشنبه طلوع كرد، باد زرد رنگ تاریكى با صداهاى مهیب و هولناك به شهر رو آورد كه باعث وحشت مردم شد، صداى مرد و زن، پیر و جوان، غنى و ضعیف بیابان را پر كرد، از عمق دل توبه كردند و از خداوند طلب آمرزش نمودند، بچه‏ها به ناله‏ى جانسوز مادران مى‏گریستند و آنان به ناله‏ى فرزندان گریه مى‏كردند. توبه‏ى آنان به قبول حق رسید، عذاب از آنان برطرف شد و مردم با خیال راحت به خانه‏هاى خود بازگشتند .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:21 - 0 تشکر 575714

حكایت شیخ جعفر و فقیر



 روز عید فطر فقیرى نزد شیخ جعفر آمد و گفت: زكات فطره به تو دادند، به ما بده؟ گفت: زكات به من دادند همه را به فقرا دادم و چیزى نمانده، گفت: دست بكن تو جیبت بده، آقا شیخ گفت: واللّه ندارم. دهانش را پر از آب كرد، و به صورت شیخ انداخت. شیخ هم سریع دستش را از عبا بیرون كرد و آب دهان را مالید به صورتش، گفت: الهى شكر امروز درجه ما بالا رفت. عبایش را از كولش برداشت، گفت: مردم من یك مستحق شرعى مى‏شناسم، پول هم ندارم، خودم در صف نماز مى‏گردم، هر كه مى‏تواند، به این مستحق كمك كند، عبایش را پر از پول كرد، برد پیش او و گفت: بیا بگیر، خرج كن، كاسبى كن، اگر باز هم فقیر شدى، پیش ما بیا.


 به مادر گفت: نه، من باید این دختر را بگیرم، مادر آمد از تپه‏اى بالا رود و بگوید: این دختر به درد نمى‏خورد. پسر عصبانى شد، سنگ برداشت و به سوى مادر پرتاب كرد. سر مادر شكافته شد، در این هنگام پسر سُر خورد و محكم به زمین خورد، مادر با آن سر شكافته گفت: خدایا! بچه‏ام را نگهدار.


 این محبت و عشق مادر به فرزند است، محبت خدا بى‏نهایت در بى‏نهایت است.


 امام على علیه السلام مى‏فرماید:


  » إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ كِتَاباً هَادِیاً بَیَّنَ فِیهِ الْخَیْرَ وَ الشَّرَّ فَخُذُوا نَهْجَ الْخَیْرِ تَهْتَدُوا وَ اصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّة «


  اى مردم پروردگار عالم در قرآن مجید آنچه خیر شما بوده، به خاطر اینكه عاشق شما بوده، قرار داده است.(505) و هر چه به ضررتان بوده، بیان كرده است، شما بیایید به حرف این عاشقتان گوش بدهید، به تمام خیرها آراسته مى‏شوید، از همه‏شرها هم كناره گیرى بكنید، تكوین و تشریع غرق محبت است، رضایت و بهشت قیامت را براى شما مردم قرار داده است، آنقدر عاشقتان بوده كه بهشت ابدى را آماده كرده، نردبانش را هم گذاشته بیا بالا، با نماز، با روزه، با امر به معروف، با نهى از منكر، با هدایت مردم، با محبت به مردم، با دیدن مریض، با رعایت یتیم، با رعایت افتاده، با احسان به پدر و مادر و با خوش اخلاقى از این پله‏ها بالا بیا.


  » مَن كَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّلِحُ یَرْفَعُهُ «


  عالم عالم عشق است، عالم عالم محبت است، دین دین محبت است، قرآن قرآن محبت است، پیغمبر پیغمبر محبت است، امام امام محبت است.


 حیف نیست آدم این خداى با محبت را زمین بگذارد برود سراغ شیطان، حیف نیست آدم این پیغمبر را زمین بگذارد برود سراغ زن بى‏حجاب، حیف نیست آدم این امام حسین با محبت را كنار بگذارد برود سراغ گناه.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:22 - 0 تشکر 575715

حکایت چهل روز نماز


مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه علیه السلام، نیازمند به مسجدى آبرومند، جهت عبادت زائران و طاعت مطیعان و تدریس مدرسان بود.

قرعه این فال الهى به نام خانمى دیندار و آگاهى دلسوز، موسوم به گوهرشاد خانم همسر شاهرخ میرزا افتاد.


او تمام خانه‏ها و زمین‏هاى اطراف را جهت ساختن مسجد خرید، تنها یك‏ پیرزن حاضر نشد كه محل مسكونى خود را بفروشد در حالى‏كه منزل او وسط مسجد مى‏افتاد، گوهرشاد خانم از خرید آن منصرف شد؛ زیرا نمى‏خواست در ساخته شدن مسجد به احدى كم‏ترین ظلمى شود.


پس از ساخته شدن مسجد، آن پیرزن هم خانه خود را به عنوان محل عبادت وقف كرد و سالیان دراز در وسط مسجد گوهرشاد به نام مسجد پیرزن تجلى داشت.


از طرفى دستور داد، در آوردن مصالح ساختمانى، كسى حق ندارد حیوان باركشى را تند براند، یا با تازیانه و چوب بزند، هم چنین دستور داد در مسیر آوردن مصالح ساختمانى جهت حیوانات باربر، آب و علوفه بگذارند و به معماران و استادكاران دستور داد با كارگران و زیردستان در كمال محبت رفتار كنند و به زیردستان خود در برنامه كار تحكّم نكنند و سعى كنند كارگران را آزاد بگذارند.


آرى، براى ساختن خانه خدا، باید تمام جهات حقوق خدایى و مردمى را رعایت كرد؛ به همین خاطر است كه این مسجد یكى از پر بركت‏ترین مساجد روى زمین است و ساعتى در شبانه‏روز نیست مگر این‏كه خداوند مهربان، در آن مسجد به وسیله مردم و اولیاى خدا به وسیله نماز و قرآن و دعا و تعلیم و تعلم عبادت نشود.


در هر صورت، ساختن مسجد شروع شد، گوهرشاد خانم هر چند روز یكبار جهت سركشى ساختمان به محوطه كار مى‏آمد و دستورهاى لازم را به معماران و استادكاران مى‏داد.


روزى براى سركشى ساختمان آمد، باد مختصرى وزیدن گرفت، گوشه چادر خانم به وسیله باد كنار رفت. یكى از عمله‏ها چهره او را دید، دلباخته آن زن شد.


جرأت اظهار نظر براى او نبود؛ زیرا بیم آن داشت كه او را اعدام كنند، عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت!!


دو سه روزى نگذشت كه عمله بیچاره مریض شد، پرستارش تنها مادر دردمندش بود.


طبیب از علاج او عاجز شد، مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گریه مى‏كرد، فرزند چاره‏اى ندید جز این‏كه دردش را به مادر اظهار كند. مادر ساده دل و ساده لوح، براى رفع این مشكل به گوهر شاد خانم مراجعه كرد و درد فرزندش را با او در میان گذاشت و علاج را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفت: اگر اقدام نكنى تنها پسرم از دستم مى‏رود و در قیامت دامن تو را جهت خونخواهى فرزندم خواهم گرفت.


گوهر شاد خانم، از این داستان بسیار ناراحت شد و به آن مادر دل‏سوخته گفت:


چرا این مشكل را زودتر با من در میان نگذاشتى تا بنده‏اى از بندگان خدا را از گرفتارى نجات دهیم؟ آن گاه گفت: اى مادر! به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و بگو: من حاضرم با تو ازدواج كنم، ولى شرطى را باید من رعایت كنم و شرطى را تو باید رعایت كنى، اما شرطى كه من باید رعایت كنم جدایى از شاهرخ میرزاست، اما شرطى كه تو باید رعایت كنى پرداختن مهریه به من است، قبل از این‏كه در خط این ازدواج قرار بگیرى و آن مهریه این است كه چهل شبانه‏روز در محراب زیر گنبد مسجد نماز بخوانى و ثوابش را به عنوان مهریه من قرار دهى.


مادر، به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در میان گذاشت، پسر از شدت تعجب خیره شد و از این خبر آن چنان شادمان شد كه به زودى از بستر رنج برخاست و با كمال اشتیاق پرداخت این مهریه را به عهده گرفت و پیش خود گفت:


چهل روز كه چیزى نیست، اگر چند سال به من پیشنهاد مى‏شد حاضر به اجراى آن بودم.


در هر صورت به محراب عبادت رفت، چهل شبانه روز نماز خواند، براى‏ رسیدن به وصال گوهرشاد خانم، ولى به تدریج به توفیق حضرت الهى به راه دیگر افتاد.


پس از چهل شبانه‏روز، نماینده گوهرشاد خانم، به محراب عبادت آمد، تا از حال او خبردار شود، چون با او سخن گفت، ملاحظه كرد كه اهمیتى به مسئله نمى‏دهد. گفت: من نماینده گوهرشاد هستم، جهت خبر گرفتن از حال تو و گزارش به خانم آمده‏ام. گفت: به خانم بگو: من نمى‏توانم براى رسیدن به وصال تو، دست از محبوب واقعى عالم بردارم برو به او بگو:



اگر لذت ترك لذت بدانى‏



دگر لذت نفس لذت نخوانى




راستى عجیب است، راهنمایى آن زن بزرگوار را ببینید كه براى علاج هواى نفس چه نسخه‏اى مى‏دهد و اثر نماز را ببینید، با این‏كه در اول كار از معنى دور است، ولى در عاقبت كار چه نتیجه خوشى مى‏دهد.


عراقى شوریده حال گوید:


در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم‏



در چشم نكورویان زیبا همه او دیدم‏



در دیده هر عاشق او بود همه لایق‏



وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم‏



دیدم همه پیش و پس جز دوست ندیدم كس‏



او بود همه او بس تنها همه او دیدم‏



آرام دل غمگین جز دوست كسى مگزین‏



فى الجمله همه او بین زیرا همه او دیدم‏



دیدم گل بستان‏ها صحرا و بیابان‏ها



او بود گلستان‏ها صحرا همه او دیدم‏


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:22 - 0 تشکر 575717

حکایتی از شرط اجابت دعا




عطاء سلمى مى‏گوید مدتى طولانى بر ما گذشت در حالى كه از باران محروم بودیم، گروهى جهت طلب باران به جانب بیابان حركت كردیم ناگهان كنار قبرستان به سعدون مجنون برخورد نمودیم، سعدون كه از میان جمع مرا مى‏شناخت به من نظرى دقیق انداخت و گفت: عطا امروز روز حشر و نشر است، یا برانگیخته شدن مردگان از قبور؟ چه روى داده كه این همه جمعیت با زارى و تضرع به بیابان آمده‏اند؟ گفتم بیرون آمده‏ایم تا از خدا طلب باران كنیم گفت: با قلوب مادى و زمینى یا با قلوب ملكوتى و آسمانى؟


گفتم: به قلوب ملكوتى و آسمانى، گفت: هیهات اى عطا به روندگان در راه باطل، و منحرفان از صراط مستقیم بگو سالك راه باطل مباشید كه نقد كننده اعمال و بررسى كننده حركات بصیر است، سپس چشم به آسمان دوخت و گفت:


معبود و سید من شهرها را به سبب گناهان بندگانت نابود مكن، خداوندا به اسماء مكنونت، و نعمت‏هاى معنوى‏ات كه حجاب‏هاى نورانى آنها را پنهان نموده آب فراوان و خوشگوارى كه شهرها را سیراب كند و بندگانت را احیا نماید به ما عنایت كن، اى كسى كه بر هر كارى توانائى.


عطا مى‏گوید: كلامش تمام نشده بود كه رعد و برق آسمان را فرا گرفت و بارانى شدید چون آبى كه از دهانه مشك مى‏ریزد از آسمان نازل شد، سپس به جمعیت پشت كرد و گفت: زاهدان و عابدان رستگار شدند، زیرا شكم خود را بخاطر مولایشان گرسنه نگه داشتند، و براى عشق او شب را بیدار ماندند، و بندگى حق آنها را از هر چیزى منصرف نمود تا جائى كه مردم گفتند در اینان جنون است!!

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.