تبیان، دستیار زندگی
روز اول کلاس‌های دانشگاه، وقتی توی ترمینال دیدمش، خیلی خوشحال شدم؛ اما وقتی جلوی دانشگاه از ماشین پیاده شدیم، با کمال ناباوری دیدم چادرش را از سرش برداشت!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چادر، انتخابی شیرین


روز اول کلاس‌های دانشگاه، وقتی توی ترمینال دیدمش، خیلی خوشحال شدم؛ اما وقتی جلوی دانشگاه از ماشین پیاده شدیم، با کمال ناباوری دیدم چادرش را از سرش برداشت!


حجاب

اولین باری که چادر پوشیدم، یك دختر کوچولوی 4 ساله بودم! اون روز وقتی مثل همیشه قبل از بیرون رفتن از مامان خواهش کردم كه منم مثل خودش چادر بپوشم، واقعاً انتظار نداشتم مامان قبول کنه! ولی در کمال ناباوری گفت: باشه عزیزم بپوش. یادمه توی خیابون، دستم تو دست برادر بزرگ‌ترم بود و داشتم با چادر نمازم كیف می‌کردم. سعی کردم مثل مامان رو بگیرم، ولی چادر را آنقدر جلو آوردم که روی چشم‌هام رو پوشوند، با کمال ناباوری دیدم از پشت چادر هم میتونم ببینم!

خلاصه در همون حال که سعی می‌کردم دقت بیشتری برای دیدن اطراف از پشت چادر کنم، پام به قوطی‌های شیر خشک دست‌فروشی گرفت و همه شیر خشک‌هاش ولو شد! خیلی ترسیده بودم. برادرم بغلم کرد و از دست‌فروش عذرخواهی کرد، ولی اون خیلی عصبانی بود و با لحن بدی بهم گفت: تو که الآن این قدری بساط من رو به هم ریختی، حتماً اگه بزرگ بشی، راه که بری خونه‌های مردم رو خراب می‌کنی!

با اینکه خیلی کوچیک بودم، هنوز اون روز رو یادمه! با خودم گفتم شاید مامان راست می‌گفت و واقعاً هنوز برای من زود بود. دیگه برای پوشیدن چادر، اصرار نمی‌کردم. با خودم می‌گفتم هر وقت موقعش بشه، مامان خودش بهم میگه. توی فامیل ما، همه چادری بودند و آرزوی همه دخترها، بزرگ شدن و چادر پوشیدن بود. برای همینم وقتی بیرون از منزل، خانم‌های بدحجاب را می‌دیدم، برام خیلی عجیب بود که آخه چرا!؟ وقتی از مامان می‌پرسیدم چرا این‌ها این‌طوری هستند، مامان صبورانه برام مثال‌های مختلفی می‌زد، مثلاً می‌گفت باید چیزهای با ارزش را محافظت کرد و جلوی دید هرکسی نگذاشت.

می‌گفت: مگه نمی‌بینی ما توی خونه یك جای مخفی برای طلاهامون داریم؟! ما اون موقع ژیان داشتیم. مامان می‌گفت: اگه ما ژیانمون را کنار خیابون بگذاریم، کسی بهش کاری نداره، چون ارزش چندانی نداره، ولی اگه کسی یك بنز آخرین مدل داشته باشه، اون رو بیرون نمیگذاره و اگر هم بگذاره، روش روکش و چادر میکشه تا جلب توجه نکنه وگرنه اگه یك آدم ناجور از کنارش رد بشه و یك خط بهش بندازه، کلی از ارزشش کم میشه! زن هم خیلی با ارزشه و باید حجاب داشته باشه، ولی متأسفانه اون‌ها قدر خودشون رو نمی‌دونند!

قبل از ورود به کلاس، یك احساسی بهم می‌گفت اینجا عرف نیست كه چادر بپوشی! انگشت‌نما میشی! دستم را بردم زیر کش چادرم تا از سرم در بیارم، ولی یک آن به خودم آمدم و از خودم پرسیدم، آخه چرا اصلاً چادر می‌پوشی؟ مگه بیرون از دانشگاه با داخل اون چه فرقی داره!؟ اگه اونجا به خاطر وجود نامحرم می‌پوشی، خوب اینجا هم نامحرم هست.

نزدیک مکلف شدنم بود که مامان برام چادر مشکی دوخت. وقتی به تکلیف رسیدم، بابا بهم گفت: دخترم از امروز دیگه وظایف شرعیت با مامانت فرقی نمیکنه. همونجور که مامانت باید حجابش کامل باشه، تو هم باید حجابت کامل باشه. اگه از نظرت زشته كه مامانت بدون چادر بره بیرون، پس بدون در مورد خودت هم همینطوره. به نظر خودم توی چادری شدنم، تأثیر بابا بعد از مکلف شدنم بیشتر از مامان بود.

دوران ابتدایی، برای مدرسه تفننی چادر می‌پوشیدم، ولی برای بیرون رفتن، همیشگی بود. از دوره راهنمایی حتی مدرسه هم با چادر می‌رفتم. اوایلش فقط من توی مدرسه چادر می‌پوشیدم! بچه‌ها مرتب بهم می‌گفتند: تو چاپلوسی و برای خوشایند معلم‌ها و مدیر و معاون چادر می‌پوشی و باور نمیکردند که من همیشه چادری هستم، ولی کم کم تعدادمون زیاد شد و توی بعضی کلاس‌ها یکی دو نفر چادر می‌پوشیدند.

گذشت و گذشت تا دانشگاه یکی از شهرهای اطرافمون که کمتر از یک ساعت فاصله داشت، قبول شدم. روز ثبت نام دیدم با یکی از دوستان قدیمی و اتفاقاً از خانواده‌ای مذهبی همکلاسی هستم. بیشتر از من، مامان خوشحال شد! چون فکر می‌کرد دوست مناسبی خواهم داشت. روز اول کلاس‌ها وقتی توی ترمینال دیدمش، خیلی خوشحال شدم؛ گرچه احساس می‌کردم اون حس متفاوتی داره! وقتی جلوی دانشگاه از ماشین پیاده شدیم، با کمال ناباوری دیدم چادرش را از سرش برداشت!

حجاب و عفاف

تازه فهمیدم چرا از دیدن من خوشحال نشد. یك دفعه انگار برق گرفتم. داده‌های ذهنیم به هم ریخت. آخه اون یك موقعی الگوی من بود! به اطرافم نگاه کردم و دیدم این کار را همه دارند می‌کنند! همه چادری‌ها جلوی دانشگاه، چادرشون رو در می‌آوردند و وارد می‌شدند. وارد راهرو که شدیم، چشم چشم می‌کردم ببینم اصلاً کسی هست که چادر به سر داشته باشه، ولی کسی نبود. همه، چادرها را روی دستشان انداخته بودند!

قبل از ورود به کلاس، یك احساسی بهم می‌گفت اینجا عرف نیست كه چادر بپوشی! انگشت‌نما میشی! دستم را بردم زیر کش چادرم تا از سرم در بیارم، ولی یک آن به خودم آمدم و از خودم پرسیدم، آخه چرا اصلاً چادر می‌پوشی؟ مگه بیرون از دانشگاه با داخل اون چه فرقی داره!؟ اگه اونجا به خاطر وجود نامحرم می‌پوشی، خوب اینجا هم نامحرم هست، تازه این‌ها همشون جوانند و اکثراً ازدواج نکردند.

دستم را از زیر کش چادرم بیرون آوردم و چادرم را مرتب کردم. با اینکه همیشه فکر می‌کردم به خاطر عرف خانوادگی چادر می‌پوشم (البته خدا را شکر می‌کردم که توی خانواده مذهبی به دنیا آمدم)، ولی همیشه یك سوال بی‌جواب از خودم داشتم که اگه توی خانواده دیگه‌ای بزرگ شده بودم، بازم این انتخاب را می‌کردم یا همرنگ جماعت می‌شدم!؟

ولی توی دانشگاه و توی محیطی که دیگه عرف خانواده‌ام مطرح نبود، خودم انتخابش کردم! انتخابی سخت و در عین حال شیرین بود. احساس خیلی خوبی داشتم. توی سخت‌ترین امتحانی که همیشه بهش فکر می‌کردم موفق شدم. نکته جالب‌تر اینکه، اینجا هم کم کم تعدادمون زیاد شد! انگار خیلی‌ها به بقیه نگاه کرده بودند!

باشگاه خبرنگاران


باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از: mo_1443

برگرفته از گروه: امر به معروف و نهی از منکر

مطالب مرتبط:

زكات زیبایی (ویژه نامه حجاب)

چادر نازك را تحریم کنیم!

لذت حجاب را درك كرده‌ای؟

باربی، به دست من چادری شد!

چادر، هدیه‌ای بود که بابام بهم داد

روسری‌ام را برنمی‌دارم!

با چادر، بهترین‌ها نصیبم شد

با چادرم، دوباره متولد شدم

از حصارهای درونی آزاد شدم

به استقبال حضرت ولیعصر (عج) می‌روم

حجاب را به دخترت بیاموز!

تبیانی‌ها موج به پا می‌کنند

یک‌بار امتحان کن (موج تبیانی)

دختری که می‌درخشد اما رنگ ندارد

چادر را راحت سرت می‌كنی؟!

حجاب از دیدگاه شهدا

مردی که برای حجاب به شهادت رسید

روش‌های نگهداری از پارچه‌های چادری