وقتی والدین، فرزندشان را در اختلاف میان خود دخالت میدهند، کودک فکر میکند که «بابا و مامان که دوتا آدم بزرگ هستن، نمیتونن مشکل خودشون رو حل کنن. پس، چهطوری میخوان مراقب من باشن؟
سروصدایشان، در همه ساختمان شنیده میشد؛ البته بار اولشان نبود و همسایهها هم به دعواها و دادوبیدادهای هرازگاهشان عادت کرده بودند و برای آشتی دادن زن و شوهر جوان، پیشقدم نمیشدند. فقط دلشان برای پسر کوچولویشان میسوخت و هر بار که او را در راهرو یا حیاط میدیدند، با تاسف، سر تکان میدادند و زیر لب میگفتند: «طفلکی چی میکشه وسط این همه جروبحث.»
این بار هم، تفاوت زیادی با دفعههای قبل نداشت، ولی همین که خواستم پنجره را ببندم، فریادهای مادر جوان را شنیدم که از پسرش میخواست از او دفاع کند و بگوید که پدرش اشتباه کرده است. دخالت دادن یک پسر کوچک پنج ساله، در دعوای دوتا آدم بزرگ که دستکم، شش برابر او سن دارند، واقعا کار عاقلانهای است؟
وقتی والدین، فرزندشان را در اختلاف میان خود دخالت میدهند، کودک فکر میکند که «بابا و مامان که دوتا آدم بزرگ هستن، نمیتونن مشکل خودشون رو حل کنن. پس، چهطوری میخوان مراقب من باشن؟» به نظر میرسد تنها نتیجه وارد کردن کودک در جروبحثهای زن و شوهری، بیاعتبار شدن والدین باشد.