8-خزانی
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناك
آنك، بر آن چنار جوان، آنك
خالی فتاده لانهی آن لك لك
او رفت و رفت غلغل غلیانش
پوشیده، پاك، پیكر عریانش
سر زی سپهر كردن غمگینش
تن با وقار شستن شیرینش
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناك
رفتند مرغكان طلایی بال
از سردی و سكوت سیه خستند
وز بید و كاج و سرو نظر بستند
رفتند سوی نخل، سوی گرمی
و آن نغمه های پاك و بلورین رفت
پاییز جان! چه شوم ، چه وحشتناك
اینك، بر این كناره ی دشت ، اینك
این كوره راه ساكت بی رهرو
آنك، بر آن كمركش كوه ، آنك
آن كوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان ! چه سرد ، چه درد آلود
چون من تو نیز تنها ماندستی
ای فصل فصلهای نگارینم
سرد سكوت خود را بسراییم
پاییزم ! ای قناری غمگینم