• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 3324)
پنج شنبه 2/6/1391 - 0:59 -0 تشکر 524041
معارف قرآن

جایگاه معارف قرآن

رسالت قرآن کریم

بهترین معرّف برای شرح اوصاف قرآن كریم همانا خود قرآن مجید است و اگر در سخنان عترت طاهره ـ علیهم السلام ـ توصیف قرآن مشاهده می‌شود باز به استناد خود قرآن حكیم است، لیكن بهره‌برداری از آن به عهده همتای وی یعنی ثقل اصغر می‌باشد كه به نوبه خود، قرآن ناطق‌اند، و در هیچ مرحله از مراحل كمال هستی از قرآن جدا نبوده و قرآن نیز در هیچ مقام از مقام‌های وجودی از آنان جدا نخواهد بود، و اگر كمالی در قرآن باشد كه عترت طاهره ـ علیهم السلام ـ فاقد آن باشد، یا كمالی در عترت طاهره ـ علیهم السلام ـ باشد كه قرآن حاوی آن نباشد، اشكال جدایی این دو وزنه‌ی وزین از هم لازم می آید كه روایت متواتر نبی اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن را برای همیشه مردود می‌داند.
آنچه فعلا موردنظر است، رسالت‌ قرآن كریم می‌باشد، یعنی پیام چیزی كه انسان كامل با دریافت آن به سِمَت والای رسالت منصوب می‌گردد، چون رسالت هر پیامبری به گرفتن وحی تشریعی او است كه متن پیام و گوهر رسالت خواهد بود، و شناخت رسالت هر پیامبری در گرو معرفت وحی تشریعی او می‌باشد، چه اینكه نزول هر پیامی به اندازه‌ی ظرفیت هستی آن انسان متعالی خواهد بود، و از رهگذر تفاوت انبیاء با هم: «فَضّلنا بَعضَ النبیّین عَلی بَعض[1]ٍ» و امتیاز آنان از هم: «تلك الرُّسل فضَّلنا بعضهم علی بعض»[2] می‌توان به تفاوت پیام‌ها از هم پی برد، زیرا پیام‌ها گر چه هدف مشتركی دارند لیكن در سعه و ضیق معارف از هم جدا بوده و در انیق و عمیق بودن، همتای هم نیستند.
بنابراین كامل ترین انسانها،جامع ترین پیامها را می‌گیرد و در اثر كلّیت و دوام رسالت خویش مُهر نبوت را به همراه دارد و این نشانه‌ی خاتمیّت را هماره بر دوش می‌كشد و شانه‌ی او زیر بار مسئولیت ختم رسالت و مهر نبوّت، سنگینی توانفرسای آخرین پیام به جوامع بشری را در طول تاریخ احساس می‌فرماید: «اِنّا سَنُلقی عَلَیكَ قَولًا ثَقیلًا[3]»، زیرا رسالت او نه تنها نسبت به حال و آینده است، بلكه باید درباره‌ی ره آورد همه‌ی پیام‌آوران گذشته میزان استوار باشد و آن هم نه در حدّ تصدیق محض بلكه در مرز سرپرستی و نگهبانی و مدیریت و حفاظت همه جانبه، تا آنچه بجا مانده است از آسیب سانحه تحریف و گزند گزافه‌گویان محفوظ بماند، و آنچه از خاطره‌ها رخت بربست یا نابجا تفسیر شده است درست بیان گردد، تا سلسله‌ی پیام‌ها به رهبری قافله سالار آنها یعنی قرآن كریم محفوظ بماند. چه اینكه سلسله‌ی پیامبران با رهنمود سالارشان محفوظ‌اند: «وَ اَنزَلنا اِلَیكَ الكِتابَ بِالحقَّ مُصدِّقاً لِما بَینَ یَدَیهِ مِنَ الكِتابِ وَ مُهَیمِناً عَلَیهِ»[4]
انگیزه نهایی هر پیامی به اندازه‌ی درجه‌ی وجودی مبدء فاعلی آن یعنی پیام فرستنده و به مقدار هستی مبدء صوری آن، یعنی محتوی پیام و عصاره‌ی مضمون آن و به سِعَه مبدء قابلی آن، یعنی روح مجرد انسان كامل كه پذیرای آن است خواهد بود. گر چه تمام پیامهای آسمانی از عظمت مبادی چهارگانه یاد شده برخوردارند لیكن بعد از تحلیل نهایی روشن خواهد شد كه هیچ پیامی همتای آخرین پیام الهی نمی‌باشد و امتیاز این پیام نهایی برین، بر تمام پیام‌های گذشته در تمام مبادی چهارگانه همچنان محفوظ است.
اما از لحاظ مبدء فاعلی گر چه خدای سبحان مبدء آغازین همه‌ی رسالت‌ها است لیكن در هر پیامی خداوند، با نام خاص از اسمای حسنای الهی ظهور می‌كند و چون آن اسماء یكسان نیستند، در نتیجه مبدا فاعلی پیام‌ها، نیز در همه موارد متساوی هم نخواهند بود، زیرا رسالتی كه از اسم عظیم نشأت می‌گیرد، همتای پیامی كه از اسم اعظم صادر می‌شود نمی‌باشد، چون اسم عظیم همسان اسم اعظم نیست. اما از لحاظ مبدء صوری یعنی محتوی پیام، همانطوری كه هم اكنون اشاره شد، مضمون دستوری كه از اسم اعظم نازل می‌شود برتر از محتوی دستوری است كه از اسم غیر اعظم نشأت می‌گیرد.
اما از لحاظ مبدء قابلی یعنی روح مجرّد انسان كامل كه قرارگاه وحی الهی است، پیامی كه كامل‌ترین انسان‌ها دریافت می‌نماید كامل‌تر از هر گونه پیامی است كه دیگری آن را دریافت می‌نماید، یعنی همان اسلام ناب كه دین خدایی است: «انَّ الدّینَ عِندَ اللهِ الاِسلامُ»[5]. و همه‌ی پیام‌آوران الهی همان را دریافت كرده و به امت‌ها ابلاغ نموده‌اند: تفاوت مراتب آن در بطون و عمق و نیز تعالی درجات آن در صعود قابل تردید نیست.
اما از لحاظ مبدء‌ غائی یعنی انگیزه‌ی نهایی و هدف وجودی آن، چون بمقدار مبادی گذشته است و آنها در اوج كمال‌اند پس مبدء غائی آخرین پیام نیز در بلندای كمال بوده و مقامی از آن برتر میسّر صالحان سالك نخواهد بود، و گرنه آخرین دستور نمی‌شد، زیرا سنّت تبدیل‌ناپذیر حقّ بر اینست كه هر استعدادی را به فعلیت برساند و به محروم ماندن هیچ جامعه‌ی شایسته رضا ندهد.
از این رهگذر می توان به راز تعبیر دعای بیست و هفتم ماه رجب كه سالروز بعثت خاتم انبیاء الهی است پی برد: «اللّهم إنّی اسئلك بالتجلّی الاعظم...»[6] زیرا گر چه متكلّم در كلام خود تجلّی می‌كند چنانكه در نهج البلاغه آمده است: «فتجلّی لهم سبحانه فی كتابه من غیر ان یكونوا رأوه»[7]، لیكن تمام تجلّی‌ها همتای هم نیستند و كامل‌ترین آنها همانست كه بر قلب مطهّر كامل‌ترین فرستاده‌ها نازل شده است: «نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الاَمینُ عَلی قَلبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرینَ»[8].
نكته‌ای كه تذكر آن در این پیشگفتار سودمند است، اینست كه گر چه مؤمنان موظّف‌اند به همه‌ی پیامبران ایمان بیاورند و هیچ فرقی بین آنان نگذارند: «لا نُفرِّقٌ بَین اَحَدٍ مِن رُسُله[9].» «وَ الّذینَ آمَنُوا بِالله وَ رُسُلهِ وَ لَمْ یُفرِّقُوا بینَ اَحَدٍ مِنْهُمْ اُولئِكَ سَوفَ یُؤتیهِم اُجُورَهُم وَ كَانَ اللهَ غَفُوراً رَحیماً»[10].
لیكن این فرق نگذاشتن، ناظر به اصل رسالت و متن نبوّت می‌باشد نه راجع به درجه آن، و گرنه همانطوری كه باید به اصل سِمَت آنها مؤمن بود لازم است به درجه‌ی خاصّ هر كدام نیز ایمان آورد تا اولوالعزم از غیر اولوالعزم جدا شوند، و در نتیجه خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ از غیر آن امتیاز پیدا كند و سرانجام افضل از غیر افضل واضح شود، و بدینوسیله مزیّت پیام خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت به پیام‌های دیگران آشكار گردد، و مسئولیت صیانت و اطاعت و عمومی بودن و عمیق بودن آن هویدا شود.
بررسی هدف قرآن از تحقیق پیرامون اهداف سائر كتابهای آسمانی جدا نیست، زیرا همه‌ی آنها برای تعلیم و تزكیه‌ی انسان نازل شده‌اند و موضوع پیام آنها رهبری بشر است، و حقیقت بشر؛ نه همانند برخی از فرشتگان عالم غیب مجرّد تام است و نه همتای پدیده‌های طبیعی نظیر گیاه، مادّی صرف است، و نه مجموع مجرّد و مادّی است كه كثرت آن حقیقی و وحدت آن اعتباری باشد، بلكه یك واحد حقیقی و گسترده است كه دارای شئون فراوان می‌باشد، و همه‌ی آن شئون ادراكی و تحریكی را خودش اداره می‌نماید و در نهان گوهر روح وی، فطرت توحیدی تبدل ناپذیر ذخیره شده و دامنه‌ی هستی او به طبیعت سیّال بسته است.
چون منطقه‌ی تربیت وحی آسمانی حقیقت انسان است و واقعیت بشر همین است كه اجمالاً اشاره شد، لذا دین خدای سبحان كه همان اسلام ناب است نه چیز دیگر، در هر عصر به صورت وحی تشریعی و كتاب آسمانی ظهور كرده است، و خطوط كلی آن كه راجع به فطرت زوال‌ناپذیر است به نام دین ترسیم شده و هیچ تفاوتی بین ره آورد پیامبران در این زمینه نیست: «انّ الدّینَ عندَ الله الاسلامُ» و اگر فرقی بین آنها مشاهده می‌شود راجع به دقیق و دقیق‌تر بودن و ناظر به تفاوت طولی معارف آنها است، و خطوط جزئی آن كه راجع به تأمین نیازهای بخش سیّال انسانیّت است در طول زمان‌ها شاهد تحوّل‌های مختصری بوده است كه از آن به عنوان شِرعَه و منهاج یاد می‌شود،... «لكلٍّ جَعَلنا شِرعَهً وِ مِنهاجاً»[11].
چون دین برای تهذیب بخش ثابت انسانیت است، هیچ زوالی در او راه پیدا نمی‌كند، زیرا فطرت انسانی كه موضوع پرورش دین است دگرگون نخواهد شد. «لا تَبدیلَ لِخَلقِ الله»[12]، و از این رهگذر رابطه‌ی ره‌آورد پیامبران نسبت به یكدیگر فقط تصدیق است و هیچ تعبیری كه نشانه‌ی نسخ و ابطال و ازاله‌ی دین قبلی باشد در كلمات پیامبر بعدی یافت نمی‌شود، و چون شریعت برای تزكیه‌ی بخش متغیّر انسانیت است زوال‌پذیر می‌باشد، چه اینكه در قلمرو یك شریعت نیز گاهی نسخ الهی رخنه می كند، گر چه روح نسخ در این‌گونه از موارد به تخصیص زمانی بر می‌گردد، از این جهت سرّ تعبیر از پیوند قرآن با كتاب‌های آسمانی و تحریف نشده‌ی پیام‌آوران سلف به: «مصدّقًّا لِما بَینَ یَدَیه» معلوم خواهد شد، یعنی هر جا سخن از دین و خطوط كلی آنست عنوان تصدیق مطرح است نه نسخ و مانند آن، و هر جا سخن از نسخ به میان می‌آید، باید مدار آن را فقط در محدوده‌ی خطوط جزئی بنام منهاج و شِرعَه جستجو كرد.
با تحلیل فرق بین دین و شریعت، و تحقیق قلمرو هر كدام از تصدیق و نسخ و اثبات وحدت دین و تعدد اجمالی شرائع، هم راز تمایز منطقه‌ی تصدیق از محور محو و نسخ ظاهر می‌شود، و هم لزوم توجه به اهداف انبیاء گذشته و اغراض كتاب‌های آسمانی سلف، در تبیین هدف نبی اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و غرض قرآن كریم واضح می‌گردد، و هم سرّ خاتمیّت ره آورد حضرت محمد بن عبدالله(ص) آشكار خواهد شد، زیرا در صورتی كه خدای سبحان به حدّ نهایی رشد بشر آگاهی كامل دارد: «اَلا یَعلَم مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللّطیف الخَبیر»[13] قوانین كلی و قواعد اصولی كه هر كدام مبنای فروع فراوانی می‌باشد نازل می‌كند، و راه اجتهاد را تعلیم می‌دهد و پیمودن آن را بر صاحبان قدرت استنباط واجب می‌كند، تا با آگاهی كامل از حدود موضوع و شرط و جزء آن حكم الهی از متون منابع آشكار شود و بدون هجوم اشتباهات زمانی و مكانی درك گردد، و همانطوری كه برای تعلیم اندیش‌مندان آخر الزمان، سوره‌ی توحید و اوائل سوره‌ی حدید را نازل نموده است تا فرزانگان آینده‌ی دور، هم از فیض زلال زمزمه‌ی وحی بهره‌مند شوند، برای تفهیم نیازمندانِ مسائل فقهی، نیز اصول جامع می‌فرستد، تا استنباط‌گران طول تاریخ از بی‌نیاز و قوی كتاب و عترت بی‌بهره نمانند و نظام اجتماعی همچنان در پرتو احكام اسلامی اداره شود.
با عنایت به این پیشگفتار كوتاه، وارد اصل بحث شده و رسالت قرآن كریم كه محور اصلی سخن است در طی چند فصل تبیین می‌شود.


[1] . سوره اسراء، آیه 55؛ بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم.
[2] . سوره بقره، آیه 253؛ بعضی از آن پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم.
[3] . سوره مزمل، آیه 5؛ چرا كه ما بزودی سخنی سنگین به تو القا خواهیم كرد.
[4] . سوره مائده، آیه 48؛ و این كتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل كردیم، در حالی كه كتب پیشین را تصدیق می‌كند، و حافظ و نگهبان آنهاست.
[5] . سوره آل عمران، آیه 19؛ دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است.
[6] . مفاتیح الجنان، دعای شب مبعث؛ پروردگارا از تو درخواست می‌كنم بحق بزرگ‌ترین تجلّی تو.
[7] . خطبه 147؛ خداوند پاك و منزّه خود را در كتاب خویش بدون این كه وی را ببینند به وسیله‌ی آیاتی از قدرتش ارائه داده.
[8] . سوره شعر، آیات 173 ـ 174؛ روح الامین آن را نازل كرده است، بر قلب (پاك) تو، تا از انذاركنندگان باشی.
[9] . سوره بقره، آیه 285؛ ما در میان هیچ یك از پیامبران او، فرق نمی‌گذاریم (و به همه ایمان داریم).
[10] . سوره نساء، آیه 152؛ (ولی) كسانی كه به خدا و رسولان او ایمان آورده، و میان احدی از آنها فرق نمی‌گذارند، پاداششان را خواهد داد؛ خداوند، آمرزنده و مهربان است.
[11] . سوره مائده، آیه 48؛ ما برای هر كدام از شما، آیین و طریقه روشنی قرار دادیم.
[12] . سوره روم، آیه 30.
[13] . سوره ملك، آیه 14.

 

رسالت قرآن کریم - آیتالله جوادی آملی

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:4 - 0 تشکر 524092

مراتب و درجات توحید در قرآن1



توحید به معنای پرستش خدای یگانه و یكتا پرستی می‌باشد و درجات و مراتب دارد، همچنان كه شرك نیز كه مقابل توحید است مراتب و درجات دارد. تا انسان همه مراحل توحید را طی نكند، موحّد واقعی نیست.
1ـ توحید ذاتی
توحید ذاتی یعنی شناختن ذات حق به وحدت و یگانگی. اولین شناختی كه هر كس از ذات حق دارد، غنا و بی‌نیازی اوست؛ یعنی ذاتی است كه در هیچ جهتی به هیچ موجودی نیازمند نیست و به تعبیر قرآن «غنیّ» است؛ همه چیز به او نیازمند است و از او مدد می‌گیرد و او از همه غنّی است «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ»[1] و به تعبیر حكما واجب الوجود است.
و دیگر «اوّلیّت» یعنی مبدئیّت و منشئیّت و آفرینندگی اوست. او مبدأ و خالق موجودات دیگر است؛ موجودات همه «از او» هستند و او از چیزی نیست و به تعبیر حكما «علّت اُولی» است.
این اولین شناخت و اولین تصوری است كه هر كس از خداوند دارد. یعنی هر كس در مورد خداوند می‌اندیشد و به اثبات یا نفی، و تصدیق یا انكار می‌پردازد، چنین معنی و مفهومی در ذهن خود دارد كه آیا حقیقتی وجود دارد كه وابسته به حقیقتی دیگر نیست، همه‌ی حقیقت‌ها به او وابسته‌اند و از اراده‌ی او پدید آمده‌اند و او از اصل دیگری پدید نیامده است؟
توحید ذاتی یعنی این حقیقت «دوئی» برادر و تعدد پذیر نیست؛ مثل و مانند ندارد «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ»[2]؛ در مرتبه‌ی وجود او موجودی نیست «وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ».[3]
اینكه موجودی فرد یك نوع شمرده می‌شود، مثلاً حسن فردی از نوع انسان است ـ و قهراً برای انسان افراد دیگری قابل فرض است ـ از مختصّات مخلوقات و ممكنات است؛ ذات واجب الوجود از این معانی منزّه و مبرّاست.
و چون ذات واجب الوجود یگانه است، پس جهان از نظر مبدأ و منشأ و از نظر مرجع و منتهی یگانه است. جهان نه از اصل‌های متعدد پدید آمده و نه به اصل‌های متعدد باز می‌گردد؛ از یك اصل و از یك حقیقت پدید آمده «قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَیْ‏ءٍ»[4] و به همان اصل و همان حقیقت باز می‌گردد «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ»[5] و به تعبیر دیگر، جهان هستی، یك قطبی و یك كانونی و تك محوری است.
رابطه‌ی خدا و جهان، رابطه‌ی خالق با مخلوق یعنی رابطه‌ی علت (علت ایجاد) با معلول است، نه رابطه‌ی روشنایی با چراغ یا رابطه‌ی شعور انسانی با انسان. درست است كه خدا از جهان جدا نیست،[6] او با همه‌ی اشیاء است و اشیاء با او نیستند «هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما كُنْتُمْ»[7] اما لازمه‌ی جدا نبودن خدا از جهان، این نیست كه پس خدا برای جهان مانند روشنایی برای چراغ و شعور برای اندام است. اگر این چنین باشد خدا معلول جهان می‌شود و نه جهان معلول خدا؛ چون روشنایی معلول چراغ است نه چراغ معلول روشنایی. و همچنین لازمه‌ی جدا نبودن خدا از جهان و انسان این نیست كه خدا، جهان و انسان همه یك جهت دارند و همه با یك اراده و یك روح حركت و حیات دارند. همه‌ی اینها صفات مخلوق و ممكن است، خداوند از صفات مخلوقین منزه است «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ».[8]
2ـ توحید صفاتی
توحید صفاتی یعنی درك و شناسایی ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یكدیگر. توحید ذاتی به معنی نفی ثانی داشتن و نفی مثل و مانند داشتن است و توحید صفاتی به معنی نفی هر گونه كثرت و تركیب از خود ذات است. ذات خداوند در عین اینكه به اوصاف كمالیّه‌ی جمال و جلال متّصف است، دارای جنبه‌های مختلف عینی نیست. اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات یا یكدیگر لازمه‌ی محدودیت وجود است. برای وجود لایتناهی همچنان كه دومی قابل تصوّر نیست، كثرت و تركیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصوّر نیست. توحید صفاتی مانند توحید ذاتی از اصول معارف اسلامی و از عالی‌ترین و پر اوج‌ترین اندیشه‌های بشری است كه به خصوص در مكتب شیعی تبلور یافته است. در اینجا فقط به بخشی از یك خطبه‌ی نهج البلاغه كه هم تأییدی بر مدّعاست و هم توضیحی برای این بخش است، اشاره می‌كنیم. در اولین خطبه نهج البلاغه چنین آمده است:
سپاس ذات خدا را، آن كه ستایش كنندگان نتوانند به ستایش او برسند و شمار كنندگان نتوانند نعمت‌های او را برشمارند و كوشندگان نتوانند حقّ بندگی او را ادا نمایند، آن كه همت‌ها هر چه دور پروازی كنند كُنه او را نیابند و زیركی‌های هر اندازه در قعر دریاهای فطانت فرو روند به او نرسند، آن كه صفت او را حدّ و نهایتی و تغیّر و تبدّلی نیست...
در این جمله‌ها ـ چنان كه می‌بینیم ـ از صفات نامحدود خداوند یاد شده است. بعد از چند جمله می‌فرماید:
اخلاص كامل، نفی صفات از پروردگار است، زیرا موصوف گواهی می‌دهد كه ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی می‌دهد كه او چیزی است غیر از موصوف، و هر كس خداوند را به صفتی توصیف كند، ذات او را مقارن چیز دیگر قرار داده و هر كس خدا را مقارن چیزی قرار دهد... الی آخر.
در این جمله‌ها، هم برای خداوند اثبات صفت شده است (اَلَّذی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌ مَحْدودٌ) و هم از او نفی صفت شده است (لِشَهادَهِ كُلِّ صِفَهٍ اَنَّها...) از خود این جمله‌ها معلوم است كه صفتی كه خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدودیّت ذات است كه عین ذات است، و صفتی كه خداوند مبرّا و منزّه از اوست صفت محدود است كه غیر ذات و غیر از صفت دیگر است. پس توحید صفاتی یعنی درك و شناختن یگانگی ذات و صفات حق.
3ـ توحید افعالی
توحید افعالی یعنی درك و شناختن این كه جهان، با همه‌ی نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسبّبات، فعل او و كار او و ناشی از از اراده‌ی اوست. موجودات عالم همچنان كه در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او به تعبیر قرآن «قیّوم» همه‌ی عالم است، در مقام تأثیر و علیّت نیز استقلال ندارند، و در نتیجه خداوند همچنان كه در ذات شریك ندارد در فاعلیّت نیز شریك ندارد. هر فاعل و سببی، حقیقت خود و وجود خود و تأثیر و فاعلیّت خود را از او دارد و قائم به اوست. همه‌ی حول‌ها و قوّه‌ها «به او» است (ماشاءَ اللهُ وَلا قُوَّهَ اِلاّ بِهِ، لاحَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ).
انسان كه یكی از موجودات است و مخلوق اوست، مانند همه‌ی آنها علّت و مؤثّر در كار خود و بالاتر از آنها مؤثّر در سرنوشت خویش است، اما به هیچ وجه موجودی «مفوَّض» و «به خود وانهاده» نیست (بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقومُ وَ اَقْعُدُ). اعتقاد به تفویض و وانهادگی یك موجود ـ اعمّ از انسان و غیر انسان ـ مستلزم اعتقاد به شریك بودن آن موجود با خدا در استقلال و در فاعلیّت است و استقلال در فاعلیّت، مستلزم استقلال در ذات است و با توحید ذاتی منافی است، چه رسد به توحید افعالی.
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ صاحِبَهً وَلا وَلَداً وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ شَریكٌ فِی الْمُلْكِ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبیراً.»[9]
سپاس ذات خدا را، آن كه همسر و فرزند نگرفت و برای او شریكی در مدیریت جهان و همچنین كمكی از روی ناتوانی برای اداره‌ی عالم نیست. او را بزرگ و برتر بدان؛ بزرگ و برتر دانستنی كه لایق ذات پاك او باشد.
4ـ توحید در عبادت
مراتب سه گانه‌ای كه در بالا گفته شد توحید نظری و از نوع شناختن است؛ اما توحید در عبادت، توحید عملی و از نوع «بودن» و «شدن» است. آن مراتب توحید، تفكر و اندیشه‌ی راستین است و این مرحله از توحید «بودن» و «شدن» راستین. توحید نظری بینش كمال است و توحید عملی جنبش در جهت رسیدن به كمال. توحید نظری پی بردن به «یگانگیِ» خداست و توحید عملی «یگانه شدن» انسان است. توحید نظری «دیدن» است و توحید عملی «رفتن».
پیش از آن كه توحید عملی را شرح دهیم لازم است نكته‌ای را درباره‌ی توحید نظری تذكر دهیم. آیا توحید نظری یعنی نشاختن خدا به یگانگی ذات و یگانگی ذات و صفات و یگانگی در فاعلیّت، ممكن است یا غیر ممكن؟ و به فرض امكان، آیا این شناختن‌ها در سعادت بشر تأثیری دارد یا هیچ ضرورت و لزومی ندارد و در میان مراتب توحید آنچه مفید است توحید عملی است و بس؟
ممكن بودن یا ناممكن بودن این شناخت‌ها را ما در كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مورد بحث قرار داده‌ایم، اما اینكه آیا سعادت بخش است یا بیهوده، بستگی دارد به نوع شناخت ما از انسان و از سعادت او. موج افكار مادی درباره‌ی انسان و هستی سبب شده كه حتی معتقدان به خدا مسائل معارف الهی را بی‌فایده و بیهوده تلقی كنند و نوعی ذهن گرایی و گریز از عینیّت گرایی بشمارند؛ ولی یك نفر مسلمان كه بینشش درباره‌ی انسان این است كه واقعیت انسان تنها واقعیت بدنی نیست، واقعیت اصیل انسانی واقعیت روح اوست ـ روحی كه جوهرش جوهر علم و قدس و پاكی است ـ به خوبی می‌فهمد كه توحید به اصطلاح نظری علاوه بر اینكه پایه و زیربنای توحید عملی است خود بذاته كمال نفسانی است، بلكه بالاترین كمال نفسانی است؛ انسان را به حقیقت به سوی خدا بالا می‌برد و به او كمال می‌بخشد. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ».[10]




[1] . فاطر / 15.
[2] . شوری / 11.
[3] . توحید / 4.
[4] . رعد / 16.
[5] . شوری / 53.
[6] . «لیس عن الاشیاء بخارج ولا فیها بوالج» (نهج البلاغه).
[7] . حدید / 4.
[8] . صافات / 180.
[9] . مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.
[10] . فاطر / 10.

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:4 - 0 تشکر 524096













مراتب و درجات توحید در قرآن2

انسانیت انسان در گرو شناخت خداوند است، زیرا كه شناخت انسان، از انسان جدا نیست بلكه اصلی‌ترین و گرامی‌ترین بخش وجود اوست. انسان به هر اندازه به هستی و نظام هستی و مبدأ و اصل هستی شناخت پیدا كند، انسانیت ـ كه نیمی از جوهرش علم و معرفت و شناختن است ـ در او تحقق یافته است.
از نظر اسلام، خصوصاً از نظر معارف مذهب شیعه، جای كوچك‌ترین شكّ و تردیدی نیست كه درك معارف الهی قطع نظر از آثار عملی و اجتماعیِ مترتّب بر آن معارف، خود هدف و غایت انسانیت است.
اكنون به توحید عملی بپردازیم:
توحید عملی یا توحید در عبادت یعنی یگانه پرستی، به عبارت دیگر، در جهت پرستش حق یگانه شدن. بعداً خواهیم گفت كه عبادت از نظر اسلام، مراتب و درجات دارد. روشن‌ترین مراتب عبادت، انجام مراسم تقدیس و تنزیه است كه اگر برای غیر خدا واقع شود مستلزم خروج كلی از جرگه‌ی اهل توحید و از حوزه‌ی اسلام است. ولی از نظر اسلام پرستش منحصر به این مرتبه نیست؛ هر نوع جهت اتّخاذ كردن، ایده‌آل گرفتن و قبله‌ی معنوی قرار دادن، پرستش است. آن كسی كه هواهای نفسانی خود را جهت حركت و ایده‌ی آن و قبله‌ی معنوی خود قرار بدهد آنها را پرستش كرده است:
«أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»[1]
آیا دیدی آن كس را كه هوای نفس خود را خدا و معبود خویش قرار داده است؟
آن كس كه امر و فرمان شخص دیگر را كه خدا به اطاعت او فرمان نداده، اطاعت كند و در برابر آن تسلیم محض باشد او را عبادت كرده است:
«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[2]
همانا عالمان دینی خود و زاهدان خود را به جای خدا، خدای خویش ساخته‌اند.
«وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[3]
همانا بعضی از ما انسان‌ها بعضی دیگر را خدای خویش و مُطاع و حاكم بر خویش قرار ندهیم.
بنابراین، توحید عملی یا توحید در عبادت یعنی تنها خدا را مطاع و قبله‌ی روح و جهت حركت و ایده‌آل قرار دادن و طرد هر مطاع و جهت و قبله و ایده‌آل دیگر؛ یعنی برای خدا خم شدن و راست شدن، برای خدا قیام كردن، برای خدا خدمت كردن، برای خدا زیستن، برای خدا مردن، آنچنان كه ابراهیم گفت:
روی دل و چهره‌ی قلب خود را حق گرایانه به سوی حقیقتی كردم كه ابداع كننده‌ی همه‌ی جهان عِلوی و سِفلی است؛ هرگز جزءِ مشركان نیستم... همانا نمازم، عبادتم، زیستنم و مردنم برای خداوند، پروردگار جهان هاست. او را شریكی نیست. به این فرمان داده شده‌ام و من اولین تسلیم شدگان به حق هستم.[4]
این توحید ابراهیمی، توحید عملی اوست. كلمه‌ی طیّبه‌ی «لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ» بیش از هر چیزی ناظر بر توحید عملی است؛ یعنی جز خدا شایسته‌ی پرستش نیست.



[1] . فرقان / 43.
[2] . توبه / 31.
[3] . آل‌عمران / 64.
[4] . انعام / 162 و 163.
شهید مطهری- با اندكی تلخیص از مجموعه آثار، ج2، ص99 ـ

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:4 - 0 تشکر 524097

اسماء الهی در قرآن اشاره1




در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی تعبیری به عنوان «اسماء حسنی» (نام‌های نیك خداوند) دیده می‌شود كه در قرآن به صورت سر بسته، و در اخبار به طور مشروح آمده است، این اسماء همگی بیانگر صفات او است، و با توجه به این كه همه نام‌ها و صفات او نیك است انتخاب این عنوان بیانگر این حقیقت است كه این دسته از نام‌ها دارای اهمیت ویژه‌ای است.
اما این ویژگی از كجا سرچشمه می‌گیرد؟ شرح آن را بعد از تفسیر آیات و روایاتی كه در این زمینه وارد شده است بیان خواهیم كرد.
با این اشاره به سراغ آیات قرآن می‌رویم و به آن گوش جان فرا می‌دهیم.
1ـ وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ.[1]
و برای خدا نام‌های نیكی است، خدا را به آن بخوانید، و آنها را كه اسماء خدا را تحریف می‌كنند رها سازید.
2ـ قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى.[2]
بگو «الله» را بخوانید یا «رحمان» را. هر كدام را بخوانید (همه از یك ذات خبر می‌دهد و) برای او نام‌های نیك است.
3ـ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى.[3]
او خداوندی است كه معبودی جز او نیست برای او نام‌های نیك است.
4ـ هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى.[4]
او خداوندی است خالق، و آفریننده بدون سابقه، و صورتگری است (بی‌نظیر) و برای او نام‌های نیك است.
تفسیر و جمع‌بندی نام‌های ویژه‌ خداوند
تفسیر آیه نخست را در بحث گذشته آوردیم، و خلاصه آن این است كه مردم را از تحریف نام‌های خداوند برحذر می‌دارد، و می‌فرماید:
«خداوند نام‌های نیكی دارد او را به آن نام‌ها بخوانید و كسانی را كه اسماء خدا را تحریف می‌كنند رها سازید.» (همان‌ها كه نام خدا را بر بت‌ها می‌نهند یا نام‌های مخلوقات را بر خدا می‌دهند، و گرفتار تشبیه و شرك می‌شوند.) (وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ).
در دومین آیه نیز پس از اشاره به بهانه جوئی‌های مشركان كه می‌گفتند چرا پیامبر اسلام خدا را به نام‌های متعدد مخصوصاً رحمن كه در نظر مشركان عرب كم سابقه بود می‌خواند، با این كه سخن از توحید و یگانگی می‌گوید؟ می‌فرماید: «بگو شما او را به نام (الله) یا (رحمن) بخوانید (هر كدام را بخوانید تفاوتی نمی‌كند) برای او نام‌های متعدد نیكو است» (قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى).
در سومین آیه به دنبال توصیف خداوند به خالقیت و مالكیت و تدبیر عالم هستی، و علم و آگاهی از آشكار و نهان، می‌فرماید:
«او خداوندی است كه معبودی جز او نیست و برای او نام‌های نیكو است» (اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى).
آری او با داشتن این اسماء و صفات نیكو و بی‌مانند شایسته الوهیت و عبودیت است و جز او كسی شایسته این امر نیست.
و بالاخره در چهارمین و آخرین آیه، ضمن برشمردن اوصاف فراوانی برای خداوند عالم در آیات پیش از آن (بیش از ده وصف) می‌فرماید:
«او خداوندی است آفریننده و موزون كننده و صورتگر كه برای او نام‌های نیكو است» (هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى).
و به دنبال آن نیز اوصاف مهم دیگری را برمی‌شمرد كه مجموعاً به هیجده صفت بالغ می‌شود.
از مجموع این آیات به خوبی استفاده می‌شود كه اسماء حسنی اشاره به صفات جمال و جلال ویژه حق است كه هر كدام از كمال مخصوص یا نفی نقصی حكایت می‌كند، و تنها یك نامگذاری ساده و معمولی نیست، این اسماء و صفات در آیات مختلف قرآن منعكس است و روی آنها مخصوصاً تكیه شده.
اكنون به سراغ این موضوع برویم كه «اسماء حسنی» كدام است؟ آیا تعداد خاصی دارد؟، و اگر چنین است تعداد آن چه قدر است؟
توضیحات :
1ـ حقیقت اسماء حسنی چیست؟
اسماء حسنی همان گونه كه گفتیم به معنی نام‌های نیكو است و مسلماً همه نام‌های خداوند نیكو است و به این ترتیب همه نام‌های الهی را شامل می‌شود، و چنانچه در شأن نزول آیه 110 سوره‌ی اسراء (دومین آیه مورد بحث) آمده این آیه زمانی نازل شد كه مشركان از پیامبر شنیدند كه می‌گوید: یا اَللهُ یا رَحمانُ! آنها به طعنه گفتند او ما را از پرستش دو معبود نهی می‌كند ولی خودش معبود دیگری را می‌خواند!... در این هنگام آیه نازل شد و پندار تعدد را رد كرد (و فرمود اینها اسماء حسنای خداوند و نام‌های نیكوی مختلفی است كه همه اشاره به ذات واحد حق می‌كند).[5]
به این ترتیب همه‌ی اینها تعبیرات مختلفی است كه از كمالات بی‌انتهای آن ذات واحد حكایت دارد و به گفته‌ی شاعر:
عِباراتُنا شَتّی وَ حُسنُكَ واحِدٌ وَ كُلٌّ اِلی ذاكَ الجَمالِ یُشیرُ
«تعبیرات ما مختلف است ولی حسن تو یكی بیش نیست.»
«و همه به آن جمال واحد بی‌مثال اشاره می‌كنند»!
از تعبیراتی كه در آیات قرآن آمده بر می‌آید كه همه نام‌های او جزء اسماء حسنی است:
وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها (نخستین آیه مورد بحث).
دلیل آن هم روشن است، زیرا نام‌های خداوند یا از كمال ذات او خبر می‌دهد (مانند عالم و قادر) یا از عدم وجود هر گونه نقص در آن ذات بی‌مثال (مانند قدّوس) و یا حاكی از افعال او ا ست كه فیض وجود را از جهات مختلف منعكس می‌كند (مانند رحمان و رحیم و خالق مدبر و رازق).
تعبیر آیات فوق كه دلیل بر حصر است نشان می‌دهد كه اسماءِ حسنی مخصوص خداوند است، این به خاطر آن است كه اسماءِ او حاكی از كمالات او است، و می‌دانیم واجب الوجود عین كمال و كمال مطلق است، بنابراین كمال حقیقی از آن او است و غیر او هر چه هست ممكن الوجود است و سر تا پا نیاز و فقر!
در اینجا این سئوال پیش می‌آید كه در روایات ـ همان گونه كه در بحث آینده اشاره خواهد شد ـ عدد معینی برای اسماءِ حسنی ذكر شده، این نشان می‌دهد كه اسماءِ حسنی توصیفی برای همه نام‌های خداوند نیست، بلكه تنها به قسمتی از این نام‌ها اشاره می‌كند.
در پاسخ این سئوال می‌توان گفت: ذكر تعداد معینی از صفات و اسماءِ ممكن است به خاطر اهمیت آنها باشد، نه دلیل بر انحصار، اضافه بر این در بحث‌های آینده نیز خواهد آمد كه بسیاری از اسماءِ الهی شكل شاخه‌های اصلی را دارند، و بقیه از آنها منشعب می‌شود، مثلاً «رازق» (روزی بخش) شاخه‌ای از صفت «رب» (مالك و مدبر) می‌باشد، همچنین اوصافی مانند «محیی» (زنده كننده) و «ممیت» (میراننده) نیز همین گونه است.
بسیار بعید است كه اسماءِ حسنی دارای مفهوم خاصی در شرع (به اصطلاح حقیقه شرعیه) باشد، بلكه همان معنی لغوی (نام‌های نیكو) را بیان می‌كند كه شامل تمام نام‌ها و اوصاف خدا است.
این كه قرآن مجید می‌گوید «خدا دارای اسماءِ حسنی است او را به این نام‌ها بخوانید» در حقیقت اشاره به ترك الحاد و تحریف این اسماءِ است به گونه‌ای كه نام‌های خدا را بر بت‌ها نهند، یا اشاره به پرهیز از نام‌هایی است كه مفهوم آن با نقائص آمیخته، و ویژه مخلوقات است، یا این كه منظور اشاره به این است كه تعدد نام‌ها هیچ گونه منافاتی با وحدت ذات پاك او ندارد، چرا كه تعدد نام‌ها ناشی از اختلاف زاویه دید ما نسبت به آن كمال مطلق است، گاه از دریچه آگاهی او بر همه چیز نگاه می‌كنیم و می‌گوییم «عالم» است، و گاه از دریچه توانایی او بر هر كار و می‌گوییم «قادر» است.
به هر حال همه قرائن نشان می‌دهد كه تمام اسماء خدا اسماءِ حسنی است، هر چند بخشی از آن دارای اهمیت ویژه و خاصی است.
2ـ عدد اسماء الحسنی و تفسیر آنها
در روایات متعددی كه از طرق اهل‌بیت ـ علیهم السّلام ـ و اهل سنت رسیده، تعداد اسماء حسنی نود و نه شمرده شده است. از جمله در روایت معروفی از پیغمبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می‌خوانیم كه فرمود: اِنَّ لِّهِ تِسْعَهٌُ و تِسعینَ اسماُ ـ مِاهً الاّ واحداً ـ مَنْ اَحصاها دَخَلَ الجَنَّهَ، اِنَّه وَترٌ یُحِبُّ الوَتْرَ: «خداوند نود و نه اسم ـ یكصد الا یك اسم ـ دارد، هر كس آنها را شمارش كند وارد بهشت می‌شود، خداوند «فرد» است و «فرد» را دوست دارد.»[6]
در روایت دیگری در توحید صدوق همین معنی (با تفاوت مختصری از علی ـ علیه السّلام ـ از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نقل شده است، پس در شرح آن می‌فرماید: وَهِیَ اللهُ الأله، الواحِدُ، الاَحَدُ، الصَّمَدُ، الأَوَّلُ، الآخِرُ، السَّمیعُ، القَدیرُ، القاهِرُ، العَلِیُّ، الاَعلی، اَلباقی، اَلبَدیعُ، الباریءُ، اَلاَكرَمُ، الظّاهِرُ، اَلباطِنُ، اَلحَیُّ، اَلحَكیمُ، اَلعَلیمُ، اَلحَلیمُ، اَلحَفیظُ، اَلحَقُّ، اَلحَسیبُ، اَلحَمیدُ، اَلحَفِیُّ، اَلرَّبُ، اَلرَّحمانُ، اَلرَّحیمُ، الذّارِیءُ، اَلرّزِاقُ، اَلرَقیبُ، اَلرَّئُوفُ، اَلرّائی، السَّلامُ، اَلمُؤمِنُ، اَلمُهیمِنُ، اَلعَزَیزُ، اَلجَبّارُ، اَلمُتَكَبِّرُ، اَلسَّیِدُ، اَلسُّبُّوحُ، الشَّهیدُ، الصّادِقُ، اَلصَانِعُ، اَلطّاهِرُ، اَلعَدلُ، اَلعَفُوُّ، اَلْغَفُورُ، اَلغَنِیُّ، الغِیاثُ، اَلفاطِرُ، اَلفَردُ، اَلفَتّاحُ، اَلفالِقُ، اَلقَدیمُ، اَلمَلِكُ، اَلقُدُّوسُ، اَلقَوِیُّ، اَلغَریبُ، اَلقَیُّومُ، اَلقابِضُ، اَلباسِطُ، قاضِیُ الحاجاتِ، اَلمَجیدُ، اَلمَولی، اَلمَنّانُ، اَلمُحیطُ، اَلمُبینُ، اَلمُقیتُ، اَلمُصَوِّرُ، اَلكَریمُ، اَلكبیرُ، اَلكافِیُ، كاشِفُ الضُّرِّ، اَلوِترُ، اَلنُّورُ، اَلوَهّابُ، اَلنّاصِرُ، الواسِعُ، اَلوَدُودُ، اَلهادِی، الوقی، الوكیل، اَلوارِثُ، اَلبَّرُّ، اَلباعِثُ، اَلتَّوابُ، اَلجَلیلُ، اَلجَوادُ، اَلخَبیرُ، اَلخالِقُ، خَیرُ النّاصِرِینَ، اَلدّیانُ، اَلشَّكُورُ، اَلعَظیمُ، اَللًَّطیفُ، اَلشّافی.[7]




[1] . اعراف / 180.
[2] . اسراء / 110.
[3] . طه / 8.
[4] . حشر / 24.
[5] . مرات العقول، ج2، ص30.
[6] . این روایت در «در المنثور» از صحیح بخاری و مسلم و مسند احمد و سنن ترمذی و كتب متعدد معروف دیگری نقل شده است (جلد 3، صفحه 147).
[7] . توحید صدوق، صفحه 194 باب اسماء الله تعالی حدیث 8 توجه به این نكته لازم است كه نام‌هایی كه در حدیث فوق آمده یكصد نام است و از آنجا كه الله كه جامع همه این صفات است به حساب نیامده، مجموع اسماء حسنی 99 قسم شمرده شده بعضی نیز گفته‌اند الرائی نسخه بدل الرئوف است.

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:4 - 0 تشکر 524100













اسماء الهی در قرآن2

نكته مهمی كه توجه به آن در اینجا لازم است این كه منظور از احصاء و شمارش اسماء حسنی تنها به این معنی نیست كه هر كس این نود و نه اسم را بر زبان جاری سازد بدون گفتگو وارد بهشت می‌شود، بلكه منظور این است به محتوای این اسماء ایمان و معرفت داشته باشد، خدا را به این اوصاف بشناسد، و علاوه بر معرفت، متخلق به این اوصاف الهی نیز گردد، یعنی شعاعی از علم و قدرت و رحمت و رأفت الهی و غیر این صفات در وجود او پرتو افكن گردد، چرا كه لازمه ایمان به این اوصاف كمالیّه چنین بازتاب و تخلّقی است.
در روایت دیگری كه در توحید صدوق از امام علی ابن موسی الرضا از پدرانش از علی ـ علیه السّلام ـ نقل شده، می‌فرماید: قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ لله عزوجل تسعة و تسعون اسماً من دعا الله بها استجاب له، و من احصاها دخل الجنة: «خداوند نود و نه اسم دارد كه هر كس خدا را به آن بخواند دعای او را مستجاب می‌كند، و هر كس آنها را شمارش كند داخل بهشت می‌شود.»
مرحوم صدوق بعد از ذكر این روایت می‌گوید: «منظور از احصا كردن همان احاطه به آنها و آگاهی از معانی این اسماء است و معنی احصا تنها شمارش آنها نیست.»[1]
البته در بعضی از روایات عدد اسماء الهی بیش از این ذكر شده، و حتی در بعضی از دعاها مانند دعای جوشن كبیر عدد نا‌های مقدس او به یكهزار بالغ شده است، و منافاتی میان این روایات نیست، زیرا همان گونه كه اشاره كردیم عدد نود و نه به اسماء و صفاتی اشاره می‌كند كه ویژگی و اهمیت بیشتری دارد.
مرحوم صدوق شرح مفصلی در كتاب توحید در تفسیر این نام‌های نود و نه گانه ذكر كرده است كه طالبان می‌تونند مراجعه كنند.[2]
اما همانگونه كه گفتیم تعبیر روایات در این باره یكسان نیست.
بار دیگر یادآور می‌شویم كه قسمتی از این اوصاف از قبیل اوصاف كمالیه ذاتیه خداوند است (صفات جمال) و قسمتی از قبیل اوصافی است كه هرگونه نقص را از ذات مقدسش دور می‌شمرد (اوصاف جلال) و قسمت زیادی از آن صفاتی است كه از ناحیه افعال او مشتق شده (صفات فعل).
در ضمن تعدادی از این صفات از نظر معنی با یكدیگر قریب الافق است، هر چند تفاوت‌های ظریف و دقیق غالباً در میان آنها پیدا می‌شود.
4ـ اسم اعظم الهی كدام است؟
به تناسب بحثی كه در زمنیه اسماء حسنی داشتیم مناسب است سخنی هم از اسم اعظم بگوئیم.
در روایات زیادی روی مسأله «اسم اعظم خدا» تكیه شده، و از آنها استفاده می‌شود كه اگر كسی خدا را به اسم اعظمش بخواند دعای او مستجاب می‌گردد، و هر چه از خدا بخواهد به او می‌دهد، و لذا در ذیل بعضی از این روایات آمده است «وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ لَقد سَئَلَ اَللهَ باسمِهِ الاَعظَمَ الَّذی اِذا سُئِلَ بِه اَعطاهُ وَ اِذ ادُعِی بِه اَجابَ: «قسم به كسی كه جانم به دست او است، او خدا را به اسم اعظمش خواند، همان اسمی كه اگر خدا را به آن بخوانند عطا می‌كند و اگر دعا به آن كنند اجابت می‌نماید.»[3]
و تعبیرات دیگری از این قبیل. و نیز در روایات آمده كه «آصف ابن برخیا» وزیر «سلیمان» كه تخت «بلقیس» را از سرزمین یمن به نزد سلیمان در شام حاضر كرد اسم اعظم می‌دانست[4] و همچنین «بلعم باعورا» دانشمند و زاهد بنی‌اسرائیل كه مستجاب الدعوه بود از اسم اعظم آگاه بود.[5]
مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار روایات زیادی درباره اسم اعظم و این كه كدام یك از نام‌های خدا است؟ نقل می‌كند كه ذكر همه آنها به درازا می‌كشد، از جمله در روایتی از امام صادق ـ علیه السّلام ـ آمده است: «اسم الله الاعظم در سوره حمد پراكنده است».
و نیز در بعضی از روایات می‌خوانیم: «بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم خدا از سیاهی چشم به سفیدی آن نزدیك‌تر است».
در روایات دیگری نام‌های مقدس دیگری از نام‌های خداوند و اسماءِ حسنی و آیات قرآن ذكر شده كه هر یك از دیگری پر معنی‌تر می‌باشد (برای اطلاع از آنها می‌توانید به جلد 93 بحارالانوار مراجعه فرمائید).[6]
ولی سخن در اینجا است كه آیا اسم اعظم یك كلمه یا یك جمله یا آیه‌ای از آیات قرآن مجید است، و این همه تأثیر و قدرت در الفاظ و حروف آن نهفته شده، بی‌آنكه هیچ قید و شرطی داشته باشد؟
یا این كه اثر از آن این الفاظ است به ضمیمه حالات و شرائطی در گوینده از نظر تقوا و پاكی و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توكل كامل بر ذات پاك او.
یا این كه اسم اعظم اصولاً از مقوله لفظ نیست، و اگر پای الفاظ به میان آمده اشاره به حقایق و محتوای این الفاظ است، و به تعبیر دیگر مفاهیم این الفاظ باید در جان انسان پیاده شود و او متخلق به معنی آن گردد، و به مرحله‌ای از كمال برسد كه دعای او مستجاب و حتی تصرف او در موجودات تكوینی به فرمان خدا نافذ گردد.
از این سه احتمال، احتمال اول بسیار بعید به نظر می‌رسد كه حروف و الفاظ بدون تكیه بر محتوا و بدون توجه به اوصاف و حالات گوینده چنان اثری داشته باشد هر چند در افسانه‌هایی كه به نظم و نثر در بعضی از كتب آمده چنین منعكس است كه حتی اهریمن می‌توانست با در اختیار گرفتن اسم اعظم تكیه بر جای سلیمان زند و كارهای او را انجام دهد!!
این گونه برداشت از اسم اعظم بسیار از روح تعلیمات اسلام دور است، به علاوه همان داستان «بلعم باعورا» كه نشان می‌دهد بعد از انحراف از مسیر پاكی و تقوا اسم اعظم را از دست داد، گواه بر این است كه این نام رابطه نزدیكی با اوصاف و حالات گوینده دارد. بنابراین حق مطلب یكی از دو تفسیر اخیر است و یا هر دو توأم با هم.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از اشاره به مسأله اسم اعظم چنین می‌گوید: نام‌های خداوندی عموماً، و اسم اعظمش خصوصاً، هر چند در عالم هستی و وسائط و اسباب نزول فیض در این جهان مؤثر است، ولی تأثیر آن مربوط به حقایق این اسماءِ است نه خود الفاظی كه دلالت بر آن می‌كند و نه به معانی متصوره در ذهن.[7] این سخن نیز تأكیدی است بر آنچه در بالا گفته شد.
این نكته نیز قابل توجه است كه در روایات مختلف این باب تعبیرات مختلفی درباره اسم اعظم دیده می‌شود و هر كدام اسم اعظم را در چیزی خلاصه می‌كند:
بعضی «بسم الله»... را به اسم اعظم از همه چیز نزدیك‌تر می‌شمرد.
بعضی گفتن یكصد مرتبه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِالله العَلِیِّ العَظیمِ بعد از نماز صبح را چنین می‌شمرد.
در بعضی دیگر سوره «حمد» و «قل هو الله» و «آیة الكرسی» و «انا انزلناه» اسم اعظم شمرده شده.
و در بعضی دیگر شش آیه آخر سوره‌ی حشر.
و بالاخره در بعضی دیگر آیه‌ی «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ ـ تا ـ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ»[8] و غیر این تعبیرات.[9]
این تفاوت ممكن است به خاطر تعدد اسم اعظم، یا تفاوت خواسته‌ها باشد، ولی در عین حال آنچه مهم است پاكی دل و خلوص نیت و توجه به خدا و قطع امید از غیر او و تخلق به این اوصاف است كه روح اسم اعظم را تشكیل می‌دهد.



[1] . همان مدرك، صفحه 195، حدیث 9.
[2] . رك: توحید صدوق، ص195 ـ 217.
[3] . بحارالانوار، ج93، صفحه‌ی 225.
[4] . سفینة البحار، جلد 1، ص23 و بحارالانوار، ج14، ص113.
[5] . بحارالانوار، ج13، ص377.
[6] . بحارالانوار، ج93، باب الاسم الاعظم، صفحه 223 تا 232.
[7] . المیزان، جلد 8، ص372.
[8] . آل عمران / 26 و 27.
[9] . بحارالانوار، جلد 93، صفحه 223 تا 225.
آیت الله مكارم شیرازی- با تلخیص از پیام قرآن، ج4، ص41

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:4 - 0 تشکر 524101

عدل الهی در قرآن1



اشاره:
در میان اوصاف الهی «صفات فعل» وصف «عدالت» دارای ویژگی‌ها و خصوصیت‌هایی است و همین سبب شده كه علمای علم عقاید آن را مستقلاً به طور مشروح مورد بحث قرار دهند، تا آن جا كه در میان اصول دین شكل استقلالی به خود گرفته و به عنوان یك اصل از اصول پنجگانه عقاید اسلامی معرفی شده است، در حالی كه به ظاهر با بقیه صفات تفاوتی ندارد، و باید در مباحث خداشناسی در بحث «اسماء و صفات» ادغام گردد.
شرح این ویژگی‌ها پیش از بحث درباره‌ی اصل مسأله ممكن نیست، لذا همین اندازه می‌گوئیم كه مسأله‌ی عدل الهی از یك سو با اصل ایمان به وجود خدا ارتباط دارد، و از سوی دیگر با مسأله‌ی معاد، و از سوی سوم با مسأله‌ی نبوت، و از سوی چهارم با مسائلی مانند: پاداش و جزا، جبر و تفویض، توحید و ثنوّیت، فلسفه‌ی احكام و امثال آن، لذا اعتقاد به این اصل یا نفی آن می‌تواند چهره‌ی تمام معارف و اعتقادات دینی را دگرگون سازد.
اضافه بر این بازتاب عدل الهی در جامعه بشری در مسأله عدالت اجتماعی، و عدالت اخلاقی و مسائل تربیتی نیز قابل انكار نیست.
به خاطر جهات فوق، ما هم این مسأله را به طور جداگانه و به صورت مشروح‌تر مورد بحث قرار می‌دهیم، اما همان گونه كه روش بحث تفسیر موضوعی ایجاب می‌كند قبل از هر چیز باید به سراغ آیات قرآن مجید در این زمینه برویم، تا در پرتو آن مشكلات پیچیده‌ی این مسأله مهم گشوده شود، با این اشاره به آیات زیر گوش جان می‌سپاریم:
1ـ إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ.[1]
خداوند هیچ به مردم ستم نمی‌كند، این مردمند كه به خویشتن ستم می‌نمایند.
2ـ وَ لا یَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً.[2]
و پروردگارت به احدی ظلم نمی‌كند.
3ـ فَما كانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ.[3]
خداوند به آنها ستم نكرد اما خودشان بر خویشتن ستم می‌كردند.
4ـ فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.[4]
امروز به هیچ كس ستم نمی‌شود و جز آنچه را عمل می‌كردید جزا داده نمی‌شوید.
5ـ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ.[5]
جز برای رضای خدا انفاق نكنید و آنچه از خوبی‌ها انفاق می‌كنید به شما داده می‌شود و به شما ستم نخواهد شد.
6ـ بَلِ اللَّهُ یُزَكِّی مَنْ یَشاءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلاً.[6]
خدا هر كس را بخواهد مدح و ستایش می‌كند، و كمترین ستمی به آنها نخواهد شد.
7ـ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعالَمِینَ.[7]
و خدا (هیچگاه) ستمی بر جهانیان نمی‌خواهد.
8ـ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ.[8]
خداوند (با ایجاد نظام واحد جهان هستی) گواهی می‌دهد كه معبودی جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش گواهی می‌دهند، در حالی كه (خداوند) قیام به عدالت دارد.
9ـ إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ.[9]
او خلق را آغاز كرد سپس آن را باز می‌گرداند، تا كسانی را كه ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام دادند به عدالت جزا دهد.
10ـ وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً.[10]
ما ترازوهای عدل را در روز قیامت نصب می‌كنیم، لذا به هیچ كس كمترین ستمی نمی‌شود.
11ـ وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ.[11]
و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمی‌كند.
12ـ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجَّارِ.[12]
آیا كسانی را كه ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام داده‌اند همچون مفسدان در زمین قرار دهیم؟ یا پرهیزگاران را همچون فاجران؟! (این با عدالت سازگار نیست).[13]
شرح مفردات
واژه‌ی «ظلم» به گفته‌ی «مقائیس» در اصل دارای دو معنی متفاوت است: یكی به معنی تاریكی كه از آن تعبیر به «ظلمت» می‌شود، و دیگری به معنی قرار دادن چیزی در غیر محلش (نقطه‌ی مقابل عدل كه قرار دادن هر چیزی در محل لایق آن است).
این احتمال وجود دارد كه هر دو به یك حقیقت باز گردند، چرا كه ظلم (نقطه‌ی مقابل عدالت) سبب ظلمت و تاریكی است در هر جا باشد و شاید به همین دلیل راغب در مفرادت نیز ریشه‌ی اصلی این واژه را همان ظلمت می‌شمرد.
در «لسان العرب» آمده است كه اصل «ظلم» همان «جور و تجاوز از حدّ» است، و در تعبیر دیگری می‌افزاید: ظلم به معنی «انحراف از میانه‌روی» است.
البته این سه معنی «ظلم قرار دادن چیزی در غیر محل شایسته آن» و «تجاوز از حدّ» و «انحراف از میانه روی» همه به یك حقیقت باز می‌گردد.
نقطه مقابل ظلم، «عدل» است، و برای آن دو معنی متضاد ذكر كرده‌اند:
نخست معنی معروف آن است كه به معنی قرار دادن چیزی در محل لایق و مناسب است، و این مفهوم وسیع، مصداق‌های زیادی دارد از جمله عدالت به معنی موزون بودن، عدالت به معنی رعایت تساوی و نفی هر گونه تبعیض، عدالت به معنی رعایت حقوق دیگران، عدالت به معنی رعایت استحقاق‌ها و لیاقت‌ها، و بالاخره عدالت به معنی تزكیه و پاكسازی.
و اگر گاهی به معنی شرك در قرآن مجید به كار رفته است به خاطر آن است كه مشرك چیزی را عدیل و همتای خدا قرار می‌دهد، در سوره‌ی انعام می‌خوانیم: ثُمَّ الَّذِینَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ: «سپس كسانی كه كافر شدند، موجوداتی را عدیل و همطراز خدا قرار می‌دهند.[14]
معنی دوم به گفته‌ی مقائیس اللّغه، اعوجاج و كجی و به گفته بعضی دیگر از ارباب لغت به معنی ظلم است (یعنی عدل از الفاظی است كه دو معنی متضاد دارد، لذا به انحراف از یك مطلب، عدول گفته می‌شود).
واژه «قسط» در اصل به معنی سهم و نصیب عادلانه است و به همین جهت گاه به معنی عدالت می‌آید، و آن در صورتی است كه نصیب عادلانه هر كس پرداخته شود، و گاه به معنی ظلم می‌آید و آن زمانی است كه نصیب عادلانه او گرفته شود، اولی معمولاً به صورت باب «اِفعال» به كار می‌رود و لذا یكی از نام‌های خدا را «مُقسِط» ذكر كرده‌اند، و دومی به صورت «قِسط» (از ثلاثی مجرد) لذا «قاسِط» به معنی ظالم است، قرآن مجید می‌گوید: وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً: «اما ظالمان آتشگیره دوزخند»[15] و نیز در قرآن می‌خوانیم: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ: «خداوند عادلان را دوست دارد».[16] / [17]
ذكر این نكته نیز لازم است كه «قسط» و «عدل» گاه به صورت جداگانه به كار می‌رود و تقریباً مفهومی معادل یكدیگر دارند، ولی گاه در برابر هم واقع می‌شوند، مانند حدیث معروفی كه شیعه و اهل سنت از پیغمبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نقل كرده‌اند كه فرمود: لََو لَم یَبقَ مِنَ الدُّنیا اِلاّ یَومٌ لَطَوَّلَ اللهُ ذالِكَ الیَومَ حَتّی یَخرُجَ رَجُلٌ مِن وُلدی فَیَملأها عَدلاً وَ قِسطاً كَما مُلِئَت جَوراُ وَ ظُلْماً: «اگر از عمر جهان جز یك روز باقی نماند، خداوند آن روز را طولانی می‌كند تا مردی از فرزندان من، قیام نماید، و زمین را از عدل و داد پر كند آن گونه كه از جور و ظلم پر شده باشد.»[18]
در این روایت و مانند آن «عدل» و «قسط» در برابر هم قرار گرفته همان گونه كه «جور» و «ظلم» در برابر یكدیگر است.
در این كه میان این دو چه تفاوتی است؟ ممكن است چنین گفته شود: «قسط» همان گونه كه در تفسیر مفهوم لغوی آن گفتیم به معنی تقسیم عادلانه است و نقطه مقابل آن «تبعیض» است، بنابراین قسط آن است كه حق هر كس به او برسد و به دیگری داده نشود.
ولی عدالت در مقابل جور و تجاوز به حقوق دیگران است، به این صورت كه فردی حق دیگری را غصب كرده و برای خود بردارد، و می‌دانیم عدالت كامل در جامعه انسانی آن زمان برقرار می‌شود كه نه كسی تجاوز به حقوق دیگری كند، و نه حق كسی را به دیگری دهد.
از تعبیری كه در بعضی احادیث آمده تفاوت دیگری نیز استفاده می‌شود، و آن این است كه عدالت در مورد حكومت و داوری است، و قسط در مقام تقسیم حقوق است، در لسان العرب می‌خوانیم كه در بعضی از احادیث آمده: اِذا حَكَمُوا عَدَلُوا وَ اِذا قَسَّمُوا قسَطُوا: «آنها هنگامی كه حكومت می‌كنند عدالت پیشه می‌كنند و هنگامی كه تقسیم می‌نمایند رعایت قسط می‌كنند.»[19]
تفسیر و جمع بندی
خدا به هیچ كس ستم نمی‌كند
قابل توجه این كه در آیات قرآن مجید آن چه از واژه «عدل» به كار رفته است مربوط به وظیفه بندگان است، و این واژه در مورد خداوند به كار نرفته، در عوض، تعبیر به «نفی ظلم» از خداوند فراوان دیده می‌شود، و تعبیر به برقراری قسط از سوی پروردگار نیز كم است.
این احتمال وجود دارد (فراموش نشود می‌گوییم احتمال) كه ترك استعمال واژه «عدل» در مورد ذات پاك پروردگار به خاطر آن است كه عدل همان گونه كه قبلاً اشاره شد گاه مفهوم «شرك» را می‌رساند (معادل و همتایی برای خدا قرار دادن) و خدا نخواسته است این لفظ مشترك در مورد ذات پاكش به كار رود!
به هر حال در نخستین آیه مورد بحث به طور قاطع می‌فرماید: «خداوند كمترین ستمی به مردم نمی‌كند، این مردمند كه به خویشتن ستم روا می‌دارند» (إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ).




[1] . یونس / 44.
[2] . كهف / 49.
[3] . توبه / 70 و روم / 9.
[4] . یس / 54.
[5] . بقره / 272.
[6] . نساء / 49.
[7] . آل عمران / 108.
[8] . آل عمران / 18.
[9] . یونس / 4.
[10] . انبیاء / 47.
[11] . فصلت / 46.
[12] . ص / 28.
[13] . آیات فراوان دیگری در این زمینه در قرآن مجید آمده است كه ما از آیاتی كه یك مضمون با دو عبارت، و یا حتی با یك عبارت داشتند از هر كدام نمونه‌ای انتخاب كردیم، از جمله آیات زیر نیز گویای این مطلب است:
نساء / 40 و 77 ـ عنكبوت / 40 ـ انفال / 60 ـ بقره / 281 (به اضافه 14 ایه دیگر كه همه تعبیر «لایظلمون» دارد و بدون استثنا اشاره به نفی ظلم از خداوند می‌كند) و یونس / 47 و 54.
[14] . انعام / 1.
[15] . جن / 15.
[16] . مائده / 42.
[17] . لسان العرب ـ مفردات راغب، و مقائیس اللغه و مجمع البحرین.
[18] . منتخب الاثر، ص247 ـ در این كتاب 123 حدیث به این مضمون (با تفاوت‌های مختصری نقل شده) در كتاب نور الابصار نوشته‌ی محمد شبلنجی نیز همین مضمون در روایات متعددی آمده است، صفحه‌ی 187 تا 189.
[19] . لسان العرب، ج7، ماده قسط.

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:5 - 0 تشکر 524103













عدل الهی در قرآن2

این تعبیر ممكن است اشاره به سخنی باشد كه در آیات قبل از آن آمده كه می‌گوید: «گروهی از مردم از مشاهده چهره‌ی حق، كور، و از شنیدن سخن حق، كرند، و این به خاطر اعمالشان است كه پرده بر چشم و گوششان افكنده، نه اینكه خداوند آنها را بی‌جهت به چنین حالاتی مبتلا ساخته باشد».
به تعبیر دیگر این یك سنت الهی است كه چشم‌های بینا و گوش‌های شنوا اگر در مسیری كه برای آن آفریده شده به كار گرفته نشوند، تدریجاً قدرت خود را از دست می‌دهند، بنابراین اگر كسی به چنین حالتی دچار شود، خودش بر خویشتن ستم كرده نه خدا بر او.
در آیه دوم نیز همین معنی به تعبیر دیگری بیان شده، می‌فرماید:
«پروردگار تو به احدی ظلم نمی‌كند» (وَ لا یَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً).
تكیه بر عنوان «ربّ» ممكن است اشاره به این باشد كه كار او تربیت و پرورش و تكامل است، نه ظلم و ستم كه باعث نقصان و عقب ماندگی و بر خلاف اصول ربوبیت است.
این جمله به دنبال بیان حال مجرمان در قیامت ذكر شده كه در آنجا وقتی نامه‌ی اعمال خود را می‌نگرند فریادشان بلند می‌شود كه ای وای بر ما! این نامه‌ی اعمال از آن كیست كه هیچ عمل كوچك و بزرگی از من صادر نشده، مگر اینكه در آن ثبت است، بلكه اعمال خود را همه حاضر می‌بینند، بنابراین آنها هستند كه بر خود ستم می‌كنند نه خدا، مخصوصاً با تصریح به این كه اعمال آنها در آنجا تجسم می‌یابد مسأله‌ی نفی ظلم از خداوند واضح‌تر می‌شود.
سومین آیه ناظر به عذاب‌های دنیوی است كه دامنگیر شش گروه از اقوام پیشین بر اثر طغیان و ظلم و سركشی شد[1] می‌فرماید:
«خدا به این اقوام هرگز ستم نكرد بلكه آنها بودند كه بر خویشتن ستم روا می‌داشتند» (فَما كانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ).
خداوند به آنها عقل و هوش و دانش داد، پیامبران الهی و كتب آسمانی را یكی بعد از دیگری به سوی آنها فرستاد، و كراراً به آنها هشدار داد، هنگامی كه هیچ یك از اینها موثر نیفتاد، عذاب خویش را بر آنها نازل كرد، گروهی را با آب، جمعی را با باد و طوفان، و گروه دیگری را با زلزله‌ها، و صیحه‌های آسمانی، درهم كوبید.
این سخن ضمناً هشداری است برای اقوام موجود و طاغیان و یاغیان و گردنكشان كه مراقب باشند، با تیشه ریشه خود را نزنند، و آتش در خرمن زندگی خویش با اعمال‌شان نیفكنند.
جمله‌ی «فَما كانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ» كه در آن جمع میان فعل ماضی «كان» و مضارع (لیظلمهم) شده است اشاره‌ای به این نكته است كه خداوند در هیچ زمانی از ازمنه گذشته، ظلمی بر كسی روا نداشته، این یك سنت مستمر، و وصف ثابت است، نه یك امر مقطعی و گذرا و اتفاقی.
چهارمین آیه ناظر به مجازات‌های آخرت است، اشاره به روز قیامت كرده، می‌فرماید:
«امروز به هیچ كس كمترین ستمی نمی‌شود، و جزای شما همان اعمالی است كه انجام می‌دادید» (فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
گرچه در این آیه لاتظلم به صورت فعل مجهول ذكر شده، ولی پیدا است كه در صحنه‌ی قیامت، حاكم دادگاه فقط خدا است، پس نفی ظلم در این آیه نفی ظلم از ساحت مقدس او است، و به این ترتیب، نه در دنیا به كسی ستمی روا می‌دارد، و نه در آخرت، این اعمال مردم است كه در آنجا مجسّم می شود و با آنها خواهد بود، اگر خوب است به آنها لذت و نشاط و شادی می‌بخشد و اگر بد است مایه شكنجه و آزار آنها است و لذا می‌فرماید: جزای شما در آن روز همان اعمال شما است!
پنجمین آیه كه در مورد خاصی یعنی مورد انفاق، وارد شده است، با صراحت می‌گوید:
«هر انفاقی در راه خدا كنید به شما باز پس داده می‌شود و هیچ گونه ظلم و ستمی بر شما نخواهد شد» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ).
جمعی از مفسران، ظلم را در اینجا به معنی نقصان تفسیر كرده‌اند، یعنی چیزی از حق شما، كم گذارده نمی‌شود، ولی ظاهر این است كه «ظلم» همان معنی وسیع را دارد هر چند مصداق آن در اینجا نقصان از نظر كمیّت یا كیفیت است.


[1] . قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و قوم شعیب و قوم لوط.
آیت الله مكارم شیرازی - با اندكی تلخیص از: پیام قرآن، ج4، ص 397-417

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:5 - 0 تشکر 524104

شناخت و معرفت خداوند در قرآن1

عوامل و انگیزه هایی وجود دارد كه شخص را وادار به این می كنند تا در مسیر خداشناسی قدم بردارد و معرفت او را جویا شود. این مسأله از نظر علم اخلاق از اهمیّت والایی برخوردار است زیرا انسان با شناختن چنین عوامل و انگیزه هایی می تواند از رهگذر تقویت آنها خودش یا دیگران را دز زمینه خداشناسی به تلاش بیشتری وا دارد و یا با شناساندن و تأیید و تحریك آنها شخص را وادار كند تا بطور خودكار، دنبال كسب معرفت برود. بنابراین، برای یك معلم اخلاق و مربّی، شناختن این انگیزه ها ضروری به نظر می رسد. چنانكه شناخت راه های تقویت و تحریك آنها نیز لازم است. از این رو، در اینجا ما نیز تا آنجا كه مجال داشته باشیم برای بیان مسأله فوق به بررسی برخی از این عوامل و انگیزه می پردازیم:
الف) از جمله انگیزه هایی كه در زمینه مطلق علوم و همه معارف و شناخت های انسان تأثیر مثبت دارد عبارت است از «فطرت حقیقت طلبی». آفریدگار متعالی، انسان را به گونه ای آفریده است كه فطرتاً و از درون خود طالب شناخت حقایق است و پیوسته در جستجوی این گمشده خویش به طرح سؤالات و حلّ مسائل در زمینه های متنوّع و موضوعات گوناگون می پردازد. و از همین جاست كه در زمینه معارف و علوم تا كنون پیشرفت چشمگیری كرده است و فلسفه و علوم مختلف و رشته های گوناگون تخصّصی را كه روز به روز انشعاب بیشتری می یابند به وجود آورده و از این رهگذر به اختراعات و اكتشافات و ترقّی و تعالی در زندگی دست یافته است.
حقیقت جویی یك میل فطری و جبری است كه در درون هر انسانی ریشه دارد و احیاناً از آن به غریزه كنجكاوی تعبیر می شود. این گرایش، به هر نامی كه از آن یاد كنیم، در واقع جزئی از حقیقت انسان است و در سرشت و نهاد انسان و اعماق هستی وی ریشه دارد كه هر گاه از آن غفلت كنیم در واقع بخشی از انسانیّت و پاره ای از وجود خویش غفلت كرده ایم. بنابراین، انسانیّت و كمال انسانی انسان این اقتضا را دارد تا به جستجوی حقایق و درك آنها بپردازد و اگر در این كار كوتاهی كند در واقع به انسانیّت او لطمه خورده است و تا حدّ حیوانیّت و پایین تر، سقوط خواهد كرد.
بنابراین ما می توانیم، با ایجاد پیوند میان «حقیقت جویی» و «كمال جویی» در انسان كه از آن عام تر و وسیع تر و عمیق تر خواهد بود و یا بهتر است بگوییم: با آگاهی دادن و تنبّه نسبت به این پیوند واقعی كه در بین این دو گرایش وجود دارد، افراد را در این زمینه وادار به تلاش و فعّالیّت بیشتری كنیم؛ چرا كه، هیچ انسانی مایل نیست ناقص باشد و یا در قعر حیوانیّت سقوط كند و از انسانیّت و كمال انسانی دور شود. و اگر متوجّه شود، كوتاه آمدن در درك حقایق به این معنا خواهد بود، سعی و تلاش خود را، تا آنجا كه برایش میسّر باشد، برای پیشگیری از سقوط، بیشتر خواهد كرد، به طرح سؤالاتی می پردازد و آماده پاسخ جویی یا پاسخگویی به مسائلی می شود كه طبعاً، یكی از مهمترین آنها این سؤال ریشه دار خواهد بود كه: آیا جهان آفریننده ای دارد یا نه؟ و اگر دارد صفات و افعال او چه هستند؟
البته، این غریزه در همه افراد كارآیی لازم را ندارد؛ بلكه، قشر محدودی از اجتماع هستند كه این انگیزه در ایشان قوی است و صرفاً به تحریك فطری و به منظور حقیقت جویی، دنبال علم و معرفت و درك حقیقت می روند. غالب كسانی كه به دنبال كسب معارف و از جمله توحید و خداشناسی و مسائل مربوطه می روند دست كم، باید در آنان انگیزه های دیگری نیز به این انگیزه حقیقت جویی ضمیمه شود و آن را تقویت كند تا بتوانند در این مسیر قدم بردارند و كم هستند كسانی كه همّت بلند دارند و می خواهند حقایق را و در رأس همه، آفریننده هستی را صرفاً، بخاطر درك حقیقت و بالا بردن معرفت خویش مورد جستجو قرار دهند.
شاید بتوان گفت: این كه در قرآن، در موارد بسیار فراوانی بر حقّ و حقیقت تكیه می كند تأییدی بر این سخن ماست و خود این اهتمام، دلیل بر این است كه قرآن وجود این گرایش را در انسان پذیرفته است و تكیه بر آن را به عنوان یك عامل مؤثّر تربیتی قبول دارد. از این رو، به آیاتی بر می خوریم نظیر آیه:
«الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمتَرینَ؛[1] (تو كه به دنبال حق می گردی) حقّ از پروردگار توست پس نباید از شك كنندگان (و مردّد و دو دل) باشی».
و آیه:
«فَهَدیَ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فیهِ مِنَ الحَقِّ بِاِذنِه؛[2] پس خداوند هدایت كرد كسانی را كه ایمان آورده اند، در زمینه آنچه را كه در آن اختلاف می كردند از حقّ».
این گونه آیات وجود چنین گرایشی را در انسان مفروض گرفته است و در زمینه وجود چنین گرایشی از این طریق بطور متنوّع درباره حقّ سخن می گوید؛ زیرا، اگر چنین گرایشی در انسان نباشد؛ اصولاً، این گونه تأكید بر حقّ بی معنی خواهد بود. و از رهگذر وجود این گرایش با تعیین مصداق حقّ آن را جهت می دهد به سوی اهداف خاصّ خود. به عبارت دیگر قرآن كریم اصل فطرت گرایش به حقّ را در انسان پذیرفته است و پس از پذیرش، از دو راه آن را تقویت و تأیید و هدایت می كند یكی از راه دست گذاردن روی این گرایش تنبّه و توجّه دادن انسان بوجود آن و تحریك و برانگیختن آن، و دوم از راه تعیین مصداق و شناساندن حق كه باعث روشن تر شدن و مشخص تر شدن متعلق این گرایش و جهت آن و نهایتاً حركت و فعّالیّت انسان به سوی شناخت و معرفت حقایق و نیز بزرگترین و بالاترین آنها كه وجود خدای متعال است.
ب) انگیزه دیگری كه در انسان وجود دارد و به تناسب این بحث می توان روی آن دست گذارد، «حبّ ذات» است كه در نقش یك عامل درونی نیرومند، انسان را وا می دارد تا كمالات خویش را دنبال كند و فضیلت و شرافت انسانی را در خویش محفوظ بدارد. از دیدگاه «فلسفه» و «علم النّفس»، یكی از فروع حبّ ذات (یا خودخواهی و خوددوستی) كه گاهی نیز از آن به «كرامت خواهی» تعبیر می شود، این است كه انسان به شدت خواهان آن است كه انسانیتش حفظ شود و با حیوانات فرق داشته باشد. و از آنجا كه زندگی و كرامت انسانی و مقام انسانیّت _ بر خلاف زندگی حیوانی مبتنی بر قوانین كور و سیر غریزی كه در آن تعقّل و گزینش عقلانی را جایی نیست و یا بسیار ضعیف است _ كاملاً وابسته به این است كه زندگی انسان بر پایه های عقلانی استوار و رفتارش بر گزینش عقلانی متّكی باشد و در چارچوب ایدئولوژی و جهان بینی و قالب ها و استانداردهای معقول و منطقی، ظاهر شود.
بنابراین، در زندگی انسانی، رفتار انسان در قالب هایی ارزشی و عقلانی ظاهر می شود كه آنها نیز به نوبه خود، مبتنی بر شناخت ها و بینش های عقلانی و در رأس همه آنها خداشناسی خواهد بود. و به عبارتی اگر انسان خدا را نشناسد، در واقع، جهان بینی صحیح و عقلانی ندارد و با فقدان جهان بینی معقول، از داشتن ایدئولوژی درست محروم خواهد بود كه در این صورت، رفتار صحیح و انسانی از وی صادر نمی شود.
در این زمینه به آیات قرآن بر می خوریم كه به طرز ظریف و در عین حال، روشنی بر این حقیقت تكیه می كند و كسانی را كه فاقد معارف باشند و بر اساس قوانین و اصول عقلانی و منطقی، زندگی خویش را پی ریزی نكرده باشند تا حدّ حیوانات و حتی حدّی پست تر و گمراه تر از حیوانات تنزّل می دهد آنجا كه می گوید:
« وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛[3] و محققاً، آفریدیم برای جهنّم بسیاری از جنّ و انس را برایشان دل هایی است كه با آنها نمی فهمند و برایشان چشم هایی است كه با آنها نمی بینند و برایشان گوش هایی است كه با آنها نمی شنوند، آنان همانند چهارپایانند؛ بلكه آنان (از چهارپایان) گمراه ترند آنان همان غفلت زدگان هستند».
در اینجا حقیقتی را یادآوری می كنیم كه آیات قرآن در دو مورد به این حقیقت پرداخته است در مورد نخست می گوید:
« إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ كَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ؛[4] كه بدترین جانوران در پیشگاه خداوند كسانیند كه كفر ورزیدند پس آنان ایمان نمی آورند».
و در مورد دوم می گوید:
« إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ ؛[5] كه بدترین جانوران در پیشگاه خداوند (انسان) كر و لال است كسانی هستند كه نمی اندیشند».
اكنون، اگر، این دو آیه را با هم تطبیق كنیم، نتیجه خواهیم گرفت كه نبود ایمان معلول یك نوع كوری باطنی و نداشتن علم صحیح و به كار نبردن عقل است. بنابراین، راه كسب ایمان درست به كار گرفتن عقل و خرد است كه از رهگذر آن به معرفت صحیحی دست یابیم تا زمینه پیدایش ایمان در ما فراهم شود.
در واقع آیاتی كه همانند آیات فوق این گونه روی ادراكات انسانی تكیه می كنند كه فقدان آن را با فقدان انسانیّت همراه و همسو می دانند و از این رهگذر می كوشند تا ایشان را وادار به تلاش در مسیر به كار گرفتن اندیشه و اكتساب معارف حقّه كنند نظیر آیه:
« أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً؛[6] آیا باور داری كه بیشتر آنان می شنوند یا می اندیشند نیستند آنان جز همانند چهارپایان بلكه آنان گمراه ترند».

[1] . سوره بقره، آیه 147.
[2] . سوره بقره، آیه 213.
[3] . سوره اعراف، آیه 179.
[4] . سوره انفال، آیه 55.
[5] . سوره انفال، آیه 22.
[6] . سوره فرقان، آیه 44.
آیت الله مصباح یزدی- تلخیص از كتاب اخلاق در قرآن، ج 1، ص 280

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:5 - 0 تشکر 524105














شناخت و معرفت خداوند در قرآن2




در واقع این گونه آیات را می توان گفت: روی همین انگیزه كرامت خواهی انسان تأكید دارند و بر این اساس كه این گرایش در نهاد انسان ریشه دارد به عنوان یك عامل تربیتی از آن در مسیر رشد و تعالی انسان استفاده می كنند. و بدین منظور كه میل به كمال و كرامت خواهی را در انسان هم تحریك و تقویت و هم به سوی مقصد صحیح آن هدایت كنند، نیندیشیدن و به طرز صحیح استفاده نكردن از قوای ادراكی، نعمت های بزرگی كه خداوند در اختیار بشر قرار داده است، را به عنوان سقوط در مقام پست حیوانی مطرح می سازند.
ج) سوّمین انگیزه ای كه در این زمینه می توان روی آن دست گذارد و در تحصیل معرفت می تواند مؤثّر باشد عبارت است از فطرت حق شناسی و بجای آوردن سپاس و شكر منعم. هر انسانی دارای فطرت سالم، هنگامی كه مورد احسان شخصی قرار گرفت، خود را مدیون شخصی می داند كه به وی احسان كرده است و پیوسته در این فكر است كه بخاطر این احسان، به نحوی از وی سپاس گزاری كند. چنین تمایلی در اعماق فطرت انسان ریشه دارد و در مواقع مناسب آثار خود را ظاهر می سازد مگر آنكه عواملی مانع از تأثیر این گرایش شوند و یا انحرافی در فطرت انسان در اثر برخی از كار و كردارها به وجود آمده باشد.
از آنجا كه انسان در این عالم به تناسب سطح فكر و اندیشه اش، این حقیقت را درك می كند كه از نعم فراوانی برخوردار است و هر چه از اندیشه عمیق تر و دقّت فراوان تر برخوردار باشد و بهتر بتواند ظرافت ها و نعمت های دقیق تر و ظریف تر را درك كند بیشتر و وسیع تر و عمیق تر خویش را غرق در نعمت ها می بیند و طبعاً، این سؤال برایش طرح می شود كه این نعمت ها از آن كیست؟ و من مورد احسان چه شخصی قرار گرفته ام؟ و در اینجاست كه فطرت حق شناسی نیز جزء نیرومندترین عواملی است كه وی را در این زمینه وادار به تلاش و جستجو می كند تا منعم خویش باز شناسد و شكر و سپاس نعم وی را بجای آورد. و یا اگر برایش ممكن باشد حتّی به نحوی این احسان ها و انعام ها را جبران كند. او در واقع این كار را وظیفه انسانی خودش تلقّی می كند و كوتاهی در آن برایش با ناراحتی درونی و عذاب وجدان و پشیمانی همراه خواهد بود. درست مثل كسی كه از طریق بانك مبلغ گزافی برایش حواله شود ولی صاحب پول و امضاء كننده حواله را نشناسد. كه فطرتاً تا آنجا كه برایش مقدور باشد سعی در شناخت وی خواهد كرد و این حس حق شناسی او را آرام نمی گذارد تا یا وی را بیابد و به نحوی این لطف او را جبران كند و یا از یافتن وی مأیوس گردد.
در واقع، این یك گرایش فطری و غیر اكتسابی است كه خداوند در نهاد انسان قرار داده است و بخشی از حقیقت انسان خواهد بود آن چنان كه گویی كمبود و نقصی در خویش احساس می كند و در تلاش است تا با آن برطرف سازد و انسانیّت خویش را كامل كند.
د) انگیزه دیگری كه می تواند انسان را وادار به تلاش در مسیر شناخت حقّ كند «تمایل به تقرّب» و نزدیك شدن به یك مقام بلندمرتبه و یك موجود كامل قدرتمند است. انسان در این اندیشه است كه اگر خدایی بر جهان هستی حاكم باشد می تواند با هدایت او راه كمال خویش باز یابد و با اطاعت دستوراتش به وی نزدیك شود و در جوار رحمتش قرار گیرد و این به نوبه خود، انگیزه می شود برای اینكه به جستجو پردازد تا او را بشناسند. و این در واقع جزء خواست های فطری انسان است و از حبّ ذات و حبّ كمال وی منشعب می شود.
تمایل به نزدیك شدن به یك شخص قدرتمند و دارای مقام و منزلت و ایجاد ارتباط با وی را در زندگی روزمره و حركات و رفتار و گفتار معمولی افراد می توان با كمی دقّت بخوبی احساس كرد. بسیار اتّفاق می افتد و برخورد می كنیم به افرادی كه فی المثل با طرح یك داستان در واقع می خواهند صریحاً یا تلویحاً، ارتباطشان را با یك شخصیت اظهار كنند و به عنوان یك مسئله مهمّ و مطلوب و یك امتیاز جالب كه واجد آن هستند آن را به رخ دیگران بكشند و به آن افتخار و خودنمایی كنند.
بنابراین، تمایل به نزدیك شدن به موجود كامل، فطری انسان است. حال اگر یك موجود، فوق همه موجودات و كامل مطلق باشد، قطعاً، تقرّب به او با تقرّب به موجودات دیگر به هیچ وجه قابل قیاس نخواهد بود. چرا كه، اگر بخواهیم مفهوم كمال مطلق را در مبدأ متعال و آفریننده هستی باز شناسیم متوجّه خواهیم شد آن چنان كمالی است كه اگر همه بزرگان عالم را از سلاطین و زمامداران حق و باطل تا علماء و دانشمندان بزرگ و كلیة جمال ها و ثروت ها را در نظر بگیریم در مقایسه با آن كمال مطلق الهی چیزی به حساب نمی آیند و همچون قطره كوچكی است در كنار دریایی عظیم. و با توجّه به این حقیقت چگونه می توان نزدیك شدن به چنین مقامی عظیم را با نزدیك شدن به این شخصیّت های انسانی ظاهری كه بندگان اویند مقایسه كرد و به جای تعبّد و تقرّب به وی به دیگران پیوست.
این اندیشه ژرف انگیزه عمیقی را در انسان زنده و تحریك می كند و احیاناً، به صورت یك عطش شدید سیراب نشدنی، انسان را به دنبال آن كمال مطلق به جستجو وا می دارد تا از رهگذر عرفان وی از این آب زلال و گوارا بیاشامد و به نسبت معرفتی كه یافته است از آن بكاهد. و پس از شناخت به عبادت و پرستش وی همّت گمارد تا در پیشگاه او منزلت یابد و با نزدیك شدن به او در جوار رحمتش قرار گیرد.
بدیهی است ذكر این مثال ساده برای كسانی مفید است كه هنوز در ابتدای راهند؛ ولی، آنان كه راه را طی كرده و به مراحلی از تقرّب و تعالی رسیده اند؛ طبعاً، از چنین مثال هایی بی نیاز خواهند بود.
آنچه تا كنون نام بردیم اصیل ترین انگیزه هایی بودند در انسان كه در این زمینه مؤثّرند هر چند كه در اینجا لازم است یادآوری كنیم كه باعثیت و اگیزندگی این انگیزه ها در مردم معمولی و در عامّه مردم زیاد قوی نیست و انگیزه حقیقت طلبی یا حق شناسی یا كرامت خواهی و یا تقرّب به موجود متعالی به تنهایی در اكثریّت مردم نمی توانند نقش زیادی داشته و آنان را وادار به حركت در میدان خداشناسی كنند. بجز تعدادی كمی از مردم و قلیلی از انسان های برتر كه تحت تأثیر این ارزش ها و انگیزه های متعالی انسانی قرار دارند و صرفاً بخاطر حقیقت طلبی و حق شناسی و كرامت خواهی و صرفاً برای تقرّب یافتن و منزلت پیدا كردن در پیشگاه خداوند ربّ انسان ها به تلاش و جستجو می پردازند و به دنبال خداشناسی و پرستش وی می روند. البتّه انگیزه های دیگری را می توان نام برد كه چون فهم آنها آسان تر اثرشان محسوس تر و منفعت آنها نقدتر است، در سطحی وسیع تر و قشری عمیق تر از مردم می توانند مؤثّر و محرّك باشند؛ چرا كه نفع و ضرر و یا لذّت و الم آنها برای همه محسوس و قابل درك خواهد بود و می تواند عامّه مردم را تحت تأثیر خود به حركت و تلاش وا دارند. و ما در اینجا تعدادی از آنها را نام می بریم:
هـ) یكی از انگیزه های نوع دوّم انگیزه «منفعت طلبی» است انسان ها معمولاً به دنبال كسب منافع مادی و دفع ضررها در تلاشند و همه حركت ها و تلاش ها و گفتار و رفتار خویش را بر این اساس تنظیم می كنند.
اكنون اگر انسان كه عمیقاً تحت تأثیر چنین انگیزه ای قرار دارد احتمال دهد كه می تواند با اطاعت خداوند به منافعی دست یابد، همین احتمال كافی است كه او را به تلاش و كوشش وادار خواهد كرد تا خدا را بشناسد و به اطاعت او بپردازد. و دقیقاً، همانطور كه احتمال دست یابی به منفعت، انسان را وا می دارد تا با رنج فراوان و زحمت بسیار كرات آسمانی را كشف كند به امّید وصول به تنایج و منافعی كه احتمالاً، از آن عابد انسان می شود، در مورد خداشناسی نیز این احتمال روشن تر و كامل تر تأثیر خود را می نهد و انسان را در زمینه خداشناسی وادار به تحقیق و جستجو می كند.
ولی، سؤال این است كه این احتمال از كجا و چگونه در ذهن انسان به وجود می آید؟ پاسخ این است كه آمدن انبیاء و آوردن كتب آسمانی با همه وعده هایی كه همراه دارند، كافی است كه چنین احتمالی را در ذهن انسان ها به وجود آورد كه شاید در واقع خدایی باشد و سر رشته كارها به دست او باشد و شاید اطاعت خداوند، منافعی را در مال و بدن انسان و یا در امور اجتماعی به دنبال داشته باشد، سلامتی انسان را بیفزاید، جنایت و تجاوز و سرقت را در جامعه كم كند، امنیّت و آرامش و آسایش انسان ها را در جامعه افزایش دهد و آن چنان كه خداوند در قرآن فرموده است:
« وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ؛[1] و اگر مردم بلاد ایمان آورند و تقوا پیشه كنند باز می كنیم بر (روی) آنان بركاتی را از آسمان و زمین».
آری این ها و نظایر این شایدها و احتمال ها كافی است برای اینكه انگیزه «منفعت طلبی» در انسان _ كه پیوسته به دنبال همین شایدها و احتمال ها انسان را تحریك می كند _ وی را وادار به تلاش و جستجو در خداشناسی كند تا به تحقیق و اندیشه، بحث و بررسی، مطالعه و مذاكره و تعلیم و تعلّم بپردازد و این عطش درونی را اشباع سازد؛ چرا كه، انسان از آنجا كه قویّاً حسّ گراست و تحت تأثیر عمیق ادراكات حسی و لذایذ ظاهری و مادّی فرار می گیرد قطعاً توجّه به این منافع مادّی این جهانی بیش از توجّه به جنبه های معنوی آن جهانی وی را تحت تأثیر قرار می دهد و از این رو، در زمینه تربیتی نیز از این عوامل به نحو شایسته ای می توان استفاده كرد.


[1] . سورة اعراف، آیة 96.
آیت الله مصباح یزدی- تلخیص از كتاب اخلاق در قرآن، ج 1، ص 2

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:5 - 0 تشکر 524106


شناخت و معرفت خداوند در قرآن3

و) دوّمین انگیزه ای كه در سطح عمومی می تواند در این زمینه تأثیر عمیق داشته باشد عبارت است از انگیزه «رنج گریزی» یا «دفع الم» كه در واقع می توان گفت: همراه انگیزه منفعت طلبی كه قبل از این نام بردیم دو رویه یك سكّه به حساب می آیند و همانند آن، از حس گرایی انسان شمرده می شود.
انسان برای ایجاد امنیّت از درد و رنج ها و عذاب های دنیوی و قرار از درندگان و بیماری ها و جنگ ها و خطرهای فراوانی كه در این جهان مادّی در كمین اویند؛ دائماً، در اندیشه و برنامه ریزی و تلاش است. و این انگیزه در وی آن چنان قوی است كه بیشترین نیروها و تلاش ها و فرصت ها و سرمایه های انسانی را به خود اختصاص می دهد. تا جایی كه می توان گفت: یكی از عوامل مهم مسابقات تسلیحاتی قدرت ها و ابرقدرت ها و صرف نیروها و استعدادهای مهمّ انسانی در ساختن سلاح های ویرانگر اتمی، شیمیایی و بیولوژیك و یا دست زدن به اعمال دیكتاتوری و زیر پا گذاردن كرامت انسانی همین انگیزه ترس از دشمن مقابل و خطرها و رنج ها و زیان هایی است كه ممكن است _ در صورت كوتاه آمدن در این زمینه ها _ متوجّه او شود و امنیّت او را تهدید می كند.
بنابراین، این عامل قوی و یكی از ابعاد نیرومند انسانی است كه در زمینه های تربیتی و جهت دهی تكاملی انسان، به خوبی می توان بر آن تكیه كرد و حتی بیش از انگیزه های متعالی انسانی كه قبلاً نامشان را بردیم در مورد عامّه مردم و بیشتر انسان ها كه با ادراكات ظاهری و سطحی و مادّی این جهان سر و كار دارند و از ادراكات بالاتر غافلند، می توان و بهتر است بگوییم: لازم است از این انگیزه های سطحی محسوس تر استفاده كرد.
ز) از جمله عوامل و انگیزه های مادّی كه در این زمینه مؤثّر است و می تواند به كار آید «میل به آسایش و آرامش روانی» است. انسان در پرتو اعتقاد و ایمان به خداوند آن چنان است كه گویی تكیه گاهی محكم و یار و یاور و حامی و پشتیبانی بسیار دلسوز و نیرومند برای خود پیدا كرده است و این باعث احساس آرامش خاطر و اطمینان نفس وی می شود.
یكی از مسائل مهمّی كه در دنیای انسان ها مطرح بوده و روز به روز بیشتر طرح می شود، رنج های روانی انسان هاست. تحقیقات و مطالعات زیادی در زمینه روان شناسی شده برای اینكه راه بر طرف كردن و مبارزه با پریشانی و اضطراب های روحی را كشف كنند تا از این رهگذر خدمتی به انسان و جامعه انسانی شده باشد. و ما می دانیم كه اعتقاد به خدا و انس گرفتن با وی، بهترین آرامش روحی را برای شخص مؤمن را به ارمغان می آورد و این خود انگیزه مهمّی می تواند باشد برای انسان هایی كه به دنبال این گمشده یعنی آرامش روانی در تلاش و جستجو هستند، در این مسیر گام بردارند و خدای آرامش بخش را _ كه می فرماید:
«اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطمَئِنَّ القُلُوبُ؛[1] توجّه كن كه با یاد خدا دل ها آرامش یابند».
_ جستجو كنند و در شناخت و معرفت وی همّت ورزند.
اكنون، اگر فرض كنیم كه انسان _ كه این همه درگیر رنج و پریشانی و اضطراب است و تمایل شدیدی به آرامش دارد و برای فراهم كردن آن این همه حاضر است تلاش كند و هزینه های فراوانی را متحمّل شود _ گرچه ایمان و اعتقادی هم به این حقیقت نداشته باشد همین كه احتمال دهد از این طریق هم می توان به آرامش دست یافت و با آلام و رنج هایی كه باعث فرسایش انسان و خستگی روان وی می شود مبارزه كرد، طبیعی است كه همین احتمال باعث جدّیت و تلاش وی در مسیر خداشناسی خواهد شد. كسانی كه این حقیقت آن چنان برایشان ارزشمند است كه آماده اند همه دار و ندار خود را و كسانی كه ثروتمندند حاضرند هم ثروت كلان خود را برای تحصیل آن هزینه كنند، طبیعی است كه اگر حتی احتمال ضعیفی بدهند كه برای یافتن آن باید از این راه بروند تلاش خود را به این سو هدایت خواهند كرد. البته، ما كه در یك جامعه مسلمان زندگی می كنیم و خود نیز از نعمت ایمان و در پرتو لطف الهی از آسایش نسبی برخوردار هستیم، شاید نتوانیم آن چنان كه شایسته است مفهوم این سخن را درك كنیم؛ ولی افراد و جوامعی كه از نعمت ایمان بی بهره اند زندگی را پوچ می دانند احساس خلاء می كنند، تكیه گاهی برای خود نمی بینند، آینده را تاریك و مبهم تصوّر می كنند از اضطراب و وحشت و دلهره رنج خواهند برد و هر چند تمام نعمت های مادّی برایشان فراهم باشد آن چنان كه شایسته است از آرامش برخوردار نیستند و در برابر حوادث كوچك نیز به سختی استقامت می كنند و در مقابل آنان، شخص مؤمن و خداشناس در برابر حوادث استوار است و خویشتن را از دست نمی دهد و آن چنان كه در روایت آمده است:
«المُؤمِنُ كَالجَبَلِ الرّاسِخِ لاتُحُرِّكُهُ العَواصِفُ؛ مؤمن چون كوه استوار است كه طوفان ها وی را از جا نمی كنند و متزلزل نمی سازند».
بنابراین، انسانی كه هنوز به معرفت الهی دست نیافته؛ ولی، به سختی به دنبال تحصیل آرامش روحی است، دست كم، وقتی احتمال داد پرستش و یاد خدا مایه آرامش دل باشد به عنوان یك وسیله احتمالی درصدد كسب معرفت خدا بر خواهد آمد.
ح) عامل دیگر كسب منافع و مصالح بشری است. تمام جوامع بشری از فسادها و تباهی هایی كه جوامع بشری درگیر آنند و می رود تا بعضی از جوامع را در لجن فرو برد رنج می برند و مصلحان و اندیشمندان در این اندیشه اند تا برای رهایی از فساد و سقوط راهی پیدا كنند. اكنون، اگر احتمال بدهند خدایی هست كه می تواند راه رهایی را به انسان بیاموزد، این در واقع گمشده انسانی است كه قطعاً برای پیدا كردنش به دنبال او خواهند رفت. و این نیز یك انگیزه نیرومندی است كه انسان را در زمینه خداشناسی وادار به تلاش می كند و افراد به نسبتی كه دردهای اجتماعی را درك كنند به همان میزان در این میدان تلاش خواهند كرد.
البتّه، در جوامع الهی و اسلامی نیز احیاناً، چنین نابسامانی ها و مشكلاتی وجود دارد ولی، اوّلاً، این نابسامانی ها در مقایسه با بدبختی هایی كه گریبانگیر جوامع از خدا بی خبر است قابل ذكر نیستند و ثانیاً نابسامانی های جوامع اسلامی نیز از ضعف ایمان و درست و دقیق عمل نكردن به دستورات خدا به وجود آمده و به میزانی كه این نقاط ضعف بر طرف و دقّت در عمل بیشتر شود آن نابسامانی ها نیز بر طرف خواهد شد.
در خاتمه از این بحث به این نتیجه رسیدیم كه انگیزه های مختلفی در انسان می توانند منشأ خداشناسی او شوند كه اصول كلّی آنها عبارتند از: انگیزه های حقیقت طلبی، كمال طلبی، حبّ ذاتی، حقّ شناسی، جلب نفع و دفع ضرر كه بعضی از آنها دارای شقوق مختلفی نیز هستند. و ما می توانیم با تحریك و تقویت و جهت دهی به آنها در زمینه تربیت و پرورش انسان و رشد و تعالی وی تلاش مفیدی داشته باشیم و معرفت و خداشناسی را در او ایجاد كرده و به رشد و كمال آن كمك كنیم.


[1] . سورة رعد، آیة 28.
آیت الله مصباح یزدی- تلخیص از كتاب اخلاق در قرآن، ج 1، ص 280

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:6 - 0 تشکر 524107

هدف آفرینش در قرآن
در حالی كه مادیها هدفی برای آفرینش قائل نیستند, چرا كه مبدأ آفرینش را طبیعت فاقد عقل وشعور و بی هدف می دانند, و به همین دلیل طرفدار پوچی در مجموعه هستی می باشند, فلاسفه الهی و پیروان ادیان همگی معتقد به وجود یك هدف عالی برای آفرینش اند, زیرامبدأ قادر و حكیم عالم محال است كاری بی هدف انجام دهد .
اكنون این سوال پیش می آید كه این هدف چیست ؟
گاهی به خاطر مقایسه كردن خداوند به خود گرفتار این توهم می شویم كه آیا خدا كمبودی داشته كه می خواسته با آفرینش هستی و از جمله انسان آن كمبود را جبران كند ؟!
آیا او نیازی به عبادت ونیایشهای ما دارد؟ آیا او می خواسته است شناخته شود و خلق را آفریده است تا شناخته گردد ؟!
ولی این یك اشتباه بزرگ است كه از مقایسه خدا و «خلق» ناشی می گردد, در حالی كه در بحث شناخت صفات خدا، بزرگترین سد و مانع، همین مقایسه نادرست است, (لذا اصل اولی در این بحث آنست كه ما بدانیم او در هیچ چیز به ما شباهت ندارد).
ما موجودی هستیم از هر نظر محدود, و به همین دلیل تمام تلاش هایمان برای رفع كمبود هایمان است, در س می خوانیم, تا با سواد شویم و كمبود علممان ازبین برود, به دنبال كسب وكار می رویم تا با فقروناداری مبارز ه كنیم ,لشكر وعسكر و نیرو تهیه می كنیم تا كمبود قدرتمان رادربرابر حریف جبران كنیم حنی در مسائل معنوی وتهذیب نفس و سیر مقاما ت روحانی, باز تلاشها در جهت رفع كمبود ها است .
ولی آیا آن وجودی كه از هر نظر بی نهایت است, علم و قدرت ونیروهایش بی انتها, واز هیچ نظر كمبودی ندارد, معقول است كاری برای رفع كمبودش انجام دهد ؟
از این تحلیل روشن به اینجا می رسیم كه از یكسو آفرینش بی هدف نیست و از سوی دیگر این هدف به آفریدگار باز نمی گردد .
در اینجا به آسانی می توان نتیجه گرفت كه هدف حتما" وبدون شك چیزی مربوط به خودماست .
با توجه به این مقدمه می توان در یافت كه هدف آفرینش چیزی جز تكامل و تعامل نیست, به تعبیر دیگر عالم هستی, دانشگاهی است برای تكامل ما در زمینه علم .
پرورشگاهی است از نظر تربیتی برای تهذیب نفوس ما .
تجارتخانه ای است برای كسب در آمد های معنوی .
سرزمین زراعت پر باری است برای پرورش انواع محصولات انسان .
آری (الدنیا مزرعه الاخره ... الدنیا دار صدق لمن صدقها و دار غنی لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ منها).[1]
این قافله از عالم عدم به حركت در آمده و به سوی بی نهایت دائما" در حال پیشروی است .
قرآن مجید با اشارات كوتاه و بسیار پر معنی در آیات مختلف از یكسو به اصل وجود هدف در آفرینش اشاره می كند, و از سوی دیگر این هدف را مشخص می سازد .
در قسمت اول می گوید : ا یحسب الانسان ان یترك سدی : «آیا انسان گمان می كند مهمل آفریده شده و بیهوده رها می شود».[2] ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا" و انكم الینا لا ترجعون : «آیا چنین پنداشتید كه ما بیهوده شما را آفریدیم وبه سوی ما بازگشت نمی كنید»[3] .
و ما خلقنا السماء و الارض وما بینهما باطلا ذلك ظن الذین كفروا : « ما آسمان و زمین و آنچه میان آنها است بیهوده نیافریدیم, این گمان و پندار كافران است»[4].
ودر قسمت دوم، گاه در آیات قرآن, هدف آفرینش, عبودیت وبندگی خدا قرار داده شده, وما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون : «من انسانها و جن را نیا فریدم مگر برای اینكه عبادتم كنند»[5] بدیهی است عبادت مكتبی است برای پرورش انسان درابعاد مختلف, عبادت به معنی وسیع كلمه كه تسلیم فرمان خدا بودن است روح و جان انسان را درزمینه های گوناگون تكامل می بخشد كه شرح آن را در ذیل آیات مربوط به عبادات مختلف بیان كرده ایم .
و گاه می گوید: هدف آفرینش آگاهی و بیداری و تقویت ایمان و اعتقاد شما است: الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی كل شیء قدیر: « خدا همان كسی است كه آسمانهای هفت گانه و زمینهائی همانند آن را آفرید, فرمان او در میان آنها جاری است, همه اینها به خاطر آن بوده است تا شما بدانید خدا بر هر چیزی قادر است »[6] .
و گاه می گوید : هدف آفرینش، آزمایش حسن عمل شما است: الذی خلق الموت و الحیوه لیبلوكم ایكم احسن عملا : « او خدائی است كه مرگ و زندگی را آفرید تا شما رادر میدان حسن عمل بیازماید و پرورش دهد»[7] .
آیات سه گانه فوق كه هر كدام به یكی از ابعاد سه گانه وجود انسان ( بعد آگاهی و ایمان, بعد اخلاق و بعد عمل) اشاره می كند بیانگر هدف تكاملی آفرینش است كه به خود انسانها باز می گردد .
ذكر این نكته نیز لازم است كه بعضی چنین تصور می كنند چون كلمه « تكامل » در آیات قرآن در این مباحث مطرح نشده است نكند این یك فكر وارداتی باشد ؟ ولی پاسخ این ایراد روشن است, زیرا ما در بند الفاظ خاص نیستیم، مفهوم و مصداقهای تكامل در آیات فوق به خوبی روشن است, آیا علم و آگاهی مصداق واضح آن نیست و هم چنین پیشرفت در عبودیت و حسن عمل ؟!
در آیه 17 سوره محمد می خوانیم : و الذین اهتدوا زادهم هدی : «آنها كه در مسیر هدایت و ارد شدند, خداوند برهدایتشان می افزاید» آیا تعبیر به «افزایش» چیزی جز تكامل است ؟!
در اینجا سوالی پیش می آید كه اگر هدف تكامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همه ابعاد, كامل نیافرید تانیازی به پیمودن مراحل تكامل نبوده باشد ؟
سر چشه این ایراد غفلت از این نكته است كه شاخه اصلی تكامل, «تكامل اختیاری» است, و به تعبیر دیگر تكامل آنست كه انسان راه را با پای خود و اراده و تصمیم خویش بپیماید, اگر دست او را بگیرند و بزور ببرند نه افتخار است و نه تكامل, فی المثل اگر انسان, یك ریال از مال خود را با تصمیم و اراده خویش انفاق كند به همان نسبت راه كمال اخلاقی پیموده, در حالی كه اگر ملیونها از ثروت او را به اجبار بردارند وانفاق كنند, حتی یك گام هم دراین راه پیش نرفته است, و لذا در آیات مختلف قرآن مجید به این واقعیت تصریح شده كه اگر خدا می خواست همه مردم به اجبار ایمان می آوردند ولی این ایمان برای آنها سودی نداشت: و لو شاء ربك لآمن من فی الارض كلهم جمیعاً[8] .


[1]. نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 131 .
[2]. قیامت / 36
[3]. مومنون / 115
[4]. ص / 27
[5]. ذاریات / 56
[6]. طلاق / 12
[7]. ملك / 2
[8]. یونس / 99
آیت الله مكارم شیرازی ـ تفسیر نمونه، ج 13 ، ص372

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.