• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 3343)
پنج شنبه 2/6/1391 - 0:59 -0 تشکر 524041
معارف قرآن

جایگاه معارف قرآن

رسالت قرآن کریم

بهترین معرّف برای شرح اوصاف قرآن كریم همانا خود قرآن مجید است و اگر در سخنان عترت طاهره ـ علیهم السلام ـ توصیف قرآن مشاهده می‌شود باز به استناد خود قرآن حكیم است، لیكن بهره‌برداری از آن به عهده همتای وی یعنی ثقل اصغر می‌باشد كه به نوبه خود، قرآن ناطق‌اند، و در هیچ مرحله از مراحل كمال هستی از قرآن جدا نبوده و قرآن نیز در هیچ مقام از مقام‌های وجودی از آنان جدا نخواهد بود، و اگر كمالی در قرآن باشد كه عترت طاهره ـ علیهم السلام ـ فاقد آن باشد، یا كمالی در عترت طاهره ـ علیهم السلام ـ باشد كه قرآن حاوی آن نباشد، اشكال جدایی این دو وزنه‌ی وزین از هم لازم می آید كه روایت متواتر نبی اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن را برای همیشه مردود می‌داند.
آنچه فعلا موردنظر است، رسالت‌ قرآن كریم می‌باشد، یعنی پیام چیزی كه انسان كامل با دریافت آن به سِمَت والای رسالت منصوب می‌گردد، چون رسالت هر پیامبری به گرفتن وحی تشریعی او است كه متن پیام و گوهر رسالت خواهد بود، و شناخت رسالت هر پیامبری در گرو معرفت وحی تشریعی او می‌باشد، چه اینكه نزول هر پیامی به اندازه‌ی ظرفیت هستی آن انسان متعالی خواهد بود، و از رهگذر تفاوت انبیاء با هم: «فَضّلنا بَعضَ النبیّین عَلی بَعض[1]ٍ» و امتیاز آنان از هم: «تلك الرُّسل فضَّلنا بعضهم علی بعض»[2] می‌توان به تفاوت پیام‌ها از هم پی برد، زیرا پیام‌ها گر چه هدف مشتركی دارند لیكن در سعه و ضیق معارف از هم جدا بوده و در انیق و عمیق بودن، همتای هم نیستند.
بنابراین كامل ترین انسانها،جامع ترین پیامها را می‌گیرد و در اثر كلّیت و دوام رسالت خویش مُهر نبوت را به همراه دارد و این نشانه‌ی خاتمیّت را هماره بر دوش می‌كشد و شانه‌ی او زیر بار مسئولیت ختم رسالت و مهر نبوّت، سنگینی توانفرسای آخرین پیام به جوامع بشری را در طول تاریخ احساس می‌فرماید: «اِنّا سَنُلقی عَلَیكَ قَولًا ثَقیلًا[3]»، زیرا رسالت او نه تنها نسبت به حال و آینده است، بلكه باید درباره‌ی ره آورد همه‌ی پیام‌آوران گذشته میزان استوار باشد و آن هم نه در حدّ تصدیق محض بلكه در مرز سرپرستی و نگهبانی و مدیریت و حفاظت همه جانبه، تا آنچه بجا مانده است از آسیب سانحه تحریف و گزند گزافه‌گویان محفوظ بماند، و آنچه از خاطره‌ها رخت بربست یا نابجا تفسیر شده است درست بیان گردد، تا سلسله‌ی پیام‌ها به رهبری قافله سالار آنها یعنی قرآن كریم محفوظ بماند. چه اینكه سلسله‌ی پیامبران با رهنمود سالارشان محفوظ‌اند: «وَ اَنزَلنا اِلَیكَ الكِتابَ بِالحقَّ مُصدِّقاً لِما بَینَ یَدَیهِ مِنَ الكِتابِ وَ مُهَیمِناً عَلَیهِ»[4]
انگیزه نهایی هر پیامی به اندازه‌ی درجه‌ی وجودی مبدء فاعلی آن یعنی پیام فرستنده و به مقدار هستی مبدء صوری آن، یعنی محتوی پیام و عصاره‌ی مضمون آن و به سِعَه مبدء قابلی آن، یعنی روح مجرد انسان كامل كه پذیرای آن است خواهد بود. گر چه تمام پیامهای آسمانی از عظمت مبادی چهارگانه یاد شده برخوردارند لیكن بعد از تحلیل نهایی روشن خواهد شد كه هیچ پیامی همتای آخرین پیام الهی نمی‌باشد و امتیاز این پیام نهایی برین، بر تمام پیام‌های گذشته در تمام مبادی چهارگانه همچنان محفوظ است.
اما از لحاظ مبدء فاعلی گر چه خدای سبحان مبدء آغازین همه‌ی رسالت‌ها است لیكن در هر پیامی خداوند، با نام خاص از اسمای حسنای الهی ظهور می‌كند و چون آن اسماء یكسان نیستند، در نتیجه مبدا فاعلی پیام‌ها، نیز در همه موارد متساوی هم نخواهند بود، زیرا رسالتی كه از اسم عظیم نشأت می‌گیرد، همتای پیامی كه از اسم اعظم صادر می‌شود نمی‌باشد، چون اسم عظیم همسان اسم اعظم نیست. اما از لحاظ مبدء صوری یعنی محتوی پیام، همانطوری كه هم اكنون اشاره شد، مضمون دستوری كه از اسم اعظم نازل می‌شود برتر از محتوی دستوری است كه از اسم غیر اعظم نشأت می‌گیرد.
اما از لحاظ مبدء قابلی یعنی روح مجرّد انسان كامل كه قرارگاه وحی الهی است، پیامی كه كامل‌ترین انسان‌ها دریافت می‌نماید كامل‌تر از هر گونه پیامی است كه دیگری آن را دریافت می‌نماید، یعنی همان اسلام ناب كه دین خدایی است: «انَّ الدّینَ عِندَ اللهِ الاِسلامُ»[5]. و همه‌ی پیام‌آوران الهی همان را دریافت كرده و به امت‌ها ابلاغ نموده‌اند: تفاوت مراتب آن در بطون و عمق و نیز تعالی درجات آن در صعود قابل تردید نیست.
اما از لحاظ مبدء‌ غائی یعنی انگیزه‌ی نهایی و هدف وجودی آن، چون بمقدار مبادی گذشته است و آنها در اوج كمال‌اند پس مبدء غائی آخرین پیام نیز در بلندای كمال بوده و مقامی از آن برتر میسّر صالحان سالك نخواهد بود، و گرنه آخرین دستور نمی‌شد، زیرا سنّت تبدیل‌ناپذیر حقّ بر اینست كه هر استعدادی را به فعلیت برساند و به محروم ماندن هیچ جامعه‌ی شایسته رضا ندهد.
از این رهگذر می توان به راز تعبیر دعای بیست و هفتم ماه رجب كه سالروز بعثت خاتم انبیاء الهی است پی برد: «اللّهم إنّی اسئلك بالتجلّی الاعظم...»[6] زیرا گر چه متكلّم در كلام خود تجلّی می‌كند چنانكه در نهج البلاغه آمده است: «فتجلّی لهم سبحانه فی كتابه من غیر ان یكونوا رأوه»[7]، لیكن تمام تجلّی‌ها همتای هم نیستند و كامل‌ترین آنها همانست كه بر قلب مطهّر كامل‌ترین فرستاده‌ها نازل شده است: «نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الاَمینُ عَلی قَلبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرینَ»[8].
نكته‌ای كه تذكر آن در این پیشگفتار سودمند است، اینست كه گر چه مؤمنان موظّف‌اند به همه‌ی پیامبران ایمان بیاورند و هیچ فرقی بین آنان نگذارند: «لا نُفرِّقٌ بَین اَحَدٍ مِن رُسُله[9].» «وَ الّذینَ آمَنُوا بِالله وَ رُسُلهِ وَ لَمْ یُفرِّقُوا بینَ اَحَدٍ مِنْهُمْ اُولئِكَ سَوفَ یُؤتیهِم اُجُورَهُم وَ كَانَ اللهَ غَفُوراً رَحیماً»[10].
لیكن این فرق نگذاشتن، ناظر به اصل رسالت و متن نبوّت می‌باشد نه راجع به درجه آن، و گرنه همانطوری كه باید به اصل سِمَت آنها مؤمن بود لازم است به درجه‌ی خاصّ هر كدام نیز ایمان آورد تا اولوالعزم از غیر اولوالعزم جدا شوند، و در نتیجه خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ از غیر آن امتیاز پیدا كند و سرانجام افضل از غیر افضل واضح شود، و بدینوسیله مزیّت پیام خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت به پیام‌های دیگران آشكار گردد، و مسئولیت صیانت و اطاعت و عمومی بودن و عمیق بودن آن هویدا شود.
بررسی هدف قرآن از تحقیق پیرامون اهداف سائر كتابهای آسمانی جدا نیست، زیرا همه‌ی آنها برای تعلیم و تزكیه‌ی انسان نازل شده‌اند و موضوع پیام آنها رهبری بشر است، و حقیقت بشر؛ نه همانند برخی از فرشتگان عالم غیب مجرّد تام است و نه همتای پدیده‌های طبیعی نظیر گیاه، مادّی صرف است، و نه مجموع مجرّد و مادّی است كه كثرت آن حقیقی و وحدت آن اعتباری باشد، بلكه یك واحد حقیقی و گسترده است كه دارای شئون فراوان می‌باشد، و همه‌ی آن شئون ادراكی و تحریكی را خودش اداره می‌نماید و در نهان گوهر روح وی، فطرت توحیدی تبدل ناپذیر ذخیره شده و دامنه‌ی هستی او به طبیعت سیّال بسته است.
چون منطقه‌ی تربیت وحی آسمانی حقیقت انسان است و واقعیت بشر همین است كه اجمالاً اشاره شد، لذا دین خدای سبحان كه همان اسلام ناب است نه چیز دیگر، در هر عصر به صورت وحی تشریعی و كتاب آسمانی ظهور كرده است، و خطوط كلی آن كه راجع به فطرت زوال‌ناپذیر است به نام دین ترسیم شده و هیچ تفاوتی بین ره آورد پیامبران در این زمینه نیست: «انّ الدّینَ عندَ الله الاسلامُ» و اگر فرقی بین آنها مشاهده می‌شود راجع به دقیق و دقیق‌تر بودن و ناظر به تفاوت طولی معارف آنها است، و خطوط جزئی آن كه راجع به تأمین نیازهای بخش سیّال انسانیّت است در طول زمان‌ها شاهد تحوّل‌های مختصری بوده است كه از آن به عنوان شِرعَه و منهاج یاد می‌شود،... «لكلٍّ جَعَلنا شِرعَهً وِ مِنهاجاً»[11].
چون دین برای تهذیب بخش ثابت انسانیت است، هیچ زوالی در او راه پیدا نمی‌كند، زیرا فطرت انسانی كه موضوع پرورش دین است دگرگون نخواهد شد. «لا تَبدیلَ لِخَلقِ الله»[12]، و از این رهگذر رابطه‌ی ره‌آورد پیامبران نسبت به یكدیگر فقط تصدیق است و هیچ تعبیری كه نشانه‌ی نسخ و ابطال و ازاله‌ی دین قبلی باشد در كلمات پیامبر بعدی یافت نمی‌شود، و چون شریعت برای تزكیه‌ی بخش متغیّر انسانیت است زوال‌پذیر می‌باشد، چه اینكه در قلمرو یك شریعت نیز گاهی نسخ الهی رخنه می كند، گر چه روح نسخ در این‌گونه از موارد به تخصیص زمانی بر می‌گردد، از این جهت سرّ تعبیر از پیوند قرآن با كتاب‌های آسمانی و تحریف نشده‌ی پیام‌آوران سلف به: «مصدّقًّا لِما بَینَ یَدَیه» معلوم خواهد شد، یعنی هر جا سخن از دین و خطوط كلی آنست عنوان تصدیق مطرح است نه نسخ و مانند آن، و هر جا سخن از نسخ به میان می‌آید، باید مدار آن را فقط در محدوده‌ی خطوط جزئی بنام منهاج و شِرعَه جستجو كرد.
با تحلیل فرق بین دین و شریعت، و تحقیق قلمرو هر كدام از تصدیق و نسخ و اثبات وحدت دین و تعدد اجمالی شرائع، هم راز تمایز منطقه‌ی تصدیق از محور محو و نسخ ظاهر می‌شود، و هم لزوم توجه به اهداف انبیاء گذشته و اغراض كتاب‌های آسمانی سلف، در تبیین هدف نبی اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و غرض قرآن كریم واضح می‌گردد، و هم سرّ خاتمیّت ره آورد حضرت محمد بن عبدالله(ص) آشكار خواهد شد، زیرا در صورتی كه خدای سبحان به حدّ نهایی رشد بشر آگاهی كامل دارد: «اَلا یَعلَم مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللّطیف الخَبیر»[13] قوانین كلی و قواعد اصولی كه هر كدام مبنای فروع فراوانی می‌باشد نازل می‌كند، و راه اجتهاد را تعلیم می‌دهد و پیمودن آن را بر صاحبان قدرت استنباط واجب می‌كند، تا با آگاهی كامل از حدود موضوع و شرط و جزء آن حكم الهی از متون منابع آشكار شود و بدون هجوم اشتباهات زمانی و مكانی درك گردد، و همانطوری كه برای تعلیم اندیش‌مندان آخر الزمان، سوره‌ی توحید و اوائل سوره‌ی حدید را نازل نموده است تا فرزانگان آینده‌ی دور، هم از فیض زلال زمزمه‌ی وحی بهره‌مند شوند، برای تفهیم نیازمندانِ مسائل فقهی، نیز اصول جامع می‌فرستد، تا استنباط‌گران طول تاریخ از بی‌نیاز و قوی كتاب و عترت بی‌بهره نمانند و نظام اجتماعی همچنان در پرتو احكام اسلامی اداره شود.
با عنایت به این پیشگفتار كوتاه، وارد اصل بحث شده و رسالت قرآن كریم كه محور اصلی سخن است در طی چند فصل تبیین می‌شود.


[1] . سوره اسراء، آیه 55؛ بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم.
[2] . سوره بقره، آیه 253؛ بعضی از آن پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم.
[3] . سوره مزمل، آیه 5؛ چرا كه ما بزودی سخنی سنگین به تو القا خواهیم كرد.
[4] . سوره مائده، آیه 48؛ و این كتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل كردیم، در حالی كه كتب پیشین را تصدیق می‌كند، و حافظ و نگهبان آنهاست.
[5] . سوره آل عمران، آیه 19؛ دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است.
[6] . مفاتیح الجنان، دعای شب مبعث؛ پروردگارا از تو درخواست می‌كنم بحق بزرگ‌ترین تجلّی تو.
[7] . خطبه 147؛ خداوند پاك و منزّه خود را در كتاب خویش بدون این كه وی را ببینند به وسیله‌ی آیاتی از قدرتش ارائه داده.
[8] . سوره شعر، آیات 173 ـ 174؛ روح الامین آن را نازل كرده است، بر قلب (پاك) تو، تا از انذاركنندگان باشی.
[9] . سوره بقره، آیه 285؛ ما در میان هیچ یك از پیامبران او، فرق نمی‌گذاریم (و به همه ایمان داریم).
[10] . سوره نساء، آیه 152؛ (ولی) كسانی كه به خدا و رسولان او ایمان آورده، و میان احدی از آنها فرق نمی‌گذارند، پاداششان را خواهد داد؛ خداوند، آمرزنده و مهربان است.
[11] . سوره مائده، آیه 48؛ ما برای هر كدام از شما، آیین و طریقه روشنی قرار دادیم.
[12] . سوره روم، آیه 30.
[13] . سوره ملك، آیه 14.

 

رسالت قرآن کریم - آیتالله جوادی آملی

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:7 - 0 تشکر 524122

آفرینش انسان در قرآن1

آیات موضوع :
1ـ «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». (بقره / 30)
«و آنگاه كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار می‌دهم، آنها گفتند: آیا در آنجا كسی را جانشین قرار می‌دهی كه فساد و خونریزی می‌كند و ما با ثناگویی تو را تسبیح و تنزیه می‌كنیم؟
خدا گفت: من می‌دانم چیزی را كه شما نمی‌دانید.»
2ـ «... وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ....». (اعراف / 69)
«به یاد آرید آنگاه كه شما را جانشینانی پس از قوم نوح كرد.»
3ـ «وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ...». (اعراف / 74)
«به یاد آرید آنگه كه شما را جانشینانی پس از قوم عاد كرد.»
4ـ «...عَسى رَبُّكُمْ أَنْ یُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ یَسْتَخْلِفَكُمْ فِی الْأَرْضِ...» (اعراف / 129)
«شاید پروردگار شما، دشمن شما را نابود كند و شماها را جانشینانی در روی زمین قرار دهد.»
5ـ «فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ...» (یونس / 73)
«(نوح) را تكذیب كردند؛ پس او و كسانی را كه در كشتی بودند، نجات دادیم و آنان را جانشینانی (در روی زمین) قرار دادیم.»
6ـ «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ...». (نور /55)
«خدا به افرادی از شما كه ایمان آورده‌اند و عمل نیك انجام داده‌اند، وعده داده است كه آنان را در زمین جانشین گرداند، چنان كه پیشینیان را جانشین قرار داد.»
7ـ «آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ...». (حدید / 7)
«به خدا و پیامبر او ایمان بیاورید و از آنچه كه شما را در آن جانشین قرار داده است، اتفاق نمایید.»
از موضوعات مهم در داستان حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ ، خلافت او در روی زمین است، خلافتی كه خدا پیش یا پس از خلقت او[1] آن را با فرشتگان در میان نهاد و به آنان گفت: من در روی زمین جانشینی می‌گذارم. در این هنگام با پرسش فرشتگان روبرو شد و گفتند: آیا كسی را در زمین جانشین قرار می‌دهی كه در آن فساد و خونریزی می‌كند؟: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». (بقره / 30)
«و آنگاه كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار می‌دهم، آنها گفتند: آیا در آنجا كسی را جانشین قرار می‌دهی كه فساد و خونریزی می‌كند؟ و ما با ثناگویی تو را تسبیح و تنزیه[2] می‌كنیم (خطاب آمد) من می‌دانم چیزی را كه شما نمی‌دانید.»
در حقیقت پرسش به ظاهر اعتراض آمیز آنان، این بود كه این موجود با سرنوشتی كه ما از آن آگاهیم، شایسته‌ی خلافت تسبیح و تنزیه توست، ما (كه به این هدف عینیت می‌بخشیم) شایسته‌تریم كه خلیفه‌ی تو باشیم.
مسأله‌ی مهم در این جا، تفسیر جانشینی آدم است و اینكه خلافت او از جانب كیست؟ آیا از جانب خداست یا از جانب موجودات پیشین كه در روی زمین زندگی می‌كرده‌اند؟ در اینجا احتمالات متعددی است كه مهمترین آنها، همین دو احتمال است و بقیه‌ی آنها[3] چندان مهم نیستند.
در حالی كه مطالب مربوط به آفرینش آدم، در قرآن به طور مكرر وارد شده است، ولی دو مطلب مربوط به او، فقط یك بار به طور صریح در قرآن آمده است: یكی مسأله‌ی جانشینی وی، دیگری تعلیم اسم‌ها به اوست. از این رو هاله‌ای از ابهام، این دو موضوع را در بر گرفته است.
1ـ جانشینی از جانب خدا
مقصود از جانشینی آدم، نمایندگی او در روی زمین از جانب خداست و به اصطلاح، خلیفه‌ی خدا در زمین است؛ همان طوری كه از نظر اعتقاد اسلامی، پیامبران و امامان، جانشینان خدا در روی زمین هستند. اما بسیار روشن است كه معنای خلافت آدم و یا تمامی فرزندان او كه در آینده خواهیم گفت، با مفهوم خلافت پیامبران و امامان، كاملاً متفاوت است.
گاهی تصور می‌شود[4] كه اگر مقصود، خلافت از جانب خدا باشد، باید این خلافت، بر یكی از دو محور زیر دور بزند:
1ـ جانشینی در الوهیت و اینكه آدم «اله» روی زمین باشد.
2ـ جانشینی او در ربوبیت و كردگاری و این كه آدم «ربّ» زمین و مدیر و مدبّر آن باشد كه هر دو اندیشه، شرك و از نظر قرآن محكوم است.
چگونه آدم می‌تواند «اله» زمین باشد، در حالی كه قرآن می‌فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ»[5] «اوست خدای آسمان و خدای زمین» چگونه آدم می‌تواند مدبر و كارگردان زمین باشد، در حالی كه حكم ـ تكویناً و تشریعاً ـ از آنِ خداوند است: «إنِ الحُكْمُ إلاّ للهِ».[6]
طرح این دو احتمال مایه‌ی شگفتی است، زیرا جهت جانشینی، منحصر به این دو مطلب: «الوهیت» و «ربوبیت» نیست تا با نفی این دو مسأله، جانشینی از جانب خدا منتفی گردد. بلكه جهات دیگری نیز، می‌تواند مایه‌ی خلافت آدم، از جانب خدا باشد كه اكنون بیان می‌كنیم.
الف: نمایندگی به مفهوم نمایانگری است
نمایندگی آدم از جانب خدا، از كیفیت آفرینش آدم، سرچشمه می‌گیرد و او با وجود خود و كمالاتی كه در او نهفته است و آنچه را كه در آینده می‌تواند به دست آورد، می‌تواند جمال و جلال خالق خود را حكایت كند و به یك معنی آینه‌ی ایزد نما باشد.
به دیگر سخن: آدم با شئون و خصوصیات وجودی خویش، نمایانگر كمالات خالق خود می‌باشد؛ به همین جهت، صلاحیت دارد نماینده‌ی او در روی زمین به شمار آید و مظهر صفات حق باشد. درست است كه هر موجودی مطابق مرتبه‌ی وجودی خویش سهمی از كمال دارد، به همان نسبت از كمال آفریننده‌ی خود، حكایت می‌كند؛ اما چون هیچ موجودی از نظر كمال و جمال، به پایه‌ی انسان نمی‌رسد و از نظر صفات و افعال آن چنان كه او از صفات و افعال خالق خود حكایت می‌كند، ‌نمی‌تواند نمایانگر آن صفات و افعال باشد؛ مقام خلافت الهی به آدم داده شد. حتی فرشتگان با آن حمد و ثنایی كه دارند، نتوانستند این مقام را به دست آورند.
در این جا شیخ محمد عبده، در تفسیر این نوع خلافت، بیانی دارد كه ما فشرده‌ی آن را می‌آوریم؛ او می‌گوید: وحی و مشاهده‌های عینی، گواهی می‌دهند كه خدا در جهان آفرینش، انواع گوناگونی را خلق كرده است؛ ولی همه‌ی این انواع ـ جز انسان ـ از نظر كمال و قدرت، كاملاً محدود بوده و از مرز خاصی فراتر نمی‌رود. برای توضیح این مطلب، درباره‌ی فرشتگان و جمادات و نباتات و حیوانات سخن می‌گوید.
فرشتگان كه حقیقت آنها برای ما مجهول است، و زبان وحی، فعالیت آنها را كاملاً محدود دانسته. آنان را چنین توصیف می‌كند: «یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ» (انبیاء / 20) «شب و روز، بدون سستی، خدا را تسبیح می‌گویند.» و باز می‌فرماید: «وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ـ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» (صافات / 165 ـ 166): «ماییم صف كشیدگان و ماییم تسبیح گویان» از این آیات و آیات دیگر كه در سوره‌ی «النازعات» وارد شده، روشن می‌شود كه فعالیت فرشتگان، محدود است.[7] امیرمؤمنان در توصیف فرشتگان چنین می‌گوید: «فرشتگان برخی در حال سجودند و ركوع ندارند، گروهی همیشه راكعند و راست نمی‌شوند، گروه دیگر صف كشیدگانی هستند كه هرگز در وضع خود دگرگونی نمی‌دهند و جمعی از آنان بدون خستگی تسبیح گویند و خواب به چشم آنان راه پیدا نمی‌كند.»[8]
محمد عبده اضافه می‌كند كه: جمادات به خاطر فقدان علم، از دایره‌‌ی وجود خود تجاوز نمی‌كنند. نباتات هر چند فعالیت‌های گوناگونی دارند، اما علم وارده (در صورت وجود علم وارده در گیاه) در فعالیت‌های آنها مؤثر نیست. از این رو نمی‌توان افعال نباتات را مظهر و نمایانگر عظمت فعل الهی دانست. حیوان هر چند دارای علم وارده است، ولی دایره‌ی فعالیت آن محدود است و شایسته نیست كه آن را مظهر جمال و كمال حق بدانیم. بنابراین انسان شایسته ی مظهر جمال و نمایانگر كمال خداوند است، در حالی كه ضعیف[9] و جاهل[10] آفریده شده است و پیشروی او به سوی كمال، به كندی انجام می‌گیرد؛ اما آنگاه كه به حدّ كمال رسید، تصرفات او در آفرینش و قدرت نمایی او در جهان مایه‌ی شگفتی است. او در قلمرو هستی به تسخیر حیوانات و نباتات پرداخته و تا آنجا كه می‌تواند، كاینات را در خدمت خود قرار می‌دهد، و استعداد و شایستگی و كیفیت تصرّف او آنچنان نامحدود است كه به مرور زمان، بر گسترش قدرت و علم خود می‌افزاید. در آن صورت چنین موجودی می‌تواند نماینده‌ی خدا در روی زمین و بیانگر توانایی و علم خدای خود باشد.[11]
این مواهب و شایستگی كه به انسان داده شده است و می‌تواند عجایب آفرینش را آشكار سازد و رازهای خلقت را بیان كند، موجب آن شده است كه با تمام خصوصیات خود، نشانه‌ای بر كمال خدا و علم وسیع او باشد.



[1] . تعبیر قرآن در این مورد «إنّی جاعل» است، اگر جعل به قرینه‌ی برخی از آیات دیگر به معنای «خالق» باشد، گفتگو پیش از خلقت خواهد بود و اگر به معنای «قرار دادن» باشد، محتمل است این گفتگو پس از آفرینش او انجام گرفته باشد و شاید احتمال دوم، نزدیك‌تر به ظاهر آیات است.
[2] . ثناگویی مربوط به صفات جمال او و تسبیح و تنزیه، مربوط به صفات جلال حق تعالی است، تو گویی هر یك مكمل دیگری است و ایجاب بدون سلب و سلب بدون ایجاب كافی نیست و باید در كنار حمد و ثنا، تسبیح و تنزیه نیز باشد.
[3] . مانند جانشینی از طرف ملائكه یا از طرف جن كه دور از ذهن و مساق آیه است. لذا در متن به دو احتمال اكتفا ورزیدیم.
[4] . الفرقان: ج1، ص280.
[5] . زخرف/84.
[6] . انعام/57؛ یوسف/40، 67.
[7] . المنار، ج1، ص259 ـ 260.
[8] . «مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یَرْكَعُونَ وَ رُكُوعٌ لَا یَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لَا یَتَزَایَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لَا یَسْأَمُونَ لَا یَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُیُونِ» (نهج البلاغه، خطبه‌ی 1).
[9] . «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» (نساء / 28).
[10] . «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» (نحل / 78).
[11] . المنار، ج1، ص259 ـ 260.

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:7 - 0 تشکر 524123













آفرینش انسان در قرآن2
این موجودی كه به احسن تقویم خلق شده است، می‌تواند بدین معنا خلیفه‌ی خدا در روی زمین قرار گیرد و با صفات و افعال خویش، آیت حق به شمار آید.
بنابراین، خلافت انسان، در الوهیت و یا جانشینی، در تفویض افعال خدا نیست، بلكه به معنای «آیت» بودن اوست كه از جهات گوناگون، نشانه‌هایی در او از جمال پروردگار وجود دارد.
ب: نمایندگی او تصرّف در جهان است
شما می‌توانید این خلافت از جانب خدا را، به گونه‌ای دیگر نیز، تفسیر كنید كه در حقیقت روی دیگر سكّه است و آن اینكه: خدا جهان را آفرید و در آن مواهب و نعمت‌هایی قرار داد كه مسلماً این مواهب و این نعمت‌ها بی‌جهت و بی‌هدف خلق نشده است. این زمین آماده‌ی بهره‌برداری و این حیوانات متنوع و مفید، برای هدفی آفریده شده‌اند و آن هدف، در صورتی تحقیق می‌پذیرد كه موجود برتری، به اذن خداوند، در آنها تصرف كند و آن را آباد سازد و مواهب مكتوم آن را آشكار نماید؛ چون آدم از جانب خدا برای تصرف در آفرینش مانون است. تو گویی نماینده‌ی او در زمین است تا از گیتی و آنچه كه در آن است، بهره گیرد و در آن تصرف كند. این حقیقت را چه زیبا خداوند بیان فرموده است: «یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ...» (هود / 61) «ای قوم من، خدا را عبادت كنید برای شما جز او خدایی نیست. اوست كه شما را از زمین آفرید و عمران و آبادی آن را به شما واگذاشت، پس از او آمرزش طلبید.»
در این آیه، دو جمله وارد شده است كه هر یكی از آنها می‌تواند معادل جمله‌ای در آیه‌ی مورد بحث باشد:
1ـ «هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ» معادل: إنّی جاعل فی الأرض.
2ـ «وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِیها» معادل: خلیفة...
از مقایسه‌ی این دو جمله، می‌توان مفهوم جانشینی آدم از سوی خدا را، به دست آورد و آن اینكه: او به نمایندگی از جانب خدا، در جهان تصرف می‌كند و از مواهب آن در راه استكمال مادی و معنوی خود بهره می‌گیرد. شاید آیه‌ی دیگری نیز، ناظر به همین معنا باشد، آنجا كه می‌فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ...» (حدید / 7) «از آنچه كه شما را جانشین در آن قرار داده‌ایم، انفاق كنید.»
ناگفته پیداست كه مقصود از این استخلاف، استخلاف از جانب خداست و جهت نمایندگی او، تصرف در آفرینش و مواهب خداوندی به اذن اوست و چون جهان و آنچه در آن است، ملك خداست و انسان به اذن او در آن تصرف می‌كند، خداوند به جانشینان خود، دستور می‌دهد كه از ملك او به دیگران انفاق كنیم.
خلاصه منوب عنه، در اینجا همان خداست و آدم جانشین او بر روی زمین است و كیفیت جانشینی او به یكی از دو نحو یا هر دو می‌تواند باشد، كه به این شرح است:
الف ـ با كمالات خود، حاكی از جمال و جلال حق حكایت می‌كند.
ب ـ بر اثر خلیفه بودن از جانب خدا، مجاز است كه در جهان و مواهب آن تصرف كند و به عمران و آبادی آن بپردازد. ما هر دو بیان را دو رویه بای یك نظریه می‌دانیم و چیزی كه می‌تواند این نظریه را تحكیم كند، پاسخ‌های اجمالی و تفصیلی است كه در آیه آمده است.
در پاسخ اجمالی می‌گوید: چیزی را می‌دانم كه شما فرشتگان نمی‌دانید، یعنی این جانشین در طول زندگی، دچار فساد و خونریزی می‌شود، اما دارای كمالاتی است كه به خاطر آن، شایستگی آفرینش و نمایندگی دارد.
در پاسخ تفصیلی كه در آیه‌ی بعد آمده است، مسأله‌ی تعلیم «اسما» را یادآور می‌شود كه آدم، تحمل فراگیری آن را داشت و فرشتگان توانایی آن را نداشتند. ما در آینده درباره‌ی تعلیم «اسما» سخن خواهیم گفت و این مزیت نیز، سبب می‌شود كه آدم جامه‌ی هستی بپوشد و خلیفه‌ی خدا گردد و اگر مقصود، خلافت از جانب خدا نباشد، ذكر پاسخ تفصیلی وجه واضحی نخواهد داشت.
در اینجا نكته‌ی سومی است كه می‌تواند مجوز نمایندگی آدم، از جانب خدا باشد و آن اینكه در نسل این جانشین، هر چند انسان‌های فاسد و خونریز بسیار است، اما در صلب او انسان‌های والا و پاكدامن نیز وجود دارد كه حجت‌های پروردگار، بر مردم به شمار می‌روند. شكوفایی چنین گل‌های خوشبو از این شجره، مجوز آن است كه او را بیافریند و خلیفه‌ی خود در زمین قرار دهد.[1]
تا اینجا با نظریه‌ی نخست، آن هم به دو بیان آشنا شدیم. اكنون وقت آن رسیده است كه نظریه‌ی دوم را بیان كنیم:
2ـ جانشینی از گذشتگان
خلاصه‌ی این نظریه آن است كه آدم ابوالبشر، نخستین انسانی نیست كه گام در پهنه هستی نهاده است، بلكه پیش از او جانداران مسئول و مكلّفی[2] در روی زمین زندگی می‌كرده‌اند و به عللی منقرض شده‌اند، بنابراین مقصود از خلافت، جانشینی آدم از جانب این گروه از پیشینیان است و اصولاً خلافت به معنای رفتن یكی و آمدن دیگری است. چنان كه قرآن می‌فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً» (فرقان / 62) «اوست كه شب و روز را جانشین یكدیگر قرار داد.»
در این صورت، مقصود از آیه‌ی مورد بحث این است كه خدا به فرشتگان گفت: من موجودی می‌آفرینم كه جانشین موجودات پیشین باشد. این حقیقت، در صورتی به خوبی روشن می‌شود كه بدانیم قرآن، هر امت نویی را كه پس از امت قبلی آمده، خلیفه‌ی پیشینیان خوانده است، چنانكه درباره‌ی قوم نوح می‌فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا» (یونس / 73): «نوح و مؤمنان را جانشین ساختیم و تكذیب كنندگان آیات خود را غرق كردیم.»
درباره‌ی قوم هود می‌خوانیم: «وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ» (اعراف / 69) «هود به قوم خود گفت: به خاطر بیاورید كه خداوند شما را پس از قوم نوح جانشینان خود قرار داد.»
درباره‌ی قوم صالح چنین می‌گوید: «وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ» (اعراف / 74) «به خاطر آورید كه خداوند شما را پس از نابودی عاد، جانشینان خود قرار داد.»
در این سه آیه «خلائف» و «خلفاء» جمع خلیفه» است و مربوط به جانشینی از پیشینیان است. مؤید این نظریه نیز آیه‌ی كریمه دیگری است كه می‌گوید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (نور / 55): «خداوند به افرادی از شما كه ایمان آورده‌اند و عمل نیك انجام داده‌اند، وعده داده است كه آنها را در زمین جانشین گرداند چنانكه پیشینیان را جانشین قرار داد.»
و روشن‌تر از این آیه، گفتار موسی به قوم خود است كه می‌فرماید: «عَسى رَبُّكُمْ أَنْ یُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ یَسْتَخْلِفَكُمْ فِی الْأَرْضِ» (اعراف / 129) «امید است پروردگار شما، دشمنانتان را نابود كند و شما را، جانشینان آنان قرار دهد.»
از مجموع این آیات، استفاده می‌شود كه امت‌های پسین، خلیفه‌ی امت‌های پیشین به شمار می‌روند و در مجموع می‌توان گفت: استخلاف آدم نیز، بسان استخلاف اقوام بعدی است كه نماینده‌ی انسان‌های پیشین بوده‌اند. در برخی از روایات این نكته آمده است كه می‌تواند مؤیّد این نظریه باشد و آن اینكه فرشتگان دیده بودند كه پیشینان در روی زمین فساد می‌كردند و خونریزی می‌نمودند.[3]
البته این تأیید نه به آن معناست كه قضاوت و داوری فرشتگان، بر اساس قیاس ظنی بوده است، تا گفته شود چگونه فرشتگان قیاس ظنی را، مدرك داوری خود قرار دادند، بلكه مفاد آن این است كه فرشتگان، از وحدت ماهیت دو موجود آگاه شده، از این رو به حكم: «حكم الأمثال فیما یجوز و فیما لایجوز، واحد» به چنین داوری دست زدند و چنین اندیشیدند كه موجود پسین مانند موجود پیشین، به غرایز شكننده، مجهز است و طبعاً قانون شكن و مفسد خواهد بود؛ چنان كه پیشینیان نیز به خاطر داشتن چنین مشتركاتی، دست به فساد و خونریزی می‌زدند.
این مطلب در صورتی روشن می‌شود كه بدانیم خداوند قبلاً به فرشتگان، ماده‌ی آفرینش آدم را بیان كرده بود؛ چنان كه می‌فرماید: «إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» (ص / 71) «آنگاه كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بشری از گل می‌آفرینم». آنان در سایه‌ی آشنایی، به وضع بشر خاكی كه به خشم و شهوت مجهز است و با توجه به اینكه پیشینیان نیز، با این دو نیرو، مجهز بودند و فساد كردند، از حكمت آفرینش بشر سئوال كردند كه: چرا چنین موجودی را می‌آفرینی و یا خلیفه‌ی خود قرار می‌دهد؟
حق این است كه هر دو نظریه، با توجه به آیات قرآن قابل پذیرش است؛ ولی نظریه‌ی نخست، از استواری بیشتری برخوردار است؛ زیرا همان طور كه بیان كردیم خدا مسأله «تعلیم اسماء» را پس از این جریان یادآور می‌شود و اینكه آدم، شایستگی فوق العاده‌ای داشت كه «اسماء» را آموخت؛ ولی چنین شایستگی در فرشتگان نبود. طرح این مسأله، گواه بر این است كه این خلافت، به خاطر داشتن امتیاز عظیم، خلافت الهی است، نه خلافت نوعی، از نوع دیگر وگرنه طرح این مسأله چندان تناسبی نخواهد داشت؛ چنان كه خدا، در جانشین قرار دادن قوم هود، به جای قوم نوح و قوم صالح، به جای قوم هود؛ از چنین تعلیل‌هایی یاد نكرد و از آن سخن به میان نیاورد.

[1] . تفسیر قمی: ج1، ص37: «اجعل من ذریّته عباداً صالحین و أئمّة مهدیّین و اجعلهم خلفاء...».
[2] . در روایت نام آن «بنو الجان» آمده است. به تفسیر برهان: 1/74، حدیث 7 مراجعه شود.
[3] . تفسیر برهان: ج1، ص74، حدیث 3 (حدیث هشام بن سالم): «لولا انّهم قد كانوا رأوا من یفسد فیها و یسفك الدماء».

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:8 - 0 تشکر 524124


آفرینش انسان در قرآن3

حاصل پاسخ این است كه: این خلیفه كه شما او را چنین و چنان توصیف می‌كنید، در كنار آن، دارای استعداد فوق العاده‌ای است كه می‌تواند «اسماء» را از خدا بیاموزد و در رتبه‌ای دیگر، معلم فرشتگان گردد. در این صورت، او صلاحیت دارد كه جانشین خدا در روی زمین ـ چه از نظر حكایت كمال و چه از نظر تصرف در آفرینش ـ باشد.
جانشینی، از آنِ نوع آدم است
از این كه خدا گفتار ملائكه را ـ كه این موجود، چنین سرنوشتی خواهد داشت ـ نفی نكرد، گواه این است كه این جانشینی، مربوط به شخص آدم نیست، بلكه در خور نوع بنی آدم است. اجمال این برداشت به این شرح است:
آنگاه كه خدا به فرشتگان می‌گوید: من در زمین خلیفه قرار می‌دهم، فرشتگان در پرسش به ظاهر اعتراض آمیز خود می‌گویند: آیا كسی را در روی زمین خلیفه قرار می‌دهی كه فساد می‌كند و خونریزی می‌نماید؟ اگر مقصود از خلیفه شخص آدم ابوالبشر بود، این پرسش موضوعی نداشت؛ زیرا او هرگز فسادی نكرد و خونی نریخت؛ بلكه فرزندان او در فساد و خونریزی غوطه‌ور شدند. این پرسش، گواه بر این است كه ملائكه نیز از مفهوم خلافت، جانشینی نوع آدم را فهمیدند، ‌سپس چنین پرسشی را مطرح نمودند.
این مطلب در صورتی روشن‌تر جلوه می‌كند كه بدانیم: در مسأله‌ سجده بر آدم، شخص او مسجود ملائكه نبوده، بلكه سجده بر نوع او مورد نظر بوده است.
آیت الله جعفر سبحانی- با اندكی تغییر از منشور جاوید، ج 11، ص 32-43

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:8 - 0 تشکر 524126

جبر و اختیار1

در قرآن با نگاهی سطحی به قرآن كریم، در می‌یابیم كه به نظر قرآن، انسان موجودی مختار است. اصولا آمدن پیامبران و نزول كتاب آسمانی، بی آنكه انسان، مختار باشد، كاری بیهوده است. بنابراین، همین امر دلالت دارد بر اینكه خدا و پیامبران، آدمی را مختار می‌دانند.
آیاتی كه در زمینه ابتلا و آزمایش انسان وارد شده است نیز دلالت بر همین امر دارند:
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً.[1]
إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.[2]
نیز، آیات وعد و وعید. از اوصافی كه خدا به پیامبران داده است «مبشر» و «منذر» است:
كانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ.[3]
تبشیر این است كه پیامبران به بشر، وعده‌های نیكو برای انجام كارهای خوب، بدهند و انذار آنكه: آدمی را از عواقب كارهای بد، بهراسانند; چه از عواقب دنیوی و چه اخروی. گاهی قرآن، حتی به جای آنكه بگوید پیامبر فرستادیم; می‌فرماید «نذیر» گسیل داشتیم.
وَ إِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلاَّ خَلا فِیها نَذِیرٌ.[4]
یا در قیامت به مؤمنان می‌فرماید:
أَ لَمْ یَأْتِكُمْ نَذِیرٌ.[5] همه این امور از وعد و وعید و بشارت و انذار، تنها در مورد موجود مختار معنی دارد. دسته‌ای دیگر از آیاتی كه باز نشانگر اختیار انسان است، آیات عهد و میثاق خدا با عموم یا دسته‌های خاصی از انسان‌ها است كه در قرآن به آن اشاره دارد:
أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ.[6]
اگر انسان مجبور باشد و از خود اختیاری نداشته باشد; عهد خدا با وی، كار لغوی ست.
علاوه بر این دلیل‌های نقلی و یا دلیل‌های عقلی; آدمی با علم حضوری نیز در می‌یابد كه مختار است. تردیدپذیر نیست كه در بسیاری از موارد، انسان وقتی بر سر دو راهی قرار می‌گیرد، بدون اینكه جبری در كار باشد، با اختیار خود یكی از دو راه را انتخاب می‌كند.
برخی از منتسبین به اسلام، قائل به جبر یا چیزی شبیه به جبر شده اند. به علل این گرایش در مباحث آینده خواهیم پرداخت. اجمالاً در اینجا می‌گوییم كه اینان دچار شبهه‌هایی شده و نتوانسته‌اند آن‌ها را حل كنند.
مفهوم اختیار
برای آنكه هر مسأله، حل روشنی پیدا كند باید مفاهیمی كه در عنوان آن، ذكر می‌شود، كاملا تبیین شود و اگر اشتراك یا تشابهی وجود دارد، بكلی رفع گردد; به همین جهت پیش از ورود به مباحث دیگر، لازم است توضیحی پیرامون مفهوم اختیار ارائه گردد: كلمه ی اختیار، در عرف ما و نیز در مباحث نظری، به چند صورت و در چند مورد بكار می‌رود:
1ـ در مقابل اضطرار: مثلا در فقه می‌گوییم اگر كسی از روی اختیار بخواهد گوشت مردار بخورد جایز نیست اما از روی اضطرار، اشكال ندارد; یعنی اگر نخورد جانش به خطر می‌افتد یا ضرری بسیار شدید به او روی خواهد آورد:
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْكُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ.[7]
2ـ در مقابل اكراه: این مورد، بیشتر در امور حقوقی كاربرد دارد مثلا می‌گوییم: «بیعُ مُكرَه» باطل است (اگر قائل به بطلان بیع مكره باشیم) می‌گوییم یكی از شرایط بیع آنست كه با اختیار انجام شود. اكراه آنستكه شخص، تهدید به ضرر شود و به خاطر تهدید غیر، كار را انجام دهد و اگر تهدید در كار نبود، انجام نمی‌داد و اختیار نمی‌كرد.
فرق اضطرار و اكراه اینست كه در اضطرار، تهدید غیر، در كار نیست و شخص در اثر شرایط خاص و استثنایی، خود ناگزیر است كاری را انجام دهد.
3ـ اختیار به معنای قصد و گزینش: در فلسفه، فاعل فعل را به اقسامی تقسیم كرده‌اند كه یكی از آن اقسام، «فاعل بالقصد» نام دارد و او، كسی است كه راههای مختلف و متعددی پیش روی دارد، همه را می‌سنجد و یكی را انتخاب می‌كند. این قصد و گزینش، گاهی به نام اراده و اختیار نامیده می‌شود و اختصاص دارد به فاعلهایی كه می‌بایست كار خودشان را قبلاً تصور كرده باشند و نسبت به آن شوقی پیدا كنند و آنگاه تصمیم به انجام آن بگیرند; هر چند این گزینش به دنبال تهدید غیر یا در شرایط استثنایی اتخاذ شود.
4ـ اختیار در مقابل جبر: گاهی اختیار، در معنایی وسیع بكار می‌رود و آن اینست كه كاری از فاعل، تنها از روی میل و رغبت خودش، صادر شود بی آنكه از سوی عامل دیگری تحت فشار قرار گیرد. این معنا، از معانی دیگر اختیار و حتی از «فاعل بالقصد» اعم است زیرا در اینجا شرطی در بین نیست كه یك مقایسه ی ذهنی انجام گیرد تا بعد شوقی برای اختیار یك عمل، به وجود آید و تأكد پیدا كند و به دنبال آن تصمیم بگیرد و عزم كند و اراده نماید بر انجام كاری (خواه این عزم و اراده، كیف نفسانی یا فعل نفسانی باشد) شرط تنها اینست كه كار از روی رضایت و رغبت فاعل، انجام شود.
اینك ببینیم اختیاری كه ملاك تكلیف ماست و موجب می‌شود كه انسان بر سایر حیوانات امتیاز پیدا كند، چه اختیاری ست؟
بدون شك، هر انسانی دارای فعل ارادی ست، البته كار جبری و طبیعی نیز دارد ولی آنها، مورد بحث ما نیست.
كارهای ارادی انسان با مبادی خاصی از ادراكات و تمایلات نفسانی وی، به مدد دستگاه‌های تمایلات و ادراكات و نیروهایی كه خدا در او قرار داده است اعم از نیروهای روانی یا بدنی و حتی به كمك اشیاء خارجی، انجام می‌شود.
آنچه موجب ارزش انسان می‌گردد این است كه كارهای وی گزیده ی یك راه از چند راه است. در درون انسان، گرایش‌های مختلفی وجود دارد كه معمولاً در مقام عمل با هم تزاحم می‌یابند. شبیه نیروهای مختلفی كه از جهات مختلف در یك جسم اثر می‌كنند; جاذبه‌ای آن را به راست می‌كشاند و جاذبه ی دیگر به چپ. مثل آهنی كه بین دو آهنربا قرار گرفته باشد. در طبیعت، وقتی بدینگونه نیروها، جهات مختلفی داشته باشند; آنچه در خارج تحقق می‌یایند، برآیند نیروهاست و هر یك قویتر است، به نسبت، اثر می‌گذارد و این كار، به طور طبیعی انجام می‌شود. ولی در انسان اینطور نیست كه هر جاذبه‌ای قوی تر باشد خود بخود تأثیر صد در صد در انسان بگذارد. مگر انسان‌هایی كه نیروی اختیار و تصمیم را بكار نمی‌گیرند و تسلیم غرائز می‌شوند. انسان‌ها نیرویی دارند كه می‌تواند در برابر جاذبه‌های قوی نیز، مقاومت كنند و اینگونه نیست كه در مقابل كششهای طبیعی صرفاً حالت انفعالی داشته باشند. و همین است كه به كار انسان ارزش می‌بخشد.
پس، آنچه ملاك ارزش افعال انسانی ست; اختیار است. انسان نیرویی دارد كه با آن می‌تواند از حالت انفعالی خارج شود و پا فراتر نهد و حاكم بر غرائز و جاذبه‌های مختلف گردد و خواسته‌ای را فدای خواسته ی دیگر كند. و اینجاست كه با همین ترجیح یكی بر دیگری، كار آدمی ارزش می‌یابد; چنین ارزشی تنها در مورد موجودی صدق می‌كند كه دارای گرایشهای متضاد باشد. یعنی گرایشهایی كه در مقام عمل و ارضاء، قابل جمع نیستند و با هم تزاحم می‌یابند ولی هر یك ذاتاً دافع دیگری نیست; تنها در مقام عمل و ارضاء، متضادند. پس نباید توهم شود كه منظور تضاد دیالكتیكی ست بلكه بدین معنی است كه انگیزه‌هایی در انسان بوجود می‌آید كه ارضاء همه ی آنها در یك آن و یك جا، امكان ندارد و باید یكی را انتخاب كند، نمی‌توان هم خدا را راضی كرد و هم شیطان و دل را.
البته گاهی امكان دارد انسان به كاری كه مورد رضای خداست، میل هم داشته باشد مثل سحری خوردن یا افطار كردن كه هم مستحب است (یعنی خدا از آن خشنود می‌گردد) و هم نفس به آن تمایل دارد و اگر قصد قربت كند، عبادت كرده است ولی گاهی تزاحم ایجاد می‌شود. آدم گرسنه است و غذای لذیذ اما حرامی در دسترس است؛ در اینگونه موارد جمع بین دو خواسته و ارضاء آن، ممكن نیست، باید یكی را انتخاب كرد. حال اگر موجودی تنها دارای یك نوع تمایل باشد مثل فرشتگان كه ذلت آنان در عبادت خداست و اصولاً لذت شیطانی در آنان نیست، در نتیجه انتخاب هم برای آنها، مطرح نیست زیرا میل دیگری جز عبادت خدا ندارند; البته مجبور هم نیستند؛ اختیار دارند و به میل خود كاری را انجام می‌دهند اما جز این میل، میل دیگری ندارند; به سخن دیگر: مختارند ولی انتخابگر نیستند. پس تنها یك راه پیش رو دارند; اما انسان دارای خواسته‌های متضاد است و علاوه بر اینكه مختار است باید انتخاب هم بكند و این منشأ ارزش است.[8]
آیا این اختیار، ویژه ی انسان است یا موجودات دیگری نیز آن را (اگر چه ضعیف‌تر) دارا هستند؟
آنچه از قرآن بر می‌آید این است كه «جن» نیز چنین اختیاری را دارد و لذا او نیز مكلف است:
یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا.[9]
در مورد حیوانات چطور؟
در قرآن، دلیلی بر این مطلب نداریم كه حیوانات اختیار بمعنایی كه ملاك تكلیف است دارند. برخی به طور قطع ادعا كرده‌اند كه حیوانات ندارند اما شاید چنین ادعایی خلاف احتیاط باشد و می‌توان مواردی یافت كه اختیار و انتخاب بر آنها صادق است: فرض كنید حیوانی نزدیك مزرعه ی شما می‌آید; شما چوبی را بلند می‌كنید، او فرار می‌كند; این فرار یعنی انتخاب كتك نخوردن بر سیر شدن.
[1] . دهر / 2.
[2] . كهف / 7.
[3] . بقره / 213.
[4] . فاطر / 24.
[5] . ملك / 8.
[6] . یس / 60 و 61.
[7] . بقره / 173.
[8]. در ورد واژه «ارزش» بحث‌هایی شده است كه بیشتر جنبه ی لغوی دارد ولی بد نیست بگوییم كه شاید بدین مناسبت است كه اصولا ارزش در مبادله، مطرح است. در اینجا نیز این را بدهیم و آن را بگیریم، می‌ارزد.
[9] . انعام / 130.

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:8 - 0 تشکر 524127

جبر و اختیار در قرآن
این انتخاب است، گرچه بی شك به درجه ی قوت انتخاب انسان نیست! می‌توان گفت انتخابی ست نیمه آگاهانه. (هر چند همه ی انسان‌ها نیز كارهای خودشان را با اختیار آگاهانه انجام نمی‌دهند و برخی از انتخاب‌ها مانند همان فرار حیوان است.)
به هر حال نمی‌توان ادعای قاطع كرد بر این كه حیوانات اختیاری ندارند و تكلیفی هم، شاید در روایات چیزهایی یافته شود مبنی بر اینكه حیوانات یا برخی از آنها، تكلیف دارند.[1]
در روایتی آمده است كه بزی كه به بز دیگر شاخ زده است، در قیامت قصاص می‌شود. آیات قرآن هم دلالت دارد بر اینكه حیوانات «حشر» دارند:
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ.[2]
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ.[3]
اكنون آنچه مورد بحث است، اختیار انسان است.
تعریف ما از اختیار انسان در این بحث این شد كه انسان، دارای جاذبه‌های درونی مختلفی ست كه می‌تواند با فعالیت درونی خود، یكی را بر دیگری ترجیح دهد و آنرا انتخاب كند و این اختیار، ملاك تكلیف است. هر جا تكلیفی بود دلالت دارد كه چنین اختیاری هست و به عكس: هر جا تكلیفی نبود، دلیل است بر اینكه چنین اختیاری وجود ندارد; هر چند اختیار به معنای دیگری وجود داشته باشد.
آیاتی داریم كه با دلالت مطابقه و با صراحت، دلالت بر اختیار انسان می‌كند:
قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَكْفُرْ.[4]
كلامی صریح‌تر از این آیه، در مورد اختیار نمی‌توان یافت. خدا حجت را بر مردم تمام كرده، راهها را به آنان نشان داده و پیامبران را فرستاده است:
لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.[5]
و اینك نوبت مردم است كه:
«فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیكفر».
لِیَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ.[6]
شبهه‌های جبری‌ها و پاسخ به آنها
در كنار آیاتی كه ذكر كردیم، آیات دیگری هست (به علاوه ی پاره‌ای از شبهات عقلی) كه موجب توهم جبر است; یك دسته از این آیات می‌فرماید كه مشیت و اراده ی شما، محكوم مشیت خداست و مشیت خدا بر شما غلبه دارد:
وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.[7]
آیه ایهام دارد كه اگر خدا بخواهد، در ما مشیئتی پیدا می‌شود و اگر نخواهد، ما نیز نخواهیم خواست و كاری انجام نمی‌دهیم. پس آنچه مؤثر است، خواست خداست و ما ابزار بی اراده‌ای بیش نیستیم.
دسته ی دیگر: آیاتی ست كه می‌فرماید آنچه انسان انجام می‌دهد، باید به اذن خدا باشد:
وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَؤمنِ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ.[8]
یعنی حتی ایمان و كفر انسان محكوم اذن الهی است.
نیز، آیاتی در مورد قضا و قدر وجود دارد دال بر اینكه آنچه انجام می‌دهید در كتابی نوشته شده و هیچ چیز خارج از حوزه‌های قضا و قدر الهی تحقق نمی‌یابد.
اما باید دانست كه قاهریت مشیت و اراده و اذن و قضا و قدر خداوند در مورد انسان، به معنی نفی اختیار نیست; زمانی چنین است كه اینها جانشین اختیار شوند; یعنی یك كار، یا باید به اراده ی ما انجام شود یا به اراده ی خدا، كه در صورت اخیر، اراده ی خدا، اراده ی ما را نفی می‌كند. ولی اراده ی خدا و انسان، در عرض هم نیستند و اراده ی خدا جانشین اراده ی انسان نمی‌گردد; بلكه در طول یكدیگرند: كاری كه با اراده ی انسان صورت می‌گیرد، این كار با مبادی و آثارش، «یكجا» تحت اراده ی خداست. كار ما، با اراده ی خود ما، رابطه ی علل و معلولی دارد.[9] ما باید اراده كنیم تا كاری انجام گیرد; تا اراده نكنیم، كار تحقق نمی‌یابد اما همین علت و معلول و نیز مبادی دیگر، همه، متعلق اراده ی الهی ست. علت قریب و مباشر این كار، اراده ی انسان است پس اراده ی الهی در طول اراده ی انسان است.
با اینكه در این سلسله علل و معالیل، علت و معلولی هست; اما همه محكوم اراده ی الهی ست. اصولا كل نظام، متعلق اراده ی الهی ست; تا اراده ی الهی نباشد; این نظام، موجود نمی‌شود اگر اراده ی خدا نباشد، نه ما كه مریدیم وجود خواهیم داشت و نه مرادی و نه اراده ای! زیرا چنانكه گفتیم اراده ی ما و خدا در طول یكدیگرند و منافاتی ندارد با این كه همه ی این نظام بكلی متعلق اراده ی الهی باشد. این كلید حل همه ی این مسائل است، در اذن، مشیت، قضا و قدر و... كه هیچكدام جانشین اراده ی انسان نیستند، بلكه نظامی ست فراسوی نظام علت و معلول این جهانی. آیاتی در مقام بیان توحید افعالی هستند و می‌خواهند انسان را از جهلی كه نسبت به خود و خدا دارد خارج كنند; آدمی خیال می‌كند در انجام كارهایش مستقل است; این توهم باطل است (و اكثر انسانها به ان مبتلایند). قرآن كریم می‌خواهد مردم را از این غفلت، بیدار كند تا گمان نكنند كه مستقل‌اند و چه خدا باشد، چه نباشد و بخواهد یا نخواهد آنان هستند و كارشان را انجام می‌دهند; قرآن می‌خواهد نشان دهد كه اراده ی الهی، فوق اراده ی انسانهاست:
فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِینَ.[10]
ای آنان كه كفر ورزیدید، گمان نكنید كه با كفر ورزیتان، اراده ی شما بر اراده ی خدا غالب آمده، نه، چنین نیست، بلكه «لو شاء لهدیكم...» می‌تواند همه را جبراً هدایت كند ولی این را نخواسته است. خواست تكوینی خدا اینست كه انسان از راه اراده ی خود كار كند.
پس این تعبیرات برای آنست كه كفار گمان نكنند كه وقتی بر خلاف اراده ی تشریعی خدا، عمل می‌كند، او را عاجز كرده یا بروی سبقت گرفته‌اند.
روایات نیز ، برخی موهم جبر است و متناسب با همین مباحث قضا و قدر و اذن و مشیت و اراده; كه پاسخ آنها نیز، همان پاسخی ست كه در مورد آیات گفته شد، اما یك سلسله روایات با مفاهیم خاص وجود دارد موهم جبر كه گرچه در قرآن هم نظایر آن وجود دارد اما به صراحت این روایات نیست; و از آن جمله است روایات مربوط به طینت انسان بدین مضمون كه خدا مردم را از دو طینت بد و خوب آفریده است كه موهم این معناست كه بدعا مجبورند كار بد و خوبها، كار خوب انجام دهند. و یا روایاتی كه در باب علم الهی وار شده مبنی بر اینكه خدا می‌داند چه كسی كار خوب و چه كسی كار بد انجام می‌دهد و موهم این معنا می‌شود. كه اگر كسی خلاف علم خدا، فعلی مرتكب شود، ـ العیاذ بالله ـ علم خدا تبدیل به جهل می‌شود:
خیّام می‌گوید:
من «می» خورم و هر كه چون من، اهل بود «می» خوردن من، به نزد وی، سهل بود
«می» خوردن من، حق ز ازل می‌دانست گر می‌نخورم، علم خدا، جهل بود
و یا روایاتی كه در باب شقاوت و سعادت ذانی انسان (به تعبیر متكلمان) آمده است: «السعید سعیدٌ فی بطن امه و الشقی شقیٌ فی بطن امه» و یا روایاتی مبنی بر اینكه چون روح در چنین دمیده شد، فرشته‌ای بر پیشانی او خواهد نوشت كه صالح است یا طالح.
كه همه ی این روایات، ایهام جبر دارد.
اگر بخواهیم همه ی این روایات را مفصلا، چه از جهت سند و چه از لحاظ دلالت، مورد بررسی قرار دهیم، از بحث اصلی خود خارج خواهیم شد. اما بطور فشرده و كلی، دو جواب ساده به این موارد می‌توان داد و یك جواب دقیق‌تر:
1ـ اینها بیان اقتضاءهاست نه بیان علت تامه. یعنی كسانی هستند كه از طینتی خلق شده‌اند كه آن طینت، اقتضاء دارد كه جهت خیر را در او تقویت كند مثل فرزندی كه از پدر صالحی به وجود آمده است در برابر بچه‌ای كه از زنا بهم رسیده است كه در این یك، اقتضاء گناه بیشتر است ولی در هیچ یك به حد جبر نمی‌رسد.
2ـ جواب سطحی دیگر اینكه: طینت دخالتی در خوب و بد شدن ندارد، بلكه خدا از پیش می‌دانسته است، چه كسانی با اختیار خویش، راه خوب را انتخاب خواهند كرد و چه كسانی بد را; دسته ی نخستین را از طینت خوب آفریده و دو دیگر را از بد. و این شبیه آنست كه باغبانی هر گلی را متناسب با ارزش و مقدار رشد و بالندگی آن، در گلدانی مناسب قرار می‌دهد. گلدان تأثیری در خوب و بد شدن گل ندارد; طینت نیز تنها ظرفی ست متناسب با روحی كه بناست با اختیار خودش، خوب یا بد شود و ظرف طینت هیچ تأثیری در خوب و بد شدن مظروف خود ندارد.
3ـ جواب دقیقتر اینست كه: ما طینت را (چنانچه در دو جواب پیشین) به همان معنای متعارفی كه به ذهنمان می‌آید; نگیریم بلكه منظور از طینت و یا ماء عذب و مالح (شور)[11]، این جهانی نیست; چنانكه علیین در آیه ی:
إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ.[12]
و سجین:
إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ.[13]
نیز، چیزهایی در این عالم نیست. بلكه اینها مربوط به عالمی دیگر است كه در آن عالم، نظام دیگری حكم فرماست.
برای تقریب ذهن، می‌توانیم از مباحثی كه در معقول، مطرح شده است، كمك بگیریم كه می‌گوید وجود دارای مراتبی است و مرتبه ی پایین و فرودین وجود، معلول مرتبه ی فرازین است و جلوه ی از جلوه‌های آن می‌باشد.
آنچه در این عالم هست به حسب طبع این عالم، دارای شؤون مختلف و متفاوتی ست و وجودش در پهنه ی زمان و مكان گسترده است; اما در عالم بالاتر با یك وجود جمع تر، موجود است. تعبیری می‌گوید: «المتفرقات فی وِعاء الزمان، مجتمعات فی وعاء الدهر» این پدیده‌هایی كه در پهنه ی زمان و مكان گسترده و طبیعت این جهانی موجب جدائی اجزاء و شؤون پدیده‌های آن شده است در عالم بالاتر چنین نیست و این پراكندگی در زمان و مكان، در آنجا وجود ندارد و به حسب مرتبه ی وجود، شدیدتر و كاملتر است و شاید بتوان آن را تطبیق كرد با آنچه كه در قرآن به نام «خزائن» نامیده شده است:
وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ.[14]

[1]. تفسیر نور الثقلین، ج 1 ص 715 و 716.
[2] . تكویر / 5.
[3] . انعام / 38.
[4] . كهف / 29.
[5] . نساء / 165.
[6] . انفال / 42.
[7] . تكویر / 29.
[8] . یونس / 100.
[9]. البته نه علت تام بلكه جزء العله.
[10] . انعام / 149.
[11]. در برخی روایات آمده است كه خداوند در آغاز خلقت، آبی شیرین و گوارا آفرید و آبی شور و تلخ; سپس مؤمنان را از آن آب شیرین و كفار را از آب شور و تلخ آفرید.
[12] . مظففین / 18.
[13] . مطففین: 7.
[14] . حجر / 21.


پنج شنبه 2/6/1391 - 1:8 - 0 تشکر 524128








































جبر و اختیار در قرآن3

در تفسیر این آیه چنین گفته شده است كه خزائن الهی خیلی وسیعتر از این جهان و از جهت مرتبه ی وجودی كاملتر از مرتبه ی این عالم است و ویژگی كمال آن، مرتبه ی: «جمعیت و بساطت» آن است هر قدر مرتبه ی وجود، نازلتر و فرودین تر شود، پهن تر و گسترده تر می‌شود و شؤون وجود از هم، جداتر می‌شود. بنابراین در عالمی كه خزائن این عالم است; دیگر تقدیرات و اندازه‌ها و حدود این عالم، وجود ندارد; آنجا با وجود وسیعی موجود است كه نسبت به همه ی موجودات محدود عالم ما، خزائن محسوب می‌گردد و لذا می‌فرماید:
هر چه در این عالم است، در نزد ما خزائن آن وجود دارد.
این مقدمه را در ذهن نگهدارید كه غیر از این عالم، عوالم دیگری در طول یكدیگر وجود دارد كه هر یك نسبت به دیگری، كاملتر است و لازمه ی كاملتر بودن «جمعیت» در وجود است. موجودی كه در این عالم از اجزاء پراكنده‌ای تشكیل می‌شود و در طول زمان نیز، در وجودش انبساط می‌یابد یعنی می‌توان برای آن، اجزاء طولی فرض كرد بطوری كه هر جزئی از آن، به جزئی از زمان منطبق می‌گردد; مثلا موجودی را كه صد سال عمر دارد، می‌توان به صد جزء تقسیم كرد كه هر جزء بر یك سال تطبیق كند و هر یك سال را نیز به 365 جزء; تا بر یك روز منطبق شود و باز یك روز را به 24 ساعت و... این موجود، در همان حال، یك وجود است كه منبسط است در پهنه ی زمانی صد ساله ولی اجزائش در این جهان، قابل جمع نیست; تدریجاً به وجود می‌آید.
كل این عالمی كه دارای زمان طولانی و از نظر مكان هم دارای اجزاء مختلفی ست كه تطبیق بر اجزاء مكان می‌كند; در یك عالم بالاتر، یك وجود دیگر دارد كه این ویژگی‌ها را ندارد. نیز ممكن است چندین عالم باشد; و در هر عالم فرازین، برخی از ویژگی‌های عالم فرودین حذف می‌شود. در آن بالاترین عالم، موجودات، یكنوع تجمع و بساطت، نسبت به عالم ما، دارند. حال اگر موجودی را در نظر بگیریم كه در طول چندین سال در عالم ما زندگی كرده و هر لحظه حوادثی برای او پیش آمده است و نسبت به این حوادث، فعل و انفعالاتی داشته; اگر در وجود جمعی موجود شود، هر چه از شؤون وجودی او در پهنه ی زمان و مكان گسترده است در آنجا، با یك وجود جمعی موجود می‌شود. اگر در این عالم، موجود مجبوری ست، آن وجودی هم كه در آن جهان تحقق می‌یابد، وجود واحدی ست جبری و اگر وجود مختاری ست و افعالی كه انجام داده و حوادثی كه برایش پیش آمده، بی اختیار وی، نبوده است; در عالم بالاتر به صورت وجودی واحد كه در آن اختیار نیز هست منتها «علی نعت الوحدة و البساطة» تحقق می‌یابد. بنابراین می‌توان گفت: تمام شؤون انسان بی آنكه برخی را به طینت نسبت دهیم و برخی را به اختیار; همه، یك جا، در آنجا موجود است. كسانی كه خوبند، در آن عالم، وجود كاملی دارند و از آن به طینت علیین تعبیر می‌شود كه طبعاً تمام خصوصیات و كمالات وجودی موجود این جهانی از جمله اختیار آن را، واجد است. و همچنین افراد شقی هم وجودی در آنجا دارند كه دارای اختیار می‌باشد. لازمه ی طینتی كه انسان از آن آفریده شده، این نیست كه چون از علیین یا سجین است باید بی اختیار باشد; اصولا در طینت اختیار هم وجود دارد.
بیانی در نسبت افعال به واجب الوجود تبارك و تعالی، داشتیم كه موجوداتی كه در این جهان در طول زمان بوجود می‌آیند از آن جهتی كه ارتباط به واجب پیدا می‌كنند افاضه ی وجودی او در زمان واقع نمی‌شود و همین موجب می‌شود كه بگوییم هر موجودی تنها با امر خدا موجود می‌گردد:
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ.[1]
چون اراده كند كه چیزی بوجود آید، با همان امر «كن» بوجود می‌آید. پس موجود انسان با اینكه یك وجود تدریجی صد ساله است ولی از آن جهت كه انتساب به خدا دارد دفعی[2] و ناگاه است.
در اینجا نیز می‌توان چیزی شبیه به آن، تصور كرد; یعنی در این عالم مادی است كه ما یك روز اراده ی انجام كاری را نداریم اما روز دیگر اراده می‌كنیم و سپس آن را انجام می‌دهیم; یكروز گناه و روز دیگر توبه می‌كنیم. ولی همه‌ی اینها در عالم بالاتری دارای یك وجود جمعی ست كه آن را خدا آفریده است.
همانطور كه آفرینش خدا نسبت به وجود این جهانی ما، موجب مجبور شدن ما در كارهای اختیاری نمی‌شود، آفرینش آن مرتبه ی وجود ما نیز كه در عالم خزائن الهی ست، و از آنجا وجود این جهانی ما نزول و تقدر یافته، موجب جبری بودن این نمی‌گردد. وجود این جهانی ما، جلوه‌ای از آن موجود است، وجود اختیار در این عالم، حاكی ست از اینكه در آن هم، اختیار هست; نه این كه چون آن وجود، وجودی كامل و مثلا از علیین است، پس ما در این جهان ناگزیر باید خوب باشیم; بلكه در خود آن وجود، كمال «اختیار» وجود دارد منتها نه بگونه‌ای این جهانی كه تدریجاً تحقق می‌یابد.
بنابراین، اگر حمل اخبار و روایات طینت به آن مرتبه ی از وجود كه در عالم خزائن الهی ست، صحیح باشد; می‌توان گفت: تمام شؤون انسان، «علی نعت البساطه» در آن عالم موجود است بدون اینكه با اختیار انسان و تحولات و تغیرات او در این عالم، منافاتی داشته باشد. آن عالم، نسخه‌ای از این عالم است; گیرم نسخه‌ای كامل‌تر.
برای دریافت بهتر، موجودی را به ذهن آورید كه در خارج، ظرف یكساعت تحقق می‌یابد و آنرا در یك لحظه می‌توانید به ذهن آورید. در این لحظه، امتداد وجودی یك زمان را در ذهن تصور می‌كنید. پس این موجود در ذهن شما یك وجود ذهنی دارد كه جمع‌تر است از آن وجود خارجی. حال اگر فرض كنید بتوانید وجودی صد ساله را در یك لحظه در ذهن به وجود آورید به طوری كه كاملاً بر آن منطبق شود و از آن حكایت كند، نسخه‌ای ست درست منطبق بر آن ولی به صورت جمعی.
حال فرض كنید كه این وجودی كه در ذهن شماست; یك وجود عینی باشد. همه ی آنچه را كه در طول زمان وجود پیدا كرده، در وجود ذهنی خود فرض كرده اید و حالا فكر كنید این وجود ذهنی شما، عینی باشد.
بنابراین، اگر آنچه در این عالم، در طول زمان و در پهنه ی مكان بوجود می‌آید; یك وجود جمعی در مرتبه ی بالاتری از سنخ علم، داشته باشد و این معلول آن باشد; همانطور كه معلول خداست، مرتبه ی فرودینی از آن وجود است و همه ی چیزهایی كه در این موجود است، در آن موجود هم به نحو بساطت هست. پس می‌توان گفت: همه چیز در طینت وجود دارد. اگر طینت منطبق بر چنین موجودی شود، هر چیزی كه در این عالم تحقق می‌یابد; در آنجا دفعةً و یكجا تحقق می‌یابد و از جمله، اختیار انسان. البته خدا آن را آفریده است و نیز خدا، این موجود این جهانی را از آن آفریده است كه رشحه‌ای است از رشحات آن; ولی در هیچ عالمی، موجب جبر نمی‌شود. اگر استناد چیزی به خدا، موجب جبر شود، استناد وجود این جهانی هم به خدا، باید موجب شود; مگر آنچه داریم از خدا نیست؟ قدرتی كه برای انجام افعال اختیاری بكار می‌بریم، مگر از خدا نیست؟ اراده و اختیار ما مگر از خدا نیست؟ هست; ولی موجب جبر نمی‌شود.
جبر آنست كه اراده ی خدا جانشین اراده ی ما شود، یعنی به جای ما، خدا اراده كند اما هنگامی كه اراده ی خدا در طول اراده ی ماست، موجب جبر كار، نمی‌شود. خدا خواسته است كه انسان در این جهان با اختیار، و با همه ی شؤون وجودی‌اش تحقق یابد و از خودش هیچ ندارد ولی جبری در كار نیست. اختیار ما عین ربط به خداست ولی جبر نیست. اختیار است و ربط; اختیار ربطی وجود این جهانی ما نیز، مرتبه‌ای از عالم بالاتر است; چنانچه در اینجا مجبور نیستیم، لزوماً در آنجا، جبر نیست; فرق این دو عالم، در جمعیت و تفرق است. در این جهان، شؤون وجود ما، متفرق است و در آن جهان، مجتمع; باری، چون آن وجود عند الله و آن جهانی كه در عالم خزائن اوست، مرتبه ی كاملتری از وجود این جهانی ماست; همه ی آنچه در اینجاست در آنجا علی نحو البساطة موجود است از جمله اختیار; پس آن وجود نیز، وجود مختاری ست.
نزدیك شدن به فضای این وجه، نیاز به لطف قریحه دارد.
بهرحال، به عنوان احتمال می‌گوییم: اگر روایات طینت به جهانی فراسوی این جهان، نظر داشته باشد; می‌توان برای آن چنین تحلیلی قائل شد بی آنكه موجب جبر شود.
تا اینجا شبهات جبری بررسی شد كه پیرامون مضامین كتاب و سنت مطرح می‌شد یعنی چون خدا مثلا فرموده است:
وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ.[3]
(شما چیزی نمی‌خواهید مگر آنكه خدا خواسته باشد) و یا چون پیامبر یا امام، نیز از سوی خدا، مطلبی فرموده‌اند كه شبهاتی به وجود آورده است. اما برخی شبهات صرف نظر از ادله‌ی شرعی مطرح می‌گردد; از جمله: شبهه جبر فلسفی. كه برای طولانی‌تر شدن بحث از آن صرف نظر می‌شود.



[1] . یس / 82.
[2]. تعبیر دفعی، از ضیق خناق و ناگزیری در تعبیر است; می‌توان «وجود ناگاه» را نیز پیشنهاد كرد:
[3] . انسان / 30.
آیت الله مصباح یزدی- با اندكی تلخیص از کتاب معارف قرآن(انسان شناسی)، ص 374 ـ 387













پنج شنبه 2/6/1391 - 1:8 - 0 تشکر 524131













روح در قرآن
برای روشن شدن مطلب، در این مقاله به دو بحث به صورت خلاصه پرداخته می شود:
1. معنی روح و كاربردهای آن در قرآن
2. معنی «از امر خدا بودن روح»
الف) معنی روح و كاربرد های آن در قرآن: روح از نظر لغت به معنی «نفس» و «دویدن» است بعضی تصریح كرده‌اند، كه روح و ریح (باد) از یك معنی گرفته شده است،[1] و اگر روح انسانی كه گوهر مستقل مجرّدی است به این نام نامیده شده بدان جهت است كه از نظر تحرك و حیات‌آفرینی، و ناپیدا بودن همچون نفس و باد است امّا موارد استعمال آن در قرآن متعدد است كه به برخی از آنها اشاره می‌شود:
1. روح مقدسی كه پیامبران را در انجام رسالتشان یاری و تقویت می‌كرده.[2]
2. نیروی معنوی كه مؤمنان را یاری و تقویت می‌كند «اَیَّدَهُمْ بِروحٍ مِنْهُ»[3]
3. فرشته مخصوص وحی.[4]
4. فرشته بزرگی از فرشتگان و یا مخلوقی برتر.[5]
5. وحی آسمانی.[6]
6. روح انسانی «نفخ فیه من روحِهِ»[7] همین روح عظیمی است كه ما را از حیوانات جدا می‌سازد و برترین شرف، است و تمام قدرت و فعّالیت‌ ما از آن سرچشمه می‌گیرد، و به كمك آن اسرار علوم را می‌شكافیم، و به اعماق موجودات راه می‌یابیم.[8]
ب: معنی از امر خدا بودن روح: خداوند در قرآن در چهار مورد با تعبیرات مختلف فرموده «كه روح از امر خداست»[9] كه متن كامل یكی از آیات چنین است «وَ یَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»[10] از تو درباره «روح» سؤال می‌كنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است، و جز اندكی از دانش به شما داده نشده است؟ اكنون از دو طریق، به بررسی آیه مذكور و مانند آن می‌پردازیم:
الف: دیدگاه روایات: ائمه ـ علیهم السّلام ـ به عنوان مفسّران اصلی وحی، درباره آیه، بیاناتی دارند، كه به برخی از آنها اشاره می‌شود.
1. در روایات متعددی كه در كتب شیعه و اهل‌سنّت آمده است كه مشركان قریش این سؤال را از دانشمندان اهل كتاب گرفتند و می‌خواستند پیامبر را با آن بیازمایند به آنها گفته شده بود كه اگر محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ اطلاعات فراوانی درباره روح در اختیار شما بگذارد، دلیل بر عدم صداقت او است، لذا جمله كوتاه و پر معنی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ برای آنها اعجاب‌انگیز بود.[11]
2. از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است كه فرمود: «إنما الروح خلقٌ من خلقه، لهُ بصر و قوه...»[12] روح از مخلوقات خداوند است بینائی و قدرت و قوت دارد، خدا آنرا در دل‌های پیغمبران و مؤمنان قرار می‌دهد.
3. در روایت دیگر می‌خوانیم «هی من الملكوت» روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است»[13] در نتیجه از این روایات استفاده می‌شود كه مراد از این‌كه «روح از امر خداست» یعنی خلق ویژه الهی است كه از عالم ملكوت می‌باشد.
ب: اقوال مفسرین:
1. تفسیر نمونه: از آنجا كه روح، ساختمانی مغایر با ساختمان مادّه دارد و اصول حاكم بر آن غیر از اصول حاكم بر مادّه و خواص فیزیكی و شیمیائی آن است، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ مأمور می‌شود در یك جمله كوتاه و پرمعنی بگوید: «روح از عالم او است یعنی خلقتی اسرار آمیز دارد» سپس برای این‌كه از این پاسخ تعجب نكنند، اضافه می‌كند، كه بهره شما از علم و دانش بسیار كم و ناچیز است، بنابراین چه جای شگفتی كه رازهای روح را نشناسید، هرچند از همه چیز به شما نزدیكتر است؟[14] و مؤید این معنی آیاتی است كه در آنها تعبیر «نفخ من روحه»؛[15] (از روح خود در آن دمید) و یا «نفخت فیه من روحی»[16] از روحم در او دمیدم، با توجه به دو نكته 1. «مِنْ» در من روحی، نشویه ‌است كه بیان سرچشمه و منشأ پیدایش چیزی می‌باشد. 2. اضافه (و نسبت روح) به خدا اضافه تشریفی است و منظور یك روح مقدّس الهی است كه خدا به آدمیان بخشیده است.
2. مرحوم علاّمه طباطبائی (ره) می‌فرماید: 1. سؤال از حقیقت مطلق روح است[17] و روح هم در لغت به معنای مبدأ حیات و زندگی است كه حیوان بوسیله آن احساس و حركت را ارادی خود را انجام می‌دهد.[18]
2. روح از سنخ امر است و امر خداوند چنان است كه خود معرّفی نموده است «فرمان او چنین است كه هرگاه چیزی را اراده كند، تنها به آن می‌گوید «كُنْ؛ آن نیز بی‌درنگ موجود می‌شود»[19]
از آیه فوق استفاده می‌شود كه امر خداوند سخن خداوند است نسبت به اشیاء به صورت «كُنْ» به معنای ایجاد، وجود یافتن شیء از آن جهت كه استناد به خداوند دارد.
3. خداوند می‌فرماید: «امر و خلق برای اوست».[20] او عبارت است از وجود شیء از آن جهت كه فقط استناد به خداوند دارد، امّا خلق استناد به حقیقت اشیاء است به خداوند توسط اسباب تكوینی.
4. امر خداوند در هر چیزی ملكوت (و درون) آن شیء است و ملكوت رساتر از مُلك (ظاهر است) در نتیجه هر شیء ملكوتی دارد چنانكه امر دارد.[21]
در نتیجه امر خداوند یعنی ایجاد ملكوتی و آسمانی خداوند بدون واسطه‌گری اسباب و بدون داشتن زمان و مكان، پس روح از امر خداست یعنی مخلوق مستقیم الهی است كه بدون دخالت اسباب طبیعی بوجود آمده است،‌و زمان و مكان در آن راه ندارد.
نتیجه این شد كه روح از امر خداوند است یعنی موجود و مخلوق بی‌واسطه، و ملكوتی و ویژه الهی است چنانكه در روایت هم داشتیم روح از عالم ملكوت و از قدرت (بی‌واسطه) خداوند است. این نكته را هم در پایان اضافه كنیم، كه در بخشی از روایات اهل‌بیت ـ علیهم السّلام ـ در تفسیر آیه مذكور، به ما رسیده، كه روح به معنی مخلوقی برتر از جبرئیل و میكائیل معرّفی شده كه با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و امامان همواره بوده است و آنان را در خط سیرشان از هرگونه انحراف بازمی‌داشت.[22] این روایات با آنچه در تفسیر آیه گفته شد نه تنها مخالفتی ندارد، بلكه با آنها هماهنگ است چرا كه روح آدمی مراتب و درجاتی دارد، آن مرتبه‌ای از روح كه در پیامبران و امامان است مرتبه فوق‌العاده والایی است كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نیز آگاهی و علم فوق‌العاده است و مسلّماً چنین مرتبه‌ای از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتی از جبرئیل و میكائیل و روایات گذشته هم این امر را تأكید می‌كنند.



[1] . حسین بن محمد، معروف به راغب اصفهانی، مفردات راغب، (دفتر نشر الكتاب، چاپ دوّم، 1404) ص 205.
[2] . سوره‌ بقره، آیه 253.
[3] . سوره مجادله، آیه 22.
[4] . سوره شعرا، ایه 193.
[5] . سوره قدر، آیه 4.
[6] . سوره شوری، آیه 52.
[7] . سوره حجر، آیه 29.
[8] . ر.ك. آیت‌الله مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، (تهران، دارالكتب، الاسلامیّه) ج 12، ص 252.
[9] . سوره نساء، آیه 171، سوره اسراء آیه 17، سوره مجادله، ‌آیه 22، سوره شوری،‌آیه 52.
[10] . سوره اسراء، آیه 85.
[11] . تفسیر نمونه،‌ (پیشین) ج 12، ص 253.
[12] . تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 216، به نقل از تفسیر نمونه، (پیشین) ج 12، ص 253.
[13] . نورالثقلین، ج 3، ص 215، به نقل از همان و ر.ك:‌ فیض كاشانی، تفسیر صافی، (مؤسه الاعلمی) ج 3، ص 108.
[14] . تفسیر نمونه، (پیشین) ج 12، ص 252.
[15] . سوره سجده، آیه 9.
[16] . سوره حجر، آیه 29.
[17] . علامه طباطبائی، المیزان، (تهران، دارالكتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1362) ج 13، ص 212.
[18] . همان، ص 208.
[19] . سوره یس، آیه 82.
[20] . سوره اعراف، آیه 54.
[21] . المیزان، (پیشین) ج 13، ص 211.
[22] . ر.ك: تفسیر نمونه، (پیشین) ص 253، و تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 215، و ر.ك: تفسیر صافی (پیشین) ج 3، ص 107ـ109.
مركز مطالعات و پژوهش های حوزه علمیه

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:8 - 0 تشکر 524132

كرامت انسان در قرآن1
بد نیست‏ بدانیم كه جایگاه و منزلت انسان در بین موجودات دیگر چگونه است. آیا برتر از بخشی از آنها می‏باشد یا برتر از همه ‏ی موجودات یا اصلا بر هیچ موجودی برتری ندارد؟ و اگر برتری دارد آیا ذاتا برتری دارد یا این‏كه اكتسابا می‏تواند برتری پیدا كند؟ برای بحث در این زمینه، باید آیاتی كه به نحوی خبر از برتری انسان می‏دهد را بررسی كنیم و بعد با نقل برداشت‏هایی كه از این آیات شده است، ببینم جایگاه و منزلت انسان در قرآن چگونه می‏باشد؟ برای این‏كه بحث از قرآن شروع شود ما اول خودمان را در محضر قرآن قرار می‏دهیم تا ببینیم انسانی را كه خداوند خلیفه ی خود معرفی می‏كند، اشرف مخلوقات و موجودات هم هست ‏یا خیر.
«لقد كرمنا بنی آدم وحملناهم فی البر والبحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی كثیر ممن خلقنا تفصیلا» .[1]
«ما آدمیزاد را گرامی داشتیم و آنها را در خشكی و دریا (بر مركبهای راهوار) حمل كردیم و از انواع روزیها پاكیزه به آنان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از موجوداتی كه خلق كردیم برتری بخشیدیم‏» .
آنچه علامه طباطبائی ـ رحمه الله ـ در المیزان به آن اشاره كرده است در رابطه با علت گرامی داشتن انسان بر سایر مخلوقین عبارتند از:
1. قوه نطق داشتن.
2. تعدیل القامه بودن.
3. انگشتان دست انسان جوری است كه قادر است ‏خیلی كارها را انجام دهد.
4. با دست غذا خوردن.
5. خط نوشتن.
6. حسن صورت.
7. تسلط بر بسیاری از مخلوقین و مسخر كردن.
8. آفرینش ابوالبشر به دست‏خداوند.
9. قرار دادن ـ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ـ از انسان‏ها.
بعضی از این اوصاف نه ‏گانه متفرع بر عقل هستند مانند:
الف) نطق وحرف زدن، ب) خط نوشتن، ج) تسلط بر غیر پیدا كردن.[2]
بنابراین، عقل هم به عنوان دهمین عامل برتری شمرده می‏شود; زیرا همان‏ طور كه علامه ـ رحمه الله ـ بیان فرموده‏اند، بخشی از این صفات به عقل برمی‏گردند.
نكته‏ دیگر كه در این آیه قابل توجه است آن كه مفسران، كلمه‏ «كثیر» را به معنی موجودات مادی كه حیوانات و جن می‏باشند تفسیر كرده‏اند و شامل ملائكه كه تحت تاثیر نظام مادی نمی‏باشند نمی‏دانند.
و بعضی گفته اند مراد از تكریم در آیه, بهره مندی از نعمت های دنیا است و مقصود از تفضیل در آیه نیز بهره مندی از نعمت های آخرت می باشد.
مسئله تفضیل در آیات دیگر نیز آمده، مانند: «یا بنی اسرائیل اذكروا نعمتی التی انعمت علیكم وانی فضلتكم علی العالمین‏» .[3]
و در آیه دیگر باز تعبیر «علی العالمین‏» آمده است «وكلاً فضلنا علی العالمین‏» .[4]
مفسران عالم را به معنی جماعتی از مردم گرفته‏اند مانند: عالم عرب، عالم روم... و آیه دوم را چنین معنی كرده كه همه پیامران را از حیث منزلت‏بر عالم‏های زمان خودشان برتری دادند ; زیرا هدایت‏خاصه‏ خداوند بلاواسطه شامل آنها شده بود ولی دیگران به واسطه‏ی اینها، هدایت‏ شاملشان شده بود.
و احتمال دارد بر جمیع مردم برتری داده شده باشند، خواه هم عصر آنها باشند خواه نباشند و شامل بقیه انبیاء خواه پدران آنها و خواه پسران آنها می‏شود.
نویسنده‏ كتاب «انسان در قرآن‏» می‏نویسد: چند احتمال در رابطه با این كه نوع انسان از نظر كرامت مادی در چه مرتبه‏ای می‏باشد، وجود دارد.
1. انسان از تمام مخلوقات پست‏تر است.
2. انسان از همه مخلوقات برتر است.
3. از بعضی از مخلوقات برتر و از بعضی پست‏تر است.
4. انسان با مخلوقات دیگر مساوی است.
مخلوقاتی كه در قرآن با انسان مقایسه می‏شوند عبارتند از:
1. جن.
2. فرشته.
3. حیوانات.
4. نباتات.
5. جمادات.
انسان بر سه گروه اخیر طبق آیات قرآن برتری دارد، مثلا:
«هو الذی سخر البحر لتاكلوا منه حلیه تلبسونها...» .[5]
«او كسی است كه دریا را مسخر (شما) ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید و زیوری برای پوشیدن (مانند مروارید) از آن استخراج كنید» .
در این آیه، قرآن، از برتری انسان بر دریا و آن‏چه در دریا از موجودات زنده هست، خبر می‏دهد. یا در آیه دیگر می‏خوانیم:
«الم ترو ا ان الله سخر لكم ما فی السماوات ‏وما فی الارض‏» .[6]
طبق این آیه ، آنچه در آسمان‏ها و زمین است مانند خورشید و ستارگان و معادن و دریاها و گیاهان و حیوانات، در خدمت انسان گماشته شده است.
از مجموع این آیات استفاده می‏شود انسان بر سه گروه اخیر برتری دارد و ریشه‏ی این تكریم همان قوه‏ی عقل و اندیشه و اعضای بدن او از قبیل دست و زبان و انگشتان است.
اگر انسان از این اعضای بدنی و عقل محروم بود هرگز نمی‏توانست ‏با وسایل ابتدایی و قدیم و یا مدرن امروز به مسافرت‏های دور و نزدیك برود.
معلوم است كه تنها انسان است كه در شرایط زندگی ارضی دارای چنین امتیازاتی است موجودات دیگر با این كه حركت، رفت و آمد خور و خواب و شهوت دارند ولی از امكاناتی كه انسان برخوردار است محرومند.
«اما برتری انسان بر جن‏» ، جن هم مانند انسان نیك و بد و صالح و غیر صالح دیندار و بی‏دین دارند ولی از خود، پیامبر ندارند و ناچار از پیامبر انسان‏ها تبعیت می‏كنند.
«و انا منا الصالحون ومنا دون ذلك...» . (جن/11) آیا قرآن حكایت از این دارد كه جنها هم مانند انسانها به دو دسته صالح و نیكوكار و غیر صالح تقسیم می‏شوند و یا در آیه دیگر خبر می‏دهد كه گروهی از آنها مسلمان و گروهی غیر مسلمانند ، مانند آیه «و انا منا المسلمون‏ومنا القاسطون‏» . (جن/14) و در آیه دیگر حكایت از ایمان آوردن گروهی از آنها به پیامبر می‏دهد:
«قل اوحی الی انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا عجبا یهدی الی الرشد فامنا به...» . (جن/1 و 2) و در این آیه خبر از این داده می‏شود كه گروهی از آنها به وسیله قرآن به راه راست هدایت می‏شوند و نتیجه می‏گیرد كه انسان از جن هم برتر است.
اما فرشته هم مامور می‏شود بر آستان انسانیت ‏سجده كند بنابراین انسانیت واقعی سجود ملائكه‏ها می‏شود.
نتیجه این است كه انسان بر همه موجودات ارضی (زمینی) اعم از جن و حیوان برتری ذاتی دارد اما بر فرشتگان برتری ذاتی ندارد چون در قرآن درباره فرشته ها می‏خوانیم:
«بل‏ عباد مكرمون. لا یسبقونه بالقول وهم بامره یعملون‏» .[7]
«همه بندگان مقرب خدا هستند كه هرگز پیش از امر خدا كاری نخواهند كرد و هر چه كنند به فرمان اوست‏» .
«ان علیكم لحافظین. كراما كاتبین. یعلمون ما تفعلون‏» .[8]
«البته نگهبان‏ها بر مراقبت احوال و اعمال شما مامورند، آنها نویسنده‏ی اعمال شما و فرشته مقرب شمایند، شما هر چه كنید همه را می‏دانند» .
نتیجه آن كه از نظر ذاتی، انسان و فرشته رقابتی ندارند و از طرفی مانعی ندارد كه از لحاظ كرامت و شرافت اكتسابی حتی بر فرشتگان هم برتری پیدا كنند.[9]
حضرت آیت الله جوادی آملی در ذیل آیه «ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقین‏»[10] «پس خلقتی دیگر انشاء نمودیم آفرین بر قدرت كامل بهترین آفریننده‏» می‏فرماید: خدای كه خود را خالق كل شی‏ء معرفی می‏كرد فرمود: «الله خالق كل شی‏ء» .
چه مجردات مثل فرشتگان و چه مادی درباره هیچ ‏كدام نفرموده: «تبارك الله احسن الخالقین‏» فقط در مورد انسان آن هم بعد از افاضه‏ی روح و خلق جدید فرمود: «ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله...» یعنی مبارك بودن خدا. آیا برای آن است كه نطفه را به صورت علقه درآورد؟
آیا برای آن است كه علقه را به صورت مضغه درآورد؟
آیا برای آن است كه مضغه را به صورت جنین درآورد؟
آیا برای آن است كه ماده جامد را به مرحله‏ی نفس نباتی و سپس به مرحله‏ی نفس حیوانی رسانید؟
این طور نیست چون این تحولات در بسیاری از حیوانات دیگر هم وجود دارد. حیوانات دیگر هم همین‏طورند; از این آیه معلوم می‏شود مبارك بودن خدا از جهت افاضه‏ی جسم انسان یا نشئه‏ی نباتی او نیست و هم‏چنین مربوط به نشئه‏ی حیوانی او هم نیست ‏بلكه مربوط به مقام انسانیت اوست و این مقام انسانیت است كه مسجود فرشتگان است و مكرم‏تر از موجودات دیگر و فی نفسه گرامی است. باز آیه «فاذا سویته ونفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین‏» .[11] كه روح انسان را به خودش نسبت داده است و همین افاضه روح الهی مایه‏ی مسجود شدن او بود.[12]
و دلیل این كه انسانیت از ملائكه هم بالاتر است این است كه مقام انسان مسجود ملائكه شد. نظر آیت الله جوادی آملی هم در كتاب «كرامت در قرآن‏» همین می‏باشد. در نتیجه اگر مخلوقات منحصر در همین پنج گروه می‏باشند، انسان اشرف مخلوقات می‏باشد و اگر غیر از این پنج گروه، مخلوقاتی دیگری هم داشته باشیم اشرف مخلوقات بودن انسان را نمی‏شود از قرآن استفاده كرد البته نه این كه قرآن عكس آن را ثابت كرده است ‏بلكه اگر فرضا مخلوقی باشد قرآن در مورد آن توقف كرده است.
امتیازات انسان
تفاوت انسان با سایر موجودات و ممتاز بودن انسان از سایر موجودات چیز واضح و روشنی است اما آن چه مورد بحث است این است كه وجه تمایز انسان با سایر موجودات از دیدگاه قرآن به چه چیزهایی می‏باشد؟ .
گفته‏اند: تفاوت انسان به همان دلیل تركیب ذاتش است كه در قرآن آمده است:
«انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه‏» .
«ما انسان را از نطفه‏ای آفریدیم كه در آن مخلوطهای زیادی وجود دارد» .

[1] . اسراء/70.7.
[2] . تفسیر المیزان (تفسیر سوره‏ى اسراء، آیه‏ى/70) .
[3] . بقره/47.
[4] . انعام/86.
[5] . نحل/14.
[6] . لقمان/20.
[7] . انبیاء/26و 27.
[8] . انفطار/10 12.
[9] . انسان در قرآن، احمد بهشتی.
[10] . مؤمنون/14.
[11] . حجر/29.
[12] . كرامت در قرآن، ص 98و 99.


پنج شنبه 2/6/1391 - 1:9 - 0 تشکر 524133

كرامت انسان در قرآن
مقصود این است كه استعدادهای زیادی به تعبیر امروز، ژن‏های او هست. بعد می‏فرماید: انسان به مرحله‏ای رسیده است كه ما او را مورد آزمایش قرار می‏دهیم یعنی به حدی از كمال رسیده است كه او را آزاد و مختار آفریدیم و لایق و شایسته‏ تكلیف و آزمایش و امتحان و نمره دادن ولی موجودات دیگر چنین شایستگی را ندارند.[1]
بعد از این مقدمه‏ای كه ذكر شد، امتیازات انسان از دیدگاه قرآن كریم را ملاحظه می‏كنیم:
1. یكی از امتیازات انسان در قرآن كریم بیان او می‏باشد: «علمه البیان‏» به او تعلیم نطق فرمود.
آنچه انسان به وسیله آن بتواند درون خود را و آموخته‏های خود را برای دیگران بازگو كند از آن تعبیر به بیان می‏شود.
2. یكی دیگر از معیارهای مورد توجه قرآن خودشناس بودن انسان است : «بل الانسان علی نفسه بصیرة‏» .[2]
در آیه آمده است كه انسان: خود آگاه است ‏یعنی از احوال و وضعیت روحی و اخلاقی خودش خبر دارد و این آگاهی او از امتیازات او به حساب می‏آید.
3. قدرت یادگیری و آموختن علم:
قرآن در این باره آورده است «علم الانسان ما لم یعلم‏»[3] انسان می‏تواند چیزی را كه نمی‏داند یاد بگیرد و جهل خود را كم كند و دامنه‏ی علم او را هم محدود نكرده است‏ بلكه مرتب می‏تواند از جهالت و نادانی‏های خود پرده بردارد و هزار مسئله مجهولی كه در پیش رو دارد به حل آنها بپردازد و در این وادی از نقص به سوی كمال حركت كند.
4. متفكر بودن انسان:
یكی دیگر از توجهاتی كه خالق متعال به انسان كرده است او را متفكر قرار داده است.
«یتفكرون فی خلق السماوات والارض‏» .[4]
با تفكر و تدبر است كه انسان قیامت و حشر و نشر را كه در آیات آمده است می‏تواند به آن پی ببرد و
هر چیزی را علت‏یابی كند و برای هر چیزی ابتدا و انتهایی، در نظر بگیرد....[5]
5. فرستادن پیامبر از بین انسانها نه موجودات دیگر:
«یا بنی آدم اما یاتینكم رسل منكم یقصون علیكم آیاتی...» .[6]
«ای فرزندان آدم چون پیامبرانی از جنس شما بیایند و آیات را برای شما بیان كنند»
6. مسجود ملائكه شدن انسان:
«واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس...» .[7]
«چون فرشتگان را فرمان دادیم كه بر آدم سجده كنند همه سجده كردند مگر ابلیس‏» .
7. نماینده‏ی خدا در روی زمین بودن:
یكی دیگر از امتیازات انسان این است كه خداوند انسان را جانشین خود و نماینده‏ی خود در روی زمین قرار داده است و این را خوب می‏دانیم تا انسان دارای مرتبه‏ی بلندی نباشد این لیاقت را پیدا نمی‏كرد كه نماینده‏ی خداوند معرفی شود:
«واذ قال ربك للملائكة انی جاعل فی الارض خلیفة‏» .[8]
«به یاد آر آنگاه كه پروردگار فرشتگان را فرمود من در زمین خلیفه خواهم گماشت‏» .
8.خلقت زمین برای انسان: «والارض وضعها للانام‏»[9]
البته در این كه معنی انام چه می‏باشد اختلاف است. گروهی آن را بر هر ذات روح داری اطلاق كرده‏اند. و قول دیگر این‏كه انام به معنی انسان است.
علامه می‏فرماید: الانام الناس[10] و قول دیگر این است كه انام یعنی انسان و جن. باید توجه داشت در صورتی‏ كه انام منحصرا به معنی انسان باشد این آیه به عنوان امتیازات انسان به حساب می‏آید.
9. انسان اختیار انتخاب خیر و شر را دارد:
«ما یدع الانسان بالشر دعاءه بالخیروكان الانسان عجولا» .[11]
البته باید توجه داشت كه این امتیاز هم نسبت‏به بعضی از موجودات می‏باشد نه همه آنها زیرا مثلا جن هم مانند انسان از روی اختیار، خیر یا شر را انتخاب می‏كند.
مواردی كه قرآن انسان را ذم نموده است
البته تذكر این نكته ضرورت دارد كه در بعضی از آیات قرآن خیلی از انسان تمجید نموده است و در آیات دیگر ذم كرده است. و ظاهر این دو دسته با هم تنافی دارد ولی هیچ منافاتی وجود ندارد زیرا با توجه به این‏كه انسان موجود دو بعدی می‏باشد و یكی از دو بعد او، او را به طرف خوبی‏ها سوق می‏دهد و بعد دیگر آن را به طرف لذت‏های زودگذر می‏كشاند. لذا هر كدام از این آیات اشاره به یكی از ابعاد انسان دارد. آیاتی كه انسان را تمجید می‏كرد را ملاحظه كردیم، اكنون اشاره‏ای به آیاتی كه انسان را ذم نموده است داریم.
1. بی‏صبری و شتابزدگی:
«ویدع الانسان بالشر دعاءه بالخیر وكان الانسان عجولا» .[12]
عجول در لغت ‏یعنی طلب و جستجوی شی‏ء، قبل از رسیدن وقت آن . در اینجا هم انسان تا هوایش به چیزی تعلق گرفت آن را طلب می‏كند و ای بسا گاهی آن شر است و به ضرر انسان می‏باشد.
2. بخیل بودن:
«كان الانسان قتورا»[13] : «انسان طبعا بخیل و ممسك می‏باشد» .
3. آرزوهای طولانی داشتن:
«ام للانسان ماتمنی‏»[14] : آیا برای آدمی هر چه آرزو می‏كند حاصل می‏شود (نه هرگز) .
این آیه خبر از آرزوهای طولانی بی‏فایده‏ای می‏دهد كه انسان را به هلاكت می‏رساند و انسان هم به آنها نخواهد رسید. در فرهنگ قرآن هر آرزوی مدح نشده است چه بسا بسیاری از آرزوها هستند كه انسان را به گناه و فسق و معصیت می‏كشانند و برای انسان هم سودی ندارند، لذا قرآن شریف از آن به عنوان نكته‏ی منفی یاد می‏كند.
4. جدال با حق:
«ولقد صرفنا فی هذا القرآن للناس‏من كل مثل وكان الانسان اكثر شی‏ء جدلا».[15]
در این آیه خبر از این می‏دهد كه آدمی بیشتر از هر چیز، با سخن حق به جدال وخصومت‏ برمی‏خیزد با این كه حق را می‏داند اما پیروی از آن نمی‏كند.
5. طغیان و سركشی «كلا ان الانسان لیطغی‏».[16]
پیروی از كفر و طغیان یكی دیگر از امیال طبیعی انسان است كه به خاطر پیروی كردن از همین میل در طول تاریخ خون‏ها ریخته شده است و انسان‏ها به قتل رسیده‏اند و ظلم‏ها بر مردم شده است انسان‏های طاغی در طول تاریخ مردم را مورد شكنجه و اذیت و آزار قرار داده‏اند.
6. ناسپاس بودن انسان:
«ان الانسان لربه لكنود» . لكنود حكایت از همان ناسپاسی انسان می‏كند.
7. كم ظرفیت‏بودن انسان:
«ان الانسان خلق هلوعا. اذا مسه الشر جزوعا واذا مسه الخیر منوعا».[17]
خلاصه انسان آن‏قدر كم ظرفیت است كه اگر كوچك ‏ترین گرفتاری برای وی پیش آید، جزع او بلند می‏شود و دست ‏به ناسپاسی می‏زند واگر كوچك‏ ترین نعمتی را احساس كند و به آن برسد مانع دیگران می‏شود.


[1] . انسان كامل، چاپ صدرا، ص 40.
[2] . قیامت/14.
[3] . علق/5.
[4] . آل عمران/191.
[5] . ر.ك: تفسیر المیزان، در ذیل آیه.
[6] . اعراف/35.
[7] . بقره/34.
[8] . بقره/30.
[9] . الرحمن/10.
[10] . تفسیر المیزان در ذیل همین آیه.
[11] . اسراء/11.
[12] . اسراء/11.
[13] . اسراء/100.
[14] . نجم/24.
[15] . كهف/54.
[16] . عادیات/6.
[17] . معارج/2119.
حسن علیدادی سلیمانی- با اندكی تلخیص از مجله کلام اسلامی، ش 37

پنج شنبه 2/6/1391 - 7:47 - 0 تشکر 524211

سرکار masoomeh45
مباحث خوبی مطرح کردید.

با توجه به اینکه اینگونه معارف برای مطالعه فرصت نیاز دارد، لطفا مطالبتان را یکجا و پشت سرهم ثبت نکنید.

لا اقل روزی دو -سه تا پست بیشتر نگذارید که قرصت مطالعه و اظهار نظر دیگر کاربران بوجود آید.

یادآور می شود اینجا انجمن تخصصی است و با هدف تبادل نظر برپاشده است. بخش ثبت مطالب کاربران بخش جدایی است که امکان درج مطلب بدون نیاز به تبادل نظر را برای کاربران فراهم می کند.
با تشکر از حضور و انگیزه بالای شما در فعالیتهای انجمن

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.