• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1811)
جمعه 3/6/1391 - 11:53 -0 تشکر 526562
اخوان ثالث

سلام دوستان در این قسمت در باره اخوان ثالث مطالبی نوشته میشود و همچنین اشعار و نقد بعضی از این اشعار

جمعه 3/6/1391 - 12:41 - 0 تشکر 526626

قولی در ابوعطا
كرشمه ی درآمد
دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من
زمام حسرت به دست دریغا سپرده ام من
همه بودها دگرگون شد
سواحل آشنایی
در ابرهای بی سخاوت پنهان گشت
جزیره های طلایی
در آب تیره مدفون شد
برگشت
افق تا افق آب است
كران تا كران دریا

جمعه 3/6/1391 - 12:41 - 0 تشکر 526627

حجاز 1
ببر ای گهواره ی سرد ! ای موج
مرا به هر كجا كه خواهی
دگر چه بیم و دگر چه پروا چه بیم و پروا ؟
كه برگهای شمیم هستیم را ، با نسیم صحرا سپرده ام من
دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من

برگشت
كران تا كران آب است
افق تا افق دریا

جمعه 3/6/1391 - 12:42 - 0 تشکر 526628

حجاز2
چه پروا ، ای دریا
خروش چندان كه خواهی برآور از دل
نخواهد گشودن ز خواب چشم این كودك
چه بیم ای گهواره جنبان دریا گم كرده ساحل ؟
كه دیری ست دیری ، تا كلید گنجینه های قصر خوابم را
به جادوی لالا سپرده ام من
دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من

جمعه 3/6/1391 - 12:42 - 0 تشکر 526629

گبری
گنه ناكرده بادافره كشیدن
خدا داند كه این درد كمی نیست
بمیر ای خشك لب! در تشنه كامی
كه این ابر سترون را نمی نیست
خوشا بی دردی و شوریده رنگی
كه گویا خوشتر از آن عالمی نیست

جمعه 3/6/1391 - 12:42 - 0 تشکر 526630

برگشت
افق تا افق آب است
كران تا كران دریا
نه ماهیم من، از شنا چه حاصل ؟
كه نیست ساحل ساحل، كه نیست ساحل
دگر بازوانم خسته ست
مرا چه بیم و ترا چه پروا ای دل
كه دانی، كه دانی
دگر تخته پاره به امواج دریا سپرده ام من
زمام حسرت به دست ددریغا سپرده ام من

جمعه 3/6/1391 - 12:42 - 0 تشکر 526631

كاوه یا اسكندر ؟

موجها خوابیدهاند، آرام و رام
طبل توفان از نو افتاده است
چشمههای شعله ور خشكیدهاند
آبها از آسیا افتاده است
در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناكان بی فغان و بی خروش
آهها در سینه ها گم كرده راه
مرغكان سرشان به زیر بالها
در سكوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قیل و قالها

آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده، خونها شستهاند
جای رنج و خشم و عصیان، بوته ها
پشكبنهای پلیدی رسته اند

مشتهای آسمانكوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشكار
كاسهی پست گداییها شده ست

خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود، آش دهن سوزی نبود
این شب است، آری، شبی بس هولناك
لیك پشت تپه هم روزی نبود
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه كفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر كشم
باز میبیتم صدایم كوته ست

باز میبینم كه پشت میله ها
مادرم استاده، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها
گویدم گویی كه: من لالم ، تو كر
آخر انگشتی كند چون خامه ای
دست دیگر را بسان نامه ای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خودكامهای
مكن سری بالا زنم، چون ماكیان
ازپس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید، این بیند جواب
گوید آخر... پیرهاتان نیز... هم

گویمش اما جوانان مانده اند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خوانده اند
گوید اما خواهرت، طفلت، زنت... ؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از كوری زند
گوش كز حرف نخستین بود كر
گاه رفتن گویدم نومیدوار
و آخرین حرفش كه: این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح، سقف آمد فرود

و آخرین حرفم ستون است و فرج
میشود چشمش پر از اشك و به خویش
میدهد امید دیدار مرا
من به اشكش خیره از این سوی و باز
دزد مسكین برده سیگار مرا
آبها از آسیا افتاده ، لیك
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
آبها از آسیا افتاده، لیك
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
و آنچه گویی گویدم هر شب زنم

باز هم مست و تهی دست آمدی ؟
آن كه در خونش طلا بود و شرف
شانهای بالا تكاند و جام زد
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد
در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین، ما ناشریفان مانده ایم
آبها از آسیا افتاده ، لیك
باز ما با موج و توفان مانده ایم
هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
صبر كن تا دیگری پیدا شود
كاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
كاشكی اسكندری پیدا شود

جمعه 3/6/1391 - 12:43 - 0 تشکر 526632

مرثیه
خشمگین و مست و دیوانه ست
خاك را چون خیمه ای تاریك و لرزان بر می افرازد
باز ویران می كند زود آنچه می سازد
همچو جادویی توانا ، هر چه خواهد می تواند باد
پیل ناپیدای وحشی باز آزاد است
مست و دیوانه
بر زمین و بر زمان تازد
كوبد و آشوبد و بر خاك اندازد
چه تناورهای باراو مند
و چه بی برگان عاطل را
كه تكانی داد و از بن كند
خانه ازبهر كدامین عید فرخ می تكاند باد ؟
لیكن آنجا ، وای
با كه باید گفت ؟
بر درختی جاودان از معبر بذل بهاران دور
وز مسیر جویباران دور
آِیانی بود ،مسكین در حصار عزلتش محصور
آشیان بود آن ، كه در هم ریخت ، ویران كرد ، با خود برد
آیا هیچ داند باد ؟

جمعه 3/6/1391 - 12:43 - 0 تشکر 526633

ین نه آب است كآتش را كند خاموش
با تو گویم، لولی لول گریبان چاك
آبیاری میكنم اندوه زار خاطر خود را
زلال تلخ شور انگیز
تاكزاد پاك آتشناك
در سكوتش غرق
چون زنی حیران میان بستر تسلیم، اما مرده یا در خواب
بی گشاد و بست لبخندی و اخمی ، تن رها كرده ست
پهنه ور مرداب
بی تپش و آرام
مرده یا در خواب مردابی ست
و آنچه در وی هیچ نتوان دید
قله ی پستان موجی، ناف گردابی ست

من نشسته م بر سریر ساحل این رود بی رفتار
وز لبم جاری خروشان شطی از دشنام
زی خدای و جمله پیغام آورانش، هر كه وز هر جای
بسته گوناگون پل پیغام
هر نفس لختی ز عمر من، بسان قطره ای زرین
میچكد در كام این مرداب عمر اوبار
چینه دان شوم و سیری ناپذیرش هر دم از من طعمه ای خواهد
بازمانده ، جاودان ،منقار وی چون غار
من ز عمر خویشتن هر لحظه ای را لاشه ای سازم
همچو ماهی سویش اندازم
سیر اما كی شود این پیر ماهیخوار ؟
باز گوید : طعمهای دیگر
اینت وحشتناك تر منقار
همچو آن صیاد ناكامی كه هر شب خسته و غمگین
تورش اندر دست
هیچش اندر تور
می سپارد راه خود را، دور
تا حصار كلبهی در حسرتش محصور
باز بینی باز گردد صبح دیگر نیز

تورش اندر دست و در آن هیچ
تا بیندازد دگر ره چنگ در دریا
و آزماید بخت بی بنیاد
همچو این صیاد
نیز من هر شب
ساقی دیر اعتنای ارقه ترسا را
باز گویم : ساغری دیگر
تا دهد آن : دیگری دیگر
ز آن زلال تلخ شورانگیز
پاكزاد تاك آتشخیز
هر بهنگام و بناهنگام
لولی لول گریبان چاك
آبیاری می كند اندو زار خاطر خود را
ماهی لغزان و زرین پولك یك لحظه را شاید
چشم ماهیخوار را غافل كند ، وز كام این مرداب برباید

جمعه 3/6/1391 - 12:43 - 0 تشکر 526634

این نه آب است كآتش را كند خاموش
با تو گویم، لولی لول گریبان چاك
آبیاری میكنم اندوه زار خاطر خود را
زلال تلخ شور انگیز
تاكزاد پاك آتشناك
در سكوتش غرق
چون زنی حیران میان بستر تسلیم، اما مرده یا در خواب
بی گشاد و بست لبخندی و اخمی ، تن رها كرده ست
پهنه ور مرداب
بی تپش و آرام
مرده یا در خواب مردابی ست
و آنچه در وی هیچ نتوان دید
قله ی پستان موجی، ناف گردابی ست

من نشسته م بر سریر ساحل این رود بی رفتار
وز لبم جاری خروشان شطی از دشنام
زی خدای و جمله پیغام آورانش، هر كه وز هر جای
بسته گوناگون پل پیغام
هر نفس لختی ز عمر من، بسان قطره ای زرین
میچكد در كام این مرداب عمر اوبار
چینه دان شوم و سیری ناپذیرش هر دم از من طعمه ای خواهد
بازمانده ، جاودان ،منقار وی چون غار
من ز عمر خویشتن هر لحظه ای را لاشه ای سازم
همچو ماهی سویش اندازم
سیر اما كی شود این پیر ماهیخوار ؟
باز گوید : طعمهای دیگر
اینت وحشتناك تر منقار
همچو آن صیاد ناكامی كه هر شب خسته و غمگین
تورش اندر دست
هیچش اندر تور
می سپارد راه خود را، دور
تا حصار كلبهی در حسرتش محصور
باز بینی باز گردد صبح دیگر نیز

تورش اندر دست و در آن هیچ
تا بیندازد دگر ره چنگ در دریا
و آزماید بخت بی بنیاد
همچو این صیاد
نیز من هر شب
ساقی دیر اعتنای ارقه ترسا را
باز گویم : ساغری دیگر
تا دهد آن : دیگری دیگر
ز آن زلال تلخ شورانگیز
پاكزاد تاك آتشخیز
هر بهنگام و بناهنگام
لولی لول گریبان چاك
آبیاری می كند اندو زار خاطر خود را
ماهی لغزان و زرین پولك یك لحظه را شاید
چشم ماهیخوار را غافل كند ، وز كام این مرداب برباید

جمعه 3/6/1391 - 12:44 - 0 تشکر 526635

پوستینی كهنه دارم من
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاكانم مرا ، این روزگار آلود
جز پدرم آیا كسی را می شناسم من
كز نیاكانم سخن گفتم ؟
نزد آن قومی كه ذرات شرف در خانه ی خونشان
كرده جا را بهر هر چیز دگر ، حتی برای آدمیت ، تنگ
خنده دارد از نایكانی سخن گفتن ، كه من گفتم
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن می گفت
همچنین دنبال كن تا آن پدر جدم
كاندر اخم جنگلی ، خمیازه ی كوهی
روز و شب می گشت ، یا می خفت
این دبیر گیج و گول و كوردل : تاریخ

تا مذهب دفترش را گاهگه می خواست
با پریشان سرگذشتی از نیاكانم بیالاید
رعشه می افتادش اندر دست
در بنان درفشانش كلك شیرین سلك می لرزید
حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست
زانكه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست

هان ، كجایی ، ای عموی مهربان ! بنویس
ماه نو را دوش ما ، با چاكران ، در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه كرت تا سحر زایید
در كدامین عهد بوده ست اینچنین ، یا آنچنان ، بنویس
لیك هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان ، تاریخ

پوستینی كهنه دارم من كه می گوید
از نیاكانم برایم داستان ، تاریخ
من یقین دارم كه در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهای نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
كاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست

پوستینی كهنه دارم من
سالخوردی جاودان مانند
مرده ریگی داستانگوی از نیاكانم ،كه شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند
سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل كوشید
تا مگر كاین پوستین را نو كند بنیاد
او چنین می گفت و بودش یاد
داشت كم كم شبكلاه و جبه ی من نو ترك می شد
كشتگاهم برگ و بر می داد
ناگهان توفان خشمی با شكوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشك كشفرودم

پوستین كهنه ی دیرینه ام با من
اندرون ، ناچار ، مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان سان كز ازل بودم
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
باز او ماند و سكنگور و سیه دانه
و آن بآیین حجره زارانی
كانچه بینی در كتاب تحفه ی هندی
هر یكی خوابیده او را در یكی خانه
روز رحل پوستینش را به ما بخشید
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان كاروانسالارشان بودم
كاروانسالار ره نشناس
اوفتان و خیزان
تا بدین غایت كه بینی ، راه پیمودیم

سالها زین پیشتر من نیز
خواستم كاین پوستیم را نو كنم بنیاد
با هزاران آستین چركین دیگر بركشیدم از جگر فریاد
این مباد ! آن باد
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
پوستینی كهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبار آلود
مانده میراث از نیاكانم مرا ، این روزگار آلود

های، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد كار
لیك هیچت غم مباد از این
كو، كدامین جبه ی زربفت رنگین میشناسی تو
كز مرقع پوستین كهنهی من پاكتر باشد؟
با كدامین خلعتش آیا بدل سازم
كه من نه در سودا ضرر باشد؟
ای دختر جان
همچنانش پاك و دور از رقعه ی آلودگان می دار

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.