• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 1680)
سه شنبه 17/5/1391 - 21:56 -0 تشکر 496487
امامت و رهبری (دیدگاه شهید مطهری)

« الی الله باذنه غ. ائمه اطهار اولا امر به معروف و نهی از منكر می‏كردند
. شدیدترین آن قیام حسینی بود . ثانیا به نشر علم می‏پرداختند . نمونه‏اش‏
مكتب امام صادق بود . او شاگردانی نظیر هشام و زراره و جابر بن حیان‏
تحویل داد . همچنین است نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و مباحثات و
احتجاجات همه ائمه خصوصا احتجاجات حضرت رضا ( ع ) . از همه بالاتر
تقوای عملی و زهد و ایثار و احسان به خلق خدا بود ، شب زنده‏دار یها به‏
عبادت و رسیدگی به اموال ضعفا و فقرا بود ، اخلاق فاصله اسلامی از عفو
وجود و تواضع بود . دیدن آنها مردم را به یاد معنویتهای اسلام و پیغمبر
می‏انداخت . موسی بن جعفر در پای كاخ هارون شب زنده‏داریها داشت . امام‏
رضا در مقام ولایتعهد دم از « الرب واحد و الاب واحد و الام واحد و لا
فضیلة الا بالتقوی » می‏زد و با حجام و بواب هم غذا و مأنوس و هم صحبت‏ می‏شد .
فلسفه روحانیت حفظ مواریث معنوی اسلام و مغز در مقابل پوست است .
جدایی روحانیت از سیاست از قبیل جدائی مغز از پوست است .

سه شنبه 17/5/1391 - 23:43 - 0 تشکر 496657

امامت در ذریه ابراهیم ( ع )


آیه‏ای كه می‏خواهم بخوانم ، راجع به مفهوم امامت به همین معنی است كه‏
شیعیان می‏گویند . شیعه می‏گوید از این آیه استفاده می‏شود كه یك حقیقت‏
دیگری وجود دارد به نام امامت كه نه فقط بعد از پیغمبر اسلام بلكه از
زمانی كه پیامبران ظهور كردند وجود داشته است و این حقیقت در ذریه‏
ابراهیم باقی است الی یوم القیامة . آن آیه در سوره بقره است :
 « و اذا ابتلی ابراهیم ربه بكلمات‏
فاتمهن قال انی جاعلك للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی‏
الظالمین » و آنگاه كه خدا ابراهیم را با فرمانهایی آزمایش كرد و
او این آزمایشها را به حد كمال و اتمام رساند . . .

سه شنبه 17/5/1391 - 23:44 - 0 تشکر 496658

ابراهیم ( ع ) در معرض آزمایشها - دستور مهاجرت به حجاز


خود قرآن راجع به آزمایشهای ابراهیم مطالبی ذكر كرده است ، از
مقاومتش در مقابل نمرود و نمرودیها كه حاضر شد در آتش برود و به آتشش‏
افكندند ، تا جریانهای دیگری كه بعدها برایش رخ داد . یكی از آنها این‏
بود كه یك فرمان عجیبی كه اجرای آن جز برای كسی كه در مقابل امر خدا
تعبد مطلق داشته باشد و بی چون و چرا تسلیم باشد برای احدی ممكن نیست به‏
او می‏رسد . پیر مردی كه اولاد نداشته ، برای اولین بار همسرش هاجر در سن‏
هفتاد هشتاد سالگی می‏زاید . به او دستور می‏رسد كه از شام و سوریه باید
بروی به منطقه حجاز و در همین محل فعلی مسجد الحرام این زن و بچه را
بگذاری و خودت هم از آنجا بروی . این اصلا با هیچ منطقی جز منطق تسلیم‏
مطلق و اینكه چون امر خداست ( این را حس می‏كرده زیرا وحی بوده ) من‏
اطاعت می‏كنم ، جور در نمی‏آید . « ربنا انی اسكنت من ذریتی بواد غیر ذی‏
زرع عند بیتك المحرم ربنا لیقیموا الصلوش » . البته او خودش به‏
وحی الهی می‏داند كه نهایت امر چیست ولی از عهده امتحان به خوبی بر آمد. ابراهیم ( ع ) به نص قرآن ، در پیری خداوند به او فرزند داد . نص قرآن است كه وقتی فرشتگان آمدند و به او خبر دادند كه خداوند به تو
فرزند خواهد داد ، زنش گفت : « / ألد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا » من‏
پیر زن بزایم با این شوهر پیر مردم ؟ ! ( یك آقا شیخ مهدی بود مازندرانی‏
به شوخی می‏گفت بیشتر روی « هذا بعلی شیخا »تكیه داشت ) « اتعجبین من‏
امر الله و بركاته علیكم اهل البیت » فرشتگان به او گفتند نه ،
رحمت خدا و بركات اوست بر شما اهل بیت . بنابراین خداوند به ابراهیم‏
در پیری فرزند داده است . پس تا جوان بود بچه نداشت . او هنگامی‏
فرزنددار شد كه پیغمبر شده بود چون آیات قرآن درباره ابراهیم ( ع ) كه‏
خیلی زیاد است نشان می‏دهد كه ابراهیم پس از سالها كه پیغمبر بود در
اواخر عمر و در سنین هفتاد هشتاد سالگی خداوند به او فرزند می‏دهد و ده‏
بیست سال بعد از آن هم زنده بوده است تا وقتی كه اسحاق و اسماعیل هر دو
بزرگ می‏شوند و اسماعیل آنقدر بزرگ می‏شود كه با كمك ابراهیم ( ع ) خانه‏
كعبه را می‏سازند .
آیه : « و اذا ابتلی ابراهیم ربه بكلمات فاتمهن قال انی جاعلك للناس‏
اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین » می‏گوید خدا
ابراهیم را مورد آزمایشها قرار داد و او آن آزمایشها را به نهایت و
اكمال رساند . آنگاه خدا به او گفت من تو را امام قرار می‏دهم . ابراهیم‏
گفت آیا از ذریه من هم ؟ جواب دادند كه ستمگرانشان نه . این آیات‏
مربوط به چه زمانی است ؟ آیا مربوط به اوایل عمر ابراهیم است ؟ مسلما
مربوط به دوره قبل از نبوت نیست چون صحبت وحی است . مربوط به دوران‏
نبوت است . آیا اوایل دوره نبوت است ؟ نه ، اواخر است به دو دلیل ، یكی اینكه می‏گوید بعد از آزمایشها بود .
آزمایشهای ابراهیم همه در طول دوره نبوت بوده و مهمترین آنها در اواخر
عمر ابراهیم بوده است . و دیگر آنكه در همین آیه صحبت از ذریه اوست .
از اینكه گفته است : « و من ذریتی »معلوم می‏شود كه بچه داشته است .
این آیه به ابراهیم رسول نبی تازه در آخر عمر می‏گوید ما می‏خواهیم به تو
یك شأن دیگر و یك منصب علیحده بدهیم : « انی جاعلك اللناس اماما ».
معلوم می‏شود كه ابراهیم پیغمبر بوده است ، رسول بوده است ، این مراحل‏
را طی كرده بوده است ولی یك مرحله دیگر بوده كه هنوز ابراهیم به آن‏
نرسیده بوده است ، و نرسید مگر بعد از پایان دادن تمام آزمایشها . آیا
این نشان نمی‏دهد كه در منطق قرآن یك حقیقت دیگری هست كه نامش امامت‏
است ؟ حال معنای امامت چیست ؟

سه شنبه 17/5/1391 - 23:45 - 0 تشکر 496660

امامت عهد خداست


امامت یعنی انسانی در حدی قرار بگیرد كه به اصطلاح یك انسان كامل باشد
كه این انسان كامل به تمام وجودش می‏تواند پیشوای دیگران باشد . ابراهیم‏
فورا به یاد ذریه و نسلش می‏افتد : خدایا و از ذریه من چطور ؟ از نسل من‏
چطور ؟ جواب می‏دهند : « لا ینال عهدی الظالمین ». در اینجا مسئله امامت‏
عهد خدا نامیده شده است . اینست كه شیعه می‏گویند امامتی كه ما می‏گوئیم‏
، با خداست و لهذا قرآن هم می‏گوید : " عهدی " یعنی عهد من است نه عهد
مردم . ما وقتی كه بدانیم امامت غیر از مسئله حكومت است دیگر تعجب‏
نمی‏كنیم كه بگوئیم با خداست . می‏گویند حكومت با خداست یا با مردم ؟
این حكومتی كه ما می‏گوئیم غیر از امامت  است . امامت عهد من است و عهد من به ستمگران فرزندان تو نمی‏رسد . نه‏
گفت " نه " به طور كلی ، و نه گفت " آری " به طور كلی . چون اینطور
تفكیك كرد و ستمگرانشان را كنار گذاشت ، پس غیر ستمگران باقی مانند و
این آیه نشان می‏دهد كه در نسل ابراهیم امامت اجمالا وجود دارد .

آیه دیگر


آیه دیگر قرآن در این زمینه : « و جعلها كلمة باقیة فی عقبه »
نیز درباره ابراهیم است . می‏فرماید خداوند این را [ یعنی امامت را ] به‏
صورت یك حقیقت باقی در نسل ابراهیم باقی گذاشت .

سه شنبه 17/5/1391 - 23:46 - 0 تشکر 496661

مقصود از ظالم چیست ؟


آنوقت مسئله ظالمین پیش می‏آید . ائمه علیهم السلام همیشه به این آیه‏
ظالمین استدلال كرده‏اند . مقصود از ظالم چیست ؟ از نظر قرآن هر كسی كه به‏
نفس خود یا به غیر ظلم كند ظالم است . در عرف مردم همیشه ما ظالم به‏
غیر و كسی را كه به حقوق مردم تجاوز می‏كند می‏گوئیم " ظالم " ولی "
ظالم " در قرآن اعم است از كسی كه به غیر تجاوز كند یا به خود . كسی كه‏
به غیر تجاوز كند باز به خود ظلم كرده است . در قرآن آیات زیادی است‏
در شرح ظلم به نفس .
علامه طباطبائی از یكی از اساتیدشان نقل می‏كنند كه در ارتباط با سؤالی‏
كه ابراهیم ( ع ) درباره فرزندانش كرد ، نسل ابراهیم ، ذریه ابراهیم از
نظر بد بودن و خوب بودن اینطور تفسیر می‏شود : یكی اینكه فرض كنیم كه‏
افرادی بودند كه از اول تا آخر عمر همیشه ظالم بودند . دیگر اینكه فرض كنیم كه در اول عمر ظالم بودند ، در آخر عمر
خوب شدند . سوم آنكه در اول عمر خوب بودند ، بعدها ظالم شدند . و چهارم‏
اینكه هیچوقت ظالم نبودند . می‏گویند محال است كه ابراهیم ( ع ) امامت‏
را با این شأن بزرگی كه خود او می‏دانست قضیه از چه قرار است كه بعد از
دوران نبوت و رسالت به او می‏گویند چنین منصبی را به تو می‏دهیم ، برای‏
آن بچه‏هایی خواسته باشد كه از اول تا آخر عمرشان ظالم و بد كار بودند .
همچنین محال است كه تقاضای ابراهیم برای آن فرزندانش باشد كه اوایل‏
عمرشان خوب بودند اما اكنون كه می‏خواهند این منصب را به آنها بدهند ،
بدند . ابراهیم ( ع ) اگر تقاضا كرده باشد برای فرزندان خوبش تقاضا كرده‏
است . خوبها دو قسمند : خوبهایی كه از اول تا آخر عمر همیشه خوب‏
بوده‏اند ، و خوبیهایی كه اول بد بوده‏اند و حالا خوب شده‏اند ، وقتی كه‏
مورد تقاضای ابراهیم مشخص شد كه از ایندو تجاوز نمی‏كند ، پس شامل كسانی‏
می‏شود ك ه اگر چه اكنون ظالم و ستمگر نیستند ولی در گذشته آلودگی‏
داشته‏اند و سابقه شان خوب نیست . [ ولی می‏بینیم ] قرآن می‏گوید : « لا
ینال عهدی الظالمین »آنها كه سابقه ظلم دارند ، نه . عهد من به ستمكاران‏
نمی‏رسد . مسلما آنكه بالفعل ظالم است كه یا همیشه ظالم بوده و یا قبلا
نبوده و بالفعل ظالم است ، مورد تقاضا نیست . بنابر این قرآن نفی می‏كند
كه امامت به كسی برسد كه سابقه‏اش بد است .
اینست كه شیعه بر این اساس استدلال می‏كنند كه امكان ندارد امامت به‏
كسانی برسد كه دورانی از عمرشان را مشرك بوده‏اند .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

سه شنبه 17/5/1391 - 23:50 - 0 تشکر 496666

پرسش و پاسخ


سؤال : . . . معصوم یعنی چه ؟ آیا این ، ساخته منطق ما شیعه است یا
مبانی دارد و ما پرورشش داده و بهترش كرده‏ایم ؟ اصولا آیا به كسی معصوم‏
می‏گوئیم كه گناه نكند یا كسی كه علاوه بر گناه ، اشتباه هم نكند . ما
بیست سال پیش در جلسه درس مرحوم میرزا ابوالحسن خان فروغی شركت‏
می‏كردیم . ایشان به خصوص در مسئله عصمت مطالعات مخصوص و عقاید خاصی‏
داشت و خیلی هم مفصل و تمیز صحبت می‏كرد و ما هشتاد درصد از صحبتهایش‏
را نمی‏فهمیدیم ولی از بیست درصدش كه می‏فهمیدیم ، عصمت را یك جور
دیگری تعریف می‏كرد . می‏گفت معصوم كسی نیست كه گناه نكند . ما خیلی‏
افراد را داریم كه در زندگیشان گناه نكرده‏اند اما به آنها معصوم نمی‏گویند
. حالا به آن منطق كاری نداریم . قطعا آقای مطهری جوابی دارند كه معصوم‏
چیست . اما اگر معصوم كسی است كه باید اشتباه هم نكرده باشد ، ما
می‏بینیم از ائمه دوازگانه بیش از دو نفرشان خلافت نكردند : حضرت علی و
حضرت امام حسن به مدت خیلی كوتاهی . و شك نیست كه اینها در امر خلافت و اداره مملكت اشتباهاتی كردند و به لحاظ
منطق تاریخ بحثی در این اشتباهات نیست . و این ، با آن تعریف معصوم‏
جور در نمی‏آید . مثلا حضرت امام حسن كسی را كه مأمور كرد با معاویه بجنگد
عبیدالله عباس بود . یا خود حضرت امیر كه عبدالله بن عباس را حاكم‏
بصره كرد اگر می‏دانست كه این آدم یك چنان رسوایی به بار می‏آورد و آنطور
كثافتكاری می‏كند ، مسلم این كار را نمی‏كرد . پس مسلم این مطلب را
نمی‏دانست یعنی قبلا فكر می‏كرد كه او بهترین كسی است كه برای این كار
انتخاب كرده و بعد خراب از آب در آمد . و اگر تحقیق بیشتری درباره‏
دوره حكومت حضرت بكنیم حتما خیلی از این مسائل هست و به لحاظ تاریخی‏
هیچ ایرادی ندارد ولی با این تعریف عصمت جور در نمی‏آید .
. . . اینكه بنده عرض كردم كه این نوع بحث كردن به اصطلاح یك طرفه كه‏
یك عده‏ای كه همه موافق هستند در یك بحثی شركت كنند زیاد مفید نیست ،
برای اینست كه واقعا انسان وقتی یك عقیده‏ای دارد ، آنرا دوست دارد و
تمایل ندارد كه بر خلاف عقیده‏اش چیزی بشنود به خصوص ما كه از كودكی در
افكارمان حب تشیع و خاندان علی بوده و هیچوقت انتقاد نشنیده‏ایم . شاید
انتقاد نسبت به خود دین و اصول دین و حتی توحید و خدا پرستی را خیلی‏
راحتتر شنیده‏ایم اما انتقاد به تشیع و ائمه و اینكه كسی از زندگی آنها
ایراد بگیرد كه چرا این كار را كردند و آن كار را نكردند ، نشنیده‏ایم .
به همین جهت برای ما خیلی شاق است كه كسی مثلا به امام حسن ایراد بگیرد
یا احیانا به امام حسین ایراد بگیرد كه آن خیلی مشكلتر است . ولی مثلا این آیه‏ای كه جناب آقای مطهری در جلسه اول و در این جلسه روی‏
آن تكیه كردند كه می‏گوید افرادی كه نماز می‏خوانند و زكات می‏دهند در حالی‏
كه ركوع می‏كنند ، و بعد استدلال كردند كه این جز درباره حضرت علی و آن‏
حالتی كه اتفاق افتاد كه در حال ركوع انگشترش را داد نیست ، به نظر من‏
زیاد منطقی و معقول به نظر نمی‏رسد زیرا اولا ما در شرح حال حضرت علی‏
شنیده و خوانده‏ایم كه ایشان در حال نماز اینقدر توجهش به خدا بود كه‏
افراد را [ نمی‏شناخت ] و گفته‏اند حتی در حال وضو گرفتن نیز افرادی را كه‏
از جلویش عبور می‏كردند نمی‏شناخت . چطور می‏شود كه چنین شخصی در حال نماز
باشد و آنقدر حواسش به دیگران باشد كه آن فقیر از در وارد می‏شود و گدایی‏
می‏كند و كسی به او چیزی نمی‏دهد و حضرت انگشترش را بیرون می‏آورد و به او
می‏دهد . و تازه این كار خوبی نیست كه به گدا پول بدهیم . به گدا پول‏
دادن آنچنان اهمیت ندارد كه انسان نمازش را اقلا به لحاظ روانی ناقص‏
كند یا بدان لطمه برساند . به علاوه زكات به انگشتر تعلق نمی‏گیرد و مطابق‏
فتوای فقهای شیعه جزء چیزهایی نیست كه به آنها زكات تعلق می‏گیرد .
گذشته از این ، عده‏ای كه خیلی در این مورد تعصب دارند برای اینكه این‏
موضوع را بزرگتر جلوه دهند گفته‏اند كه این انگشتر هم خیلی گرانقیمت بوده‏
در حالی كه حضرت امیر انگشتر گرانقیمت دستش نمی‏كرده است .
جواب : مسئله‏ای كه ایشان گفتند یك افرادی هم باشند كه در جهت مخالف‏
صحبت كنند ، البته برای همه جلسات یك امر مفیدی است . جواب این را
من نباید بدهم . من همین قدر اقرار می‏كنم كه كار خوب و مفیدی است . اما مسئله عصمت . معنی عصمت چیست ؟ یك وقت هست كه انسان اینطور
فكر می‏كند كه عصمت یعنی اینكه خداوند افراد مخصوصی از بشر را همیشه‏
مراقبت می‏كند كه هر وقت اینها تصمیم می‏گیرند گناهی را مرتكب شوند ،
فورا جلویشان را می‏گیرد . مسلم است كه عصمت به این معنی نیست و اگر هم‏
باشد برای كسی كمالی نیست . اگر كودكی را یك كسی همیشه مراقب باشد و
هیچگاه نگذارد كه او كاری را كه نباید بكند انجام دهد و مانعش باشد ،
این ، كمالی برای آن كودك شمرده نمی‏شود . ولی یك مطلب دیگر هست كه از
قرآن استنباط می‏شود و آن اینكه ما می‏بینیم كه قرآن درباره یوسف صدیق در
آن تنگنایی كه آن زن از او كام طلبی می‏كرد می‏گوید : « و لقد همت به »آن‏
زن آهنگ یوسف را كرد « و هم بها لولا ان رأی برهان ربه » . و
یوسف هم اگر نبود كه دلیل پروردگار مشهودش بود ، آهنگ او را می‏كرد .
یعنی او هم یك بشر بود ، یك جوان بود و غریزه داشت . آن زن به طرف‏
یوسف رفت ولی یوسف به طرف او نرفت ، یوسف هم اگر نبود كه داشت یك‏
شهودی می‏كرد ، به سوی او می‏رفت . یوسف به حكم اینكه با ایمان بود و
ایمان او یك ایمان كامل و در حد ایمان شهودی بود و بدی و زیان این كار
را می‏دید ، همان ایمانی كه خدا به یوسف داده بود ، مانع و نگهدارنده او
از این كار بود .
هر فردی از افراد ما بدون آنكه یك قوه‏ای به زور جلوی ما را گرفته باشد
، از بعضی لغزشها و گناهها معصوم هستیم به خاطر كمال ایمانی كه ما به خطر
آن گناهان داریم . مثلا خود را از بالای پشت بام یك ساختمان چهار طبقه پرت كردن یا خود را داخل آتش انداختن یك‏
گناه است اما ما این گناه را هرگز مرتكب نمی‏شویم چون خطر و زیان آن‏
برای ما ثابت و مجسم است . می‏دانیم دست به برق گرفتن همان و جان تسلیم‏
كردن همان . فقط وقتی این گناه را مرتكب می‏شویم كه از آن خطر چشم پوشیده‏
باشیم . ولی یك بچه دست به آتش می‏زند . چرا ؟ چون خطر این گناه آنچنان‏
كه برای ما مسجل است برای او مسجل نیست . یك نفر آدم عادل ملكه تقوا
دارد و به همین جهت بسیاری از گناهان را اصلا انجام نمی‏دهد . همان ملكه‏
به او در این حد عصمت می‏دهد . بنابراین عصمت از گناه بستگی دارد به‏
درجه ایمان انسان به گناه بودن آن گناه و خطر بودن آن خطر . ما گناهان را
تعبدا پذیرفته‏ایم كه گناه است یعنی می‏گوئیم چون اسلام گفته است شراب‏
نخور ما نمی‏خوریم ، گفته قمار نكن نمی‏كنیم . كم و بیش هم می‏دانیم كه بد
است اما آنچنان كه خطر خود را در آتش انداختن بر ایمان مجسم است ، خطر
این گناهان برای ما مجسم نیست . اگر ما همان اندازه كه به آن خطر ایمان‏
داریم به خطر این گناهان نیز ایمان می‏داشتیم ، ما هم از این گناهان معصوم‏
بودیم . پس عصمت از گناه یعنی نهایت و كمال ایمان . آن كسی كه می‏گوید
: « لو كشف الغطاء ما ازددت یقینی » اگر پرده هم برافتد بر یقین‏
من افزوده نمی‏شود ، قطعا معصوم از گناه است . او در این سوی پرده هم‏
پشت پرده را مجسم می‏بیند . یعنی مثلا او حس می‏كند كه با یك دشنام دادن‏
در واقع عقربی برای جان خود آفریده ، و به همین دلیل چنین كاری نمی‏كند .
در اینكه قرآن نیز از ایمانهایی در این درجه یاد می‏كند شك نیست . و
لهذا عصمت نسبی است یعنی مراتب و درجات دارد . معصومین نسبت به آن چیزهایی كه برای ما گناه‏
است و گاهی مرتكب می‏شویم و گاهی اجتناب می‏كنیم ، معصوم هستند و هرگز
گناه نمی‏كنند ولی آنها هم مراحل و مراتبی دارند و نیز همه مثل همدیگر
نیستند . در بعضی از مراحل و مراتب آنها مثل ما هستند در این مرحله .
همانطور كه ما نسبت به گناهان عصمت نداریم ، آنها [ در آن مراحل و
مراتب ] عصمت ندارند . از آن چیزی كه ما آنها را گناه می‏شماریم آنها
معصوم هستند ولی چیزهایی برای آنها گناه است كه برای ما حسنه است چون‏
ما [ به آن درجه ] نرسیده‏ایم . مثلا اگر یك شاگرد كلاس پنجم یك مسئله‏
كلاس ششم را حل كند برای او فضیلت است و جایزه دارد اما اگر همان مسئله‏
را شاگرد كلاس نهم حل كند چیزی برایش شمرده نمی‏شود و ارزشی ندارد .
چیزهایی كه برای ما حسنات است ، برای آنها گناه است .
اینست كه ما می‏بینیم قرآن در عین حال به انبیاء نسبت عصیان می‏دهد :
« و عصی آدم ربه » یا به پیغمبر (ص) می‏گوید : « لیغفر لك الله‏
ما تقدم من ذنبك و ما تأخر » . اینها می‏رساند كه عصمت یك امر
نسبی است ، او در حد خودش و ما در حد خودمان . پس ماهیت عصمت از
گناه بر می‏گردد به درجه و كمال ایمان . انسان در هر درجه‏ای از ایمان باشد
، نسبت به آن موضوعی كه نهایت و كمال ایمان را به آن دارد یعنی در
مرحله « و لولا ان رأی برهان ربه »است ، قهرا عصمت دارد . نه اینكه‏
شخص معصوم هم مثل ماست ، هی می‏خواهد برود به طرف معصیت ، ولی مأموری‏
كه خدا فرستاده دستش را می‏گیرد و مانع می‏شود . اگر اینطور باشد هیچ فرقی بین بنده و
امیرالمؤمنین نیست چون هم من به طرف گناه می‏روم و هم او ، منتها برای‏
او یك مأمور فرستاده‏اند كه مانع می‏شود ولی برای من مأمور نفرستاده‏اند .
اگر مأمور خارجی مانع گناه كردن انسان شود كه هنر نشد . مثل اینست كه‏
شخصی دزدی می‏كند و من دزدی نمی‏كنم ولی من كه دزدی نمی‏كنم به خاطر اینست‏
كه همیشه پاسبانی همراه من است . در این صورت من هم مثل او دزد هستم با
این تفاوت كه او دزدی است كه پاسبان جلویم را نگرفته و من دزدی هستم كه‏
پاسبان جلویش را گرفته . این ، هنری نیست .
مسئله عمده در مسئله عصمت ، عصمت از گناه است . عصمت از خطا مسئله‏
دیگری است كه آن نیز دو گونه است . یكی مسئله خطای در تبلیغ احكام است‏
كه بگوئیم پیغمبر احكام را برای ما بیان كرده است ولی شاید اشتباه كرده‏
، شاید خدا به گونه‏ای به او وحی كرده و او اشتباها به گونه‏ای دیگر گفته‏
همانطور كه ما اشتباه می‏كنیم ، به ما می‏گویند برو این پیغام را برسان ،
بعد ما می‏رویم عوضی می‏گوئیم . یعنی اصلا اعتمادی به گفته پیغمبر نیست از
باب اینكه ممكن است اشتباه كرده باشد . قطعا چنین چیزی نیست .
اما در سایر مسائل . در اینجا آقای مهندس خیلی سرعت قضاوت نشان‏
دادند و به امیرالمؤمنین ظلم كردند و واقعا ظلم فاحشی بود . شما چطور به‏
این سرعت قضاوت كردید كه اگر شما به جای امیر المؤمنین بودید ، عبد
الله بن عباس را انتخاب نمی‏كردید و . . . ؟ در اینگونه مسائل تاریخی‏
قضاوتهای ظنی مانعی ندارد . انسان درباره شخصی قضاوت می‏كند كه من فكر
می‏كنم اگر فلان كس در پانصد سال پیش به جای ان كار ، این كار را می‏كرد
بهتر بود . كسی می‏گوید قطعا ؟ می‏گوید من اینطور فكر می‏كنم . این ، مانعی ندارد . ولی‏
در اینگونه مسائل قضاوت قطعی كردن حتی نه نسبت به امیرالمؤمنین ، نسبت‏
به افراد دیگر هم صحیح نیست . او حاضر در وقایع و مسائل بوده است و
عبدالله بن عباس را از ما و شما بهتر می‏شناخته است و اصحاب دیگرش را
هم از ما و شما خیلی بهتر می‏شناخته است . آنوقت ما اینطور قضاوت كنیم‏
كه اگر حضرت به جای عبدالله بن عباس كس دیگری را انتخاب می‏كرد ، او
آن كار را بهتر انجام می‏داد ، و او را انتخاب نكرد . این ، سرعت در
قضاوت در اینگونه مسائل است . به علاوه شما خودتان در بیاناتتان كه ما
همیشه استفاده كرده‏ایم ، همواره این مطلب را گفته‏اید كه علی ( ع ) یك‏
سیاست خاصی داشت و نمی‏خواست و نمی‏بایست یك ذره از آن سیاست تخلف‏
كند ، و در این سیاست همراه نداشت ، خودش هم همیشه می‏گفت فرد ندارم‏
. همین عبدالله بن عباس و دیگران دائما می‏آمدند علی ( ع ) را توصیه‏
می‏كردند به انعطاف یعنی همان چیزی كه امروز به آن سیاست می‏گویند . شما
بیائید به من ثابت كنید كه علی ( ع ) یك كادر كافی داشت و در آن كادر
كافی العیاذ بالله اشتباه كرد . من كه نمی‏توانم ثابت كنم كه یك كادر
كافی داشت . من همینقدر می‏دانم كه علی ( ع ) كه پیغمبر او را برای خلافت‏
تعیین كرده و خودش اینهمه فریاد می‏كشد راجع به اینكه خلافت را ربودند ،
وقتی بعد از زمان عثمان می‏آیند سراغش كه با او بیعت كنند ، عقب می‏كشد
و می‏گوید : « دعونی و التمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان .
. . و ان الافاق قد اغامت و المحجة قد تنكرت » زمینه و اوضاع دیگر
خراب شد و خلاصه نمی‏شود كار كرد یعنی من فرد ندارم ، افراد را از دست داده‏ام ، من ندارم آدمی كه بتوانم‏
[ به كمك او اوضاع جامعه را ] اصلاح كنم. بعد می‏گوید : « لولا حضور الحاضر
و قیام الحجة لوجود الناصر » ... بر من دیگر حجت تمام شده ، من در مقابل‏
تاریخ عذری ندارم، تاریخ این حرف را از من نمی‏پذیرد ، می‏گویند علی فرصت‏
را از دست داد . من با اینكه این فرصت ، فرصت نیست ، ولی برای اینكه‏
تاریخ نگوید فرصت خوبی بود و از دست داد ، قبول می‏كنم . بنا بر این او
خودش مدعی است كه [ فرد ] نیست و الان وقت خلافت من نیست .
درباره هر كسی انسان تردید بكند ، درباره خود علی ( ع ) تاریخ هم تردید
نمی‏كند كه او خودش را احق به خلافت می‏دانست از دیگران . سنیها هم این‏
را قبول دارند كه علی ( ع ) خودش را احق به خلافت می‏دانست از ابوبكر و
عمر و . . . آنوقت چطور علی ( ع ) كه خودش را احق به خلافت می‏دانست از
ابوبكر و عمر ، بعد از عثمان كه می‏روند سراغش برای خلافت ، عقب می‏نشیند
و می‏گوید من اگر بعد از این هم برایتان مشاور باشم بهتر از این است كه‏
امیر باشم . بنابراین چنین افرادی نداشته ، حالا به چه علل و عواملی ،
بحث دیگری است .
اما مسئله : « و یؤتون الزكاش و هم راكعون ». اولا اینكه ایشان فرمودند
زكات به انگشتر تعلق نمی‏گیرد ، اصلا به طور كلی انفاق كار خیر را زكات‏
می‏گویند . این زكات اصطلاحی كه امروز به كار می‏رود ، در عرف فقها علم‏
است برای زكات واجب ، و الا در قرآن اینطور نیست كه هر جا دارد :
« یقیمون الصلوش و یؤتون الزكاش »، مقصود همین زكات واجب است . زكات‏
یعنی صاف كردن مال ، پاك كردن مال و حتی پاك كردن روح و نفس . قرآن‏
به طور كلی انفاق مالی را زكات مال یا زكات روح و یا زكات نفس می‏گوید . كما
اینكه كلمه صدقه هم همین طور است ، امروز صدقه مفهوم خاصی دارد ، اگر
مثلا می‏گوئیم صدقه سری . قرآن هر كار خیری را می‏گوید صدقه . اگر شما یك‏
بیمارستان بسازید یا یك كتاب تألیف كنید كه خیر آن به مردم می‏رسد ، از
نظر قرآن صدقه است ، صدقة جاریة . و لهذا كسانی از اهل تسنن هم كه‏
خواسته‏اند به مفهومی كه از این آیه برداشت شده ایراد بگیرند ، به این‏
كلمه‏اش ایراد نگرفته‏اند كه زكات به انگشتر تعلق نمی‏گیرد ، چون آنها
وارد به ادبیات عرب هستند و می‏دانند كه زكات اختصاص به زكات واجب‏
ندارد .
و اما مسئله اینكه چرا در حال ركوع اینچنین شد ؟ این ایراد را افرادی‏
از قدما مثل فخر رازی گرفته‏اند كه علی ( ع ) همیشه در حال نماز آنچنان از
خود بیخود بود كه توجه به اطراف پیدا نمی‏كرد . چگونه شما می‏گوئید كه در
حال نماز این طور شد ؟ جواب اینست كه اولا اینكه علی ( ع ) در نماز از
خود بیخود می‏شد ، یك حقیقتی است اما اینجور نیست كه همه حالات اولیای‏
الهی ، همیشه مثل همدیگر بوده است . خود پیغمبر اكرم هر دو حال برایش‏
نقل شده ، گاهی در حال نماز یك حالت جذبه‏ای پیدا می‏كرد كه اصلا طاقت‏
نمی‏آورد كه اذان تمام شود ، می‏گفت : « ارحنا یا بلال ! » زود [ باش ] كه‏
شروع كنیم به نماز . گاهی هم در حال نماز بود ، سر به سجده می‏گذاشت ،
امام حسن یا امام حسین یا نوه دیگرش می‏آمد روی شانه‏اش سوار می‏شد و
حضرت با آرامش صبر می‏كرد كه این بچه نیفتد ، سجده‏اش را طول می‏داد تا
اینكه او بلند شود . یك دفعه پیغمبر اكرم ایستاده بود به نماز . جلوی‏
محل نماز گویا كسی آب دهان انداخته بود . پیغمبر ( ص ) یك قدم به جلو
برداشت و با پایش روی آنرا پوشاند و بعد برگشت كه فقها از این [ قضیه ] مسائلی را در باب‏
نماز استخراج كرده‏اند . سید بحر العلوم می‏گوید :
و مشی خیر الخلق فی المحراب /یفتح منه اكثر الابواب
یعنی اینكه پیغمبر ( ص ) در حال نماز دو قدم رفت جلو ، آن كار را كرد
و برگشت ، خیلی مسائل را حل می‏كند كه در باب نماز چه مقدار عمل خارج‏
جایز است یا جایز نیست و خیلی چیزهای دیگر . بنابر این حالات مختلفی‏
بوده است .
مطلب دیگری كه عرفانی است اینست كه آنها كه روی مذاقهای عرفانی سخن‏
می‏گویند معتقدند كه اگر انجذاب خیلی كامل شد ، در آن ، حالت برگشت‏
است یعنی شخص در عین اینكه مشغول به خدا هست ، مشغول به ماوراء هم‏
هست . آنها این طور می‏گویند و من هم این حرف را قبول دارم ولی در این‏
جلسه شاید خیلی قابل قبول نیست كه ما بخواهیم عرض بكنیم . مثل مسئله‏
خلع بدن است . افرادی كه تازه به این مرحله می‏رسند ، یك لحظه‏ای ، دو
لحظه‏ای ، یك ساعتی خلع بدن می‏كنند . بعضی افراد در همه احوال در حال خلع‏
بدنند . ( البته من معتقد هستم و دیده‏ام ) مثلا الان با ما و شما نشسته‏اند
و در حال خلع بدن هستند . به نظر آنها آن حالتی كه در وقت نماز تیر را
از بدنش بیرون بكشند و متوجه نشود ، ناقصتر از آن حالتی است كه در حال‏
نماز توجه به حال فقیر دارد ، نه اینكه در اینجا از خدا غافل است و به‏
فقیر توجه كرده ، بلكه آنچنان توجه به خدایش كامل است كه در آن حال‏
تمام عالم را می‏بیند . پس بنابر این با این قرائن نمی‏شود اینها را رد
كرد .

سه شنبه 17/5/1391 - 23:52 - 0 تشکر 496668

امامت از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السلام


انسان چگونه موجودی است ؟


می‏دانید درباره انسان كه اساسا انسان چگونه موجودی است ، دو نوع نظر
است . یكی اینكه انسان نیز مانند همه جانداران دیگر یك موجود صد در صد
به اصطلاح خاكی است یعنی مادی است ولی موجود مادی‏ای كه در مسیر تحولات‏
مادی ، آن حداكثری كه یك ماده می‏توانسته است متكامل بشود ، تكامل پیدا
كرده است . حیات ، چه در گیاهان و چه در درجه عالیترش حیوانات و چه‏
در درجه عالیتر از آن انسانها ، خود یك تجلی و پرتوی است از تكاملاتی كه‏
ماده در مسیر خودش تدریجا پیدا كرده است . یعنی عنصر دیگری غیر از
عناصر مادی در بافتمان وجود این موجود دخالت ندارد . ( اینكه عنصر
می‏گوئیم ، به خاطر اینست كه تعبیر دیگری نداریم ) . هر شگفتی كه در این‏
موجود هست ، از همین بافت مادی او سرچشمه می‏گیرد . قهرا روی این حساب‏
باید اولین انسان و اولین انسانهایی كه در دنیا آمده‏اند ، پائین‏ترین‏
انسانها باشند و هر چه كه انسان رو به جلو آمده است متكاملتر شده باشد
خواه اولین انسان را به

سه شنبه 17/5/1391 - 23:55 - 0 تشکر 496676

اولین انسان در قرآن


اما از نظر معتقدات اسلامی و قرآنی و بلكه همه مذاهب آن اولین انسان‏
موجودی است كه از بسیاری از انسانهای بعد از خودش حتی از انسانهای‏
امروز متكاملتر است یعنی از اولی كه این انسان پا به عرصه عالم گذاشته‏
است ، به عنوان خلیفه الله و به عبارت دیگر در حد یك پیغمبر به وجود
آمده و این ، در منطق دین نكته قابل توجهیه است كه چرا اولین انسانی كه‏
در دنیا به وجود آمد ، به صورت یك حجت خدا و پیغمبر به وجود آمد در
صورتی كه به نظر می‏رسد كه روی مسیر عادی تكاملی باید انسانها بیایند و
پس از آنكه به مراحل عالی ترقی نائل شدند ، یكی از آنها به مرحله نبوت‏
و پیغمبری برسد نه اینكه اولین انسان خودش پیغمبر باشد .
قرآن برای آن اولین انسان مقام بسیار شامخی قائل است : « و اذ قال‏
ربك للملائكة انی جاعل فی الارض خلیفة قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و
یسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انی اعلم ما لا تعلمون و
علم ادم الاسماء كلها ثم عرضهم علی الملائكة فقال انبئونی باسماء هؤلاء خلاصه اولین انسانی كه به وجود می‏آید فرشتگان را به شگفت وامی دارد . چه سری و چه رازی در كار است ؟ درباره‏
اولین انسان تعبیر : « و نفخت فیه من روحی »به كار رفته ، از روح خود
چیزی در او دمیدم . این نشان می‏دهد كه در بافتمان وجود این موجود غیر از
عناصر مادی یك عنصر علوی دخالت دارد كه با تعبیر " دمیدم از روح خودم‏
" بیان شده است یعنی یك چیز اختصاصی من عند اللهی در ساختمان این‏
موجود دخالت كرد . به علاوه چرا تعبیر خلیفه الله دارد : « انی جاعل فی‏
الارض خلیفه »، خلیفه برای خودم .
بنابراین در قرآن یك چنین برداشت عظیمی برای انسان هست كه اولین‏
انسانی كه پا در این عالم می‏گذارد ، به عنوان حجت خدا ، پیغمبر خدا و
موجودی كه با عالم غیب پیوستگی و ارتباط دارد پا می‏گذارد . تكیه‏گاه كلام‏
ائمه ما روی همین اصالت انسان است به این معنا كه اولین انسانی كه روی‏
زمین آمده است ، از آن سنخ بوده و آخرین انسانی هم كه روی زمین باشد از
همین تیپ خواهد بود و هیچگاه جهان انسانیت از موجودی كه حامل روح :
« انی جاعل فی الارض خلیفة غباشد خالی نیست . ( اصلا محور مسئله این است‏
) . سایر انسانها كأنه موجوداتی هستند فرع بر وجود چنین انسانی ، و اگر
چنین انسانی نباشد ، انسانهای دیگر هم هرگز نخواهند بود . اینچنین انسان‏
را حجت خدا تعبیر می‏كنند : « اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجة »
كه این جمله در نهج البلاغه است و در كتب زیادی نقل شده است و من‏
این را از مرحوم آقای بروجردی شنیدم ولی یادم نیست كه در جای دیگری هم‏
دیده‏ام یا نه ، یعنی دنبالش نبوده‏ام . ایشان می‏فرمود این جمله از آن‏
جمله‏هایی است كه حضرت در بصره بیان كرده‏اند و دیگران اعم از شیعه و سنی به طور متواتر آنرا نقل كرده‏اند .
این جمله دنبال حدیث معروف كمیل است كه كمیل گفت روزی علی ( ع ) دست‏
مرا گرفت و با خودش برد تا از شهر خارج شدیم و رسیدیم به محلی به نام‏
جبان ، همینكه از شهر خارج شدیم و خلوت شد « فتنفس الصعداء » نفس‏
عمیقی كشید ، آهی كشید و بعد فرمود : « یا كمیل ! ان هذه القلوب اوعیة
فخیرها اوعاها فاحفظ عنی ما اقول لك » دلهای فرزندان آدم به منزله ظرفها
هستند و بهترین ظرفها آنی است كه بهتر می‏تواند نگه دارد یعنی سوراخ‏
نداشته باشد . هر چه به تو می‏گویم ضبط كن . ابتدا آن تقسیم معروف را كرد
: « الناس ثلاثة فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاش و همج رعاع » مردم سه‏
دسته‏اند : یك دسته علمای ربانی هستند . ( البته در اصطلاح حضرت علی عالم‏
ربانی غیر از عالم ربانی ای است كه ما به هر كسی تعارف می‏كنیم . یعنی‏
یك عالم واقعا و صد در صد الوهی و خالص برای خدا كه شاید این تعبیر جز
بر پیغمبران و ائمه صادق نیست . « و متعلم علی سبیل نجاش » ( چون آن‏
عالم را در مقابل این متعلم گرفته ، مقصود عالمی است كه از بشری تعمل‏
نمی‏كند ) . دسته دوم متعلمان هستند ، شاگردان آنها هستند ، كسانی كه از
آنها استفاده می‏كنند . دسته سوم مردمان « همج رعاع » هستند كه
« لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجاوا الی ركن وثیق » از نور علم پرتوی‏
نگرفته‏اند و به پایگاه محكمی هم تكیه ندارند . بعد شروع كرد از اهل زمان‏
شكایت كردن . فرمود من علوم زیادی دارم ولی فردی كه صلاحیت [ فراگیری آن‏
را ] داشته باشد پیدا نمی‏كنم . دسته بندی كرد ، فرمود هستند افرادی كه‏
زیر كند اما زیركیهایی كه هر چه یاد بگیرند می‏خواهند به نفع استفاده‏
خودشان به كار برند ، می‏خواهند دین را به نفع دنیای خودشان استفاده كنند. مجبورم از آنها خودداری كنم . عده دیگری آدمهای خوبی هستند اما احمقند ،
دریافت نمی‏كنند یا عوضی در یافت می‏كنند . تا اینجا تقریبا سخن حضرت‏
یأس آور است [ زیرا به نظر می‏رسد ] پس كسی پیدا نمی‏شود . ولی در ذیلش‏
می‏فرماید : « اللهم بلی » . . . نه ، این طور هم نیست كه هیچكس پیدا
نشود ، من اكثریت مردم را می‏گویم . ( از اینجاست كه آقای بروجردی‏
می‏گفت حضرت آنرا در خطبه‏ای در بصره انشاء كردند و الا این در ذیل كلام‏
كمیل هم هست ) . « اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا
مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بیناته و كم ذا و این ؟
اولئك و الله الا قلون عددا و الاعظمون عند الله قدرا ، یحفظ الله بهم‏
حججه و بیناته حتی یودعوها نظرائهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم هجم بهم‏
العلم علی حقیقة البصیرش و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره‏
المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان‏
ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » فرمود آری ، زمین هرگز خالی از حجت نیست ، حال یا حجت ظاهر در میان‏
مردم و یا حجت مكتوم ، هست ولی مردم او را نمی‏بینند ، از نظرها پنهان‏
است . به وسیله همان حجتهاست كه خداوند دلائل خود را در میان مردم حفظ و
نگهداری می‏كند و آنها هم آنچه را می‏دانند ، این بذرها را در دل اشتباه‏
خودشان كه آنها نیز مانند خودشان هستند می‏كارند و می‏روند . چنین نیست كه‏
نكارند و بروند یعنی چنین نیست كه من آنچه دارم نگفته بگذارم و بروم .
آنگاه راجع به این افراد كه از یك مبدء ملكوتی استفاده می‏كنند می‏فرماید « هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرش » علم بر آنها تهاجم می‏كند نه آنها بر
علم . ( مقصود اینست كه علمشان افاضی است ) . و آن علمی كه به آنها
هجوم می‏آورد ، بصیرت را به معنای حقیقی به آنها می‏دهد یعنی در آن علم ،
اشتباهی ، نقصی ، خطایی وجود ندارد . « و باشروا روح الیقین » و روح یقین‏
را مباشرتا واجد هستند . مقصود اینست كه اتصالشان به عالم دیگر به‏
گونه‏ای است كه متصل هستند « و استلانوا ما استوعره المترفون » آن چیزهایی‏
كه مردمان مترف ( یعنی خوگرفتگان به عیش و ناز و نعمت ) خیلی سخت‏
می‏شمارند ، برای آنها آسان است . مثلا برای مردمانی كه به عیش و نعمت و
دنیا خود گرفته‏اند ، یك ساعت مأنوس بودن با خلوت با خدا بسیار سخت‏
است ، از هر كار سختی برایشان سختتر است ، ولی آنها انسشان به این است‏
. « و انسوا بما استوحش منه الجاهلون » آن چیزهایی كه نادانان از آنها
وحشت می‏كنند ، اینان به آنها مأنوسند . « و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها
معلقة بالمحل الاعلی » با مردم همراهی می‏كنند با بدنهای خودشان در حالی كه‏
در همان وقت روحشان به محل اعلی پیوستگی دارد . یعنی بدنشان با مردم‏
هست اما روحشان اینجا نیست . مردمی كه با اینها محشورند آنها را
انسانهایی مثل خودشان می‏دانند و هیچ فرقی بین خودشان و آنها قائل نیستند
ولی نمی‏دانند كه باطن او به جای دیگری وابسته است .
به هر حال چنین منطقی است و لذا در كافی هم بابی تحت عنوان باب‏
الحجه باز كرده است و می‏گوید اگر در دنیا دو نفر باقی بمانند یكی از
آنها چنین انسانی خواهد بود كما اینكه اولین باری كه یك انسان پیدا شد ،
چنین انسانی بود . من برای اینكه شما با روح این منطق بیشتر آشنا شوید
كتاب الحجه كافی را آوردم تا قسمتهایی را در این زمینه بخوانم و معنی كنم . سایر مسائل مثل اینكه امام‏
باید باشد تا در میان مردم به عدالت حكومت بكند یا مرجع اختلافات مردم‏
در امور دینی باشد ، همه طفیلی این اصل است نه اینكه امام را به خاطر
اینكه در میان مردم حكومت بكنند باید امام قرار بدهند . مسئله بالاتر از
این حرفهاست . اینها به اصطلاح از فوائد استجراری یعنی از فوائد تبعی‏
است . از هر حدیثی جمله‏هایی را انتخاب می‏كنم و برایتان عرض می‏كنم تا
معلوم شود این منطق چه منطقی است .

سه شنبه 17/5/1391 - 23:56 - 0 تشکر 496680

روایتی از امام صادق ( ع )


روایتی است مربوط به انبیاء و رسل كه یك مرد زندیق از امام‏
صادق ( ع ) سؤال كرد : من این اثبت الانبیاء و الرسل ؟ تو انبیاء و رسل را به چه دلیل اثبات می‏كنی ؟ امام در پاسخ خود تكیه كرد بر مسئله‏
توحید ، فرمود : « انا اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعالیا عنا و عن جمیع‏
ما خلق و كان ذلك الصانع حكیما متعالیا لم یجز ان یشاهده خلقه و لا
یلامسوه فیباشرهم و یباشروه و یحاجهم و یحاجوه ثبت ان له سفراء فی خلقه‏
یعبرون عنه الی خلقه و عباده و یدلونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به‏
بقائهم و فی تركه فنائهم فثبت الامرون و الناهون عن الحكیم العلیم فی‏ خلقه » . . .
خلاصه این كه ریشه اثبات انبیاء و رسل ، خود اثبات خداست با صفات و
شئونش . وقتی شناختیم كه ما خالق و صانعی داریم حكیم و متعالی از ما
یعنی ما نمی‏توانیم با حواس و مداركی كه داریم با او در تماس مستقیم‏
باشیم و او را شهود یا لمس كنیم یا با او محاجه و سؤال و جواب كنیم ،
با توجه به اینكه ما نیازمندیم كه او ما را [ راهنمایی كند ] زیرا فقط او
كه حكیم است ، به مصالح و منافع واقعی ما آگاه است ، بنابراین باید یك‏
موجودی كه دارای دو جنبه است : از طرفی با خدا در تماس است یعنی‏
می‏تواند از او وحی تلقی كند و از طرف دیگر ما می‏توانیم با او تماس‏
بگیریم وجود داشته باشد و وجود چنین كسانی لازم و واجب می‏شود .
آنگاه درباره این افراد می‏فرماید : « حكماء مودبین بالحكمة » خود اینها
باید حكیمانی باشند و به حكمت تأدیب شده باشند . « مبعوثین بها » به‏
حكمت مبعوث شده باشند یعنی دعوتشان دعوت حكمت باشد « غیر مشاركین‏
للناس علی مشاركتهم لهم فی الخلق » در عین اینكه در خلقت با مردم‏
شریكند ، در یك جهاتی باید با مردم شریك نباشند ، یك جنبه علاوه‏ای ،
روح علاوه‏ای باید در آنها وجود داشته باشد . « مؤیدین من عند الحكیم‏
العلیم بالحكمة » و مؤید از ناحیه او باشند . « ثم ثبت » « ذلك فی كل دهر و زمان » در تمام ازمنه چنین وسائطی لازم است « لكیلا
تخلو الارض من حجة یكون معه علم یدل علی صدق مقالته و جواز عدالته » .

سه شنبه 17/5/1391 - 23:57 - 0 تشکر 496682

زید بن علی و مسئله امامت


زید بن علی بن الحسین برادر امام باقر مرد صالح و بزرگواری است . ائمه‏
ما او و قیامش را تقدیس كرده‏اند . در این جهت اختلاف است كه آیا زید
خودش واقعا مدعی خلافت برای خودش بود یا اینكه امر به معروف و نهی از
منكر می‏كرد و خودش مدعی خلافت نبود بلكه خلافت را برای امام باقر
می‏خواست . قدر مسلم اینست كه ائمه ما او را تقدیس كرده و شهید
خوانده‏اند . در همین كافی هست كه : « مضی و الله شهیدا » او شهید از
دنیا رفت . منتها صحبت اینست كه آیا خودش مشتبه بود یا نه ؟ روایتی‏
كه اكنون می‏خوانیم دلالت می‏كند بر اینكه خود او مشتبه بود . حالا چطور
می‏شود كه چنین آدمی مشتبه باشد ، مطلب دیگری است .
مردی است از اصحاب امام باقر ( ع ) كه به او ابوجعفر احول می‏گویند .
می‏گوید ز ید بن علی در وقتی كه مخفی بود دنبال من فرستاد . به من گفت‏
آیا اگر یكی از ما خروج و قیام كند تو حاضری همكاری كنی ؟ گفتم اگر پدر و
برادرت قبول كنند بله ، در غیر این صورت نه . گفت من خودم قصد دارم ،
به برادرم كاری ندارم ، آیا حاضری از من حمایت كنی یا نه ؟ گفتم نه .
گفت چطور ؟ آیا تو مضائقه از جانب داری درباره من ؟ گفتم : انما هی‏
نفس واحدش فان كان لله فی الارض حجة فالمختلف عنك ناج و الخارج معك‏
هالك و ان لا تكن لله حجة فی الارض فالمختلف عندك و الخارج معك سواء
من یك جان بیشتر ندارم . تو هم كه مدعی نیستی كه حجت خدا باشی . اگر حجت خدا غیر از تو باشد كسی كه با
تو خارج بشود خودش را هدر داده بلكه هلاك شده است و اگر حجتی در روی‏
زمین نباشد، من چه با تو قیام كنم و چه قیام نكنم هر دو علی السویه است.
او می‏دانست كه منظور زید چیست . مطابق این حدیث می‏خواهد بگوید امروز
در روی زمین حجتی هست و آن حجت برادر توست و تو نیستی . خلاصه سخن زید
این است كه چطور تو این مطلب را فهمیدی و من كه پسر پدرم هستم نفهمیدم‏
و پدرم به من نگفت ؟ آیا پدرم مرا دوست نداشت ؟ و الله پدرم اینقدر
مرا دوست داشت كه من را در كودكی كنار خودش بر سر سفره می‏نشاند و اگر
لقمه‏ای داغ بود برای اینكه دهانم نسوزد آنرا سرد می‏كرد و بعد به دهان من‏
می‏گذاشت . پدری كه این مقدار به من علاقه داشت كه از اینكه بدنم با یك‏
لقمه داغ بسوزد مضایقه داشت ، آیا از اینكه مطلبی را كه تو فهمیدی به من‏
بگوید تا من بر آتش جهنم نسوزم مضایقه كرد ؟ [ ابو جعفر احول ] جواب‏
داد به خاطر همین كه تو در آتش جهنم نسوزی به تو نگفت ، چون تو را خیلی‏
دوست داشت به تو نگفت زیرا می‏دانست اگر بگوید تو امتناع می‏كنی و
آنوقت جهنمی می‏شوی . نخواست به تو بگوید برای اینكه سركشی روح تو را
می‏شناخت ، خواست تو در حال جهالت بمانی كه لااقل حالت عناد نداشته‏
باشی . اما این مطلب را به من گفت برای اینكه اگر قبول كردم نجات پیدا
كنم و اگر نه ، نه ، و من هم قبول كردم .
بعد می‏گوید گفتم : انتم افضل ام الانبیاء شما بالاترید یا انبیاء ؟ جواب‏
داد انبیاء . قلت یقول یعقوب لیوسف « یا بنی لا تقصص رؤیاك علی‏
اخوتك فیكیدوا لك كیدا »گفتم یعقوب كه پیغمبر است به یوسف كه پیغمبر است و جانشین او می‏گوید خوابت را به برادرانت نگو
. آیا این برای دشمنی با برادران بود یا برای دوستی آنها و نیز دوستی‏
یوسف ، چون او برادران را می‏شناخت كه اگر بفهمند یوسف به چنین مقامی‏
می‏رسد از حالا كمر دشمنیش را می‏بندند . داستان پدر و برادرت با تو
داستان یعقوب است با یوسف و برادرانش .
به اینجا كه رسید ، زید دیگر نتوانست جواب بدهد . راه را بر زید به‏
كلی بست . آنگاه زید به او گفت : اما والله لان قلت ذلك حالا كه تو این‏
حرف را می‏زنی ، پس من هم این حرف را به تو بگویم : لقد حدثنی صاحبك‏
بالمدینة صاحب تو ( صاحب یعنی همراه .
در اینجا مقصود امام است . امام تو یعنی برادرم امام باقر " ع " در
مدینه به من گفت « انی اقتل و اصلب بالكناسة » كه تو كشته می‏شوی و در
كناسه كوفه به دار كشیده خواهی شد . و ان عنده لصحیفة فیها قتلی و صلبی و
او گفت كه در یك كتابی كه نزد اوست كشته شدن و به دار كشیده شدن من‏
هست .
در اینجا زید كأنه صفحه دیگری را بر ابو جعفر می‏خواند زیرا یكمرتبه‏
منطق عوض می‏شود و نظر دوم را تأیید می‏كند . پس اول كه آن حرفها را به‏
ابو جعفر می‏گفت خودش را به آن در می‏زد ، بعد كه دید ابوجعفر اینقدر در
امامت رسوخ دارد با خود گفت پس به او بگویم كه من هم از این مطلب‏
غافل نیستم ، اشتباه نكن من هم می‏دانم و اعتراف دارم ، و آخر جمله‏
برمی‏گردد به این مطلب كه من با علم و عمد می‏روم و با دستور برادرم می‏روم‏
. تا آنجا كه [ ابو جعفر ] می‏گوید یك سالی به مكه رفتم و در آنجا این‏
داستان را برای حضرت صادق نقل كردم و حضرت هم نظریات مرا تأیید كرد .

سه شنبه 17/5/1391 - 23:57 - 0 تشکر 496683

دو حدیث دیگر از امام صادق ( ع )


حدیث دیگر اینكه امام صادق فرمود : « ان الارض لا تخلو الا و فیها امام‏
» زمین هیچگاه خالی از امام باقی نمی‏ماند . [ و نیز از آن حضرت است كه‏
] « لو بقی اثنان لكان احدهما الحجة علی صاحبه » اگر دو نفر در روی زمین‏
باقی بمانند یكی از اینها باید حجت در روی زمین باشد، غیر از این نیست.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.