• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 10009)
شنبه 21/5/1391 - 20:8 -0 تشکر 504373
حکایات عبرت آموز

داستانى از تواضع امیرالمؤمنین علیه السلام‏

 

 

حضرت امام عسكرى علیه السلام مى‏فرماید: آگاه‏ترین مردم به حقوق برادران دینى و سخت‏كوش‏ترینشان در برآوردن حاجات آنان، برترینشان از نظر شأن و مقام نزد خدا هستند و هركس در دنیا به برادران دینى‏اش تواضع و فروتنى كند نزد خدا از صدیقین به شمار مى‏آید و شیعه به حق على بن ابى طالب علیه السلام است.

سپس حضرت عسكرى علیه السلام مى‏فرماید: دو برادر دینى على علیه السلام- پدر و فرزندى- مهمان آن حضرت شدند. امام براى خدمت به آنان برخاست و مقدمشان را گرامى داشت و هر دو را بالاى مجلس نشاند و روبروى آنان نشست، سپس فرمان داد براى هر دو غذا آوردند و آنان از آن غذا خوردند.

آن گاه قنبر طشت و آفتابه و حوله‏اى آورد و خواست دست پدر را بشوید، حضرت از جا جست و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا آب روى دست آن مرد بریزد. مرد دستش را به خاك مالید و گفت: یا امیرالمؤمنین! خدا مرا ببیند كه تو بر دست من با این مقام و عظمتت آب مى‏ریزى؟! حضرت فرمود: بنشین و دستت را بشوى؛ زیرا خدا تو را و برادر دینى‏ات را مى‏بیند كه در این زمینه‏ها امتیازى به تو ندارد و در خدمت به تو فضیلتى براى او نیست، برادر دینى‏ات مى‏خواهد با شستن دست تو در بهشت زمینه خدمت به نفع خودش فراهم سازد، آن هم خدمتى ده‏ها برابر عدد اهل دنیا و بر شمار خدمتكارانى كه در دنیا هستند!

پس مرد نشست و على علیه السلام به او گفت: تو را به حقى كه از من مى‏شناسى و آن را عظیم و بزرگ مى‏شمارى و تواضعى كه براى خدا دارى تا به آن پاداشت دهند سوگند مى‏دهم كه مرا به آنچه كه از خدمتم به تو افتخارت داده‏اند واگذارى و آنچنان با آرامش دستت را به وسیله من بشویى كه گویا قنبر آب روى دستت مى‏ریزد!

آن مرد تسلیم تواضع على علیه السلام شد و دستش را با آب ریختن امیرالمؤمنین علیه السلام شست. وقتى كار تمام شد آفتابه را به فرزندش محمد بن حنفیه داد و فرمود:

پسرم اگر فقط فرزند این مرد مهمان من بود من خود آب به روى دستش مى‏ریختم ولى خداى عزّ و جلّ نمى‏پسندد كه بین پدر و پسر را چون با هم هستند فرق نگذارم، پدر به روى دست پدر آب ریخت و باید در این موقعیت پسر روى دست پسر آب بریزد. پس محمد حنفیه به روى دست پسر آب ریخت و پسر دستش را شست. آن گاه حضرت عسكرى علیه السلام فرمود: كسى كه على علیه السلام را در تواضع و فروتنى پیروى كند شیعه واقعى او است‏

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:15 - 0 تشکر 575697

حکایت ناراحتى به خاطر یك دانه گندم‏

دو نفر از عباد حضرت حق با یكدیگر پیمان بستند هر یك زودتر از دنیا رفت، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد. یكى از آنان از دنیا رفت، پس از مدتى به خواب دوستش آمد، به او گفت: در برزخ گرفتارم، علت گرفتاریم این است كه روزى به مغازه عطارى محل رفته بودم، ساعتى كنار عطار نشستم در جنب من یك ظرف گندم بود، ناخودآگاه یك عدد گندم برداشتم و با دندان پیشین خود آن را نصف كردم سپس هر دو نصفه را به ظرف برگرداندم، این مسئله را با صاحب گندم در میان نگذاشتم، اكنون در برزخ ناراحت آن مسئله‏ام، براى خدا پیش صاحب مغازه برو و براى رهایى من از او رضایت بگیر.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:15 - 0 تشکر 575698

حکایتی از مسلمان شدن مادر

معاویة بن وهب از زكریابن ابراهیم نقل مى كند كه زكریا گفت: من به مذهب نصرانى بودم پس مسلمان شدم و حج بجاى آوردم در آن ایام به محضر حضرت صادق مشرف شدم و گفتم: من بر مذهب نصرانیت بودم و اكنون مسلمان شده ام حضرت فرمود: چه چیزى در اسلام دیدى كه مسلمان شدى؟ گفتم قول خداى عزوجل را كه فرموده:

ما كُنْتَ تَدْرِی مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ: 

خدا نور اسلام را به قلبم تابید و من به اسلام هدایت شدم، حضرت فرمود: آرى خدا تو را هدایت كرد و سپس سه بار گفت: خدایا او را هدایت فرما.

آنگاه فرمود پسرم از آنچه بخواهى از من بپرس، گفتم: پدر و مادر و زن و فرزندم بر كیش نصرانیت اند، و مادرم از دوچشم كور است و من با آنان زندگى مى كنم و از ظرف آنان غذا مى خورم، حضرت فرمود آنان گوشت خوك هم مى‏ خورند؟ گفتم: نه گوشت خوك مى خورند و نه با آن تماس دارند فرمود: زندگى با آنان و خوردن از ظرفشان براى تو آزاد است، به مادرت توجه داشته باش و به او احسان كن و پس از مرگش او را به كسى وامگذار كه مراسم تدفینش را انجام دهد، بلكه خودت به امور او اقدام كن، و به احدى مگو كه نزد من آمدهاى تا مرا در منى دیدار كنى انشاءالله.

مى گوید در سرزمین منى خدمت امام رسیدم گوئى معلم كودكان است از هر جانب مردم گرد او حلقه زده و نفر به نفر از حضرت مسئله مى پرسیدند.

پس از پایان حج به كوفه آمدم به مادرم مهربانى مى نمودم و شپش‏هاى لباس و سرش را از بین مى بردم و به او خدمت مى كردم، به من گفت: پسرم تا نصرانى بودى نسبت به من اینگونه نبودى از زمانى كه به سفر رفتى و بازگشتى رفتارت با من تغییر كرده آیا مسلمان شده اى؟ گفتم مادر مردى از فرزندان پیامبرمان رسول اسلام مرا به این گونه رفتار با مادر فرمان داده است، مادر گفت آیا او پیامبر است؟ گفتم نه فرزند پیامبر است گفت نه فرزندم او پیامبر است زیرا این گونه كارها نسبت به مادر از سفارشات پیامبران است، گفتم: مادر پس از پیامبراسلام پیامبرى نیست او فرزند پیامبر است، مادرم گفت فرزندم دین تو بهترین دین است آن را به من عرضه بدار پس اسلام را به مادر عرضه كردم و او مسلمان شد، سپس نماز را به او تعلیم دادم، پس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند آنگاه در همان شب عارضهاى به او دست داد، به من گفت پسرم آنچه به من تعلیم دادى یك بار دیگر تعلیم ده، چون بار دیگر شهادتین را به او تعلیم دادم اقرار به توحید و رسالت كرد و از دنیا رفت، چون صبح شد مسلمانان به تجهیز و تكفین او برخاستند و خود من به او نماز خواندم و وى را دفن نمودم.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:18 - 0 تشکر 575699

حکایتی از آتش عشق




 شیخ بهایى نقل مى‏كند :


 در بصره آتش سوزى شد . پیرزنى در آن محل خانه داشت و با اثاث مختصرى زندگى مى‏كرد . آمدند به او گفتند : منطقه بالكل غرق در آتش است ، دارى به كجا مى‏روى ؟ گفت : به طرف خانه مى‏روم . گفت : مگر خوابى ؟ محل دایره وار آتش گرفته است . بعد كه آتش را خاموش كردند ، همه خانه‏ها غیر از خانه این پیرزن سوخته بود . خانه این پیرزن سالم ماند و حتى گلیم پاره او نیز سالم ماند .


 گفتند : اى پیرزن ! چرا خانه تو نسوخت ؟ شیخ بهایى مى‏گوید : این جمله را جواب داد : »كیف یحترق محترق « ؟ ما از عشق و فراق او سوخته‏ایم ، مگر چند بار باید بسوزیم ؟ كسى كه بیشتر از یك بار نمى‏سوزد .


  دین نگذارد كه خیانت كنى


ترك درستى و امانت كنى


 صدق و سعادت ثمر دین بود


هر كه خوش اخلاق ، خوش آیین بود


 فتنه آفاق ز بى دینى است


زشتى اخلاق ز بى دینى است

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:18 - 0 تشکر 575700

حکایت توبه‏ ابولبابه‏




زمانى كه جنگ خندق به پایان رسید، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به مدینه مراجعت كرد. هنگام ظهر امین وحى نازل شد و فرمان جنگ با یهودیان پیمان شكن بنى قریظه را از جانب حضرت حق اعلام كرد، همان وقت رسول اسلام مسلح شد و به مسلمانان دستور دادند: باید نماز عصر را در منطقه‏ى بنى قریظه بخوانید، دستور پیامبر انجام گرفت، ارتش اسلام بنى قریظه را به محاصره‏ كشید، مدت محاصره طولانى شد، یهودیان به تنگ آمدند، به رسول حق پیام دادند ابولبابه را نزد ما فرست تا درباره‏ى وضع خود با او مشورت كنیم.


رسول خدا به ابولبابه فرمودند: نزد هم پیمانان خود برو و ببین چه مى‏گویند.


ابولبابه وقتى وارد قلعه شد یهودیان پرسیدند: صلاح تو درباره‏ى ما چیست؟


آیا تسلیم شویم به همان صورتى كه پیامبر مى‏گوید تا هرچه مایل است نسبت به ما انجام دهد؟ جواب داد: آرى، تسلیم او شوید، ولى به همراه این جواب با دست خود به گلویش اشاره كرد، یعنى در صورت تسلیم بلافاصله به قتل مى‏رسید، ولى از عمل خود پشیمان شد و فریاد زد: آه به خدا و پیامبر خیانت كردم! زیرا حق نبود اسرار را فاش و امر پنهان را آشكار كنم.


از قلعه به زیر آمد و یكسر به جانب مدینه رفت، وارد مسجد شد، با ریسمانى گردن خود را به یكى از ستونهاى مسجد بست «ستونى كه معروف به ستون توبه شد» گفت: خود را آزاد نكنم مگر اینكه توبه‏ام پذیرفته شود یا بمیرم، رسول خدا از تأخیر ابولبابه جویا شد، داستانش را عرضه داشتند، فرمودند: اگر نزد من مى‏آمد از خداوند براى او طلب آمرزش مى‏كردم، اما اكنون به جانب خدا روى آورده و خداوند نسبت به او سزاوارتر است، هرچه خواهد درباره‏اش انجام دهد.


ابولبابه در مدتى كه به ریسمان بسته بود روزها را روزه مى‏گرفت و شبها به اندازه‏اى كه بتواند خود را حفظ كند غذا مى‏خورد، دخترش به وقت شب برایش غذا مى‏آورد و وقت نیاز به وضو بازش مى‏كرد.


شبى در خانه‏ى ام سلمه آیه‏ى پذیرفته شدن توبه‏ى ابولبابه به رسول خدا نازل شد:


«وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ‏ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» .


و گروهى دیگر به گناه خویش اعتراف كردند، عمل نیك و بدى را به هم آمیختند، باشد كه خدا توبه‏ى آنان را بپذیرد، همانا خداوند آمرزنده‏ى مهربان است.


پیامبر به ام سلمه فرمودند: توبه‏ى ابولبابه پذیرفته شد، عرضه داشت: یا رسول اللَّه! اجازه مى‏دهید قبولى توبه‏ى او را من به او بشارت دهم، فرمودند:


آرى. ام سلمه سر از حجره بیرون كرد و قبولى توبه‏اش رابه او بشارت داد.


ابولبابه خدا را به این نعمت سپاس گفت، چند نفر از مسلمانان آمدند تا او را از ستون باز كنند، ابولبابه مانع شد و گفت: به خدا سوگند نمى‏گذارم مرا باز كنید مگر اینكه رسول خدا بیاید و مرا آزاد كند.


پیامبر آمدند و فرمودند: توبه‏ات قبول شد، اكنون به مانند وقتى هستى كه از مادر متولد شده‏اى، سپس ریسمان از گردنش باز كرد.


ابولبابه گفت: یا رسول اللَّه! اجازه مى‏دهى تمام اموالم را در راه خدا صدقه بدهم؟ فرمودند: نه، اجازه‏ى دو سوم مال را گرفت، فرمودند: نه، اجازه‏ى پرداخت نصف مال را گرفت، فرمودند: نه، یك سوم آن را درخواست كرد، حضرت اجازه داد .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:18 - 0 تشکر 575701

احسان پیامبر به دختر حاتم طائى‏




زمانى كه اسیران قبیله طى را كه قبیله حاتم بودند به مدینه آوردند به شرف حضور پیامبر اسلام رسانیدند.


در میان اسیران سفانه دختر حاتم طائى قرار داشت، مردم از زیبائى او در شگفت شدند و هنگامى كه شروع به سخن گفتن كرد از ملاحت گفتار و شیرینى بیانش متحیر گشتند و زیبائى او را از یاد بردند.


گفت: اى محمد پدرم از دنیا رفت و برادرم عدى پنهان شد، اگر مرا آزاد كنى تا به شماتت دشمن گرفتار نشوم و از طعنه قبائل عرب در امان بمانم بسیار بجاست زیرا پدرم طرفدار اخلاق نیكو و حالات پسندیده بود، گرسنگان را سیر میكرد، و برهنگان را میپوشانید، و هیچ آرزومندى نزد او نیامد مگر این كه به آرزویش رسید.


حضرت فرمود دخترك صفاتى كه برشمردى از اخلاق مؤمن است، اگر پدرت زنده بود از خدا براى او درخواست آمرزش و رحمت میكردیم!


سپس فرمود: او را آزاد كنید تا شرافت پدرش رعایت شود، دختر حاتم گفت درخواست دارم همه اسیرانى كه با من هستند آزاد كنید، پیامبر فرمود: همراهان او را نیز به سبب شرافت خودش آزاد نمائید آنگاه فرمود: به سه دسته ترحم كنید و به كارشان برسید: عزیزى كه پس از عزت خوار گردد، ثروتمندى كه تهیدست شود، دانشمندى كه در میان جاهلان تباه شده باشد.


سفانه گفت: اجازه میدهید براى شما دعا كنم فرمود: دعا كن گفت خدا كمك‏ها و احسان‏هاى شما را شامل مستمندان و بیچارگان كند و هیچ نعمتى را از قوم و طایفهاى نگیرد مگر آن كه شما را وسیله بازگشت آن نعمت قرار دهد، حضرت آمین گفتند.


آنگاه پیامبر كریم فرمان دادند مقدارى شتر و گوسپند به او دادند كه میان دره را فراگرفت، دختر حاتم از این جود و سخاوت در شگفت شد، و به پیامبر گفت:


این نوع جود و سخاوت ویژه كسانى است كه از فقر و پریشانى نترسند، پیامبر فرمود: پروردگارم اینگونه مرا تربیت كرده، دختر حاتم عرضه داشت اجازه میدهید به سوى خانه ام برگردم؟ حضرت فرمود: تو تا زمانى كه از خویشان و اقوامت شخص مورد اعتمادى بیاید كه به همراه او بروى مهمان ما هستى؟ پس از چند روز كه در ضیافت حضرت بود افرادى از بستگانش آمدند، سفانه خدمت پیامبر رسید و اذن رفتن خواست حضرت فرمان دادند محملى برایش باروپوش خز بستند و سپس او را در حمایت پسرعموهایش بازگرداند، سفانه در تمام مسیر هرگاه سر از محمل بیرون كرد دید گروهى با شمشیرهاى برهنه به حفظ و حراست او مشغول اند.


زمانى كه به وطن رسید به برادرش عدى سفارش كرد برو و به این مرد بزرگوار ملحق شو، اگر او را ببینى خواهى دانست به حقیقت پیامبرى بزرگوار و باعظمت است.


عدى به مدینه آمد و در مسجد خدمت رسول خدا رسید، هنگامى كه پیامبر او را دید از نامش پرسید، گفت من عدى بن حاتم هستم، حضرت از جاى برخاست و عباى خود را زیر او پهن كرد و وى را به روى آن نشانید و خود آن جناب براى احترام به او روبروى او نشست، عدى از مشاهده این رفتار و اخلاق پسندیده آن هم از چنان شخصیت عظیم و بینظیر به آئین اسلام مشرف شد.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:18 - 0 تشکر 575702

آمرزش و مغفرت از بركت احسان‏




شیخ بهائى آن عارف بزرگوار و عالم باكرامت در كتاب كشكول مینویسد: در اطراف بصره مردى از دنیا رفت، بخاطر این كه غرق در آلودگى و معصیت بود كسى براى تشییع جنازه او حاضر نشد، همسرش چند نفر را به عنوان مزدور انتخاب و جنازه را تا محل نماز بردند ولى كسى حاضر نشد به او نماز بخواند، جنازه را از محل نماز حركت داده و براى دفن به خارج از شهر بردند! در آن نواحى زاهدى مشهور میزیست كه همه به صدق و صفا و پاك دلى‏اش اعتقاد داشتند، حمل كنندگان جنازه حس كردند زاهد به انتظار رسیدن جنازه نشسته همین كه جنازه را بر زمین نهادند به حمل كنندگان مزدور گفت: آماده نماز شوید و نماز خواند، طولى نكشید كه خبر نماز زاهد به شهر رسید، مردم گروه گروه براى اطلاع از جریان و اعتقادى كه به زاهد داشتند براى رسیدن به ثواب اجتماع كرده برآن جنازه نماز میخواندند و همه از این پیش آمد شگفت زده بودند.


نهایتاً از زاهد جویاى حال شدند كه شما از آمدن این جنازه به این ناحیه چگونه خبردار شدید؟ گفت: در عالم رؤیا به من گفته شد برو در فلان محل بایست جنازهاى میآورند كه فقط یك زن همراه آن است بر او نماز بگذار كه آمرزیده شده.


زاهد از زن پرسید همسر تو چه عملى انجام میداد كه سبب آمرزش او شد، زن گفت: شبانه روز همسرم به آلودگى و شرب خمر میگذشت، زاهد پرسید آیا عمل خوبى هم داشت؟ زن پاسخ داد آرى سه كار خوب هم انجام میداد: 1- هر وقت به هنگام شب شراب مینوشید همین كه از مستى به خود میآمد میگریست و میگفت: خدایا كدام گوشه دوزخ مرا جاى خواهى داد؟ 2- صبح كه میشد لباسش را عوض میكرد و غسل و وضو میگرفت و نماز میخواند 3- هیچ گاه خانه او خالى از دو یا سه یتیم نبود، آنقدر كه به یتیمان مهربانى و لطف داشت به اطفال خود نداشت!!

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:19 - 0 تشکر 575703

حکایت برده فروشی



روزگارى كه همه جا بازارى به نام بازار برده فروشان بود ، مردى در بازار برده فروشان به برده فروش مى‏گوید : من برده‏اى مى‏خواهم . او نیز چند غلام و برده‏اى كه داشت ارائه مى‏دهد .


 او نگاهى به چهره این چند نفر مى‏كند و یكى از آنها را انتخاب مى‏كند . مى‏گوید : من این غلام را بخرم ، اما با او كمى مى‏خواهم حرف بزنم . به برده مى‏گوید : چه مى‏پوشى ؟ برده مى‏گوید : لباس پشمى . چه مى‏خورى ؟ آبگوشت . چقدر كار مى‏كنى ؟ ده ساعت .


 گفت : نه ، این به درد من نمى‏خورد . به مغازه برده فروش دیگرى مى‏رود ، آنجا نیز برده‏اى را مى‏بیند و مى‏پسندد و همین سؤالات را مى‏كند و او نیز جواب‏هایى مى‏دهد و او دوباره مى‏گوید : نه ، این نیز به درد من نمى‏خورد .


 به سومین مغازه مى‏رود . برده‏اى را انتخاب مى‏كند . از او همین سؤال‏ها را مى‏كند . مى‏گوید : هر چه مولاى من به من عنایت كند . گفت : من این برده را مى‏خواهم .


 بعد ایشان مى‏فرماید : تقوا یعنى خدایا ! هر چه بگویى انجام مى‏دهم ، روزى مرا آنچه مقرر كردى قبول دارم ، این حال شخص باتقواست . این تقوا وقتى حاصل شود ، شجره طیبه‏اى است كه دوازده میوه بر این شجره طیبه روییده مى‏شود .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:19 - 0 تشکر 575704

توبه‏ آهنگر




راوى این داستان عجیب مى‏گوید: در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم، آهنگرى را دیدم آهن تفتیده را با دست روى سندان گذاشته و شاگردانش با پتك‏ بر آن آهن مى‏كوبند.


به تعجّب آمدم كه چگونه آهن تفتیده دست او را صدمه نمى‏زند؟ از آهنگر سبب این معنا را پرسیدم، گفت: سالى بصره دچار قحطى شدید شد به طورى كه مردم از گرسنگى تلف مى‏شدند، روزى زنى جوان كه همسایه‏ى من بود پیش من آمد و گفت: از تلف شدن بچه‏هایم مى‏ترسم چیزى به من كمك كن، چون جمالش را دیدم فریفته‏ى او شدم، پیشنهاد غیر اخلاقى به او كردم، زن دچار خجالت شد و به سرعت از خانه‏ام بیرون رفت.


پس از چند روز به خانه‏ام آمد و گفت: اى مرد! بیم تلف شدن فرزندان یتیمم مى‏رود، از خدا بترس و به من كمك كن، باز خواهشم را تكرار كردم، زن خجالت زده و شرمنده خانه‏ام را ترك كرد.


دو روز بعد مراجعه كرد و گفت: به خاطر حفظ جان فرزندان یتیمم تسلیم خواسته‏ى توام. مرا به محلّى ببر كه جز من و تو كسى نباشد، او را به محلّى خلوت بردم، چون به او نزدیك شدم به شدّت لرزید، گفتم: تو را چه مى‏شود؟


گفت: به من وعده‏ى جاى خلوت دادى، اكنون مى‏بینم مى‏خواهى در برابر پنج بیننده‏ى محترم مرتكب این عمل نامشروع شوى، گفتم: اى زن! كسى در این خانه نیست، چه جاى این كه پنج نفر باشند، گفت: دو فرشته‏ى موكل بر من، دو فرشته‏ى موكل بر تو و علاوه بر این چهار فرشته، خداوند بزرگ هم ناظر اعمال ماست، من چگونه در برابر اینان مرتكب این عمل زشت شوم؟


كلام آن زن در من چنان اثر گذاشت كه بر اندامم لرزه افتاد و نگذاشتم در آن عرصه‏ى سخت دامنش آلوده شود، از او دست برداشتم، به او كمك كردم و تا پایان قحطى جان او و فرزندان یتیمش را حفظ نمودم، او به من به این صورت دعا كرد:


خداوندا! چنانكه این مرد آتش شهوتش را به خاطر تو فرو نشاند، تو هم آتش دنیا و آخرت را بر او حرام گردان. بر اثر دعاى آن زن از صدمه‏ى آتش دنیا در امان ماندم‏ .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:19 - 0 تشکر 575705

ازدواج موقت در كلام امام رضا علیه‏السلام‏




امام رضا علیه‏السلام مى‏فرماید: عاشقانه در تمام موارد كار كنید. برخورد زن و شوهر در خانه هم باید برخورد عاشقانه باشد، اگر نباشد ما اصلًا آن زندگى را قبول نداریم آن خانه را قبول نداریم.


مردى خدمت حضرت رضا علیه‏السلام رسید راجع به ازدواج موقت از حضرت سؤال‏


كرد، گفت: شرایط ازدواج موقت چیست؟ حضرت عرض فرمود: زن دارى؟ عرض‏


كرد: بله، فرمود: این سؤال به تو ربطى ندارد، چون امام مى‏داند اگر به او بگوید خوب است مى‏رود یك زیباتر از زن خود پیدا مى‏كند بعد دلگرم به او مى‏شود، بعد زن سى ساله خود كه شش تا بچه را بزرگ كرده، تمام ارزش‏هاى خانه را زیر پا مى‏گذارد مى‏رود دنبال شهوت، خیلى چیزها را ائمه علیهم‏السلام قبول ندارند و ما قبول داریم خیلى چیزها را خدا قبول ندارد و ما قبول داریم، خیلى چیزها را آنها قبول دارند و ما قبول نداریم و خیلى به نظرمان عادى و ساده است.


بعضى چیزها عیب‏هاى خیلى بزرگ پیدا مى‏كند، اگر هم اولش عیب نداشته باشد، بعداً پیدا مى‏كند.


چرا مى‏گوید: دروغ به شوخى هم حرام است؟ براى اینكه مقدمه ورود به دروغ جدى است، چرا مى‏گوید: نگاه كردن شعبه‏اى از زنا است و هر نگاه كردنى تیرى از تیرهاى مسموم شیطان است كه به چشمت خورده و چرا مى‏گوید: اگر هر كسى به نامحرم نگاه كند به تعداد نگاه‏هایش در جهنم تیرهایى از آتش و آهن گداخته به چشم او مى‏زنند چون مقدمه زناست، چون مقدمه هجوم به ناموس یك مملكت‏ است، چون مقدمه خراب كردن یك خانواده است، چون مقدمه متلاشى كردن یك كانون گرم خانه مسلمان است، چرا باید دروغ گفت؟


ما اول باید سراغ قرآن برویم قبل از روایت، آنجایى كه قرآن براى ما روشن نبود واجب است سراغ روایت برویم، حالا وقتى مى‏گوید: اگر انسان دروغ بگوید بوى بدى از این دهان به فضا مى‏رسد كه ملائكه عالم از استشمام این بوى بد چون‏


موجود زنده‏اند، چنان ناراحت مى‏شوند كه همه یك پارچه فریاد مى‏زنند الهى این‏


دروغگو را لعنت كن. حالا آدم در نماز دروغ بگوید، به پروردگار آنجا كه مى‏گوید:


«إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ‏» من بنده تو هستم اما خدا مى‏بیند كه او بنده شكمش هم هست، بنده هوایش هم است، بنده شرق و غرب هم است، خوب این دروغ است.


چه كسى گفته شخصیت افراد شكسته شود؟ اسلام كه دین شخصیت دهى است، زن باید كمال اعتماد را به مردش داشته باشد، مرد هم باید كمال اعتماد را به زنش داشته باشد، رابطه خانه هم باید عاشقانه باشد.


آن وقت امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید:


ما این خانه را به عنوان خانه اسلامى امضا مى‏كنیم.




کتاب:صبر از دیدگاه اسلام       نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 4/9/1391 - 0:19 - 0 تشکر 575707

توسل به حضرت امام رضا علیه السلام مرا نجات داد




ابوبكر حمامى كه در نیشابور از اصحاب حدیث بود مى‏گوید: بعضى از مردم مالى را به من امانت دادند و من آن را در جایى دفن كردم و جاى دفن را فراموش نمودم، پس از مدتى صاحب امانت آمد و امانتش را از من خواست و من هم جاى دفنش را نمى‏دانستم، حیران و نگران بودم و صاحب امانت هم مرا متهم به تصرّف در امانت كرد، اندوهگین و ناراحت از خانه بیرون آمدم، گروهى از مردم را دیدم قصد زیارت حضرت امام رضا علیه السلام را دارند، با آنان به سوى مشهد رفتم، امام هشتم را زیارت كردم و در آنجا از خدا خواستم كه جاى امانت را به من بنمایاند.


چنان كه شخص به خواب رفته چیزى در خواب مى‏بیند، انگار در خواب دیدم شخصى نزد من آمد و گفت: ودیعه را در فلان موضع دفن‏ كرده‏اى. به سوى صاحب ودیعه برگشتم و او را به همان موضع راهنمایى كردم، در حالى كه خوابم را باور نداشتم! صاحب امانت به همانجا رفت و امانت خود را با مُهر صاحبش بیرون آورد.


او پس از آن، این ماجرا را براى مردم مى‏گفت و همواره آنان را به زیارت آن مشهد شریف تشویق مى‏كرد .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.