• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1814)
جمعه 3/6/1391 - 11:53 -0 تشکر 526562
اخوان ثالث

سلام دوستان در این قسمت در باره اخوان ثالث مطالبی نوشته میشود و همچنین اشعار و نقد بعضی از این اشعار

جمعه 3/6/1391 - 12:31 - 0 تشکر 526602

آخر شاهنامه :


6- بی دل

آری، تو آنكه دل طلبد آنی
اما
افسوس
دیری ست كان كبوتر خون آلود
جویای برج گمشده ی جادو
پرواز كرده ست

جمعه 3/6/1391 - 12:32 - 0 تشکر 526603

7-جراحت

دیگر اكنون دیری و دوری ست
كاین پریشان مرد
این پریشان پریشانگرد
در پس زانوی حیرت مانده ، خاموش است
سخت بیزار از دل و دست و زبان بودن
جمله تن، چون در دریا، چشم
پای تا سر، چون صدف، گوش است
لیك در ژرفای خاموشی
ناگهان بی ختیار از خویش می پرسد
كآن چه حالی بود ؟
آنچه می دیدیم و می دیدند
بود خوابی، یا خیالی بود ؟
خامش، ای آواز خوان ! خامش
در كدامین پرده می گویی ؟
وز كدامین شور یا بیداد ؟
با كدامین دلنشین گلبانگ، میخواهی
این شكسته خاطر پژمرده را از غم كنی آزاد ؟
چركمرده صخره ای در سینه دارد او
كه نشوید همت هیچ ابر و بارانش
پهنه ور دریای او خشكید
كی كند سیراب جود جویبارانش ؟
با بهشتی مرده در دل ،كو سر سیر بهارانش ؟
خنده ؟ اما خنده اش خمیازه را ماند
عقده اش پیر است و پارینه
لیك دردش درد زخم تازه را ماند
گرچه دیگر دوری و دیری ست
كه زبانش را ز دندانهاش
عاجگون ستوار زنجیری ست
لیكن از اقصای تاریك سكوتش ، تلخ
بی كه خواهد ، یا كه بتواند نخواهد ، گاه
ناگهان از خویشتن پرسد
راستی را آن چه حالی بود ؟
دوش یا دی ، پار یا پیرار
چه شبی ، روزی ، چه سالی بود ؟
راست بود آن رستم دستان
یا كه سایه ی دوك زالی بود ؟

جمعه 3/6/1391 - 12:32 - 0 تشکر 526604


8-
خزانی

پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناك
آنك، بر آن چنار جوان، آنك
خالی فتاده لانهی آن لك لك
او رفت و رفت غلغل غلیانش
پوشیده، پاك، پیكر عریانش
سر زی سپهر كردن غمگینش
تن با وقار شستن شیرینش

پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناك

رفتند مرغكان طلایی بال
از سردی و سكوت سیه خستند
وز بید و كاج و سرو نظر بستند
رفتند سوی نخل، سوی گرمی
و آن نغمه های پاك و بلورین رفت

پاییز جان! چه شوم ، چه وحشتناك

اینك، بر این كناره ی دشت ، اینك
این كوره راه ساكت بی رهرو
آنك، بر آن كمركش كوه ، آنك
آن كوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت

پاییز جان ! چه سرد ، چه درد آلود

چون من تو نیز تنها ماندستی
ای فصل فصلهای نگارینم
سرد سكوت خود را بسراییم
پاییزم ! ای قناری غمگینم

جمعه 3/6/1391 - 12:34 - 0 تشکر 526606

-خفتگان

خفتگان نقش قالی، دوش با من خلوتی كردند
رنگشان پرواز كرده با گذشت سالیان دور
و نگاه این یكیشان از نگاه آن دگر مهجور
با من و دردی كهن، تجدید عهد صحبتی كردند
من به رنگ رفته شان، وز تار و پود مرده شان بیمار
و نقوش در هم و افسرده شان، غمبار
خیره ماندم سخت و لختی حیرتی كردم
دیدم ایشان هم ز حال و حیرت من حیرتی كردند
من نمی گفتم كجا یند آن همه بافنده ی رنجور
روز را با چند پاس از شب به خلط سینه ای
در مزبل افتاده بنام سكه ای مزدور
یا كجایند آن همه ریسنده و چوپان و گله ی خوش چرا
در دشت و در دامن
یا كجا گلها و ریحانهای رنگ افكن
من نمی رفتم به راه دور
به همین نزدیكها اندیشه می كردم
همین شش سال و اندی پیش
كه پدرم آزاد از تشویش بر این خفتگان می هشت
گام خویش
یاد از او كردم كه اینك سر كشیده زیر بال خاك و خاموشی
پرده بسته بر حدیثش عنكبوت پیر و بی رحم فراموشی
لاجرم زی شهر بند رازهای تیره ی هستی
شطی از دشنام و نفرین را روان با قطره اشك عبرتی كردم
دیدم ایشان نیز
سوی من گفتی نگاه عبرتی كردند
گفتم: ای گلها و ریحانهای رویات برمزار او
ای بی آزرمان زیبا رو
ای دهانهای مكنده ی هستی بی اعتبار او
رنگ و نیرنگ شما آیا كدامین رنگسازی را بكار آید
بیندش چشم و پسندد دل
چون به سیر مرغزاری ، بوده روزی گورزار ، آید ؟
خواندم این پیغام و خندیدم
و ، به دل ، ز انبوه پیغام آوران هم غیبتی كردم
خفتگان نقش قالی همنوا با من
می شنیدم كز خدا هم غیبتی كردند

جمعه 3/6/1391 - 12:34 - 0 تشکر 526607


10- دریغ
بی شكوه و غریب و رهگذرند
یادهای دگر ، چو برق و چو باد
یاد تو پرشكوه و جاوید است
و آشنای قدیم دل ، اما
ای دریغ ! ای دریغ ! ای فریاد
با دل من چه می تواند كرد
یادت ؟ ای باد من ز دل برده
من گرفتم لطیف، چون شبنم
هم درخشان و پاك ، چون باران
چه كنند این دو، ای بهشت جوان
با یكی برگ پیر و پژمرده

جمعه 3/6/1391 - 12:34 - 0 تشکر 526608

11- دریچه ها
ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه ی بهشت ، اما ... آه
بیش از شب و روز تیره و دی كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست
زیرا یكی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد
نفرین به سفر ، كه هر چه كرد او كرد

جمعه 3/6/1391 - 12:34 - 0 تشکر 526610

12-رباعی

گر زری و گر سیم زراندودی ، باش
گر بحری و گر نهری و گر رودی باش
در این قفس شوم، چه طاووس چه بوم
چون ره ابدی ست، هر كجا بودی، باش

جمعه 3/6/1391 - 12:35 - 0 تشکر 526611


13- ساعت بزرگ

یادمان نمانده كز چه روزگار
از كدام روز هفته ، در كدام فصل
ساعت بزرگ
مانده بود یادگار
لیك همچو داستان دوش و دی
مانده یادمان كه ساعت بزرگ
در میان باغ شهر پر غرور
بر سر ستونی آهنین نهاده بود
در تمام روز و شب
تیك و تاك او به گوش می رسید
صفحه ی مسدسش
رو به چارسو گشاده بود
با شكفته چهره ای
زیر گونه گون نثار فصلها
ایتساده بود
گرچه گاهگاه
چهرش اندكی مكدر از غبار بود
لیكن از فرودتر مغاك شهر
وز فرازتر فراز
با همه كدورت غبار ، باز
از نگار و نقش روی او
آنچه باید آشكار بود
با تمام زودها و دیرها ملول و قهر بود

ساعت بزرگ
ساعت یگانه ای كه راستگوی دهر بود
ساعتی كه طرفه تیك و تاك او
ضرب نبض شهر بود
دنگ دنگ زنگ او بلند
بازویش دراز
همچو بازوان میترای دیرباز
دیرباز دور یاز
تا فرودتر فرود
تا فراز تر فراز
سالهای سال
گرم كار خویش بود
ما چه حرفها كه می زدیم
او چه قصه ها كه می سرود
ساعت بزرگ شهر ما
هان بگوی
كاروان لحظه ها
تا كجا رسیده است ؟
رهنورد خسته گام
با دیار آِنا رسیده است ؟
تیك و تاك - تیك و تاك
هر كرانه جاودان دوان
رهنورد چیره گام ما
با سرود كاروان روان

ساعت بزرگ شهر ما
هان بگوی
در كجاست آفتاب
اینك ، این دم ، این زمان؟
در كجا طلوع ؟
در كجا غروب ؟
در كجا سحرگهان
تاك و تیك - تیك و تاك
او بر آن بلند جای
ایستاده تابناك
هر زمان بر این زمین گرد گرد
مشرقی دگر كند پدید
آورد فروغ و فر پرشكوه
گسترد نوازش و نوید
یادمان نمانده كز چه روزگار
مانده بود یادگار
مانده یادمان ولی كه سالهاست
در میان باغ پیر شهر روسپی
ساعت بزرگ ما شكسته است
زین مسافران گمشده
در شبان قطبی مهیب
دیگر اینك ، این زمان
كس نپرسد از كسی
در كجا غروب
در كجا سحرگهان

جمعه 3/6/1391 - 12:35 - 0 تشکر 526612


14- سر كوه بلند
سر كوه بلند آمد سحر باد
ز توفانی كه می آمد خبرداد
درخت سبزه لرزیدند و لاله
به خاك افتاد و مرغ از چهچهه افتاد
سر كوه بلند ابر است و باران
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران
گل و سبزه ی بهاران خاك و خشت است
برای آن كه دور افتد ز یاران
سر كوه بلند آهوی خسته
شكسته دست و پا ، غمگین نشسته
شكست دست و پا درد است ، اما
نه چون درد دلش كز غم شكسته
سر كوه بلند افتان و خیزان
چكان خونش از دهان زخم و ریزان
نمی گوید پلنگ پیر مغرور
كه پیروز آید از ره ، یا گریزان
سر كوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای ، نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
سر كوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خوابند اگر بیدار ، گویند
كه هستی سایه ی ابر است ، دریاب
سر كوه بلند آمد حبیبم
بهاران بود و دنیا سبز و خرم
در آن لحظه كه بوسیدم لبش را
نسیم و لاله رقصیدند با هم

جمعه 3/6/1391 - 12:35 - 0 تشکر 526613


15- طلوع
پنچره باز است
و آسمان پیداست
گل به گل ابر سترون در زلال آبی روشن
رفته تا بام برین، چون آبگینه پلكان، پیداست

من نگاهم مثل نو پرواز گنجشك سحرخیزی
پله پله رفته بی روا به اوجی دور و زین پرواز
لذتم چون لذت مرد كبوترباز
پنجره باز است
و آسمان در چارچوب دیدگه پیدا
مثل دریا ژرف
آبهایش ناز و خواب مخمل آبی
رفته تا ژرفاش
پاره های ابر همچون پلكان برف
من نگاهم ماهی خونگرم و بی آرام این دریا

آنك آنك مرد همسایه
سینه اش سندان پتك دم به دم خمیازه و چشمانش خواب آلود
آمده چون بامداد دگر بر بام
می نوردد بام را با گامهای نرم و بی آوا
ایستد لختی كنار دودكش آرام
او در آن كوشد كه گوشش تیز باشد ، چشمها بیدار
تا نیاید گریه غافلگیر و چالاك از پس دیوار

پنجره باز است
آسمان پیداست ، بام رو به رو پیداست
اینك اینك مرد خواب از سر پریده ی چشم و دل هشیار
می گشاید خوابگاه كفتران را در
و آن پریزادان رنگارنگ و دست آموز
بر بی آذین بام پهناور
قور قو بقو رقو خوانان
با غرور و شادهواری دامن افشانان
می زنند اندر نشاط بامدادی پر
لیك زهر خواب وشین خسته شان كرده ست
برده شان از یاد ،پرواز بلند دوردستان را
كاهل و در كاهلی دلبسته شان كرده ست

مرد اینك می پراندشان
می فرستد شان به سوی آسمان پر شكوه پاك
كاهلی گر خواند ایشان را به سوی خاك
با درفش تیره پر هول چوبی لخت دستار سیه بر سر
می رماندشان و راندشان
تا دل از مهر زمین پست برگیرند
و آسمان . این گنبد بلور سقفش دور
زی چمنزاران سبز خویش خواندشان
پنجره باز است
و آسمان پیداست

چون یكی برج بلند جادویی ، دیوارش از اطلس
موجدار و روشن و آبی
پاره های ابر ، همچون غرفه های برج
و آن كبوترهای پران در فضای برج
مثل چشمك زن چراغی چند ،مهتابی
بر فراز كاهگل اندوده بام پهن
در كنار آغل خالی
تكیه داده مرد بر دیوار
ناشتا افروخته سیگار
غرفه در شیرین ترین لذات ، از دیدار این پرواز
ای خوش آن پرواز و این دیدار
گرد بام دوست می گردند
نرم نرمك اوج می گیرند ، افسونگر پریزادان
وه، كه من هم دیگر اكنون لذتم ز آن مرد كمتر نیست
چه طوافی و چه پروازی
دور باد از حشمت معصومشان افسون صیادان
خستگی از بالهاشان دور
وز دلكهاشان غمان تا جاودان مهجور
در طواف جاودییشان آن كبوترها
چون شوند از دیدگاهم دور و پنهان ، تا كه باز آیند
من دلم پرپر زند ، چون نیم بسمل مرغ پركنده
ز انتظاری اضطراب آلود و طفلانه
گردد آكنده
مرد را بینم كه پای پرپری در دست
با صفیر آشنای سوت
سوی بام خویش خواند ، تا نشاندشان
بالهاشان نیز سرخ است
آه شاید اتفاق شومی افتاده ست ؟
پنجره باز است
و آسمان پیدا

فارغ از سوت و صفیر دوستدار خاكزاد خویش
كفتران در اوج دوری ، مست پروازند
بالهاشان سرخ
زیرا بر چكاد دورتر كوهی كه بتوان دید
رسته لختی پیش
شعله ور خونبوته ی مرجانی خورشید

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.