• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 4697)
پنج شنبه 26/5/1391 - 18:58 -0 تشکر 515542
شهدای انفجار شیراز - کانون رهپویان وصال

خیلی دور نریم. همین چند سال پیش بود که باز به ما ثابت شد "در باغ شهادت باز باز است"

24 فروردین 1387، حسینیه سیدالشهداء شیراز شاهد انفجاری تروریستی از سوی منافقین بود که منجر به شهادت تعدادی از اعضای شرکت کننده در مجلس شد.

وقتی به زندگینامه و خصوصیات اخلاقیشان نگاهی می اندازیم مطمئن می شویم که عنوان "شهید" زیبنده آنها بوده و فقط یک لقب ساختگی از طرف بنیاد شهید نبوده....

راستی تعداد شهدا را می دانید چند نفر بوده؟ 14 نفر .

با تشکر از کاربر محترم سایت "انجمن مهندسان ایران" جناب بلورچیان که اجازه دادند تاپیکشون در تبیان هم انتشار یابد.
منبع:
شهدای ره پویان وصال شیراز

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

پنج شنبه 2/6/1391 - 17:37 - 0 تشکر 524855

شهید محمد علی شاهچراغی

Name:  shahcheraghi1.gif Views: 68 Size:  8.0 كیلو بایت


برای دیدن سایز بزرگ روی عكس كلیك كنید  نام:  shahcheraghi.head.jpg نمایش ها: 3 حجم:  7.9 كیلو بایت

می دونست روی انتخاب دوستاش حساس هستم ، با هر كسی دوست نمی شد . از بچگی توی كوچه نمی رفت . ولی وقت اذان دوان دوان به سمت مسجد می دوید ، تا از زیر آفتاب موندنش نگران نشم .
ـ از كودكی با خودم نماز می خوند و روزه می گرفت . از نه سالگی به بعد ، روزه هاش رو كامل گرفت . همیشه توی درس و تمام مسابقات نفر اول بود ، روی نمرات درسیش حساس بود . می گفت : « انقلاب و امام زمان (عج) سرباز زرنگ می خواد . »
ـ تازه از راه رسیده بود .
• مامان ! محمدعلی ناهار بكشم ؟! نه مامان جون .
• بازم بی سحری روزه گرفتی ؟‌ خب بیدارم می كردی برات غذا بیارم .
• شما حالتون خوب نبود ، اذیت می شدید .
ـ‌ مامان امشب جشنه ، می خوام شكلات بخرم . چند ساعت بعد اومد یه مقدار پول بهم داد . گفتم : چی شد ، مگر نمی خوای شكلات بخری ؟ گفت : نه ،‌ این پول رو بدین به مستحقی كه می شناسید . اینجوری اونها هم شاد می شن .
ـ چند روز آخر چهره اش خیلی قشنگ شده بود . یه دعای آیت الكرسی بهش دادم ،‌ گفتم بذار توی جیبت . لبخند معنی داری زد و گفت : « مامان ! می ترسی چشم بخورم ؟! » حالا معنی لبخندش رو می فهمم .

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

يکشنبه 5/6/1391 - 0:32 - 0 تشکر 529546

شهید مسعود رضایی




rezaei.gif

نام: مسعود رضایی

نام پدر: منصور

تاریخ تولد:1358/6/19

تحصیلات: کارشناسی مدیریت



اخلاقیات شهید مسعود رضایی





  • همیشه نمازشو اوّل وقت میخوند


  • همیشه تو کاراش رضایت خدا رو میسنجید و به خاطر خدا رو حرف پدر و مادرش حرف نمیزد (و بالوالدین احسانا)


  • هیچوقت صداش رو پیش کسی بلند نمیکرد


  • از دستنوشته های شهید: اعوذو بالله من الشیطان الرجیم هر روز صبح ابن ذکر را 10 مرتبه بخوانید تا شیطان به سراغتان نیاید


  • هر وقت بیكار میشد قرآن كوچیكشو در میاورد شروع می كرد به خوندن


  • هیچ وقت امیدش رو از دست نمی داد ، چند بار در مورد مشکلات کاری که احتمال می دادیم در آینده باهاش برخورد می کنیم حرف زدیم هر بار که بحث تموم میشد یک انرژی جدید می گرفتم


  • برای کار امام زمان هیچی کم نمیزاشت و می گفت حالا که داریم یک کار برا آقا انجام میدیم کمو کسری نباید وجود داشته باشه خوش بحالش


  • به موسیقی خوب و حلال علاقه داشت


  • همیشه توی نماز جمعه شرکت میکرد


  • همیشه خنده رو بود


  • اهل صرفه جویی و ساده زیستی بود


  • همیشه یه تسبیح دستش بود و ذکر میگفت


  • هر شب قبل از خواب وضو میگرفت تا قرآن بخونه


  • هیچ وقت دوستاش رو نشناختیم . می گفت : آبجی برای من دوستن و برای شما نامحرم


  • خیلی اهل زیارت بود و با ائمه(ع) انس زیادی داشت . نماز صبح روز جمعه اش رو حتماً حرم مطهر حضرت شاهچراغ(ع) می خوند


  • علاقه اش به شهداء رو همه می دونستن . دو تا از دایی هاش توی جنگ شهید شده بودن . مسعود همیشه می خواست در موردشون بدونه . بعد از انفجار برای آخرین بار كه دیدمش یاد برادرم افتادم . مسعود هم مثل داییش دستش روی سینه اش بود و مهمون اباعبدالله(ع) شد


  • بعد از دانشگاه دنبال كار می گشت . بابا گفته بودند : « فقط كار دولتی ! » چون رضایت پدر و مادر براش شرط بود ، چند تا كار توی شركت خصوصی پیدا كرد ولی نرفت تا پدر و مادر رو راضی نگه داره


  • خیلی به غیبت حساس بود ، هیچوقت اجازه نمیداد کسی جلوش غیبت کنه







بهم گفت دنبال کار میگردم ، گفتم: شبها قبل از خواب سوره واقعه بخون انشاالله کارت درست میشه ، اونم عمل کرد ، بعد از چند وقت دیگه واقعه رو حفظ شده بود. میگفت: دیگه برای کار و ... واقعه رو نمیخونم ، دیگه با این سوره انس گرفتم

چند ساعت بعد از انفجار اومده بود به خواب یکی از بچه ها که اصلا از ماجرا خبر نداشت ، تو خواب مسعود شاغل شده بود


هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

يکشنبه 5/6/1391 - 22:14 - 0 تشکر 530671



شهید علیرضا انتظامی

نام : علیرضا انتظامی
تولّد : 1376/10/25 / شیراز
شهادت : 1387/1/24 / انفجار حسینیه سیدالشهدا
***




  • یكی از پاهای علیرضا انحراف داشت ، برای همین آتل می بست . تازه از پله ها پائین اومده بود كه یه كار جدید بهش دادم . دقت كه كردم ، دیدم بیشتر از 5 یا 6 بار پشت سر هم من یا باباش از پله ها فرستادیمش بالا و اون هیچی نگفته بود به جزء « چشم ! »






  • گفتم علیرضا ! می دونی به تعداد كارهایی كه برای مامان و بابا می كنی ، خدا برات توی بهشت یه خونه می سازه ؟!



از اون به بعد با انجام هر هر كاری می پرسید : « مامان ! به نظرت خونه ام رو برام تموم كردن ؟! الان پنجره هم داره ؟! »




  • با شنیدن مداحی « یاد امام و شهداء » بازم هر دوتایی پریدن جلوی تلویزیون . همیشه این شعر رو با آقای حدادیان می خوندن .






  • علیرضا حافظ جزء 30 قرآن بود

  • توی كانون هم جاشون كنار معراج شهداء بود . همیشه برای هدایت و شهادتشون دعا می كردم ، اما شهدای به این كوچیكی لطف حضرت رقیه (س) بود .






هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

پنج شنبه 16/6/1391 - 19:14 - 0 تشکر 546080



شهید غلام موسوی

mousavi.gif
نام: غلام موسوی

نام پدر: خداداد

تاریخ تولد: 1364/15/06
محل تولد: مزار شریف







به روایت مادر

همیشه ساده می پوشید و مشكی

می گفتم : غلام ! این لباسها چیه می پوشی ؟ خب كار می كنی ، لباس نو بخر

لباس نو نمی پوشید تا بتونه با فقرا بیشتر رابطه داشته باشه،از اینكه توی دوستاش با بچه های محروم بیشتر
بود خیلی صفا می كرد

می گفت:

من عزادار آقا امام حسین(ع) هستم ، هر وقت امام زمان (عج)

اومدن و انتقام جدشون رو گرفتن ، لباس مشكی ام رو در میارم و سفید می پوشم

. . .

تموم عشقش كار فرهنگی بود . هر جا ، هر وقت خدمتی از دستش بر می یومد دریغ نمی كرد




بچه های واحد شهدا میگفتن یه وانت داشت هر وقت میدید کاری رو زمین مونده میومد کمک


مسئول تداركات و میاندار هیئت محبین المهدی (عج ) بود . با تموم خستگی روزمره اش شبها قبل از خواب زیارت عاشورا و یك جزء قرآنش ترك نمی شد
. . .

من بازم پسر دارم اما این یکی خیلی برام عزیز بود ؛ در راه خدا دادمش






به روایت خواهر


چشم پاک بود . اخلاقش حرف نداشت .

. . .
به زور پشت دست و پای مادرم رو می بوسید ، کار هر روزش بود ، قبل از بیرون رفتن ، می گفت بهشت من زیر پای شماست خودتون خبر ندارین نمی دونین این بوسیدن چه ارزشی داره



. . .
سال پیش دوباره خواب دیده بود رفته کربلا ؛ اومد گفت مامان اجازه میدی با بچه های کانون رهپویان برم کربلا ، مامانم گفت نه



. . .


قول داده بود ساعت 9 شب برگرده خونه ؛ هیچ وقت قول نمی داد اما بر نگشت.





کربلایی

كانون كه قصد سفر كربلا كرد خیلی خوشحال شد . از اینكه بالاخره به آرزوش می رسید


خواب دیده بود با كانون زائر كربلاست و شهید شده


فرداش گفت


خواب شهادتم رو دیدم ، من دیگه سرباز امام زمان شدم . كنار عكسش یه روبان مشكی زد و گذاشت توی طاقچه

گفتم : غلام


این چه كاریه ؟*

داری مامان رو اذیت می كنی .

گفت :

بالاخره كه باید این كار رو بكنید . . .

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

پنج شنبه 16/6/1391 - 20:53 - 0 تشکر 546189

دو سه روز پیش (دقیقا 15 شهریور) سالروز تولد شهید غلام موسوی بود . با چند روز تاخیر متوجه شدم و به همین مناسبت این پست رو می ذارم.
برای شادی روحشون فاتحه ای قرائت می کنیم...

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

پنج شنبه 16/6/1391 - 20:55 - 0 تشکر 546192

شهید غلام محمدی (بخش دوم)

غلام از اون شیعه های ناب بود،
به قول بروبچه های واحد شهدا:
"غلام یه وانت بار داشت. وقتی ما کار رو زمین مونده داشتیم تا اونجایی که میتونست کمک میکرد...
کار برای شهدا بود دیگه،
برای شهدای ایران نمایشگاه میزد و..."
الان هم پسر خاله شون با همون وانت تو کارای واحد شهدا میان کمک
هر بار سوار ماشین میشم یه مداحی محمود کریمی میذاره و از غلام و ... میگه ...
یا زهرا

********
باز هم از زبان پدر:
گفتم حاجی از پسرتون برام بگین
گفتن: به خدا هر چی بگم کمه
گفتم از کارش بگین... چیکار میکرد؟
- تو کانون کار میکرد ، یه وانت هم داشت که میرفت و اهن کهنه و این جور چیزا میخرید
مسئول تدارکات یه کانون فرهنگی بود
پولایی رو که در میاورد میبرد اونجا و خرج امام حسین میکرد
و ...
******************

پدر شهید:

بهم گفت قراره من شهید بشم
تعجّب کردم ، گفتم : مگه جنگ شده ؟ الان که جنگی نیست
الان افغانستان جنگه ایران که جنگ نیست ، شهادت کجا بوده
اما حالا میفهمم که میفهمید و ما نمیفهمیدیم ...

******************

هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

پنج شنبه 16/6/1391 - 21:5 - 0 تشکر 546193

شهید غلام موسوی (بخش سه)

هر شب تو یه هیئتی مداحی میکرد
شبا بعد از مراسما
میومد خونه چند تا کیسه روغن و برنج و مواد خوراکی تهیه میکرد
میذاشت پشت وانتش
صورتشو با پارچه میبست
میرفت در خونه فقرا
بهشون کمک میکرد ...

**********

هر روز برای کاراش کارگر میگرفت
سعی میکرد کارگرهای اراذل و بی دین بگیره
وقتی میخواست باهاشون تصفیه حساب کنه یه پولی بیشتر از چیزی که توافق کرده بودن بهشون میداد
میگفت اینو به شرطی میدم که نماز بخونی
این پول نمازته
شنبه ها هم همون کارگرا رو بهشون پول میداد و میگفت بیاین کانون
اونا هم میومدن
بعد از شهادتش دیدیم اکثرشون نماز خون شده بودن و الان کانونین...
************

باباش می گفت : تا قبل از اینکه غلام شهید بشه ناراحتی اعصاب داشتم ولی از وقتی پسرم شهید شد ، به برکت شهادتش ناراحتی اعصابم از بین رفت و الان آرومم.
علت اصلیش هم اینه که هر روز 2 بار ، صبح بعد از نماز صبح و غروب قبل از اذان مغرب میام سر مزار شهید و این آرومم می کنه..

(( واقعا هم همینطور بود. کافی بود یه نگاه به چهره ی پدر شهید بندازید متوجه صحت حرفاش می شید. آرامش تو چهرش موج می زنه ))
****************

پدر شهید می گفت من چهارده تا فرزند دارم اما غلام یه چیز دیگه بود..
می گفت یه روز سر سفره ی صبحانه با داداش کوچیکش بحثش شد..
بنایی داشتیم توی خونه و من هم به عنوان پدر خونواده کمک می کردم.غلام به داداشش می گفت نباید بذاریم بابا دست به سیاه و سفید بزنه.بابا باید بشینه روی صندلی و فقط به ما دستور بده و ما کار کنیم..
*****************

تو خونه بنایی داشتیم ، شب آخر گفت:
امشب باید کارو تموم کنیم
چون فردا یه کار دیگه ای پیش میاد
کارو تموم کردن
نمازشو خوند
رفت حمام غسل کرد
لباسشو پوشید
خداحافظی کرد
آخرین خداحافظی...

**********************
یکی از بچه های کانون:
سفر جنوب که بهمن ماه رفتیم اون موقع من خیلی درگیر سادگی تو زندگی بودم،آخرشم به نتیجه ای نرسیدم
واحد قرآنی یه برگه هاییو که یه حزب قرآن روش بود و یه خاطره از شهدای کانون و یه آیه از قرآن که با خاطره هماهنگ بود رو میدادن(مثل فال خودت باید برمیداشتی)
من برداشتم که این خاطره از شهید موسوی اومد و زنده بودن شهدارو بیشتر حس می کردم:
همیشه ساده می پوشید.لباس نو نمی پوشید تا بتونه با فقرا بیشتر رابطه داشته باشه.از اینکه توی دوستاش با بچه های محروم بود خیلی صفا می کرد.

*********

اصلا لباس نو نمیپوشید و همیشه مشکی میپوشید
هر سال نزدیکیای محرم که میشد با ماشینش میرفت کاشان از اونجا سی چهل تا لباس سیاه میخرید و میاورد برای بچه های هیئتشون
خودش هم یکی از همون لباسا رو برا یه سالش بر میداشت
*******


هزار دشمنم ار مي كنند قصد هلاك  گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

حافظ عليه الرحمه

امضا: نيري

پنج شنبه 16/6/1391 - 21:26 - 0 تشکر 546194

بسم الله


فاتحه ای به روح این شهدای گرانقدر تقدیم شد.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.