• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 3283)
پنج شنبه 2/6/1391 - 0:59 -0 تشکر 524041
معارف قرآن

جایگاه معارف قرآن

رسالت قرآن کریم

بهترین معرّف برای شرح اوصاف قرآن كریم همانا خود قرآن مجید است و اگر در سخنان عترت طاهره ـ علیهم السلام ـ توصیف قرآن مشاهده می‌شود باز به استناد خود قرآن حكیم است، لیكن بهره‌برداری از آن به عهده همتای وی یعنی ثقل اصغر می‌باشد كه به نوبه خود، قرآن ناطق‌اند، و در هیچ مرحله از مراحل كمال هستی از قرآن جدا نبوده و قرآن نیز در هیچ مقام از مقام‌های وجودی از آنان جدا نخواهد بود، و اگر كمالی در قرآن باشد كه عترت طاهره ـ علیهم السلام ـ فاقد آن باشد، یا كمالی در عترت طاهره ـ علیهم السلام ـ باشد كه قرآن حاوی آن نباشد، اشكال جدایی این دو وزنه‌ی وزین از هم لازم می آید كه روایت متواتر نبی اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن را برای همیشه مردود می‌داند.
آنچه فعلا موردنظر است، رسالت‌ قرآن كریم می‌باشد، یعنی پیام چیزی كه انسان كامل با دریافت آن به سِمَت والای رسالت منصوب می‌گردد، چون رسالت هر پیامبری به گرفتن وحی تشریعی او است كه متن پیام و گوهر رسالت خواهد بود، و شناخت رسالت هر پیامبری در گرو معرفت وحی تشریعی او می‌باشد، چه اینكه نزول هر پیامی به اندازه‌ی ظرفیت هستی آن انسان متعالی خواهد بود، و از رهگذر تفاوت انبیاء با هم: «فَضّلنا بَعضَ النبیّین عَلی بَعض[1]ٍ» و امتیاز آنان از هم: «تلك الرُّسل فضَّلنا بعضهم علی بعض»[2] می‌توان به تفاوت پیام‌ها از هم پی برد، زیرا پیام‌ها گر چه هدف مشتركی دارند لیكن در سعه و ضیق معارف از هم جدا بوده و در انیق و عمیق بودن، همتای هم نیستند.
بنابراین كامل ترین انسانها،جامع ترین پیامها را می‌گیرد و در اثر كلّیت و دوام رسالت خویش مُهر نبوت را به همراه دارد و این نشانه‌ی خاتمیّت را هماره بر دوش می‌كشد و شانه‌ی او زیر بار مسئولیت ختم رسالت و مهر نبوّت، سنگینی توانفرسای آخرین پیام به جوامع بشری را در طول تاریخ احساس می‌فرماید: «اِنّا سَنُلقی عَلَیكَ قَولًا ثَقیلًا[3]»، زیرا رسالت او نه تنها نسبت به حال و آینده است، بلكه باید درباره‌ی ره آورد همه‌ی پیام‌آوران گذشته میزان استوار باشد و آن هم نه در حدّ تصدیق محض بلكه در مرز سرپرستی و نگهبانی و مدیریت و حفاظت همه جانبه، تا آنچه بجا مانده است از آسیب سانحه تحریف و گزند گزافه‌گویان محفوظ بماند، و آنچه از خاطره‌ها رخت بربست یا نابجا تفسیر شده است درست بیان گردد، تا سلسله‌ی پیام‌ها به رهبری قافله سالار آنها یعنی قرآن كریم محفوظ بماند. چه اینكه سلسله‌ی پیامبران با رهنمود سالارشان محفوظ‌اند: «وَ اَنزَلنا اِلَیكَ الكِتابَ بِالحقَّ مُصدِّقاً لِما بَینَ یَدَیهِ مِنَ الكِتابِ وَ مُهَیمِناً عَلَیهِ»[4]
انگیزه نهایی هر پیامی به اندازه‌ی درجه‌ی وجودی مبدء فاعلی آن یعنی پیام فرستنده و به مقدار هستی مبدء صوری آن، یعنی محتوی پیام و عصاره‌ی مضمون آن و به سِعَه مبدء قابلی آن، یعنی روح مجرد انسان كامل كه پذیرای آن است خواهد بود. گر چه تمام پیامهای آسمانی از عظمت مبادی چهارگانه یاد شده برخوردارند لیكن بعد از تحلیل نهایی روشن خواهد شد كه هیچ پیامی همتای آخرین پیام الهی نمی‌باشد و امتیاز این پیام نهایی برین، بر تمام پیام‌های گذشته در تمام مبادی چهارگانه همچنان محفوظ است.
اما از لحاظ مبدء فاعلی گر چه خدای سبحان مبدء آغازین همه‌ی رسالت‌ها است لیكن در هر پیامی خداوند، با نام خاص از اسمای حسنای الهی ظهور می‌كند و چون آن اسماء یكسان نیستند، در نتیجه مبدا فاعلی پیام‌ها، نیز در همه موارد متساوی هم نخواهند بود، زیرا رسالتی كه از اسم عظیم نشأت می‌گیرد، همتای پیامی كه از اسم اعظم صادر می‌شود نمی‌باشد، چون اسم عظیم همسان اسم اعظم نیست. اما از لحاظ مبدء صوری یعنی محتوی پیام، همانطوری كه هم اكنون اشاره شد، مضمون دستوری كه از اسم اعظم نازل می‌شود برتر از محتوی دستوری است كه از اسم غیر اعظم نشأت می‌گیرد.
اما از لحاظ مبدء قابلی یعنی روح مجرّد انسان كامل كه قرارگاه وحی الهی است، پیامی كه كامل‌ترین انسان‌ها دریافت می‌نماید كامل‌تر از هر گونه پیامی است كه دیگری آن را دریافت می‌نماید، یعنی همان اسلام ناب كه دین خدایی است: «انَّ الدّینَ عِندَ اللهِ الاِسلامُ»[5]. و همه‌ی پیام‌آوران الهی همان را دریافت كرده و به امت‌ها ابلاغ نموده‌اند: تفاوت مراتب آن در بطون و عمق و نیز تعالی درجات آن در صعود قابل تردید نیست.
اما از لحاظ مبدء‌ غائی یعنی انگیزه‌ی نهایی و هدف وجودی آن، چون بمقدار مبادی گذشته است و آنها در اوج كمال‌اند پس مبدء غائی آخرین پیام نیز در بلندای كمال بوده و مقامی از آن برتر میسّر صالحان سالك نخواهد بود، و گرنه آخرین دستور نمی‌شد، زیرا سنّت تبدیل‌ناپذیر حقّ بر اینست كه هر استعدادی را به فعلیت برساند و به محروم ماندن هیچ جامعه‌ی شایسته رضا ندهد.
از این رهگذر می توان به راز تعبیر دعای بیست و هفتم ماه رجب كه سالروز بعثت خاتم انبیاء الهی است پی برد: «اللّهم إنّی اسئلك بالتجلّی الاعظم...»[6] زیرا گر چه متكلّم در كلام خود تجلّی می‌كند چنانكه در نهج البلاغه آمده است: «فتجلّی لهم سبحانه فی كتابه من غیر ان یكونوا رأوه»[7]، لیكن تمام تجلّی‌ها همتای هم نیستند و كامل‌ترین آنها همانست كه بر قلب مطهّر كامل‌ترین فرستاده‌ها نازل شده است: «نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الاَمینُ عَلی قَلبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرینَ»[8].
نكته‌ای كه تذكر آن در این پیشگفتار سودمند است، اینست كه گر چه مؤمنان موظّف‌اند به همه‌ی پیامبران ایمان بیاورند و هیچ فرقی بین آنان نگذارند: «لا نُفرِّقٌ بَین اَحَدٍ مِن رُسُله[9].» «وَ الّذینَ آمَنُوا بِالله وَ رُسُلهِ وَ لَمْ یُفرِّقُوا بینَ اَحَدٍ مِنْهُمْ اُولئِكَ سَوفَ یُؤتیهِم اُجُورَهُم وَ كَانَ اللهَ غَفُوراً رَحیماً»[10].
لیكن این فرق نگذاشتن، ناظر به اصل رسالت و متن نبوّت می‌باشد نه راجع به درجه آن، و گرنه همانطوری كه باید به اصل سِمَت آنها مؤمن بود لازم است به درجه‌ی خاصّ هر كدام نیز ایمان آورد تا اولوالعزم از غیر اولوالعزم جدا شوند، و در نتیجه خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ از غیر آن امتیاز پیدا كند و سرانجام افضل از غیر افضل واضح شود، و بدینوسیله مزیّت پیام خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت به پیام‌های دیگران آشكار گردد، و مسئولیت صیانت و اطاعت و عمومی بودن و عمیق بودن آن هویدا شود.
بررسی هدف قرآن از تحقیق پیرامون اهداف سائر كتابهای آسمانی جدا نیست، زیرا همه‌ی آنها برای تعلیم و تزكیه‌ی انسان نازل شده‌اند و موضوع پیام آنها رهبری بشر است، و حقیقت بشر؛ نه همانند برخی از فرشتگان عالم غیب مجرّد تام است و نه همتای پدیده‌های طبیعی نظیر گیاه، مادّی صرف است، و نه مجموع مجرّد و مادّی است كه كثرت آن حقیقی و وحدت آن اعتباری باشد، بلكه یك واحد حقیقی و گسترده است كه دارای شئون فراوان می‌باشد، و همه‌ی آن شئون ادراكی و تحریكی را خودش اداره می‌نماید و در نهان گوهر روح وی، فطرت توحیدی تبدل ناپذیر ذخیره شده و دامنه‌ی هستی او به طبیعت سیّال بسته است.
چون منطقه‌ی تربیت وحی آسمانی حقیقت انسان است و واقعیت بشر همین است كه اجمالاً اشاره شد، لذا دین خدای سبحان كه همان اسلام ناب است نه چیز دیگر، در هر عصر به صورت وحی تشریعی و كتاب آسمانی ظهور كرده است، و خطوط كلی آن كه راجع به فطرت زوال‌ناپذیر است به نام دین ترسیم شده و هیچ تفاوتی بین ره آورد پیامبران در این زمینه نیست: «انّ الدّینَ عندَ الله الاسلامُ» و اگر فرقی بین آنها مشاهده می‌شود راجع به دقیق و دقیق‌تر بودن و ناظر به تفاوت طولی معارف آنها است، و خطوط جزئی آن كه راجع به تأمین نیازهای بخش سیّال انسانیّت است در طول زمان‌ها شاهد تحوّل‌های مختصری بوده است كه از آن به عنوان شِرعَه و منهاج یاد می‌شود،... «لكلٍّ جَعَلنا شِرعَهً وِ مِنهاجاً»[11].
چون دین برای تهذیب بخش ثابت انسانیت است، هیچ زوالی در او راه پیدا نمی‌كند، زیرا فطرت انسانی كه موضوع پرورش دین است دگرگون نخواهد شد. «لا تَبدیلَ لِخَلقِ الله»[12]، و از این رهگذر رابطه‌ی ره‌آورد پیامبران نسبت به یكدیگر فقط تصدیق است و هیچ تعبیری كه نشانه‌ی نسخ و ابطال و ازاله‌ی دین قبلی باشد در كلمات پیامبر بعدی یافت نمی‌شود، و چون شریعت برای تزكیه‌ی بخش متغیّر انسانیت است زوال‌پذیر می‌باشد، چه اینكه در قلمرو یك شریعت نیز گاهی نسخ الهی رخنه می كند، گر چه روح نسخ در این‌گونه از موارد به تخصیص زمانی بر می‌گردد، از این جهت سرّ تعبیر از پیوند قرآن با كتاب‌های آسمانی و تحریف نشده‌ی پیام‌آوران سلف به: «مصدّقًّا لِما بَینَ یَدَیه» معلوم خواهد شد، یعنی هر جا سخن از دین و خطوط كلی آنست عنوان تصدیق مطرح است نه نسخ و مانند آن، و هر جا سخن از نسخ به میان می‌آید، باید مدار آن را فقط در محدوده‌ی خطوط جزئی بنام منهاج و شِرعَه جستجو كرد.
با تحلیل فرق بین دین و شریعت، و تحقیق قلمرو هر كدام از تصدیق و نسخ و اثبات وحدت دین و تعدد اجمالی شرائع، هم راز تمایز منطقه‌ی تصدیق از محور محو و نسخ ظاهر می‌شود، و هم لزوم توجه به اهداف انبیاء گذشته و اغراض كتاب‌های آسمانی سلف، در تبیین هدف نبی اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و غرض قرآن كریم واضح می‌گردد، و هم سرّ خاتمیّت ره آورد حضرت محمد بن عبدالله(ص) آشكار خواهد شد، زیرا در صورتی كه خدای سبحان به حدّ نهایی رشد بشر آگاهی كامل دارد: «اَلا یَعلَم مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللّطیف الخَبیر»[13] قوانین كلی و قواعد اصولی كه هر كدام مبنای فروع فراوانی می‌باشد نازل می‌كند، و راه اجتهاد را تعلیم می‌دهد و پیمودن آن را بر صاحبان قدرت استنباط واجب می‌كند، تا با آگاهی كامل از حدود موضوع و شرط و جزء آن حكم الهی از متون منابع آشكار شود و بدون هجوم اشتباهات زمانی و مكانی درك گردد، و همانطوری كه برای تعلیم اندیش‌مندان آخر الزمان، سوره‌ی توحید و اوائل سوره‌ی حدید را نازل نموده است تا فرزانگان آینده‌ی دور، هم از فیض زلال زمزمه‌ی وحی بهره‌مند شوند، برای تفهیم نیازمندانِ مسائل فقهی، نیز اصول جامع می‌فرستد، تا استنباط‌گران طول تاریخ از بی‌نیاز و قوی كتاب و عترت بی‌بهره نمانند و نظام اجتماعی همچنان در پرتو احكام اسلامی اداره شود.
با عنایت به این پیشگفتار كوتاه، وارد اصل بحث شده و رسالت قرآن كریم كه محور اصلی سخن است در طی چند فصل تبیین می‌شود.


[1] . سوره اسراء، آیه 55؛ بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم.
[2] . سوره بقره، آیه 253؛ بعضی از آن پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم.
[3] . سوره مزمل، آیه 5؛ چرا كه ما بزودی سخنی سنگین به تو القا خواهیم كرد.
[4] . سوره مائده، آیه 48؛ و این كتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل كردیم، در حالی كه كتب پیشین را تصدیق می‌كند، و حافظ و نگهبان آنهاست.
[5] . سوره آل عمران، آیه 19؛ دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است.
[6] . مفاتیح الجنان، دعای شب مبعث؛ پروردگارا از تو درخواست می‌كنم بحق بزرگ‌ترین تجلّی تو.
[7] . خطبه 147؛ خداوند پاك و منزّه خود را در كتاب خویش بدون این كه وی را ببینند به وسیله‌ی آیاتی از قدرتش ارائه داده.
[8] . سوره شعر، آیات 173 ـ 174؛ روح الامین آن را نازل كرده است، بر قلب (پاك) تو، تا از انذاركنندگان باشی.
[9] . سوره بقره، آیه 285؛ ما در میان هیچ یك از پیامبران او، فرق نمی‌گذاریم (و به همه ایمان داریم).
[10] . سوره نساء، آیه 152؛ (ولی) كسانی كه به خدا و رسولان او ایمان آورده، و میان احدی از آنها فرق نمی‌گذارند، پاداششان را خواهد داد؛ خداوند، آمرزنده و مهربان است.
[11] . سوره مائده، آیه 48؛ ما برای هر كدام از شما، آیین و طریقه روشنی قرار دادیم.
[12] . سوره روم، آیه 30.
[13] . سوره ملك، آیه 14.

 

رسالت قرآن کریم - آیتالله جوادی آملی

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:2 - 0 تشکر 524074













معیارهای تفسیر معتبر2

پس تفسیر قرآن نمی‌تواند نتیجه‌ای بدهد كه مخالف حكم قطعی عقل باشد، چون خداوند حكیم و عاقل است و شخص عاقل حكم خلاف عقل نمی‌دهد.
تذكر این مطلب لازم است كه حكم مخالف عقل با حكم مخالف علم فرق می‌كند، چون علوم انسان و خصوصاً علوم تجربی بر اساس نظریات و تئوریهایی استوار است كه ممكن است با گذشت زمان متحول شود یا از اعتبار ساقط شود، پس حكم قطعی عقل را به دنبال ندارد، و لذا اشكالی ندارد كه یك كلام قرآنی با یك مطلب علمی رایج سازگار نباشد، و تجربه هم در طول اعصار قرون گذشته ثابت كرده است كه بسیاری از نظریات علمی كه ما آنها را قطعی و غیرقابل تزلزل فرض می‌كنیم ب كشفیات جدید دانشمندان از اعتبار ساقط می‌شود.
برای نمونه قرآن در چهار ده قرن قبل سخن از حركت خورشید می‌كند (و الشمس تجری لمستقر لها[1]... خورشید در جریان است با به محل استقرار خود برسد.)
و لكن علوم كیهانشناسی در دوره بطلمیوسی خورشید را متحرك می‌دانستند و سپس از كپلر و كپرنیك از قرن هفدهم میلادی به بعد آن را ثابت و زمین را متحرك فرض بعد می‌كردند.. لكن با كشفیات جدید هر دو را متحرك می‌دانند ولی قرآن یك حقیقت ثابت را بیان می‌كند، و بر آن نظر با استواری می‌ایستد و این است كه می‌گوییم اسلام حكم مخالف عقل ندارد و اگر ظاهر آیه‌ای با مطلب علمی ناسازگار بود دلیل مخالفت علم و دین نیست. بلكه این عقل و علم بشر است كه هنوز رشد كافی و نهایی را نكرده است تا همه حقایق طبیعت و معارف الهی را درك كند.
8 . تفسیر قرآن باید براساس منابع صحیح تفسیر باشد.
یعنی تفسیری معتبر است كه براساس دلیل عقلی یا نقلی معتبر و یا آیات محكم خود قرآن بیان شود، والا اگر تفسیر بر اساس نظر شخصی و بدون مراجعه به منابع معتبر باشد آن تفسیر به رأی است كه در روایات مذموم شناخته شده و از آن نهی شده است. (منابع صحیح و معتبر تفسیر و نیز روش تفسیر به رأی را بعداً بررسی خواهیم كرد).



[1] . سوره یس، آیه 38.
محمد علی رضایی اصفهانی

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:2 - 0 تشکر 524075

شیوه‌های تبیین معارف در قرآن1




خدای سبحان رسالتهای رسول اكرم ـ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ـ را تلاوت آیات بر مردم، تعلیم كتاب و حكمت به انسانها، و تزكیه جان‌های آنان معرفی می‌كند: « هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَهَ وَ...»[1] و جامع همه‌ی این رسالتها، «دعوت به سوی خدا» است كه سرآغاز برنامه همه انبیای الهی است و روشهای آن در قرآن كریم بیان شده است: « ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»[2]. خدای سبحان كه شیوه‌های گوناگون دعوت را به رسول خود آموخت، خود نیز در بیان كردن و فهماندن معارف قرآنی آن را به كار گرفت.
سرّ استفاده از روشهای گوناگون در دعوت و تعلیم، آن است كه انسانها گر چه از فرهنگ مشترك فطری برخوردارند، لیكن در هوشمندی و مراتب فهم یكسان نیستند و به تعبیر برخی روایات همانند معادن طلا و نقره متفاوتند: «النّاس معادن كمعادن الذّهب و الفضّه»[3]؛ برخی از مخاطبان قرآن كریم انسانهای ساده اندیش و برخی حكیمان فرزانه و ژرف اندیشان باریك بینند.
از این رو، لازم است كتاب جهان شمول الهی، معارف فطری را با روشهای متفاوت و در سطوح گوناگون تبیین كند تا ژرف اندیشان محقق به بهانه نازل بودن مطالبِ وحْی خود را بی‌نیاز از آن نپندارند و ساده اندیشان مقلِّد نیز به دستاویز پیچیدگی معارف آن، خود را محروم نبینند. بر این اساس، قرآن كریم نه تنها از راه حكمت، موعظه و مجادله و گفته‌گوی نیكو ره آورد خویش را نشان داده است، بلكه بسیاری از معارف خود را در چهره مَثَل نمودار ساخته و از راه تمثیل آنها را تنزل داده است تا برای سرپیچی كننده‌گان از اطاعت خدا و مبتدیانْ تعلیم، و برای محقّقان و خردپیشگان تأیید، و در نتیجه فهمش برای همگان آسان باشد.
شیوه جمع میان حكمت، موعظه و مجادله و گفته‌گوی نیكو از یك سو و تمثیل و تشبیه و نقل داستان از سوی دیگر در دعوت و تعلیم، از ویژگیهای كتاب الهی است و در هیچ یك از كتب علوم عقلی و نقلی كه مؤلّفان و مصنّفان آنها تنها به نشان دادن برهان‌های صرف و استدلال محض عقلی یا نقلی بسنده می‌كنند تداول ندارد.
غرض آن كه، قرآن كریم افزون بر آن كه برای نوع معارف خود برهان اقامه می‌كند برای عمومی كردن فهم آنها مَثَل نیز می‌زند: « وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَكَّرُونَ »[4]؛ چنانكه توحید را گاهی در چهره‌ی «برهان تمانع» عرضه می‌كند؛ برهانی كه حكیمان و متكلمان، آن را به عنوان پیام وزین و سنگین تلقی می‌كنند و در فهم كیفیت اثبات لازم و ملزوم بودن مقدم (جزء اول در قضیه‌ی شرطیه) و تالی (جزء دوم در قضیه‌ی شرطیّه) و بطلان تالی آن قیاس اختلاف دارند و گاهی در لباس مَثَلی ساده كه هر امّی درس ناخوانده‌ای توان فهم آن را دارد.
توضیح آن كه، برهان تمانع در قرآن كریم در قالب قیاسی استثنایی بیان شده است كه قضیه‌ی شرطیه و مجموع مقدم و تالی آن در سوره‌ی انبیاء آمده است: « لَوْ كانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا... »[5] و قضیّه‌ی حملیه و بطلان تالی آن در سوره‌ی ملك: «ما تَرى فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ* ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ»[6]. حاصل برهان قرآنی تمانع چنین است كه تعدد خدایان مایه فساد نظام آسمانها و زمین است؛ لیكن در سلسله‌ی به هم پیوسته‌ی آفریده‌های خدای سبحان هیچ گونه تفاوت و گسیختگی نیست؛ در نظام آفرینش هر موجودی در مكان یا شرافت خاص خود قرار دارد و هیچ حلقه‌ای از این سلسله‌ی سرگردان نیست تا بر اثر فوت آن، پیوستگی سلسله نیز فوت شود و از این رو هر چه بیننده در پی یافتن فطور و شكافی در نظام محكم آفرینش پیش رود خسته و درمانده بر می‌گردد.
محتوای همین برهان در قالب مَثَلی ساده، این گونه بیان شده است: آیا خدمتگزاری كه چند مولای درگیر و مخالف با هم داشته باشد با خدمتگزاری كه یك مولای خوش خُلْق و سالم دارد یكسان است؟: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِیهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً»[7]؛ یعنی، خدمات خدمتگزار دوم كاملاً منسجم و هماهنگ، لیكن خدمات خدمتگزار اول گسیخته و ناهماهنگ است.
حاصل این كه، قرآن كریم گذشته از روش قاطع استدلال، پیمودن راه مَثَل را نیز سر راه انسانها قرار داده تا برای عده‌ای راهنما و برای گروهی راهگشا باشد؛ ولی باید به این نكته عنایت داشت كه هرگز نباید درمحدوده‌ی مَثَل متوقّف شد؛ بلكه باید آن را روزنه‌ای به گستره‌ی چیزی كه برای آن مثال آورده شد دانست و از آن عبور كرد و در سایه‌ی چنگ زدن به مَثَل بالا رفت و از موعظه و گفته‌گوی نیكو نیز بهره‌مند و از حكمت هم سرشار شد و آنگاه از مرحله‌ی «علم» به مقام «عقل» سفر كرد: «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ»[8] و سپس از «معقول»، پلی به سوی «مشهود» ساخت و از «حصول» به «حضور» و از «غیب» به «شهود» و از «علم» به «عین»[9] راه یافت و از منزل اطمینان به مقصد لقای خدای سبحان رسید و از آن جا سیر بی‌كران «من الله إلی الله فی الله» را با نوای «آه من قلّه الزاد و طول الطریق و بُعْد السفر»[10] و با مشاهده‌ی مقصود وحیرت ممدوح ادامه داد و با امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ هماهنگ شد كه فرمودند: «إلهی هب لی كمال الانقطاع إلیك و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیك حتی تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل إلی معدن العظمه و تصیر أرواحنا معلّقه بعزّ قدسك».[11]
تفاوت قرآن با كتب علمی، در تبیین معارف
قرآن كریم چنانكه گذشت، در بیان معارف الهی شیوه‌های ویژه‌ای دارد. اكنون به بررسی تفاوت قرآن كریم با كتب علمی در بیان معارف می‌پردازیم:
خدای سبحان در مقام بیان رسالتهای پیامبر اكرم ـ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ـ گاهی از تلاوت آیات بر مردم و تعلیم كتاب و حكمت و تزكیه جان‌ها سخن می‌گوید: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَه.َ..»[12] و گاهی سخن از خارج ساختن انسانها از تاریكیهای جهل و تباهی ضلالت به نور هدایت دارد: «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»[13] و قرآن كریم را ره توشه‌ی رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در رساندن این رسالتها و سرمایه‌ی او در تعلیم و تزكیه‌ی انسانها معرّفی می‌كند: «فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ»[14]، «وَ كَذلِكَ أَوْحَیْنا إِلَیْكَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها...»[15] ، «وَ كَذلِكَ أَوْحَیْنا إِلَیْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِی مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإِیمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ».[16]
بر این اساس، قرآن كریم نمی‌تواند مانند كتب علمی تنها به بیان مسائل علمی و جهان شناسانه بپردازد و یا مانند كتب اخلاقی تنها به اندرز بسنده كند یا همتای كتابهای فقهی و اصولی به ذكر احكام فرعی و مبانی آنها اكتفا كند و به طور كلی شیوه‌های رایج و معمول در كتب بشری را در پیش گیرد. این كتاب الهی در رسیدن به اهداف خود كه با اهداف رسالت پیامبر جهانی، حضرت رسول اكرم ـ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ـ متحد است، روشهای ویژه‌ای را برگزیده است، كه به برخی از آنها اشاره می‌شود:
1ـ استفاده‌ی گسترده از مثال زدن برای پایین آوردن معارف سنگین و متعالی، كه بحث آن گذشت.
2ـ بهره‌گیری از شیوه‌ی مجادله و گفتگوی نیكو و پایه قرار دادن پیش فرضهای مورد قبول طرف مقابل، در احتجاج با كسانی كه در برابر اصل دین یا خصوص قرآن سرسختی نشان می‌دهند.
3ـ آمیختن «معارف و احكام» با «موعظه و اخلاق»، و «تعلیم كتاب و حكمت» با «تربیت و پاك كردن جانها» و پیوند زدن مسائل نظری با عملی و مسایل اجرایی با ضامن اجرای آن؛ مانند این كه پس از دستور روزه‌داری به هدف آن، كه به دست آوردن تقواست اشاره می‌كند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصِّیامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»[17] و یا پس از بیان آفرینش لباسی كه اندام انسان را می‌پوشاند و نگهبان تن است، از لباس تقوا سخن می‌گوید كه جامه جان آدمی و بهترین نگهبان آن است: «یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْكُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِكُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَیْرٌ...»[18] و در فضایی كه سخن از حج و عمره‌ی خانه‌ی خدا مطرح است، چون حج و عمره سفر را لازم دارد و سفر نیز خرجی می‌طلبد، از خرجی تقوا كه در سیر و سلوك به سوی خدا بهترین ره توشه است نام می‌برد: «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ لِلَّهِ.


[1] . سوره جمعه، آیه 2؛ او كسی است كه در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت كه آیاتش را بر آنها می‌خواند و آنها را تزكیه می‌كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت می‌آموزد.
[2] . سوره‌نحل، آیه 125؛ با حكمت و اندرز نیكو، به راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به روشی كه نیكوتر است، استدلال و مناظره كن.
[3] . بحار، ج 58، ص 65؛ مردم همانند معدن‌های طلا و نقره‌اند.
[4] . سوره زمر، آیه 27؛ ما برای مردم در این قرآن از هرنوع مثلی زدیم، شاید متذكر شوند.
[5] . سوره انبیاء، آیه 22؛ اگر در آسمان و زمین، جز الله خدایان دیگری بود، فاسد می‌شدند (و نظام جهان به هم می‌خورد).
[6] . سوره ملك، آیات 3ـ4؛ در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبی نمی‌بینی، بار دیگر نگاه كن، آیا هیچ شكاف و خللی مشاهده می‌كنی؟! بار دیگر (به عالم هستی) نگاه كن، سرانجام چشمانت (در جستجوی خلل و نقصان ناكام مانده) به سوی تو باز می‌گردد در حالی كه خسته و ناتوان است.
[7] . سوره زمر، آیه 29؛ خداوند مثالی زده است: مردی را كه مملوك شریكانی است كه درباره او پیوسته با هم به مشاجره مشغولند، و مردی كه تنها تسلیم یك نفر است؛ آیا این دو یكسانند؟!
[8] . سوره عنكبوت، آیه 43؛ اینها مثالهایی است كه ما برای مردم می‌زنیم، و جز دانایان آن را درك نمی‌كنند.
[9] . اشاره به علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است. یعنی علم داشتن به چیزی و دیدن آن و لمس كردن آن چیز.
[10] . نهج البلاغه، حكمت 77؛ آه از كم بودن خرجی و طولانی بودن راه و سفر.
[11] . مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه؛ ای خدا، مرا انقطاع كامل بسوی خود عطا فرما و دیده‌های دل ما را به نوری كه به آن نور تو را مشاهده كند روشن ساز تا آن كه دیده بصیرت ما حجابهای نو را بر ردّ و نبود عظمت واصل گردد و جانهای ما به مقام قدس عزّتت به پیوندد. با حكمت و اندرز نیكو، به راه پروردگارت دعوت نما؛ و با آنها به روشی كه نیكوتر است، استدلال و مناظره كن.
[12] . سوره جمعه، آیه 2؛ او كسی است كه در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت كه آیاتش را بر آنها می‌خواند و آنها را تزكیه می‌كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت می‌آموزد.
[13] . سوره إبراهیم، آیه‌1؛ (این) كتابی است كه بر تو نازل كردیم، تا مردم را از تاریكیها (یِ شرك و ظلم و جهل) به سوی روشنایی (ایمان و عدل و آگاهی)، به فرمان پروردگارشان درآوری، به سوی راه خداوند توانا و ستوده.
[14] . سوره ق، آیه 45؛ پس بوسیله قرآن، كسانی را كه از عذاب من می‌ترسند متذكّر ساز (وظیفه تو همین است).
[15] . سوره شوری، آیه 7؛ و این گونه قرآنی عربی (فصیح و گویا) را بر تو وحی كردیم تا «ام القری» (مكه) و مردم پیرامون آن را انذار كنی.
[16] . سوره شوری، آیه 52؛ همان گونه كه بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم، بر تو نیز وحی را به فرمان خود وحی كردیم؛ تو پیش از این نمی‌دانستی كتاب و ایمان چیست (و از محتوای قرآن آگاه نبودی)؛ ولی ما آن را نوری قرار دادیم كه به وسیله آن هر كس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می‌كنیم؛ و تو مسلماً به سوی راه راست هدایت می‌كنی.
[17] . سوره بقره، آیه 183؛ ای افرادی كه ایمان آورده‌اید؛ روزه بر شما نوشته شده، همانگونه كه بر كسانی كه قبل از شما بودند نوشته شد؛ تا پرهیزكار شوید.
[18] . سوره اعراف، آیه 26؛ای فرزندان آدم! لباسی برای شما فرستادیم كه اندام شما را می‌پوشاند و مایه زینت شماست؛ امّا لباس پرهیزگاری بهتر است

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:2 - 0 تشکر 524078

شیوه‌های تبیین معارف در قرآن2



..* الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى».[1]
همچنین در كنار بیان كردن برخی از احكام روزه، سفارش حفظ حدود و رعایت تقوای الهی آمده است: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ»[2] و همراه با دستور دریافت زكات، پاك كردن و تزكیه‌ی جان آدمی مطرح است: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّیهِمْ بِها...»[3] و حتی در كنار ساده‌ترین دستورات مربوط به معاشرتهای اجتماعی، مانند این كه مهمان ناخوانده كه قرار دیدار با صاحب خانه را قبلا تنظیم نكرده، در صورت خوش نداشتن و معذور بودن میزبان از پذیرش او، باید باز گردد، از پاكی روح سخن می‌گوید: «...وَ إِنْ قِیلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ».[4]
4ـ داوری حتمی نسبت به اقوال و نظراتی كه از دیگران نقل می‌كند. قرآن كریم همانند برخی از كتاب‌های رایج، جامع اقوال نیست تا آرای مختلف را نقل كند و بین آنها داوری نكند، بلكه نقلهای آن با داوری همراه است. از این رو، اگر مطلبی را نقل كند و سخنی در ابطال و ردّ آن نیاورد نشانه‌ی امضا و پذیرش آن است؛ چنانكه از فرزند صالح حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ نقل می‌كند كه معیار پذیرش عمل در نزد خدا تقواست: «قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»[5] و آن را ردّ نمی‌كند و از این رو در برخی روایات این جمله با عنوان «كلام خدا» نامیده شده است[6] و در كتب فقهی نیز به عنوان كلام خدا مطرح است. قرآن كریم بر اثر داشتن این ویژگی «قول فصل» نام گرفته است: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ* وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ».[7]
اما پس از نقل گفته‌ی منافقان، آن را باطل می‌كند: «یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ».[8] سخن منافقان این بود كه خود را عزیز می‌پنداشتند و مؤمنان را خوار، لیكن خداوند بعد از نقل گفتار باطل آنها به بطلان آن پرداخت؛ چنانكه قبلاً در ابطال كلام باطل آنان درباره‌ی محاصره‌ی اقتصادی مسلمانان و بخشش نكردن به همراهان رسول اكرم ـ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ـ برای متفرّق كردن آنان از اطراف پیامبر اكرم ـ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ـ سخنی را نقل و نقد و باطل كرده است.[9]
كتابی كه از جانب خدای حكیم حمید فرود آمده است و به عزّت (نفوذ ناپذیری) ستوده شده است، باطل را از هیچ جهتی بدان راه نیست: «وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِیزٌ* لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَكِیمٍ حَمِیدٍ».[10]
تذكّر: پندها و اندرزهای قرآنی كه در كنار احكام و معارف ذكر می‌شود گاهی متأخر است؛ مانند مثالهای گذشته و گاهی مقدّم؛ مانند: «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ».[11]
5ـ پیوند دادن مسائل جهان شناسی با خداشناسی.
یكی از مهمترین تفاوتهای قرآن كریم با كتاب‌های علمی این است كه كتاب‌های علمی تنها به بررسی و بیان سیر افقی اشیا و پدیده‌های جهان می‌پردازد؛ مثلا یك معدن شناس می‌گوید آنچه اكنون در دل زمین یا كوه به صورت معدن خاصی وجود دارد از میلیونها سال قبل چه دوران‌هایی را پشت سر گذاشته و پس از این نیز با گذشت میلیونها سال، چه تحولاتی را در پیش رو دارد؛ اما قرآن كریم كه كتاب هدایت و نور است، نه كتاب علمی محض، سخن از سیر عمودی پدیده‌های جهان و ارتباط آن از یك سو با مبدأ و از سوی دیگر با معاد دارد؛ یعنی، از مبدأ فاعلی و مبدأ غایی سیر و تحول موجودات سخن می‌گوید؛ نظیر: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِیبُ سُودٌ»،[12] «وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ...»[13]، «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ»[14]. در این گونه از آیات مبدأ فاعلی بارش باران و نیز سبب فاعلی حركت دانه‌های جامد به خوشه‌ها و شاخه‌هایی كه از زندگی گیاهی برخوردار است و نیز مبدأ اصلی احداث راههای سفید و سرخ و سیاه كوهستانی و پدید آورنده‌ی انواع میوه‌ها و دانه‌های خوراكی سخن به میان آمده است.
غرض آن كه، دانشهای رایج علمی و فلسفی درباره‌ی پدیده‌ی معین جهان، مانند ستاره و كوه و... یا درباره‌ی كل جهان بدون تعیین جزئی از آن، سیر افقی محض دارد؛ یعنی، بررسی می‌كند كه پدیده‌ای معیّن یا مجموع جهان، قبلاً چه بوده و اكنون چیست و پس از این چه می‌شود؛ اما از بیان سیر عمودی خالی است؛ برخلاف قرآن كریم كه در بیان علمی اشیا (آن مقدار كه بیان كرده است) و در تحریر فلسفی اصل جهان، مسیر عمودی را اضافه می‌كند؛ یعنی، می‌گوید: مبدأ فاعلی این كار كیست و چه مبدأ غایی و هدف نهایی در نظر بوده است.
6ـ گزینش صحنه‌های درس آموز تاریخی در بیان قصه‌ها.
قرآن كریم كتاب تاریخ نیست تا وقایع نگارانه در هر قصّه، آنچه رخ داده است بنگارد، بلكه تنها به بیان بخشهایی می‌پردازد كه با هدف آن (هدایت) هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنّت الهی (فلسفه‌ی تاریخ) بازگو می‌كند.
مثلاً، نام حضرت موسی كلیم (علیه السلام) بیش از صد بار در قرآن كریم آمده و قصّه‌ی آن حضرت در 28 سوره به طور گسترده بیان شده است؛ اما بخشهایی كه به تاریخ و قصّه‌ی محض باز می‌گردد، مانند ثبت تاریخ میلاد و وفات آن حضرت در قرآن نیامده، بلكه به نكات حسّاس و آموزنده‌ی داستان پرداخته است؛ مثلا، از تاریخ تولّد موسی و مدت شیرخوارگی او در قرآن چیزی نیامده، لیكن از حادثه‌ی مهمّ وحی الهی به مادر موسی از لحاظ انداختن كودك در دریا و ایجاد آرامش در قلب مادر، و مژده بازگشت فرزند به مادر بعد از بزرگ شدن و به بزرگواریِ رسالت رسیدن، سخن به میان آمده و همچنین از تاریخ هجرت موسی از مصر به مدین و نیز زمان مراجعت وی از مدین به مصر گفتاری در قرآن نیست، لیكن از خدمتگزاری رایگان موسی برای تأمین آب دام فرزندان شعیب و نیز از دامداری دختران شعیب و همچنین از عفاف و پاكدامنی آنان و نیز كیفیت آشنایی موسی با شعیب و نحوه‌ی انتخاب كارگزار، كه باید در كار خویش امین و بر كار خود مسلّط و نیرومند باشد و همچنین درباره‌ی مشاهده‌ی آتش و رفتن به سوی آن و مشاهده‌ی نور و گوش دادن كلام توحیدی خداوند از درخت، سخن به میان آمده است.
7ـ یكی از اساسی‌ترین تفاوتهای قرآن كریم با كتاب‌های علمی بشری آن است كه محور اصلی تعلیم در كتاب‌های بشری علومی است كه دستیابی به آنها آسان است؛ اما مدار تعلیم در قرآن كریم علوم و معارفی است كه انسانهابدون استمداد از نور وحی توان دستیابی به آن را ندارند: «كَما أَرْسَلْنا فِیكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِنا وَ یُزَكِّیكُمْ وَ یُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ یُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[15]، «فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ».[16]
گر چه انبیای الهی در علوم قابل دستیابی و مستقلات عقلی نیز استعداد بشر را شكوفا كرده‌اند: «یثیروا لهم دفائن العقول»،[17] لیكن محور تعلیم آنان پرده برداشتن ازغیب و نوآوری علمی و معرفتی برای بشر است. قرآن كریم با تعبیر دقیق «ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» به همین نكته اشاره دارد؛ زیرا این جمله به معنای «آنچه نمی‌دانستید» نیست، بلكه به معنای «شما آن نبودید كه از راههای عادی آنها را بدانید» است؛ چنانكه خداوند به پیامبر اكرم ـ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ـ، با همه‌ی استعداد ویژه‌ای كه داشت، می‌فرماید: «وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكَ عَظِیماً»؛[18] یعنی، خداوند به تو معارفی آموخت كه از راههای متعارف توان فراگیری آن را نداشتی و از این رو این ویژگی قرآن كریم اختصاص به دوران فروپاشی علم ندارد، بلكه همواره و تا ابد، قرآن معلّم علومی است كه بشر را به آن راهی نیست.
قرآن كریم در برخی موارد خاص نیز این حقیقت را گوشزد می‌كند كه اسرار نهفته و پنهان عالم را تنها در پرتو نور وحی می‌توان دید: «كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[19] و این خطاب همة‌افراد را شامل می‌شود، اعم از ضعفاء، متوسطین و نمونه‌های از اهل علم و عمل.


[1] . سورة بقره، آیات 196 ـ 197؛ و حج و عمره را برای خدا به اتمام برسانید. حج، در ماه‌های معینی است و زاد و توشه تهیه كنید، كه بهترین زاد و توشه پرهیزگاری است.
[2] . سورة بقره، آیة 187؛ این مرزهای الهی است؛ پس به آن نزدیك نشود! خداوند، این چنین آیات خود را برای مردم، روشن می‌سازد، باشد كه پرهیزگار گردند.
[3] . سورة توبه، آیة 103.
[4] . سورة نور، آیة 28.و اگر گفته شد: «بازگردید» بازگردید؛ این برای شما پاكیزه‌تر است.
[5] . سورة مائده، آیة 27؛ گفت: (من چه گناهی دارم؟ زیرا) خدا تنها از پرهیزكاران می‌پذیرد.
[6] . نور الثقلین، ج 1، ص 615.
[7] . سورة طارق، آیات 13 ـ4؛ كه این (قرآن) منحنی است كه حق را از باطل جدا می‌كند، و هرگز شوخی نیست.
[8] . سورة منافقون، آیة 8؛ آنها می‌گویند: «اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان ذلیلان را بیرون می‌كنند!» در حالی كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمی‌دانند.
[9] . سورة منافقون، آیة 7.
[10] . سورة فصلت، آیات 41 ـ 42؛ این كتابی است قطعاً شكست ناپذیر،‌كه هیچ گونه باطلی، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمی‌آید؛ چراكه از سوی خداوند حكیم و شایسته ستایش نازل شدن است.
[11] . سورة نساء، آیة 32؛ برتری‌هایی را كه خداوند برای بعضی از شما بر بعضی دیگر قرار داده آرزو نكنید، (این تفاوت‌های طبیعی و حقوقی، برای حفظ نظام زندگی شما،‌ و بر طبق عدالت است. ولی با این حال،) مردان نصیبی از آنچه به دست می‌آورند دارند، و زنان نیز نصیبی؛ (و نباید حقوق هیچ یك پایمال گردد).
[12] . سورة فاطر، آیة 27؛ آیا ندیدی خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد كه به وسیلة آن میوه‌هایی رنگارنگ (از زمین) خارج ساختیم و از كوه‌ها نیز (به لطف پروردگار) جاده‌هایی آفریده شده سفید و سرخ به رنگهای مختلف و گاه به رنگ كاملاً سیاه.
[13] . سورة انعام، آیة 141؛ اوست كه باغهای معروش (باغهایی كه درختانش روی داربست قرار دارد)، و باغهایی غیر معروش (باغهایی كه نیاز به داربست ندارد) را آفرید؛ همچنین نخل و انواع زراعت را، كه از نظرمیوه و طعم با هم متفاوتند؛ و (نیز) درخت زیتون و انار را، كه از جهتی با هم شبیه، و از جهتی تفاوت دارند، (برگ و ساختمان ظاهریشان شبیه یكدیگر است، در حالی كه طعم میوة آنها متفاوت می‌باشد).
[14] . سورة نبیاء، آیة 30؛ آیا كافران ندیدند كه آسمان‌ها و زمین به هم پیوسته بودند، و ما آنها را از یكدیگر باز كردیم؛ و هر چیز زنده‌ای را از آب قرار دادیم؟! آیا ایمان نمی‌آورند؟
[15] . سورة بقره، آیة 151؛ همان گونه كه (با تغییر قبله، نعمت خود را بر شما كامل كردیم،) رسولی از خودتان در میان شما فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند؛ و شما را پاك كند؛ و به شما كتاب و حكمت بیاموزد؛ و آنچه را نمی‌دانستید به شما یاد دهد.
[16] . سورة بقره، آیة 239؛ خدا را یاد كنید (نماز را به صورت معمولی بخوانید)؛ همانگونه كه خداوند، چیزهایی را كه نمی‌دانستید،‌به شما تعلیم داد.
[17] . نهج البلاغه، خطبة 1، بند 37.
[18] . سورة نساء، آیة 113؛ و خداوند، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد، و آنچه را نمی‌دانستی، به تو آموخت؛ و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است.
[19] . سورة بقره، آیة 216؛ جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالی كه برایتان ناخوشایند است و چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن كه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آن كه شرّ شما در آن است، و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:3 - 0 تشکر 524079













شیوه‌های تبیین معارف در قرآن3

8ـ بیان مصداق و پرهیز از كلّی گویی.
در كتب علمی متعارف نیست كه در مقام بیان یك حقیقت، مصداق‌های آن ذكر شود؛ مثلاً در تعریف نیكی، نیكان معرّفی شوند؛ اما قرآن كریم در آیات خود چنین شیوه‌ای را اعمال كرده است؛ مثلا، در بیان برّ و نیكی می‌فرماید: «لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ...»[1]. مفسّرانی كه قرآن كریم را همانند كتاب‌های علمی پنداشته‌اند، در این گونه موارد در پی یافتن محذوف یا توجیهات دیگری هستند تا روش‌های بیانی قرآن را با شیوه‌های رایج در كتاب‌های علمی هماهنگ بیابند؛ غافل از این كه قرآن كریم یك كتاب علمی محض نیست و از روشهای متعارف علمی بشری پیروی نمی‌كند. از این رو گاهی به جای وصف، موصوف را بیان می‌كند و این از روشهای كلیدی قرآن است.
نمونه‌ی دیگر، آیه‌ی كریمه‌ی « یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»[2] است كه هماهنگی مستثنا و مستثنی منه اقتضا می‌كند گفته شود: «إلا سلامة القلب»، لیكن از ذكر وصف صرف نظر شد و به بیان موصوف پرداخته شد تا همان طور كه در آیه‌ی قبل، جامعه را به نیك شدن تشویق می‌كند، نه آن كه تنها نیكی را برای آنها تفسیر كند، در این آیه نیز، امت اسلامی را به سلیم القلب شدن برساند، نه آن كه تنها سلامت دل را مایه‌ی نجات در قیامت معرّفی كند.
تذكّر: بیان مصداق، گاهی در آیات دیگر است، نه در همان آیه‌ی محل بحث؛ چنانكه در آیه‌ی كریمه‌ی «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»[3] سخن از نیكوترین گفتار است، لیكن مصداق آن در جای دیگر چنین بیان شده است: «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ»[4] و یا در سوره‌ی مباركه‌ی حمد ذكری اجمالی و كلّی درباره‌ی نعمت یافته‌گان آمده است: «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ...»، اما در سوره‌ی مباركه‌ی نساء مصداق نعمت‌ یافته‌گان بیان شده است: «...مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ...».[5]
9ـ تكرار مطالب.
تكرار در قرآن كریم از آن روست كه قرآن كتاب نور و هدایت است و در مقام هدایت لازم است یك مطلب در هر مناسبت با زبانی خاص ادا شود تا ویژگی موعظه داشته باشد، بر خلاف كتاب‌های علمی كه هر مطلب تنها در یك جا بیان می‌شود و تكرار آن سودمند نیست. سرّ لزوم تكرار در كتاب هدایت آن است كه شیطان و نفس اماره كه عامل گمراهی و عذابند، پیوسته به گمراه كردن آدمی مشغولند و كار آنها گر چه گاهی كم می‌شود، لیكن ترك نمی‌شود؛ از این رو تكرار ارشاد و هدایت نیز ضروری است.
10ـ یكی از ظرافتهای ادبی و هنری در بیان قرآنی تغییر ناگهانی روش است؛ مثلا در جمله‌ای كه چندین كلمه با «اعراب رفع» آمده، در اثناء، كلمه‌ای با «اعراب نصب» ذكر می‌شود تا خواننده را متوقّف كرده، به فكر كردن وا دارد؛ مانند آیه‌ی: «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً»[6]؛ زیرا در این آیة كریمه، پنج وصف یاد شده است كه روش ادبی آنها مرفوع بودن آن وصف‌ها است؛ چنانكه دو وصف مقدّم (راسخون و مؤمنون) و دو وصف مؤخّر (مؤتون و مؤمنون) مرفوع است و در بین وصف‌های مرفوع چهارگانه، یك وصف منصوب دیده می‌شود و آن وصف «مقیمین» است تا توجه اندیشمندان در قرآن و تلاوت كنندگان كتاب الهی را به اهمیّت نماز كه ستون دین است جلب كند؛ همان طور كه در نوشتن تابلوها، برخی از كلمات مانند واژه‌ی «شهید» با رنگ سرخ نوشته می‌شود تا توجه بیننده را جلب كند. پس گاهی با تغییر روش‌ها و عوض كردن مورد، به ویژگی محتوایی لفظ توجّه داده می‌شود.



[1] . سورة‌بقره، آیة 177؛ نیكی، (تنها) این نیست كه (به هنگام نماز،) روی خود را به سوی مشرق و (یا) مشرق كنید؛ (و تما گفتگوی شما، درباره قبله و تغییر آن باشد؛ و همة وقت خود را مصروف آن سازید؛) بلكه نیكی (و نیكوكار) كسی است كه به خدا و روز رستاخیز.
[2]. سورة شعراء، آیات 88 ـ 89؛ در آن روز كه مال و فرزندان سودی نمی‌بخشد، مگر كسی كه با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید.
[3]. سورة‌زمر، آیات 17 ـ 18؛ پس بندگان مرا بشارت ده همان كسانی كه سخنان مرا می‌شنوند و از نیكوترین آنها پیروی می‌كنند.
[4]. سورة فصلت، آیة 33؛ چه كسی خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوی خدا می‌كند و عمل صالح انجام می‌دهد و می‌گوید: «من از مسلمانانم!».
[5] . سورة نساء، آیة 69؛ همنشین كسانی خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده؛ از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان.
[6] . سورة نساء، آیة 162؛ ولی راسخان در علم از آنها، و مؤمنان (از امت اسلام) به تمام آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان می‌آورند. (همچنین) نمازگزاران و زكات دهندگان وایمان آورندگان به خدا و روز قیامت، به زودی به همة آنان پاداش عظیمی خواهیم داد.
آیت الله جوادی آملی - تسنیم

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:3 - 0 تشکر 524081













عدم تعارض در آیات قرآن
«افلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً كثیراً» (نساء / 82)
ترجمه: آیا درباره قرآن نمی‌اندیشند كه اگر از ناحیه غیر خدابود اختلافات فراوانی در آن می‌یافتند.
بعضی شبهه می‌كنند و می‌گویند آیات قرآن كریم در مواردی با یكدیگر تعارض دارند، بدین صورت كه خداوند یك كار و فعل را گاهی به فعل كار نسبت می‌دهد، و گاهی می‌گوید كار آن فاعل است ولی با اذن خداوند است، و گاهی نیز می‌فرماید: این كار، فعل آن فاعل نیست بلكه كار خداوند است.
به طور مثال در موضوع قبض ارواح و توفّی انفس، در آیه‌ای می‌فرماید: «فكیف اذا توفتهم الملئكه یضربون وجوهم و ادبارهم» (محمد / 27) یا این كه می‌فرماید: «قل یتوفكم ملك الموت الذی و كلّ بكم» (سجده / 11) در این گونه از آیات، قبض ارواح نیكان و بدان را به فرشتگان و ملك الموت نسبت می‌دهد.
در آیات دیگری این فعل، ‌به ملائك نسبت داده شده با این وصف كه آنان رسولان الهی هستند و به اذن او جان مردم را می‌گیرند مانند (حتی اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و هم یفرّطون) (انعام / 61).
و در نهایت در آیات دیگری با ظرایف كلامی، قبض ارواح را به خود نسبت می‌دهد: «و هو الذی یتوفاكم باللیل» (انعام / 60) یا این كه «الله یتوفی الانفس حین موتها» (زمر / 42).
این تفاوت ها در سراسر آیات قرآن به چشم می‌خورد، مثلا در یكی از آیات خطاب به رسول خود می‌فرماید:
«و ما رمیت اذ رمیت و لكن الله رمی» (انفال / 17) یعنی آن گاه كه تو ای رسول ما تیر انداختی، ‌تو نبودی بلكه خدا بود كه تیر انداخت. در این آیه در عین حال كه تیر اندازی را به آن حضرت نسبت می‌دهد (اذ رمیت) آن را با عبارت (و ما رمیت) و نیز (و لكنّ الله رمی) از آن حضرت نفی می‌كند.
مشابه این تفاوتها در مسئله اعجاز پیامبران الهی هم آمده كه گاهی به طور مطلق به خود آنها بدون تقیید به اذن خدا نسبت داده شده است و گاهی به آنها همراه با اذن خداوند و گاه نیز حصر در خداوند شده است.
اكنون سؤال و اشكال در این است كه آیا این تفاوتها و اختلاف و تعارض درونی آیات قرآن نیست؟
پاسخ شبهه آن است كه خدای سبحان بر اساس نظام علّی و معلولی، هر موجودی را كه می‌آفریند، اثر ویژه‌ای را نیز به او می‌دهد و این اثر برای او حقیقی است و اسنادش به آن موجود، اسنادی حقیقی است. یعنی آتش واقعا می‌سوزاند و یخ حقیقتاً خنك می‌كند و دیگر موجودات نیز همگی آثار واقعی خاص خود را دارند، امّا در عین حال كه اثر هر موجودی مربوط به خود اوست، همه این موجودات عوامل و كارگزاران خدا و مجرای ربوبیت مطلقه رب العالمین و وجهی از وجوه فعلیه و اسمی از اسمای فعلیه خدایند. نه این كه موثراتی باشند مستقل كه اثردهی آنها در عرض ربوبیت الهی باشد، زیرا فرض صحیح ندارد كه ربوبیت خداوند نامحدود باشد و در عین حال، در كنار این ربوبیت مطلقه و نامحدود، اشیاء و مخلوقاتی باشند كه تحت این ربوبیّت مطلقه نباشد و در وجود خود و اثر گذاری خود مستقل باشند. اگر ربوبیّت خداوند نامحدود است، دیگر جایی نمی‌ماند كه خالی از ربوبیت حق باشد و موجود دیگری آن را پر كند.
با این تحلیل، آن چه را كه با نظر ابتدایی مستقل می‌پنداشتیم، با نظر دقیق عقلی، غیر مستقل و وابسته به ربوبیت الهی می‌یابیم در این صورت همه موجودات وجه الله و جُندالله و سپاه و ستاد و مردات و مجلای او هستند: «للهُ جنودُ السموات و الارض» (فتح / 4). هیچ چیزی در جهان نیست جز این كه مأمور ذات اقدس الهی است.
البته خدای سبحان از طریق اسباب، ربوبیت خود را اعمال می‌كند، در این باره حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «ابی الله ان یجری الاشیاء الّا باسبابها» (بحار، ج 2، ص 90) یعنی سنت خداوند بر آن است كه افعال و اشیاء را به وسیله اسبابشان به جریان بیندازد. و از این جهت است كه خداوند در عین آن كه فعل واثری را به فاعل آن نسبت می‌دهد، استقلال را از آن سلب كرده، خود را تنها فاعل جهان معرفی می‌كند.[1]
معرفت نفس، راهگشای معارف
نمونه این مسئله را می‌توان به وضوح در نفس خود دریافت كه «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» (غرر الحكم، ج 5، ص 194) شناخت نفس و روح انسان، در بسیاری از معارف الهی راه گشاست و بلكه بهترین راه شناخت اسمای جلال و جمال الهی همان معرفت نفس است.
انسان دارای قوای تحریكی و ادراكی بی‌شماری است. هم حواس ظاهری دارد و هم حواس باطنی، و هم نیرویی كه این حواس را تعدیل می‌كند. اكنون اگر فعلی را یكی از قوای انسانی انجام داد و اثری از آن قوه صادر گردید، در عین حال كه آن فعل و اثر، مستند به آن حسّاسه و قوه است، مستند به خود انسان نیز هست، یعنی اگر به عنوان مثال گفته شود كه چشم شخص می‌بیند، در عین حال گفته می‎شود كه خود شخص می‌بیند، و این هر دو نسبت درست و صحیح است، زیرا هر اثری كه مربوط به قوه‌ای از قوای نفس انسان است، در حقیقت مربوط به خود نفس هم هست، چون نفس است كه مدیر و مدبر آن قواست.
البته قوای نفس غیر از اعضای بدن است، و چشم و گوش بدن، غیر از قوه باصره و سامعه است. آن چه با نفس انسان بدون واسطه ارتباط دارد و از شئون او محسوب است همان سامعه و باصره است كه گوش و چشم جسمانی، از ابزار آنهاست. بنابراین، ممكن است كاری را به دو فاعل نسبت داد و هر دو نسبت درست باشد ولی به شرط این كه دو فاعل، در عرض یكدیگر نباشند، بلكه یكی در طول دیگری و در احاطه او باشد، مانند روح انسان كه محیط و مدیر و مدبّر قوای خود است.
از این رو اگر خدای سبحان فاعلیّت آثار خاص را گاهی به خود اشیای مخصوص، و گاهی به خودش نسبت می‌دهد مانند نسبت فعلی است كه گاهی به یكی از قوای نفس نسبت می‌دهیم و گاهی می‌گوییم، فلان قوه نفس با تدبیر نفس این كار را می‌كند و گاهی می‌گوییم خود نفس این كار را می‌كند... .
بنابر آن چه گذشت، تفاوت تعابیر در آیات، در كمال هماهنگی صورت پذیرفته است و شبهات ناظر به اختلاف و تنافی آیات در اثر عدم تعمق در آیات الهی و معارف قرآن كریم است... .[2]
به عبارت دیگر، تعارض حقیقی میان آیات قرآن وجود ندارد، چرا كه سخن خداست، و در سخن خدا تعارض معنی ندارد، بلكه بعضی گویای بر بعض دیگر است و بعضی دلیل و شاهد بر بعضی دیگر می‌باشد... .
بنابراین، آن چه از تعارض در آیات به نظر قاصر ما می‌آید، تعارض ابتدایی و ظاهری است،‌كه یا اساساً توهمی، بیش نبوده است... . و یا از ظواهر دو دسته آیات ناشی می‌شود كه میان آنها جمع عرفی با توجه به خصوصیات قرآن وجود دارد كه دارای محكم و متشابه، مطلق و مفید، عام و خاص، مجمل و مبین، ناسخ و منسوخ، حاكم و محكوم، وارد و مورود و غیره می‌باشد و باید محكم اصل قرار گیرد و ظواهر متشابه متناسب با معانی لغوی و كاربرد عرفی و وجوه مختلف كاربرد در قرآن و محتوای آیه محكم معنی شود. و در موارد دیگر نیز دلیل مقید، خاص، مبین، ناسخ، حاكم وارد و غیره اصل قرار می‌گیرد و آیات مقابل آنها در پرتو اصلشان معنی می‌گردد، كه شمول دلیلِ مطلق و عام، محدود و شمول محكوم، محدود یا توسعه، و ابهام مجمل، مرتفع، و زمان عمل به منسوخ، منتفی، و زمان عمل به مورود، مقید به عدم تحقق موضوع دلیل وارد می‌گردد.مثال: 1. آیه (الی ربّها ناظره) در سوره قیامت متشابه است كه در پرتو آیه محكم (لا تدركه الابصار و هو یدرك الابصار) در سوره انعام معنی می‌شود كه مقصود یا نظر به رحمت خداست و یا رؤیت قلبی نه بصری را نظر دارد.
2. آیه مطلق یا عام: «... و لكن یضل من یشاء و یهدی من یشاء» (نمل / 93) در نظر ابتدایی جبر الهی و عدم اختیار انسان در امر هدایت و ضلالت را مطرح می‌كندكه در پرتو آیه مقید (بقره / 26) و نظائر آن معلوم می‌گردد كه مقصود ضلالت از پس فسق ظلم و كفر است كه با اختیار از انسان سرزده است.
(یضل به كثیرا و یهدی به كثیرا و ما یضل به الا الفاسقین) (بقره / 26)، و یا «انّ الله لا یهدی القوم الظالمین» (انعام / 144). این آیات در واقع از سخن قطعی خدا سخن می‌گوید كه در برابر اعمال اختیاری انسان، مطرح می گردد.[3]



[1] . ر.ك: معارف قرآن، مصباح یزدی، انتشارات در راه حق، قم، 1368، ج 1 و 3، ص 451.
[2] . تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج 1، ص 169، حضرت آیت الله جوادی آملی، چاپخانه اسوه، چ اول، بهار 1378.
[3] . با تلخیص از كتاب تدبر در قرآن، ولی الله نقی پور، ص 311، انتشارات اسوه، 1374؛ و ر.ك: البیان، آیت الله خویی، انتشارات دانشگاه آزاد، 1375، ترجمه از محمد صادق نجمی، ج 1، ص 150.
محمد اخوان بزاز

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:3 - 0 تشکر 524082

تناسب معنایی آیات قرآن


یکی دیگر از ویژگی های قرآن،وجود تناسب معنوی میان آیات هر سوره است،گرچه یک جا نازل نگشته و به صورت پراکنده با فاصله های زیاد یا کم نازل شده باشند.زیرا پراکندگی در نزول آیات که به جهت مناسبت های گوناگون بوده-طبیعتا-اقتضا می کند میان هر دسته آیاتی که به مناسبتی نازل گشته با دسته دیگر که به مناسبت دیگری نازل گشته است،رابطه و تناسبی وجود نداشته باشد،و این پراکندگی در نزول بایستی در چهره مجموع آیات هر سوره به خوبی هویدا باشد.درصورتی که با دقتی که دانش مندان-به ویژه در عصر اخیر-در محتوای سر تا سر هرسوره انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که هر سوره هدف یا هدف های خاصی را دنبال می کند که جامع میان آیات هر سوره است و امروزه به نام «وحدت موضوعی »در هر سوره خوانده می شود،همین وحدت موضوعی است که وحدت سیاق سوره را تشکیل می دهد و مساله اعجاز در همین نکته است که پراکندگی درنزول،عدم تناسب را اقتضا می کند،با آن که تناسب و وحدت سیاق در هر سوره به خوبی مشهود است و بر خلاف مقتضای طبع پراکندگی در نزول می باشد!


دانش مندان بر این مدعا دلایلی دارند از جمله تفاوت در عدد و کمیت آیات سوره ها است.این تفاوت در عدد آیات هر سوره نمی تواند اتفاقی باشد،زیرا اتفاقی بودن یعنی نسنجیده و عاری از حکمت و بدون سبب بودن است و صدور هر گونه عمل حساب نشده از فاعل حکیم ممتنع است.سوره های قرآن بیش تر به طور کامل نازل گشته،به ویژه سوره های کوتاه،سوره های دیگر که آیات آن ها در طول مدت وپراکنده نازل گشته است،با نزول بسم الله الرحمان الرحیم آغاز می گردید،و هر آیه یاآیاتی که پس از آن نازل می گشت،با دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دنبال آیات پیشین ثبت می گردید،تا بسم الله دیگری نازل گردد که پایان سوره قبل و آغاز سوره بعد را اعلام نماید.لذا مقدار عدد آیات هر سوره و ترتیبی که میان آیه های هر سوره وجود دارد،تماما توقیفی است و با دست وحی و دستور پیامبر انجام گرفته است.


اکنون این سؤال مطرح است که این اختلاف عدد در آیات سوره ها برای چیست؟پاسخ درست همان است که یادآور شدیم:هر سوره هدفی را دنبال می کند که با پایان یافتن بیان هدف،سوره پایان می یابد و اختلاف در عدد آیات هرسوره معلول همین علت است.این اختلاف هرگز به صورت اتفاقی و بدون سبب معقول انجام نگرفته است و همین جهت است که وحدت موضوعی یا وحدت سیاق هر سوره را تشکیل می دهد،یعنی میان آیات هر سوره یک رابطه معنوی وتناسب نزدیک وجود دارد.


مفسرین متاخر به این حقیقت پی برده اند و در پی آنند تا به اهداف ویژه هرسوره دست یابند و تا حدودی نیز پیش رفت کرده اند،از جمله،علامه طباطبایی ونیز سید قطب که در مقدمه تفسیر هر سوره طبق برداشت خود،هدف آن را مختصراتوضیح می دهد.یکی از شاگردان وی به نام «عبد الله محمود شحاته »کتابی به نام «اهداف کل سورة و مقاصدها»تالیف نموده و سعی بر آن داشته که اهداف هر سوره را مشخص نماید که تا اندازه ای هم موفق گردیده است.او از سوره بقره شروع کرده و تا سوره جاثیه ادامه داده و مجموعا در 45 سوره این هدف را دنبال کرده است.


وی در مقدمه کتاب خود می گوید:«پیشینیان به این امر اهمیت فراوان داده و مقاصد هر سوره در قرآن را تبیین کرده اند،از جمله فیروز آبادی(متوفای 817)


کتابی به نام «بصائر ذوی التمییز فی لطائف الکتاب العزیز»تالیف نموده،که مجلس اعلای شؤون اسلامی در قاهره با تحقیقی که استاد«محمد علی نجار»بر آن انجام داده آن را به چاپ رسانید.


در آغاز قرن اخیر شیخ محمد عبده صاحب تفسیر المنار،همین نظریه را دنبال ومساله «الوحدة الموضوعیة للسوره »را مطرح کرده و اصرار دارد که فهم هدف هرسوره کمک شایانی است به مفسر تا به طور دقیق به مقاصد سوره پی ببرد و به معانی آیه آیه های هر سوره نزدیک شود.شاگرد وی سید رشید رضا در تفسیرالمنار،این نظر استاد را به خوبی توضیح داده است.دیگر مفسران عصر حاضر ازهمین روش الهام گرفته اند،مانند استاد مصطفی مراغی.استاد محمودشلتوت تفسیری دارد که 10 جزء قرآن را فرا گرفته و همت گماشته تا اهداف هرسوره و اغراض و مقاصد آن ها را بیان نماید.


استاد شحاته می گوید:مرحوم استاد سید قطب در این راستا سعی فراوان مبذول داشته و نظری نافذ در این راه به خرج داده که احاطه کامل خود را در فهم اهداف سوره ها نشان داده است،و نیز استاد دیگرش دکتر محمد عبد الله دراز دردانش گاه پیش از تفسیر هر سوره در این باره تاکید داشته و این ذهنیت را که قرآن مجموعه ای از گفته ها و اندیشه های پراکنده است،به شدت رد می نمود و می گفت:


با دقتی که دانش مندان اسلامی امروزه انجام داده اند،به خوبی روشن گردیده که هرسوره دارای تنظیم خاص و از نظم و ترتیب ویژه ای برخوردار است،که با یک مقدمه شیوا شروع می گردد،سپس به مقاصد عالیه خود می پردازد و با یک جمع بندی کوتاه خاتمه می یابد (1).


لذا استاد محمد عبد الله دراز می گوید:«از همین جا نتیجه می گیریم که قرآن باآن که به مقتضای مناسبت های خاص و در زمان های متفاوت نازل گردیده،در عین حال وحدت منطقی و ادبی خود را حفظ کرده و این بزرگ ترین شاهد بر اعجاز قرآن است » (2).


استاد محمد محمد مدنی-ریاست دانشکده الهیات در ازهر-نیز بر این مساله تاکید دارد و دقت در فهم مقاصد هر سوره را بهترین راه برای فهم معانی آیات دانسته است.او می گوید:«تا منظر عام سوره را با دید باز ننگری،هرگز نتوانی به درک جزئیات ترسیم شده در پهنای سوره دست یابی ».این مطلب با ارزش را درمقدمه تفسیر سوره نساء بیان داشته و آن را با نام «المجتمع الاسلامی کما تنظمه سورة النساء،جامعه اسلامی آن گونه که سوره نساء ترسیم کرده »یاد کرده است (3).


دکتر محمد محمود حجازی در این زمینه کتابی دارد به نام «الوحدة الموضوعیة فی القرآن الکریم »که به سال 1390 ه و 1970 م به چاپ رسیده و به تفصیل سخن گفته است.


خلاصه،متاخرین در این باره تاکید دارند که هر سوره دارای یک جامعیت واحدی است که در انسجام و به هم پیوستگی آیات نقش دارد و اولین وظیفه مفسر،پیش از ورود به تفسیر آیات،به دست آوردن آن وحدت جامع حاکم بر سوره است تا به خوبی بتواند به مقاصد سوره دست یابد.


به علاوه،علمای بلاغت از دیر زمان،«حسن مطلع »و«حسن ختام »در هر سوره را از جمله محسنات بدیعی قرآن دانسته اند،بدین ترتیب که هر سوره با مقدمه ای ظریف آغاز می گردد و با خاتمه ای لطیف پایان می یابد.گویند:ضرورت بلاغت اقتضا می کند که سخن ور سخن خود را با ظرافت تمام به گونه ای آغاز کند که هم آمادگی در شنونده ایجاد کند و هم اشارتی باشد به آن چه مقصود اصلی کلام است.


این نحو شروع در سخن با نام «براعت استهلال »خوانده می شود،یعنی ورزیدگی وهنرمندی در جلب نظر شنونده در آغاز سخن.ابن معصوم-ادیب توانای معروف گوید:«و قد اتت جمیع فواتح السور من القرآن المجید علی احسن الوجوه و ابلغهاو اکملها (4) ،تمامی آغاز سوره های قرآن به بهترین وجهی این نکته بنیادین بلاغت رارعایت کرده است ».ابن اثیر نیز در این باره،ابتدای سوره های قرآنی را به عنوان بهترین شاهد مثال یاد می کند (5).


درباره «حسن ختام »ابن ابی الاصبع گوید:«لازم است که متکلم سخن خود را بالطافت کامل پایان بخشد،زیرا این آخرین جملاتی است که اثر آن در ذهن شنونده باقی می ماند.لذا باید سعی کند تا با شیواترین و پخته ترین عبارت ها،سخن خود راخاتمه دهد».آن گاه به تفصیل،به تک تک سوره ها پرداخته و شیوایی خاتمه هر یک را از دیدگاه «علم بدیع »روشن می سازد (6).علمای بلاغت اتفاق نظر دارند،که خاتمه سوره ها هم چون افتتاح آن ها،در نهایت لطافت و ظرافت انجام یافته است.ابن معصوم گوید:«خواتیم السور کفواتحها واردة علی احسن وجوه البلاغة و اکملها ممایناسب الاختتام ».آن گاه خاتمه برخی سوره ها را بر می شمرد و حسن آن را ارائه می دهد، سپس می گوید:«و تامل سائر خواتیم السور تجدها کذلک فی غایة الجودة و نهایة اللطافة » (7).


جلال الدین سیوطی در زمینه حسن افتتاح و حسن ختام سوره ها-در کتاب بزرگ قدرش «معترک الاقران »-به درازا سخن گفته و از استادان سخن دان،گوهرهای تابناکی در این باره ارائه داده است (8).در جلد 5 کتاب «التمهید»فشرده مطالب یادشده را با ذکر شواهد و مثال آورده ایم (9).


اکنون این پرسش پیش می آید:آیا می شود،کلامی با مقدمه ای شیوا و خاتمه ای زیبا،مقصودی بس والا در میان نداشته باشد؟این همان نکته ای است که متاخرین بدان پی برده اند.استاد بزرگ وار علامه طباطبایی بر این نکته اصرار دارد که هر سوره صرفا مجموعه ای از آیات پراکنده و بدون جامع واحدی نمی باشد،بلکه یک وحدت فراگیر بر هر سوره حاکم است که پیوستگی آیات را می رساند.مساله «وحدت موضوعی »یا«وحدت سیاق »در هر سوره-که از قرائن کلامیه به شمارمی رود-از همین جا نشات گرفته است. علامه می فرماید:«ان لکل طائفة من هذه الطوائف من کلامه تعالی-التی فصلها قطعا قطعا و سمی کل قطعة سورة-نوعا من وحدة التالیف و الالتئام لا یوجد بین ابعاض من سورة،و لا بین سورة و سورة.و من هنا نعلم ان الاغراض و المقاصد المحصلة من السور مختلفة،و ان کل واحدة منهامسوقة لبیان معنا خاص و لغرض محصل لا تتم السورة الا بتمامه (10) ،این که خداوندهر دسته از آیاتی را جدا از دسته دیگر قرار داده و نام سوره بر هر یک نهاده،شاهد براین است که یک گونه انسجام و پیوستگی در هر مجموعه وجود دارد،که در قسمتی از یک مجموعه و یا میان هر سوره و سوره دیگر،آن پیوستگی خاص وجود ندارد.


از این رو در می یابیم که اهداف و مقاصد مورد نظر در هر سوره با سوره های دیگرتفاوت دارد،هر سوره برای بیان هدف و مقصد خاصی عرضه شده که پایان نمی یابد مگر با پایان یافتن آن هدف و رسیدن به آن مقصد».


وی پیشاپیش هر سوره،فشرده ای از مطالب گسترده آن را بیان داشته و با این اقدام شایسته،از راز بزرگی که در متن سوره ها نهفته است پرده برداشته و جهشی ارزنده به جهان تفسیر بخشیده است.جزاه الله عن القرآن خیر الجزاء.


ما به عنوان نمونه،از انسجام و به هم پیوستگی آیات سوره حمد و نظم طبیعی هفت آیه آن و نیز از مقدمه و اهداف و خاتمه سوره بقره که حاکی از نظام طبیعی خاصی است،در حد توانایی بحث کرده ایم (11).با تامل و دقت در هر سوره،این انسجام و جامعیت حاکم به خوبی مشهود است.


امام فخر رازی درباره آیات پایانی سوره بقره و پیوند آن ها با مطالب مطرح شده در متن سوره گوید:«و من تامل فی لطائف نظم هذه السورة و فی بدائع ترتیبها،علم ان القرآن کما انه معجز بحسب فصاحة الفاظه و شرف معانیه،فهو ایضا معجزبحسب ترتیبه و نظم آیاته.و لعل الذین قالوا انه معجز بحسب اسلوبه ارادوا ذلک.الاانی رایت جمهور المفسرین معرضین عن هذه اللطائف،غیر متنبهین لهذه الامور (12) ،هر که در ظرافت نظم این سوره-بقره-تامل کند و بدایعی-هنر جالب-که در ترتیب آیات آن رعایت شده مورد توجه قرار دهد،خواهد یافت که قرآن همان گونه که ازلحاظ فصاحت الفاظ و شرف و بلندای معانی معجز است،بر حسب ترتیب و نظم آیات آن نیز معجز است.و شاید کسانی که اعجاز قرآن را بر حسب اسلوب گفته اندهمین را خواسته اند. ولی-متاسفانه-می بینم که بیش تر مفسرین از این نکته غفلت ورزیده اند و بدان توجهی ننموده اند».


آن گاه گفته شاعر را یاد آور می شود:


«و النجم تستصغر الابصار رؤیته و الذنب للطرف لا للنجم فی الصغر،


ستارگان را گر چه دیدگان ما کوچک می بیند،گناه از دیدگان است نه در ستارگان که کوچک می نمایند».


تذکر لازم:


برخی علاوه بر تناسب آیات،مساله تناسب سوره ها را نیز مطرح ساخته و خواسته اند ترتیب موجود میان سوره ها را توقیفی بدانند.بلکه برخی ازاین فراتر رفته آن را حکمت بالغه الهی گرفته،شاهدی بر اعجاز قرآن در ترتیب سوره ها دانسته اند (13). برهان الدین بقاعی(متوفای 885)تفسیر گسترده ای دارد به نام «نظم الدرر فی تناسب الآیات و السور»که به افراط در این زمینه سخن گفته و از حداعتدال بیرون رفته است.مطلب را ازآن جا شروع می کند که تناسب میان «استعاذه »


و«بسمله »در آن است که «استعاذه »با حرف «الف »شروع می شود و اشاره به ابتدای آفرینش است،ولی «بسمله »با حرف «باء»که حرف «شفوی »است شروع وبا حرف «میم »ختم می شود که اشاره به «معاد»است.پس استعاذه و بسمله مبدا ومعاد را فرا گرفته اند.به علاوه،یک تناسب دورانی میان آخر قرآن(که به دو سوره معوذتین ختم می شود)و ابتدای قرآن که با«استعاذه »شروع می شود،قایل شده،که هرگاه کسی بخواهد در تلاوت قرآن،آخر آن را به اول آن وصل کند،این تناسب رعایت شده است (14).آن گاه در بیان پیوستگی سوره ها به یک دیگر سخنان بسیاری گفته که عموما فاقد دلیل و تعجب بر انگیز است.


شگفت آورتر،معاصر وی جلال الدین سیوطی،با آن ذکاوت و تیز نظری-باآن که کار بقاعی را ناپسند خوانده-خود رساله ای به نام «تناسق الدرر فی تناسب السور»نگاشته و در عرضه این گونه مطالب بدون پشتوانه اسراف ورزیده است،از جمله ناسبت سوره «مسد»با سوره «توحید»که پس از آن واقع گردیده را در وزن و قافیه(حرف دال)گرفته،گوید:«سوره «مسد»به آیه فی جیدها حبل من مسد (15) ختم می شود و سوره «توحید»به آیه قل هو الله احد (16) آغاز می گردد،که حرف آخر هر دوآیه"دال"است » (17) و از این گونه تکلفات که آدمی از شنیدن آن رنج می برد.به گفته سید قطب:«قرآن آن اندازه شکوه مند و بزرگ قدر است و عظمت آن فراگیر،که نیازی به این گونه تکلفات بی رنگ و بی مایه ندارد».جای شگفتی است که برخی ازمفسرین عالی قدر ما،این گونه گفته ها را پی گیری کرده در کنار مطالب ارزش مند ووالای تفسیر خود درج کرده اند (18).


لذا متذکر می شویم،که هیچ تناسب معنوی میان سوره ها با یک دیگر وجودندارد و هرگز ترتیب موجود بین سوره ها توقیفی نیست،بلکه پس از رحلت پیامبرگرامی صلی الله علیه و آله بر دست صحابه،از روی برخی مناسبت های اعتباری-مثلا بزرگی وکوچکی سوره هاو از این قبیل-انجام گرفته است،که شرح آن در فصل های قبلی آمد.


پی نوشتها:


1- شحاته،اهداف کل سورة،ص 5-4.


2- استاد دراز،المدخل الی دراسة القرآن الکریم،مقدمه.(همان ص 6-5).


3- مدنی،المجتمع الاسلامی،ص 7-5.


4- ابن معصوم،انوار الربیع،ج 1،ص 34.


5- ابن اثیر،المثل السائر،ج 3،ص 98.


6- ابن ابی الاصبع،بدیع القرآن،ص 343 و ص 353-346.


7- انوار الربیع،ج 6،ص 325.


8- ر.ک:جلال الدین سیوطی،معترک الاقران،ج 1،ص 79-75 و نیز کتاب «الاتقان »،ج 3،ص 319-316. البرهان زرکشی،ج 1،181 164.


9- التمهید،ج 5،ص 304-290.


10- تفسیر المیزان،ط تهران،ج 1،ص 14،و ط بیروت،ص 16.


11- ر.ک:التمهید،ج 5،ص 251-248.


12- فخر رازی،تفسیر کبیر،ج 7،ص 127.


13- محمد تقی شریعتی،تفسیر نوین،ص 20-19.


14- بقاعی،نظم الدرر،ج 1،ص 22 و ص 15.


15- مسد 111:5.


16- اخلاص 112:1.


17- سیوطی،تناسق الدرر،ص 71،این رساله با نام «اسرار ترتیب القرآن »به تحقیق عبد القادر احمد عطا به چاپ رسیده است.


18- هم چون مفسر گران قدر طبرسی عظیم،در تفسیر پر ارج و گران قیمت خود«مجمع البیان »

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:3 - 0 تشکر 524085














منابع تفسیر



منبع از ریشه «النَّبْع» (جوشش آب) به معنای جایی است كه چشمه از آن می‌جوشد و منابع آب محل‌های خارج شدن آن از زمین است[1]. سرچشمه و منشأ هر چیزی را نیز منبع آن می‌گویند[2]. منابع تفسیر، به اموری اطلاق می‌شود كه اطلاعات و داده‌هایی كه با مفاد آیه یا آیه‌هایی تناسب محتوایی دارد در اختیار مفسّر قرار می‌دهد و معانی آیات و مفاد واژگان به كار رفته در آن را روشن می‌كند، بنابراین، كلیه اموری كه مفسّر، معارف ناظر به مفاد آیات را ـ‌كه به نحوی در روشن شدن آن تأثیر دارند‌ـ از آنها به دست می‌آورد، منبع تفسیر به شمار می‌آید؛ به عنوان مثال، وقتی گفته می‌شود قرآن منبع تفسیر است، بدان معنا است كه در بین آیه‌های آن مطالبی یافت می‌شود كه ارتباط محتوایی با آیات دیگر دارد و در روشن شدن مفاد آن آیه‌ها به مفسّر كمك می‌كند.
بحث از منابع تفسیر، كه در كتب علوم قرآن با عناوین «مآخذ تفسیر»[3] و «مصادر تفسیر»[4] نیز از آن یاد شده است، یكی از مباحث مهم روش‌شناسی تفسیر است. توجه به منابع تفسیر سابقه‌ای بس طولانی دارد و اصولاً همزمان با نزول قرآن مطرح بوده است، ولی تدوین این منابع به صورت مستقل و تعیین حد و مرز هر یك و بحث و بررسی مستقل در باب آن، در زمان‌های متأخر از عصر نزول صورت پذیرفته و به رغم بحث‌های نسبتاً مفیدی كه مطرح شده است، هنوز نیازمند تلاش جدّی و تعمیق بیشتری است.
منابع تفسیر، ارتباط تنگاتنگی با (قواعد تفسیر) دارد. قواعد تفسیر، تعیین‌كننده محدوده منابع تفسیر است؛ یعنی با توجه به این نكته كه در قواعد تفسیر لزوم مراجعه به قرآن، روایت، لغت و مانند آن ثابت می‌شود، در این جا از چگونگی دستیابی به آنها، روش استفاده و میزان اعتبار و اهمیّت هر یك سخن به میان می‌آید. از سوی دیگر، منابع تفسیر پیوند نزدیكی با علوم مورد نیاز مفسّر دارد؛ زیرا این علوم، مفسّر را در شناخت دقیق منابع یاری می‌رساند. به عنوان مثال، ممكن است مفسّری كه از علم رجال و درایه و اصول آگاهی ندارد، به خطا روایتی را كه به دلیل ضعف سند یا دلالت، فاقد شرایط لازم است، مورد استناد قرار دهد و بر اساس آن، فهمی نادرست از آیه را تفسیر آیه پندارد. در این مورد، استفاده نادرست مفسّر از منبع روایات، معلول عدم آگاهی وی از علوم مورد نیاز مفسّر است. از سوی دیگر، مشخص شدن منابع تفسیر در تعیین علوم مورد نیاز مفسّر تأثیر دارد؛ به عنوان مثال اگر روایات معتبر یكی از منابع تفسیر به شمار آید، علومی كه در شناخت اعتبار یا مفاد روایات مؤثّرند مانند علم رجال و علم درایه در قلمرو علوم مورد نیاز مفسّر قرار می‌گیرند. به هر حال، شناخت دقیق منابع تفسیر و میزان كارایی آن، نقش مهمی در تفسیر قرآن كریم دارد و این شناخت، ارتباط وثیقی با شناخت قواعد وعلوم مورد نیاز مفسّر دارد.
ضرورت شناخت دقیق از منابع تفسیر
شناخت صحیح و كامل هر موضوع، بستگی به میزان آگاهی‌ای دارد كه از راه‌های مختلف درباره آن به دست می‌آید و هر اندازه در این راستا به منابع غنی‌تر و مطمئن‌تری دسترسی داشته باشیم، شناخت دقیق‌تری به دست می‌آوریم. بر این اساس، فهم و شناخت مقاصد و مفاهیم آیات قرآن كریم ـ‌كه به زبان عربی و دارای معارف و احكام گوناگون است‌ـ نیاز به منابعی دارد كه كوتاهی در گزینش مراجعه به آنها، سبب برداشت ناقص و ناروا از آیات می‌شود؛ چه بسا منابعی كه در دسترس و دارای اعتبار است و نقش مهمی در فهم مقاصد قرآن دارد، ولی بر اثر ناآگاهی از منبع بودن آن و یا ناتوانی در مراجعه بدان، متروك ماند و در نتیجه، بسیاری از نكته‌های قرآنی مورد غفلت و یا سوء فهم قرار گیرد. به عنوان مثال اگر قرآن را یكی از منابع تفسیر بدانیم، درهای زیادی از معارف قرآن فراسوی مفسّر گشوده می‌شود و پاسخ بسیاری از پرسش‌های مربوط به آیات ـ‌كه از منابع دیگر به دست نمی‌آید‌ـ روشن می‌گردد. چنان كه اگر به روایت‌های اهل‌بیت (ع) به عنوان یكی دیگر از منابع تفسیر مراجعه كنیم، مطالب فراوانی در تفسیر آیه‌ها خواهیم یافت كه دست كم روشنگری و زمینه تفطن مفسّر به مقاصد آیات در زمینه‌های مختلف را فراهم می‌آورد. منابع تفسیر قرآن را می‌توان در شش مقوله زیر دسته‌بندی كرد:
1. قرآن؛ 2. روایات معصومین؛ 3. منابع لغوی؛ 4. منابع تاریخی؛ 5. عقل؛ 6. دستاوردهای تجربی.



[1] . ر. ك، ترتیب كتاب العین، جمهره اللغه، معجم مقائیس اللغه (ذیل همین واژه).
[2] . معجم الوسیط، فرهنگ سیاح (ذیل همین واژه).
[3] . البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص 156.
[4] . الصغیر، محمّد حسین علی، المبادی العامه لتفسیر القرآن الكریم، ص 53.
علی اكبر بابایی- روش‎شناسی تفسیر قرآن

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:3 - 0 تشکر 524087

خداشناسی


توحید در قرآن1




و صفات سه‏گانه‏ای كه در این سوره نفی شده، یعنی متولد شدن چیزی از خدا، و تولد خدای تعالی از چیز دیگر، و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفی آنها را متفرع بر صفت احدیت خدای تعالی كرد، و به وجهی گفت فرض احدیت خدای تعالی كافی است در اینكه او هیچ یك از این سه صفت را نداشته باشد، و لیكن این معنا زودتر به نظر می‏رسد كه متفرع بر صمدیت خدا باشند.
اما اینكه متولد نشدن چیزی از خدا فرع صمدیت او است، بیانش این است كه ولادت كه خود نوعی تجزی و قسمت پذیری است به هر معنایی كه تفسیر شود، بدون تركیب تصور ندارد، كسی كه می‏زاید و چیزی از او جدا می‏شود باید خودش دارای اجزایی باشد، و چیزی كه جزء دارد محتاج به جزء خویش است، چون بدیهی است موجود مركب از چند چیز وقتی آن موجود است كه آن چند جزء را داشته باشد، و خدای سبحان صمد است هر محتاجی در حاجتش به او منتهی می‏گردد، و چنین كسی احتیاج در او تصور ندارد.
و اما اینكه زاییده نشدنش از چیزی فرع صمدیت او است بیانش این است كه تولد چیزی از چیز دیگر فرض ندارد مگر با احتیاج متولد به موجودی كه از او متولد شود، و خدای تعالی صمد است، و كسی كه صمد باشد احتیاج در او تصور ندارد.
و اما اینكه كفو نداشتنش متفرع بر صمدیت او است، بیانش این است كه كفو چه اینكه كفو در ذات خدای تعالی فرض شود و چه كفو در فعل او، وقتی تصور دارد كه كفو فرضی در عملی كه در آن عمل كفو شده مستقل در ذات خود و بی‏نیاز از خدای تعالی باشد، و گفتیم كه خدای تعالی صمد است و صمد علی الاطلاق هم هست، یعنی همان كفو فرضی در آن عمل كه كفو فرض شده محتاج او است و بی‏نیاز از او نیست، پس كفو هم نیست.
بنابر این روشن شد كه نفی در دو آیه، متفرع بر صمدیت خدای تعالی است، و مال صمدیت خدای تعالی و فروعات آن به اثبات یگانگی خدا در ذات و صفات و افعال او است، به این معنا كه خدای تعالی در ذاتش واحد است و چیزی شبیه به او نیست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات خدای تعالی به ذات خود او و برای ذات خود او است، بدون اینكه مستند بغیر خودش باشد و بدون اینكه محتاج بغیر باشد، به خلاف غیر خدای تعالی كه در ذات و صفات و افعال خود محتاج خدای تعالایند، و او است كه به مقتضا و لیاقت ساحت كبریایی و عظمتش موجودی را با صفات و افعال معین خلق می‏كند، پس حاصل مفاد سوره این است كه، خدای تعالی را به صفت احدیت و واحدیت توصیف می‏كند.
و از جمله سخنانی كه در باره این آیه گفته شده، این است كه مراد از كفو، همسر است، چون همسر هر كسی كفو او است.
و بنا به این گفتار آیه شریفه همان را افاده می‏كند كه آیه تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبة افاده می‏كند.
و لیكن این حرف صحیح نیست.
بحث روایتی
در كافی به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق - علیه‏السلام‏ - روایت كرده كه فرمود: یهودیان از رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - پرسیدند: مشخصات و حسب و نسب پروردگارت را برای ما بیان كن.
آن جناب تا سه روز پاسخ نداد، تا آنكه سوره قل هو الله احد نازل شد.
و در كتاب احتجاج از امام عسكری - علیه‏السلام‏ - روایت آورده كه فرمود: سؤال كننده عبد الله بن صوریای یهودی بوده، و در بعضی روایات اهل سنت آمده كه سائل عبد الله بن سلام بوده، و این سؤال را در مكه كرد، و بعد از شنیدن پاسخ ایمان آورد، ولی ایمان خود را پنهان می‏داشت، و در بعضی دیگر آمده جمعیتی از یهود بودند كه این سؤال را از آن جناب كردند، و در روایات بسیاری از طرق اهل سنت آمده كه اصلا سؤال از ناحیه یهودیان نبوده، بلكه از ناحیه مشركین مكه بوده، و به هر حال هر چه بوده مراد از حسب و نسب، صفات و مشخصات خدای تعالی است.
و در كتاب معانی به سند خود از اصبغ بن نباته از علی - علیه‏السلام‏ - روایت آورده كه در ضمن حدیثی فرمود: نسبت خدای عز و جل همان سوره: قل هو الله... است و در كتاب علل به سند خود از امام صادق - علیه‏السلام‏ - روایت كرده كه در حدیث معراج فرمود: خدای تعالی به آن جناب - یعنی به رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - - فرمود: قل هو الله احد، را همانطور كه نازل شده بخوان، كه این سوره نسبت و معرف من است.
و نیز به سند خود از موسی بن جعفر روایتی در معنای این روایت آورده.
و در الدر المنثور است كه ابو عبید در كتاب فضائل خود از ابن عباس از رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - روایت كرده كه فرمود: سوره قل هو الله احد ثلث قرآن است.
روایات از طرق اهل سنت در این معنا بسیار زیاد است، و آن را از عده‏ای از صحابه از قبیل ابن عباس (كه روایتش گذشت)، و ابی الدرداء، ابن عمر، جابر، ابن مسعود، ابی سعید خدری، معاذ بن انس، ابی ایوب، ابی امامه، و غیر نامبردگان از رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - روایت كرده‏اند، و نیز در عده‏ای از روایات وارده از امامان اهل بیت - علیهم‏السلام‏ - آمده، و مفسرین در توجیه آن وجوهی مختلف ذكر كرده‏اند، كه معتدل‏ترین آن این است كه تمامی معارف قرآنی به سه اصل بر می‏گردد، توحید و نبوت و معاد، و سوره مورد بحث از این سه اصل یك اصل را متعرض شده، از اول تا به آخرش در باره آن سخن گفته، و آن اصل توحید است.
و در كتاب توحید از امیر المؤمنین - علیه‏السلام‏ - روایت آورده كه فرمود در عالم رؤیا خضر - علیه‏السلام‏ - را دیدم، و این رؤیا یك شب قبل از جنگ بدر بود، به آن جناب گفتم: از آنچه داری چیزی به من تعلیم بده كه بر دشمنان پیروز شوم.
خضر گفت: بگو: یا هو یا من لا هو الا هو، همینكه صبح شد، رؤیای خود را برای رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - بازگو كردم، به من فرمود: ای علی اسم اعظم را یاد گرفتی، و این كلام در جنگ بدر همچنان بر زبانم بود.
و نیز در آن كتاب آمده كه امیر المؤمنین علی - علیه‏السلام‏ - سوره قل هو الله احد را خواند، و وقتی فارغ شد گفت: یا هو یا من لا هو إلا هو اغفر لی و انصرنی علی القوم الكافرین - ای كسی كه نیست او مگر او، مرا بیامرز و مرا بر قوم كافر یاری فرما. و در نهج البلاغه در باره خدای تعالی آمده: الاحد لا بتاویل عدد - احد است، اما نه به تاویل عدد.
این روایت را در توحید هم از حضرت رضا - علیه‏السلام‏ - نقل كرده به این عبارت: احد لا بتاویل عدد.
و در اصول كافی به سند خود از داوود بن قاسم جعفری روایت آورده كه گفت: به امام ابی جعفر دوم جواد الائمه - علیه‏السلام‏ - عرضه داشتم: كلمه صمد چه معنایی دارد، فرمود به معنای سید مصمود الیه است، یعنی بزرگی كه تمام موجودات عالم در حوائج كوچك و بزرگ به او مراجعه میكنند و محتاج اویند.
مؤلف: و در تفسیر كلمه صمد معانی دیگری از ائمه اهل بیت - علیهم‏السلام‏ - روایت شده، از آن جمله امام باقر - علیه‏السلام‏ - فرمود: صمد به معنای سید و بزرگی است كه سایرین او را اطاعت كنند، سیدی كه مافوق او هیچ آمر و ناهی نباشد.
و از حسین بن علی (علیهماالسلام‏) روایت شده كه فرموده است: صمد كسی و چیزی را گویند كه جوف ندارد، و نیز به كسی گویند كه نمی‏خوابد، و همچنین به كسی گفته می‏شود كه لم یزل بوده و لا یزال خواهد بود.
و از امام سجاد - علیه‏السلام‏ - نقل شده كه فرمود: صمد كسی است كه هر گاه بخواهد چیزی را ایجاد كند تنها بگوید: باش آن چیز موجود شود.
و باز صمد به معنای كسی است كه موجودات را بدون الگوی قبلی خلق كرده، آنها را اضداد و به اشكال مختلف و ازواج خلق كرده، كسی است كه در یكتایی و ضد نداشتن یگانه است، و نیز در نداشتن شكل و مثل و شریك یكتا است.
و اصل در معنای صمد همان معنایی است كه از ابی جعفر دوم - علیه‏السلام‏ - نقل كردیم، چون در معنای آن لغتی از مفهوم قصد گرفته شده بود، و بنا بر این، معانی دیگر و مختلفه‏ای كه از سایر ائمه - علیهم‏السلام‏ - نقل شد تفسیر به لازمه معنای اصلی است، چون همه آنها از لوازم مقصود بودن خدای تعالی است، آری خدای تعالی مقصودی است كه هر موجودی در هر حاجتی كه دارد به سوی او رجوع دارد، و خود او دچار هیچ حاجتی نمی‏شود.
و در كتاب توحید از وهب بن وهب قرشی از امام صادق - علیه‏السلام‏ - از آبای گرامی‏اش - علیهم‏السلام‏ - روایت آورده كه اهل بصره به حسین بن علی (علیهماالسلام‏) نامه‏ای نوشته، و در آن از كلمه صمد پرسیدند، حضرت در پاسخشان این نامه را به ایشان نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد، مبادا در قرآن كریم خوض كنید.
و در آن جدال راه نیندازید، و بدون علم و از روی مظنه و سلیقه در باره آن چیزی مگویید، كه از جدم رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - شنیدم كه می‏فرمود: كسی كه بدون علم در باره قرآن سخن بگوید، نشیمنگاه او پر از آتش خواهد بود، و خدای سبحان خودش كلمه صمد را تفسیر كرده، بعد از آنكه فرمود: الله احد الله الصمد، آن را با دو آیه بعد تفسیر نموده، فرمود: لم یلد و لم یولد و لم یكن له كفوا احد.
و نیز در آن كتاب به سند خود از ابن ابی عمیر از موسی بن جعفر - علیه‏السلام‏ - روایت آورده كه فرمود: و بدانكه خدای تعالی واحد و احد، و صمد است، نه فرزنددار می‏شود تا فرزندش از او ارث ببرد، و نه خود از كسی متولد شده تا پدرش با او شریك باشد و باز در آن كتاب در خطبه دیگر از امیر المؤمنین - علیه‏السلام‏ - آمده كه فرمود: خدای عز و جل كسی است كه از كسی متولد نشده تا در عزت شریكی داشته باشد، و خود فرزنددار نمی‏شود تا موروثی از بین رفتنی باشد.
و در همان كتاب در ضمن خطبه‏ای از آن جناب آمده كه فرمود: خدای تعالی بزرگتر از آن است كه كفوی داشته باشد تا به آن كفو تشبیه شود.
در این معانی كه تاكنون از روایات نقل كردیم روایات دیگری نیز هست

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:3 - 0 تشکر 524089













توحید در قرآن2

و صفات سه‏گانه‏ای كه در این سوره نفی شده، یعنی متولد شدن چیزی از خدا، و تولد خدای تعالی از چیز دیگر، و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفی آنها را متفرع بر صفت احدیت خدای تعالی كرد، و به وجهی گفت فرض احدیت خدای تعالی كافی است در اینكه او هیچ یك از این سه صفت را نداشته باشد، و لیكن این معنا زودتر به نظر می‏رسد كه متفرع بر صمدیت خدا باشند.
اما اینكه متولد نشدن چیزی از خدا فرع صمدیت او است، بیانش این است كه ولادت كه خود نوعی تجزی و قسمت پذیری است به هر معنایی كه تفسیر شود، بدون تركیب تصور ندارد، كسی كه می‏زاید و چیزی از او جدا می‏شود باید خودش دارای اجزایی باشد، و چیزی كه جزء دارد محتاج به جزء خویش است، چون بدیهی است موجود مركب از چند چیز وقتی آن موجود است كه آن چند جزء را داشته باشد، و خدای سبحان صمد است هر محتاجی در حاجتش به او منتهی می‏گردد، و چنین كسی احتیاج در او تصور ندارد.
و اما اینكه زاییده نشدنش از چیزی فرع صمدیت او است بیانش این است كه تولد چیزی از چیز دیگر فرض ندارد مگر با احتیاج متولد به موجودی كه از او متولد شود، و خدای تعالی صمد است، و كسی كه صمد باشد احتیاج در او تصور ندارد.
و اما اینكه كفو نداشتنش متفرع بر صمدیت او است، بیانش این است كه كفو چه اینكه كفو در ذات خدای تعالی فرض شود و چه كفو در فعل او، وقتی تصور دارد كه كفو فرضی در عملی كه در آن عمل كفو شده مستقل در ذات خود و بی‏نیاز از خدای تعالی باشد، و گفتیم كه خدای تعالی صمد است و صمد علی الاطلاق هم هست، یعنی همان كفو فرضی در آن عمل كه كفو فرض شده محتاج او است و بی‏نیاز از او نیست، پس كفو هم نیست.
بنابر این روشن شد كه نفی در دو آیه، متفرع بر صمدیت خدای تعالی است، و مال صمدیت خدای تعالی و فروعات آن به اثبات یگانگی خدا در ذات و صفات و افعال او است، به این معنا كه خدای تعالی در ذاتش واحد است و چیزی شبیه به او نیست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات خدای تعالی به ذات خود او و برای ذات خود او است، بدون اینكه مستند بغیر خودش باشد و بدون اینكه محتاج بغیر باشد، به خلاف غیر خدای تعالی كه در ذات و صفات و افعال خود محتاج خدای تعالایند، و او است كه به مقتضا و لیاقت ساحت كبریایی و عظمتش موجودی را با صفات و افعال معین خلق می‏كند، پس حاصل مفاد سوره این است كه، خدای تعالی را به صفت احدیت و واحدیت توصیف می‏كند.
و از جمله سخنانی كه در باره این آیه گفته شده، این است كه مراد از كفو، همسر است، چون همسر هر كسی كفو او است.
و بنا به این گفتار آیه شریفه همان را افاده می‏كند كه آیه تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبة افاده می‏كند.
و لیكن این حرف صحیح نیست.
بحث روایتی
در كافی به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق - علیه‏السلام‏ - روایت كرده كه فرمود: یهودیان از رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - پرسیدند: مشخصات و حسب و نسب پروردگارت را برای ما بیان كن.
آن جناب تا سه روز پاسخ نداد، تا آنكه سوره قل هو الله احد نازل شد.
و در كتاب احتجاج از امام عسكری - علیه‏السلام‏ - روایت آورده كه فرمود: سؤال كننده عبد الله بن صوریای یهودی بوده، و در بعضی روایات اهل سنت آمده كه سائل عبد الله بن سلام بوده، و این سؤال را در مكه كرد، و بعد از شنیدن پاسخ ایمان آورد، ولی ایمان خود را پنهان می‏داشت، و در بعضی دیگر آمده جمعیتی از یهود بودند كه این سؤال را از آن جناب كردند، و در روایات بسیاری از طرق اهل سنت آمده كه اصلا سؤال از ناحیه یهودیان نبوده، بلكه از ناحیه مشركین مكه بوده، و به هر حال هر چه بوده مراد از حسب و نسب، صفات و مشخصات خدای تعالی است.
و در كتاب معانی به سند خود از اصبغ بن نباته از علی - علیه‏السلام‏ - روایت آورده كه در ضمن حدیثی فرمود: نسبت خدای عز و جل همان سوره: قل هو الله... است و در كتاب علل به سند خود از امام صادق - علیه‏السلام‏ - روایت كرده كه در حدیث معراج فرمود: خدای تعالی به آن جناب - یعنی به رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - - فرمود: قل هو الله احد، را همانطور كه نازل شده بخوان، كه این سوره نسبت و معرف من است.
و نیز به سند خود از موسی بن جعفر روایتی در معنای این روایت آورده.
و در الدر المنثور است كه ابو عبید در كتاب فضائل خود از ابن عباس از رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - روایت كرده كه فرمود: سوره قل هو الله احد ثلث قرآن است.
روایات از طرق اهل سنت در این معنا بسیار زیاد است، و آن را از عده‏ای از صحابه از قبیل ابن عباس (كه روایتش گذشت)، و ابی الدرداء، ابن عمر، جابر، ابن مسعود، ابی سعید خدری، معاذ بن انس، ابی ایوب، ابی امامه، و غیر نامبردگان از رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - روایت كرده‏اند، و نیز در عده‏ای از روایات وارده از امامان اهل بیت - علیهم‏السلام‏ - آمده، و مفسرین در توجیه آن وجوهی مختلف ذكر كرده‏اند، كه معتدل‏ترین آن این است كه تمامی معارف قرآنی به سه اصل بر می‏گردد، توحید و نبوت و معاد، و سوره مورد بحث از این سه اصل یك اصل را متعرض شده، از اول تا به آخرش در باره آن سخن گفته، و آن اصل توحید است.
و در كتاب توحید از امیر المؤمنین - علیه‏السلام‏ - روایت آورده كه فرمود در عالم رؤیا خضر - علیه‏السلام‏ - را دیدم، و این رؤیا یك شب قبل از جنگ بدر بود، به آن جناب گفتم: از آنچه داری چیزی به من تعلیم بده كه بر دشمنان پیروز شوم.
خضر گفت: بگو: یا هو یا من لا هو الا هو، همینكه صبح شد، رؤیای خود را برای رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - بازگو كردم، به من فرمود: ای علی اسم اعظم را یاد گرفتی، و این كلام در جنگ بدر همچنان بر زبانم بود.
و نیز در آن كتاب آمده كه امیر المؤمنین علی - علیه‏السلام‏ - سوره قل هو الله احد را خواند، و وقتی فارغ شد گفت: یا هو یا من لا هو إلا هو اغفر لی و انصرنی علی القوم الكافرین - ای كسی كه نیست او مگر او، مرا بیامرز و مرا بر قوم كافر یاری فرما. و در نهج البلاغه در باره خدای تعالی آمده: الاحد لا بتاویل عدد - احد است، اما نه به تاویل عدد.
این روایت را در توحید هم از حضرت رضا - علیه‏السلام‏ - نقل كرده به این عبارت: احد لا بتاویل عدد.
و در اصول كافی به سند خود از داوود بن قاسم جعفری روایت آورده كه گفت: به امام ابی جعفر دوم جواد الائمه - علیه‏السلام‏ - عرضه داشتم: كلمه صمد چه معنایی دارد، فرمود به معنای سید مصمود الیه است، یعنی بزرگی كه تمام موجودات عالم در حوائج كوچك و بزرگ به او مراجعه میكنند و محتاج اویند.
مؤلف: و در تفسیر كلمه صمد معانی دیگری از ائمه اهل بیت - علیهم‏السلام‏ - روایت شده، از آن جمله امام باقر - علیه‏السلام‏ - فرمود: صمد به معنای سید و بزرگی است كه سایرین او را اطاعت كنند، سیدی كه مافوق او هیچ آمر و ناهی نباشد.
و از حسین بن علی (علیهماالسلام‏) روایت شده كه فرموده است: صمد كسی و چیزی را گویند كه جوف ندارد، و نیز به كسی گویند كه نمی‏خوابد، و همچنین به كسی گفته می‏شود كه لم یزل بوده و لا یزال خواهد بود.
و از امام سجاد - علیه‏السلام‏ - نقل شده كه فرمود: صمد كسی است كه هر گاه بخواهد چیزی را ایجاد كند تنها بگوید: باش آن چیز موجود شود.
و باز صمد به معنای كسی است كه موجودات را بدون الگوی قبلی خلق كرده، آنها را اضداد و به اشكال مختلف و ازواج خلق كرده، كسی است كه در یكتایی و ضد نداشتن یگانه است، و نیز در نداشتن شكل و مثل و شریك یكتا است.
و اصل در معنای صمد همان معنایی است كه از ابی جعفر دوم - علیه‏السلام‏ - نقل كردیم، چون در معنای آن لغتی از مفهوم قصد گرفته شده بود، و بنا بر این، معانی دیگر و مختلفه‏ای كه از سایر ائمه - علیهم‏السلام‏ - نقل شد تفسیر به لازمه معنای اصلی است، چون همه آنها از لوازم مقصود بودن خدای تعالی است، آری خدای تعالی مقصودی است كه هر موجودی در هر حاجتی كه دارد به سوی او رجوع دارد، و خود او دچار هیچ حاجتی نمی‏شود.
و در كتاب توحید از وهب بن وهب قرشی از امام صادق - علیه‏السلام‏ - از آبای گرامی‏اش - علیهم‏السلام‏ - روایت آورده كه اهل بصره به حسین بن علی (علیهماالسلام‏) نامه‏ای نوشته، و در آن از كلمه صمد پرسیدند، حضرت در پاسخشان این نامه را به ایشان نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد، مبادا در قرآن كریم خوض كنید.
و در آن جدال راه نیندازید، و بدون علم و از روی مظنه و سلیقه در باره آن چیزی مگویید، كه از جدم رسول خدا - صلی ‏الله‏ علیه‏ و آله‏ - شنیدم كه می‏فرمود: كسی كه بدون علم در باره قرآن سخن بگوید، نشیمنگاه او پر از آتش خواهد بود، و خدای سبحان خودش كلمه صمد را تفسیر كرده، بعد از آنكه فرمود: الله احد الله الصمد، آن را با دو آیه بعد تفسیر نموده، فرمود: لم یلد و لم یولد و لم یكن له كفوا احد.
و نیز در آن كتاب به سند خود از ابن ابی عمیر از موسی بن جعفر - علیه‏السلام‏ - روایت آورده كه فرمود: و بدانكه خدای تعالی واحد و احد، و صمد است، نه فرزنددار می‏شود تا فرزندش از او ارث ببرد، و نه خود از كسی متولد شده تا پدرش با او شریك باشد و باز در آن كتاب در خطبه دیگر از امیر المؤمنین - علیه‏السلام‏ - آمده كه فرمود: خدای عز و جل كسی است كه از كسی متولد نشده تا در عزت شریكی داشته باشد، و خود فرزنددار نمی‏شود تا موروثی از بین رفتنی باشد.
و در همان كتاب در ضمن خطبه‏ای از آن جناب آمده كه فرمود: خدای تعالی بزرگتر از آن است كه كفوی داشته باشد تا به آن كفو تشبیه شود.
در این معانی كه تاكنون از روایات نقل كردیم روایات دیگری نیز هست.
علامه طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان، موسوی همدانی, ج20, ص 669 - 678

پنج شنبه 2/6/1391 - 1:4 - 0 تشکر 524091














صفات الهی در قرآن



یکی از راه های شناخت خداوند، نگرش از منظر صفات الهی است؛ ولی در این راه باید با دقت گام برداریم، تا از خطر تشبیه و تنقیص در امان بمانیم. خدای سبحان در آیه 180 سوره اعراف، صفات و اسمای حسنی را برای خود ثابت می کند و مردم را برای خواندن آن ها دعوت می نماید و می گوید:
و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه»؛ و برای خداوند نام های نیکی است. خدا را با آن نام ها بخوانید و کسانی را که اسمای خدا را تحریف می سازند، رها سازید.
هم چنین در آیه 11 سوره شوری، هرگونه مثلیت و تشبیه را از خداوند نفی می کند و می فرماید: «لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر» همانند او چیزی نیست و او شنوا و بیناست.
همین مطلب از آیه 74 سوره نحل و آیه 4 سوره اخلاص نیز استفاده می شود. متکلمان، صفات الهی را به لحاظ های گوناگون تقسیم کرده اندـ؛ برای نمونه اگر صفات از ذات انتزاع شوند، صفات ذاتیه نام دارند که به دو دسته صفات ثبوتیه یا جمالیه، مانند علم و قدرت، و صفات جلالیه یا سلبیه، مانند جهل و عجز، تقسیم شده اند: و اگر صفاتی از نسبت ذات به افعال انتزاع شوند، یعنی به افعال خداوند ارتباط پیدا کنند، صفات فعلیه نامیده می شوند؛ مانند خالق و رازق و غیره...
فرق اسم و صفت
اسم در لغت و عرف به معنای لفظ دال بر شخص یا شئ است.
اسم در اصطلاح اهل معرفت به معنای ذات با تعیّن خاص است؛ یعنی ذاتی که صفتی از صفات یا همه صفات او مورد نظر باشد، اسم در این اصطلاح از سنخ وجود خارجی و عینی است و از مقوله لفظ نیست چنین اسمی خود دارای اسم است و مفهوم دال بر آن را اسم اسم الاسم می نامند.
«الله» برترین نام از نام های ذات مقدس است که هستی صرف و جامع و مبداء و تمام کمالات وجودی و قره از هر نقصی می باشد و چون آن ذات مقدس جامع همه اسمای حسنا و صفات نیکو است گفته می شود «الله» اسم ذاتی است که جامع همه کمالات است و در غیر این صورت اشتمال بر کمالات در معنای این کلمه مأخوذ نیست.
«الله» اسم خاص خداوند است که جامع همه صفات جلالی و جمالی می باشد و تنها بر خداوند متعال اطلاق می شود، به همین خاطر لفظ جلاله «الله» موصوف همه اسمای حسنای خداوند قرار می گیرد، ولی خود، صفت هیچ اسمی واقع نمی شود، بر این اساس گفته می شود که الله اسم ذات و دیگر اسم های خداوند متعال نام های صفات او هستند.[1]
در منابع کلامی اصطلاح صفات الهی رواج بیشتری دارد، این تعبیر گاه با اسماء به کار می رود و در این کاربرد مقصود «عالم» «علیم» «قادر» «مرید» و ... در زمره صفات و اسمای الهی جای می گیرند. گاه نیز تفاوتی بین معنای این دو اصطلاح در نظر گرفته می شود که بر اساس آن، مفاهیم «علم» «قدرت»، «حیات» و ... از صفات خداوند و مفاهیم «عالم» «علیم» و «قدر»، «حی» و ... از اسمای باری تعالی به شمار می آید.
در این میان اصطلاح دیگری نیز وجود دارد که طبق آن مقصود از «اسم» واژه ای است که به عنوان اسم خاص «الم علم» بر خدا دلالت می کند و صفت لفظی است که از اوصاف الهی حکایت دارد، بنابر این، اصطلاح تعداد اسمای الهی بسیار اندک است و تنها شامل الفاظی مانند «الله» در زبان عربی و «خدا» در زبان فارسی می گردد، ولی صفات خداوند فراوانند و واژه هایی چون عالم، حی، مرید، قادر و ... همگی از اوصاف به شمار می آیند.
به هر حال مقصود از صفت در این نوشتار مفهومی است که به خدا نسبت داده می شود و بر ذات الهی حمل می گردد.[2]
دو مباحث کلمی، به طور معمول صفات الهی را از چند جهت طبقه بندی می کنند و بر هر یک از اقسام آن نام خاص را می گذارند. از این رو به صورت مختصر به تقسیم بندی صفات الهی اشاره می شود.
الف) صفات ثبوتی و سلبی، صفات ثبوتی: صفات ثبوتی بیان گر بعدی از ابعاد کمالی خداوند است و از ثبوت واقعیتی در ذات الهی حکایت می کند، اما صفات سلبی حاکی از سلب نوعی نقص و مفهوم عدمی از ذات خداوند است.
ب) صفات ذاتی و صفات فعلی: صفت ذاتی، با لحاظ یکی از کمالات خداوند، از ذات الهی انتزاع می گردد و بر آن حمل می شود مثلا یکی از کمالات الهی توانایی خداوند بر انجام هر کاری است، ذهن با توجه به این کمال وجودی، مفهوم «قدرت» را انتزاع می کند و آن را به ذات واجب الوجود نسبت می دهد.
از سویی دیگر صفت فعلی، مفهومی است که از وجود رابطه خاص بین ذات الهی و موجودی دیگر گرفته می شود، مثلا خداوند رابطه ایجادی خاص با موجودات دیگر دارد و آن ها را از حالت معدومیت خارج ساخته به آنان وجود می باشد، با توجه به این رابطه خاص، ما مفهوم «خلق» (آفریدن) را به خدا نسبت می دهیم و او را خالق و آفریدگار می خوانیم.
ج) صفات نفسی و اضافی؛ صفات نفسی آن دسته از اوصاف اند که مفاهیم آن ها مشتمل بر اضافه و نسبت به غیر نیست اما صفات اضافی به لحاظ مفهومی، بر نوعی «اضافه» به غیر مشتمل است، مثلا حیات، صفتی نفسی است اما علم، قدرت و اراده اوصافی اضافی اند، زیرا مفهوم علم بر اضافه بر شئ، دیگر یعنی «معلوم» مشتمل است و در مفاهیم قدرت و اراده نیز اضافه به «مقدور» و «حرام» نهفته است.
د) صفات ذاتی و خبری: این تقسیم بندی به اهل حدیث اختصاص دارد. مقصود از صفات ذاتی در این جا صفتی است که بر کمالات ذات واجب تعالی دلالت دارد، در مقابل صفت خبری آن است که در متون دینی (قرآن و روایات) به خداوند نسبت داده شد و اگر معنای ظاهری آن در نظر گرفته شود، مستلزم تجسم خدا و مشابهت او با مخلوقات مادی خویش خواهد بود.
توقیفی بودن اسماء و صفات الهی
گروهی از متکلمان اسلامی قائل به توقیفی بودن اسماء و صفات الهی هستند، یعنی باید صرفا آن چه در قرآن و روایات معتبر به عنوان نام یا صفت خدا وارد شده است اکتفا کرد.
گروهی دیگر معتقدند که اسماء و صفات الهی توقیفی نیست مشروط به آن که به کار بودن صفت یا اسمی که در قرآن و روایات نیامده مستلزم نقص و محدودیت برای خداوند نشود.
قائلان به توقیفی بودن به دلایلی نقلی از جمله آیه 180 از سوره اعراف تمسک کردند که می فرماید: «و نام های نیکو به خدا اختصاص دارد، پس او را با آن ها بخوانید و کسانی که را که در مورد نام های او به کژی می گرایند رها کنید، بزودی به (سزای) اعمال خود کیفر خواهند یافت».
ولی واقعیت آن است که از نظر عقلی مالامی که اسمه یا صفتی مستلزم نقص و محدودیتی برای ذات مقدس خداوند نشود اطلاق اسم یا صفت بر خداوند محدود به قرآن و روایات اسلامی نمی شود.[3]
بی تردید شناخت کامل کند ذات الهی برای انسان ممکن نیست.[4] و تنها راه عمومی شناخت خدا، معرفت اسماء و اوصاف اوست از این رو قرآن کریم یکی از مهمترین اهداف خود را اصلاح، تعمیق و گسترش شناخت انسان از خدا می داند و در آیات متعددی از اوصاف الهی سخن می گوید: با این حال شناخت خداوند متعال از رهگذر اوصاف راهی دشوار و پر خطر است و باید دقیق و محتاط بود؛ زیرا اندک لغزشی ممکن است گمراهی و انحراف را به دنبال داشته باشد.
به هر حال قرآن کریم در سوره ها و آیات متعدد صفات ثبوتیه و سلبی و ... خداوند متعال را یادآوری کرده است: از جمله در سوره حدید به برخی از صفات الهی اشاره کرده و می فرماید: «هو الاول و الآخر و الظهر و البطن و هو بکل شیء علیم»؛[5] اول و آخر و پیدا و پنهان اوست؛ و او به هر چیزی داناست.»
در آیه یاد شده به پنج صفت از صفات الهی که عبارتند از اول، آخر، ظاهر، باطن و علیم بودن خداوند اشاره شده است.
قرآن کریم در سوره حشر نیز به تعدادی از صفات خداوند متعال اشاره کرده و می فرماید: «هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمن الرحیم ـ هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون ـ هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنی یسبح له ما فی السماوات و الأرض و هو العزیز الحکیم»[6] او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است، و خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست، از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمی کند، امنیت بخش است، مراقب همه چیز است، قدرتمندی شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امری را اصلاح می کند، و شایسته عظمت است؛ خداوند منزه است، از آن چه شریک برای او قرار می دهند، او خداوندی است خالق، آفریننده ای بی سابقه و صورتگری (بی نظیر)، برای او نام های نیک است، آن چه در آسمان ها و زمین است تسبیح او می گویند، و او عزیز و حکیم است.[7]
بنابر این برخی از صفات الهی که در قرآن آمده عبارتند از: بار، باطن، بدیع، بر، بصیر، اله، احد، صمد، اول، آخر، السمیع، البصیر، القدیر، القادر، العلی، الاعلی، البدیع، الاکرم، الحی، الحکیم، العلیم، الحلیم، الحفیظ، الحق، الحسیب، الحمید، الرب، الرحمن، الرحیم، الرازق، الرقیب، الرؤف، السلام، المؤمن، المهیمن، العزیز، الجبار، المتکبر، الشهید، العفو، الغنی، الفاطر، الفتاح، الملک، القدوس، القوی، القریب، القیوم، المجید، المولی، المحیط، المبین، المصور، الکریم، الکبیر، الکافی، النور، الوهاب، الواسع، الودود، الوکیل، التواب، الخبیر، الخالق، الشکور، العظیم، اللطیف و ... .[8]
البته ذکر تمام صفات و اسماء خداوند متعال که در قرآن کریم آمده از حوصله این نوشتار کوتاه خارج است.[9]



[1]. ر.ك: آیت الله جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، قم؛ موسسه نشر اسراء چاپ سوم، 1381 ه.ش، ج 1، ص 307
[2]. ر.ک سعیدی مهر محمد، آموزش کلام الهی(1)، قم، موسسه فرهنگی طه، چاپ اول، 1377، ص 194 ـ 195.
[3]. ر.ک: آموزش کلام اسلامی، همان، ص 216 ـ 217.
[4]. ر.ک: سوره طه، آیه 110.
[5]. سوره حدید، آیه 3.
[6]. سوره حشر، آیات 22 ـ 24.
[7]. ر.ک، سید محمد حسین طباطبایی، رسائل توحیدی، ترجمه: علی شیروانی، قم، انتشارات الزهرا، چاپ اول، 1370، ص 44 ـ 75.
[8]. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: آیت الله مکارم شیرازی، ناصر، پیام، قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج4، ص 287، و نیز سوره های حدید، حشر و اخلاص.
[9]. برای آگاهی بیشتر می توان به کتاب اسماء و صفات الهی در قرآن، آقای دکتر محمد باقر محقق، تهران، انتشارات اسلامی، ج1 و 2 و ... مراجعه نمود.
علی امیر خانی - مركز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.