ریشه یابی خشونت خانوادگی
مردانی که در خانواده دست به خشونت میزنند، در محیطهای فرهنگی- اجتماعی خاصی زندگی میکنند که حاکمیت مردان بر زنان طبیعی در نظر گرفته میشود و...
خشونت خانوادگی در ایران تا همین چند سال پیش به منزله پدیدهای اجتماعی مد نظر نبود و هرچند برخی موارد در مطبوعات انعکاس مییافت اما به صورت معمول به عنوان رفتار نابهنجار فردی در نظر گرفته میشد.بحثی هم اگر در این زمینه صورت می گرفت برای روشن کردن علل فردی رفتار خشن بود و نه ریشه یابی دقیق.
بچهها از طریق تلویزیون و سینما شاهد خشونت هستند، برای بعضی از بچهها خصومت و دشمنی حتی ممکن است اساس زندگی روزمره را در برگیرد، مثلاً دعوای بین خواهرها و برادرها. دعوا با همشاگردیها در مدرسه، یا غریبهها در خیابان پشت فرمان یا همسایگان و دعوای میان پدر و مادر و... زندگی در محیطی خصومتآمیز بچهها را آسیبپذیر میکند. بعضی از آنان به این ترتیب واکنش نشان میدهند که سرسخت میشوند و با حالتی مبارزهجویانه همیشه آمادگی دارند پس از هر ناملایمی حملهور شوند یا به دنبال دردسر بگردند.
بچهها دیگر از جنگ و دعوا به قدری میترسند که سعی میکنند از هر نوع ناسازگاری بپرهیزند. حتی از یک رویارویی معمولی. این نقشها هر روز در حیاط مدارس ابتدایی بازی میشود. الگوی پرخاشگری در خانواده به بچهها میآموزد که دعوا و مرافعه به عنوان راهحل بعضی از مسائلی ضروری است. بچهها ممکن است با این توقع بزرگ شوند که زندگی میدان نبردی است که در آن بدون جنگ و دعوا با آنان برخورد منصفانه نخواهد شد و باید برای بقا بجنگند. این چیزی نیست که ما برای فرزندانمان میخواهیم. ما به عنوان پدر یا مادر باید بدانیم چگونه این اختلافات را حل و فصل کنیم و از عهده بحرانهای خانوادگی برآییم و بچهها باید یاد بگیرند چگونه با ناسازگاریها و حتی با دشمنیهای ویرانگر و درگیریها یا مکالمات سازنده و راهحلها مواجه شوند. معمولاص مسائل جزیی روزمره است که ما را عصبانی میکند ما درمانده میشویم و از کوره در میرویم، اما نه بابت رویدادی مهم، بلکه برسر مسالهیی بسیار بسیار جزیی متانت خود را از دست میدهیم و بیجهت عصبانی میشویم و بیشتر اوقات این اتفاق آخر روز رخ میدهد که افراد خانواده خسته و گرسنه به خانه برمیگردند.
چقدر خوب است که وقتی احساس درماندگی میکنیم حتی اگر مساله به خودمان مربوط است، خود دار باشیم، چگونه بچهها با مشاهده طرز برخورد ما یاد میگیرند چطور احساسات ناشی از بیحوصلگی، خصومتآمیز میشوند و کار را به دعوا و مرافعه میکشانند. ما به عنوان پدر و مادر باید به فرزندانمان کمک کنیم تا یاد بگیرند احساسات خود را در قالب کلمات و عمل ابراز کنند نه خشم و خشونت و در عین حال رعایت حد و حدود و قوانین رفتاری را از آنان بخواهیم و برای به دست آوردن توازنی استوار مبارزه کرده، برای ما پدر و مادرها بیشتر احساسات مانند ابرهای بهاری میآید و میرود این خیلی آسان است که درباره اتفاقی که برایمان افتاده و ما نمیتوانیم برآن مسلط شویم فکر کنیم، وقتی ما به واکنش خود پی ببریم، میتوانیم بفهمیم که چگونه به خودمان کمک کنیم زیرا هر دعوایی، دعواهای دیگر به دنبال دارد. بنابراین اگر ما بتوانیم به اشتباهات خود پی ببریم و آنها را ارزیابی کنیم و از رفتارمان معذرت بخواهیم، بچههای ما درس مهمی را یاد خواهند گرفت؛ اینکه پدر و مادر هم دایم در حال یادگیری راههای بهتری برای مواجه شدن با احساسات خود هستند. مهم است که به بچهها ثابت کنیم: عصبانیت به این معنا نیست که دشمنی در برابر خود داریم و باید با او مقابله کنیم، بلکه این فقط نیرویی است که ابتکار و خلاقیت را از انسان میگیرد. برای سلامت و آسایش خانواده خیلی مهم است که بچهها بدانند که با این انرژی چه کنند و چگونه آن را هدایت کنند. از این گذشته، رفتار روزمره ماست که الگوهای خانوادگی را میسازد و بچهها آن را میگیرند و به نسل بعد منتقل میکنند.
یک کارشناس ارشد جامعهشناسی می گوید : از چند سال پیش به این سو ، سرانجام خشونت خانوادگی مورد توجه سازمانها و محافل علمی قرار گرفت و گردهماییهای تخصصی با هدف بررسی و مقابله با این پدیده شوم برگزار شد.توجه به خشونت و تلاش در راستای مقابله با آن، ضرورت انجام بررسیهایی را در مورد خشونت ایجاب میکند.
بررسی در زمینه خشونت با مشکلات متعددی روبهروست و در ایران به علت نبود اطلاعات آماری، نامشخص بودن جمعیت، مشکل دستیابی به افراد و همچنین فقدان یافتههای دیگر در این زمینه، این مشکلات از شدت بیشتری برخوردارند و این امر ضرورت انجام چنین بررسیهایی را تشدید میکند.
«فریبا موقوفهای» اضافه می کند : بررسی خشونت از سادهترین و آشکارترین شکل آن؛ یعنی خشونت جسمانی (بدنی) نسبت به کودکان آغاز و در این بررسیها مشخص شد که باید میان ۲ نوع خشونت بدنی تفاوت گذاشت؛ خشونت بدنی سنگین (سخت) که منجر به ورود جراحات و صدمات جدی به قربانی میشود و به صورت معمول از طرف افکار عمومی نفی میگردد و خشونت سبک (ملایم) مانند سیلی و پشت دستی که به صـورت مـعـمـول در افکار عمومی زیر عنوان «تربیت» ردهبندی میشود و نگرش منفی نسبت به آن وجود ندارد.
انواع دیگر خشونت نیز بهتدریج مشخص شدند؛ انواعی که هرچند جراحات بدنی را به دنبال ندارند؛ اما تأثیر آنها بر قربانی حتی میتواند بیشتر از خشونت بدنی هم باشد. از جمله این خشونتها، خشونت روانی (تحقیر، دشنام، از میان بردن اعتماد به نفس)، خشونت اقتصادی (در مضیقه مالی قرار دادن قربانی) و خشونت اجتماعی (انزوای اجتماعی و ممانعت از برقراری روابط اجتماعی) بودند.
محققان با توجه به وابستگی کودکان به خانواده، از بدرفتاری و بیتوجهی نسبت به آنها؛ یعنی عدم ارائه امکانات مناسب برای زندگی کودکان هم به عنوان نوعی از خشونت نام میبرند."گلز" و "استراوس"، ۲ پژوهشگری که سالها در زمینه خشونت خانوادگی فعالیت کردهاند، تعریفی از این پدیده ارائه دادهاند. آنها خشونت را رفتاری با قصد آشکار (یا رفتاری با قصد پوشیده؛ اما قابل درک) برای وارد کردن آسـیـب بـدنـی به فردی دیگر تعریف کردهاند. (گلز و استراوس، ۱۹۷۹، ۵۳۴)
در این تعریف، خشونت بدنی مدنظر بوده است.
«مگارژی» محقق دیگری که در زمینه خشونت کار میکند، مـعـتـقـد اسـت کـه تـعریف او دربرگیرنده انواع دیگر خشونت، بهخصوص خشونتهای روانی نیز میباشد. او از خشونت به عنوان شکل افراطی رفتار پرخاشگرانه نام میبرد که احتمالاً باعث ورود آسیبی مشخص به فرد قربانی میشود. (مگارژی، ۱۹۸۱، ۸۵)در نخستین بررسیها، نگاه پژوهشگران بیشتر متوجه عـوامـل فـردی مـؤثـر بـر خـشـونـت بـود؛ عـوامـلی مانند پرخاشگری عمومی یا حالات نابهنجار روانی افراد.بـا توجه به این که معمولاً بررسیهای خشونت پـسرویـدادی اسـت، تعیین رابطهای میان ویژگیهای شخصیتی و رفتار خشن بسیار دشوار است و نمیتوان مشخص کرد که عوامل شخصیتی علت ظهور خشونت هستند یا بهعکس رفتار خشن بر شخصیت فرد تأثیر گذاشته و ویژگی شخصیتی او را شکل داده است.
«فریبا موقوفهای» ادامه می دهد : بررسیهای دیگر بیانگر این بود که خشونت خانوادگی در جوامع، گستردگی زیاد دارد، در میان تمامی طبقات اجتماعی و خردهفرهنگهای مختلف دیده میشود و عواملی مانند فشارها و تنشهای اجتماعی یا بحرانهای خانوادگی در بروز آن دخالت نـدارنـد؛ زیـرا خـشـونت تنها در خانوادههای مسئلهدار مشاهده نمیشود؛ بلکه حتی در میان خانوادههای طبقات میانی و بالا با شرایط اقتصادی و روابط خانوادگی به ظاهر مطلوب و بدون هر نوع مشکل اجتماعی یا خانوادگی نیز وجود دارد. نتیجه این بررسیها باعث شد که پژوهشگران به دنبال یافتن علل دیگری غیر از عوامل فردی و اجتماعی بـاشـنـد و بـهتـدریج نگاهها مـتـوجه رابطه موجود میان ساختار جامعه و خشونت خـــانـــوادگـــی شــد. اگــر در جامعهای نهادهای اجتماعی دارای سلسله مراتب اقتداری خـاصـی بـاشـنـد، رفـتـارهای اجـتـمـاعـی بـه نـوعـی شکل میگیرند که جامعه از تکامل افراد؛ یعنی امکان به واقعیت درآمـدن قابلیتهای فردی آنها جلوگیری خواهد کرد. رفتارهای اجتماعی در این جوامع به نوعی هستند که به صورتهای گوناگون باعث محرومیت افراد از حقوق برابر و مشابه میشوند.سلسله مراتب اقتدار موجود در ساختار جامعه و سازمانها و نهادهای اجتماعی آن باعث تشدید رفتار خشن در جامعه و خانواده می شود.در خشونت فردی، به طور معمول فرد عامل خشونت شناخته میشود و رفتار خشن معطوف به قربانی است که به صورت آشکار اعمال میگردد و باعث وارد شدن صدمات بدنی یا انواع دیگر صدمات به وی میشود.در صورتی که خـشونتهای ساختاری معمولا به صورت پنهان رخ میدهند و نمیتوان فرد خاصی را به عنوان عامل خشونت در نظر گرفت و اعمال خشونت بر خلاف خشونت فردی به صورت غیرمستقیم است.تظاهر خارجی خشونت ساختاری را تنها میتوان به شکل تقسیم نابرابر شانسهای زندگی مشاهده کرد ، نه به صورت صدمات بدنی.هر دو نوع خشونت (ساختاری و فردی) بر یکدیگر تاثیر متقابل دارند و همدیگر را تقویت میکنند. هدف هر دو نوع خشونت نیز تأثیرگذاری بر افراد به منظور کاستن از امکان تحقق تواناییهای بالقوه فرد است.
بـیـشـتـر نظریههای مطرح در جامعهشناسی بر رابطه میان خشونت خانوادگی و ساختار اجتماعی تأکید دارند.به عنوان مثال، نظریه «یادگیری اجتماعی» که سعی در توضیح فراگیری رفتار خشن در خانواده از طریق مشاهده یا تجربه خشونت دارد، از یــک ســو بـر تـجـربـه فـرزنـدان خانواده و مشاهده رفتار خشن تاکید داشته و از سوی دیگر مـطـرح مـیکـنـد کـه در خــانــوادههــا تــفــاوتهــایـی درخـصوص جـامـعهپذیری جنسیتی وجود دارد که باعث میشود دختران و پسران با هنجارهای اجتماعی متفاوتی جامعهپذیر شوند و هریک نقش جنسیتی خاص خود را فراگیرند؛ نقشی که برای دختران با فرودستی، وابسته بودن به دیگری و تحمل خشونت همراه است.
پسران نیز نقش جنسیتی خاص خود را با فرادستی، اسـتـقـلال و مـجـاز بـودن بـه انـجـام دادن رفـتار خشن، فرامیگیرند. (استراوس، ۱۹۸۰) دیدگاه نظارت اجتماعی نیز بر رابطه جامعه- خانواده تأکید دارد و علت رفتار خشن را چنین بیان میکند: "نه تنها جامعه خشونت را مجاز درنظرمیگیرد؛ بلکه از آنجا که در جامعه، خانواده به عنوان محدودهای خصوصی مطرح است، برای دولت امـکـان نظارت بر رفتار افراد در این محدوده خصوصی نیز وجود ندارد.("گلز و استراوس، ۱۹۸۸)
دیـدگـاههـای دیـگـری نـیـز دربـاره هـمـاهـنگی میان ارزشهـای اسـاسی جامعه و خشونت بحث میکنند. مردانی که در خانواده دست به خشونت میزنند، در محیطهای فرهنگی- اجتماعی خاصی زندگی میکنند که حاکمیت مردان بر زنان طبیعی در نظر گرفته میشود و پرخاشگری و خشونت به عنوان یک ویژگی مردانه و فرمانبرداری به عنوان یک ویژگی زنانه مطرح است.در چنین جامعهای اگر نظم اجتماعی به خطر افتاده باشد، استفاده از پرخاشگری و خشونت برای برقراری مجدد نظم و ترتیب هم در سطح کلان (جامعه) و هم در سطح خرد (خانواده) به عنوان راهحلی مشروع و مجاز در نظر گرفته میشود.
یـکـی از نتایج مهمی که از بررسیهای خشونت خانوادگی به دست آمده، این است که روابط خشن در خانواده تنها بر فرد تأثیر نمیگذارد؛ بلکه جامعه را نیز دربرمیگیرد؛ بدین معنا که قربانیان خشونت در روابط اجتماعی خود دارای مشکلاتی هستند. این افراد معمولاً در مـحـیـطهـای کـاری کـارآیـی پـایـیـنـی دارند و رفتارهای پرخاشگری یا حالات افسردگی در آنان مشاهده میشود.تمایل به رفتارهای بزهکارانه، مصرف مواد مخدر و حتی تمایل به خودکشی در میان قربانیان خشونت بیش از دیگران است و در زندگی خانوادگی نیز رفتار اجتماعی مناسبی ندارند.
بررسیهای متعدد ثابت کرده است که افراد خشن در دوران کودکی قربانی یا شاهد خشونت بودهاند. به این ترتیب، خشونت خانوادگی به یک فرد منتهی نمیشود و قربانی در بزرگسالی و پس از تشکیل خانواده، همان رفتار فراگرفته را برای حل تعارضها و تنشهای خانوادگی به کار میگیرد؛ پدیدهای که در جامعهشناسی از آن به عنوان "گردش خشونت" نام میبرند.