• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 1759)
دوشنبه 16/5/1391 - 23:21 -0 تشکر 495188
معاد(دیگاه شهید مطهری)

دوستان گل پربار به استقبال پرسش های خود/دوستان/خانواده و فرزندانتان بروید


كلیاتی درباره مسأله معاد

بحث ما درباره مسأله معاد است . مسأله معاد از نظر اهمیت ، بعد از
مسأله توحید مهمترین مسأله دینی و اسلامی است . پیغمبران ( و بالخصوص‏
آنچه از قرآن درباره پیغمبر ما استفاده می‏شود ) آمده‏اند برای اینكه مردم‏
را به این دو حقیقت مؤمن و معتقد كنند : یكی به خدا ( مبدأ ) و دیگر به‏
قیامت و یا فعلا به اصطلاح معمول ما معاد مسأله معاد چیزی است كه برای‏
یك مسلمان ایمان به آن لازم است ، یعنی چه ؟ یعنی در ردیف مسائلی نیست‏
كه چون از ضروریات اسلام است و ایمان به پیغمبر ضروری است ، پس ایمان‏
به آن هم به تبع ایمان به پیغمبر ضروری است .
ما بعضی چیزها داریم كه باید به آنها معتقد بود ، به این معنا كه‏
اعتقاد به آنها از اعتقاد به پیغمبر منفك نیست ، " باید " به این‏
معناست نه به معنی تكلیف ، به معنی این است كه انفكاك پذیر نیست كه‏
انسان به پیغمبر و اسلام ایمان و اعتقاد داشته باشد ولی به این چیز ایمان‏
نداشته باشد . مثلا روزه ماه رمضان ، می‏گویند كه روزه ماه رمضان از
ضروریات اسلام است . اگر كسی روزه نگیرد و بدون عذر روزه بخورد ، این‏
آدم فاسق است ولی اگر كسی منكر روزه باشد ، از اسلام خارج است ، چرا ؟
برای اینكه اسلام ایمان به وحدانیت خدا و ایمان به پیغمبر است و امكان‏
ندارد كه كسی به گفته پیغمبر ایمان داشته باشد ولی روزه را منكر باشد ،
چون اینكه در این دین روزه هست از ضروریات و از واضحات است ،
 یعنی نمی‏شود انسان در ذهن خودش‏
میان قبول گفته‏های پیغمبر و منها كردن روزه تفكیك كند . ولی خود مسأله‏
اعتقاد به روزه داشتن مستقلا موضوع ایمان و اعتقاد نیست ، یعنی در قرآن‏
هیچ جا وارد نشده : " كسانی كه به روزه ایمان می‏آورند " .
اما گذشته از اینكه مسأله معاد و قیامت مثل روزه از ضروریات اسلام‏
است ( یعنی نمی‏شود كسی معتقد به پیغمبر باشد ولی منكر معاد باشد ) در
تعبیرات قرآن كلمه ایمان به قیامت ، ایمان به یوم آخر آمده است ، یعنی‏
پیغمبر مسأله معاد را به عنوان یك چیزی عرضه كرده است كه مردم همان‏
طوری كه به خدا ایمان و اعتقاد پیدا می‏كنند ، به آخرت هم باید ایمان و
اعتقاد پیدا كنند ، كه معنی آن این می‏شود كه همین طوری كه خداشناسی لازم‏
است ( یعنی انسان در یك حدی مستقلا با فكر خودش باید خدا را بشناسد )
در مسأله معاد نیز انسان باید معادشناس باشد ، یعنی پیغمبر نیامده است‏
كه در مسأله معاد بگوید چون من می‏گویم معادی هست شما هم بگویید معادی‏
هست ، مثل اینكه من گفتم روزه واجب است شما هم بگویید روزه واجب است‏
. نه ، ضمنا افكار را هدایت و رهبری و دعوت كرده كه معاد را بشناسند ،
معرفت و ایمان به معاد پیدا كنند .

سه شنبه 17/5/1391 - 3:56 - 0 تشکر 495639

نقد نظرات مهندس بازرگان


من ، هم درس دینداری را مطالعه كردم ( كه آقای مهندس بحثی درباره‏
آخرت كرده ‏ا ند ) و هم ذره بی‏انتها را . راه طی شده را اخیرا نگاه نكردم‏
. خیال می‏كنم آنچه در درس دینداری هست با آنچه كه در راه طی شده هست‏
تطبیق می‏كند . در درس دینداری طوری مطلب را بیان كرده‏اند كه با آنچه كه‏
در ذره بی‏انتها هست متفاوت است . در ذره بی‏انتها آخرت با مسأله‏
حكومت عنصر سوم توجیه می‏شود ولی آنجا چون پای عنصر سوم [ در میان ]
نیست در واقع ما از همین نظام دنیا خارج نمی‏ش ویم ، در همین نظام دنیا
هستیم . من حالا قسمتهایی كه در آنجا هست عرض می‏كنم ، بعد خود آقای‏
مهندس توضیح بدهند كه مقصودشان چه بوده است . در اینجا به نظر ما می‏رسد
كه از نظر بقای شخصیت اشكال زیادی دارد و نمی‏شود آن را توجیه كرد .
بحثی دارند تحت عنوان " اثبات قیامت " كه در واقع بیشتر رفع‏
استبعادات است ولی عنوانش " اثبات قیامت " است . من خودم داخل‏
پرانتز نوشته‏ام " رفع استبعادات " برای اینكه بدانم مطلب از همین‏
قبیل است . مسائلی را ذكر می‏كنند در مقدمه اثبات قیامت یا برای رفع‏
استبعاد قیامت ، یعنی یك چیزهایی از همین نظام موجود در دنیا ذكر
می‏كنند ، یكی مسأله تولید مثل در انسان و سایر موجودات زنده را ذكر
می‏كنند ، مثل اینكه قدم به قدم می‏خواهند [ ذهن ] ما به سوی قیامت [
نزدیك شود ] ، می‏گویند یك چیزی در این دنیا وجود دارد و آن مسأله تولید
مثل در انسان است ، یعنی ما از اینجا می‏فهمیم كه یك ذره ناچیز در همین‏
دنیا در شرایط مساعد به صورت یك موجود زنده بزرگی در می‏آید . پس معلوم‏
می‏شود چنین چیزی الان در این دنیا وجود دارد كه وارث خصوصیات
 و صفات پدر و مادر خودش است . این را ما در همین دنیا
می‏بینیم . بعد بحثی می‏كنند كه من فقط تیترهایش را ذكر می‏كنم : طبیعت‏
قدرت دارد بر عصاره گیری و خلاصه سازی چند نسل در یك محوطه كوچك كه‏
مقصود همان جرثومه حیاتی است و همان سلولی است كه مبدأ تكون نطفه می‏شود
. بعد هم بیانی دارند كه در طبیعت قانونی هست كه او را حمایت و حفاظت‏
می‏كند كه قرآن هم از آن به " قرار مكین " تعبیر كرده است .
مطلب دوم این است كه ما در طبیعت خواب و بیداری می‏بینیم ، طبیعت‏
می‏خوابد بیدار می‏شود ، باز می‏خوابد بیدار می‏شود : خواب و بیداری‏های‏
سالانه‏ای كه طبیعت دارد ، خواب و بیداری‏های شبانه روزی كه انسان دارد ،
خواب و بیداری‏های شش ماه به شش ماهی كه بعضی حیوانها دارند . ما یك‏
جریان خواب و بیداری در عالم طبیعت می‏بینیم و می‏بینیم كه قرآن هم‏
تكیه‏ای دارد بر روی همین خواب و بیداری كه از آن حتی به مرگ و حیات هم‏
تعبیر می‏كند ، قرآن روی این خواب و بیداری طبیعت یا مرگ و حیات‏
طبیعت تكیه می‏كند . این هم درست است . بعد می‏گویند مرگ یك فرد و
تولید مثل نمونه‏ای است از خواب و بیداری نوع ، یعنی همین طوری كه فرد
خوابی دارد و بیداری‏ای ، نوع هم خوابی دارد و بیداری ای . مردن فرد و
تولید مثل در واقع خواب و بیداری نوع است . مثل اینكه نوع هم می‏خوابد و
بیدار می‏شود ، نوع با مردن بعضی از افرادش به خواب فرو می‏رود و با تولد
افراد دیگر بیدار می‏شود . بعد در ذیل همین عنوان می‏گویند كه قیامت یكی‏
از ادوار انقلابات است كه شامل زمین و خورشید و ستارگان می‏شود .
مسأله‏ انقلابات را ذكر می‏كنند .
اصل سوم : " ثبات و بقای طبیعت " ، همین كه هیچ چیزی معدوم نمی‏شود
، ماده معدوم نمی‏شود ، انرژی معدوم نمی‏شود و اگر معدوم می‏شود به این‏
معناست كه اینها به یكدیگر تبدیل می‏شوند ولی آثار باقی می‏ماند . این‏
مسأله بقای آثار مسأله حسابی است : افراد می‏میرند ولی آثار و مكتسبات‏
آنها در طبیعت باقی می‏ماند .
اصل چهارم : " نمونه‏های فراوان زنده ماندن یا زنده شدن مرده‏ها در دنیا
" . نمونه‏هایی ذكر می‏كنند كه [ انسانها ] در دنیا یا زنده باقی می‏مانند
و یا مرده‏اند و زنده می‏شوند . آنوقت مثالی ذكر می‏كنند از كشت نسجها در
آزمایشگاه ، كه از بدن یك موجود زنده یك نسجی را بر می‏دارند ( مثل‏
سرطانها ) بعد می‏روند آن را كشت می‏كنند . یا در مورد زنده كردن مرده‏ها
می‏گویند این در حدی است كه یك كسی كه از نظر طبی تقریبا
در مرحله مردن است ، بعد می‏آیند با یك تزریقاتی یا با
تنفسهای مصنوعی این مرده را از نو زنده می‏كنند و در آخر می‏گویند :
" . . . تا این حد توفیق یافته‏اند كه نه تنها برق زده‏ها و غرق شده‏ها و
سكته كرده‏ها را با تنفس مصنوعی و حركات و ضربات و تزریقاتی به هوش و
حیات بیاورند و دستگاه خاموش شده خوابیده قلب و تنفس و غیره را مجددا
به كار بیندازند ، بلكه گلوله خورده‏های در جنگ و فوت كرده‏های واقعا
مرده را با دمیدن اكسیژن و تحریكات درونی و ترمیم ضایعات و تعویض خون‏
و غیره حقیقتا زنده كنند و این سد غیر قابل عبوری را كه سابقا میان موت‏
و حیات تصور می‏نمودند از بین ببرند " .
بعد مثال دیگری ذكر می‏كنند :
" خوابهای چندین روزه و چندین ماهه مرتاضین در قبر و خوابهای طولانی‏
تصادفی كه گاه گاه به اشخاصی دست می‏دهد و همچنین خواب اصحاب كهف كه‏
در قرآن و در روایات مسیحیها آمده است ، نمونه‏های دیگری از امكان تعطیل‏
طولانی حیات انسانی و احیای آن در شرایط مخصوص مساعد می‏باشد " .
پس معلوم می‏شود كه در واقع این فاصله خیلی زیادی كه ما میان مرگ و
حیات قائل هستیم و خیال می‏كنیم آن كسی كه مرد دیگر مرد و هیچ ارتباط و
اتصالی میان مردن و زنده شدن نیست ، این طور نیست ، در واقع مثل این‏
است كه مردن و زندگی ، هر دو درجات یك حقیقت هستند . این كسی كه‏
می‏رسد به حد صفر یا پایین تر از صفر ، همانی كه ما خیال می‏كنیم مرده مرده‏
است ، صد در صد مرده مرده نیست ، باز امكان زندگی برای او هست .
بعد فصل دیگری تحت عنوان " امكان قیامت و بهشت و جهنم " بیان‏
می‏كنند كه در آنجا مسائلی از قبیل تسریع رشد به وسیله تزریق هورمونها و
تركیب مواد غذایی و بعد مسأله آثار و مكتسبات و ملكات و تأثیر آنها بر
روی جمع پیكر و از آن جمله سلولهایی كه بعدا منشا حیات مجدد این فرد و
یا منشا [ حیات ] فرد دیگر به عنوان نسل می‏شود ، اینها را ذكر می‏كنند و
تقریبا به همین جاها مطلب ختم می‏شود .
در همین فصل " نمونه‏های فراوان زنده ماندن یا زنده شدن " مطلبی است‏
كه بیشتر به بحث " شخصیت " ما مربوط است . من این مقدار را برایتان‏
می‏خوانم : " اگر نظرمان را از انسان به حیوانات و به عالم نباتات تعمیم بدهیم‏
و اعم حیات را در نظر بگیریم ، نمونه‏های بارزی از زنده ماندن حیات و
رشد و تشكیل مجدد آن می‏بینیم . در مورد گیاهها كه مثال و نظایر بیشمار
است از قبیل قلمه زدن ، پیوند زدن ، ریشه خواباندن و غیره . در تمام این‏
موارد یك قطعه جدا شده از بدن اصلی كه در حكم مرده به شمار می‏رود ، در
نتیجه قرار گرفتن در محیط مساعد و یافتن خوراك لازم به جنبش و رشد
درآمده به تناسب محل ، تغییر شكل می‏دهد ( یعنی از پوست و ساقه ریشه سر
درمی‏آورد و سلول پوست تبدیل به سلول ریشه یا گل و غیره می‏شود ) و از نو
یك بوته یا درخت كامل مانند بوته اصلی ساخته می‏شود . در مورد حیوانات‏
، امروزه دیگر نگاهداری یك نسج جدا شده از حیوان اصلی به حالت زنده در
شرایط آزمایشگاهی عمل متداول ساده‏ای می‏باشد و توانسته‏اند خصوصا در
حیوانات ساده و پست ، آن را به توسعه و نشو و نما وا دارند . انسان چون‏
به لحاظ تركیب و تشكیل نسوج در مرحله اعلای تنوع و پیچیدگی و ظرافت و
دقت است ، نتوانسته‏اند با او عملیاتی را كه باغبانها از قدیم الایام روی‏
گیاهان می‏كردند یا زیست شناسان در آزمایشگاهها با حیوانات پست‏
می‏نمایند انجام دهند ولی تا این حد توفیق یافته‏اند كه نه تنها برق‏زده‏ها و
غرق شده‏ها و سكته كرده‏ها را با تنفس مصنوعی و حركات و ضربات و
تزریقاتی به هوش و حیات بیاورند و دستگاه خاموش شده . . . "
ما از مجموع اینها چه نتیجه‏ای را به دست می‏آوریم ؟ در واقع ما بقای‏
نوع را به دست می‏آوریم نه بقای شخص ، یعنی اگر ما تمام این مقدمات را
بپذیریم و همه را صد در صد قبول كنیم ، به نظر من به آن چیزی كه پیغمبران‏
ما را خبر داده‏اند ، یك قدم هم نزدیك نشده‏ایم ، چون آنچه كه آنها به ما
خبر داده‏اند این است كه ای شخص ، ای انسان كه تو می‏میری ، همین تو با
همین شخصیتی كه داری ، همین شخص تو كه الان احساس درد و رنج می‏كنی باید
بدانی كه در آینده همین شخص خواهد آمد و همین شخص اگر كار خوبی در
اینجا كرده محصولش را به صورت یك لذت و سعادت خواهد دید و اگر كار
بدی كرده است به صورت رنج و درد و عذاب و شقاوت خواهد دید . در اینجا
حداكثر این است كه ما اثبات می‏كنیم و می‏گوییم چطور شد كه اگر ذره‏ای از
شاخه یك درخت تبریزی را جدا كنند و به زمین قلمه بزنند دو مرتبه درخت‏
سپیدار می‏شود ، آنوقت این بدن من كه در این زمین هست و یك مكتسباتی هم‏
كسب كرده و یك استعدادی هم به دست آورده ، این ذرات بدن من بعدا به‏
صورت یك انسان درنیاید ؟ ! به نظر من ، این حداكثر همین را اثبات‏
می‏كند ، می‏گوید ما كه مردیم ، این بدن ما یك مكتسباتی به دست آورده و
یك وضعی به خودش گرفته است كه ممكن است بعد از هزارها سال ، یك ذره‏
از بدن ما ( ولو یك سلول یا به اندازه یك بند انگشت من ) همین طوری كه‏
یك قلمه و بدنه یك درخت را داخل زمین می‏كنند و دو مرتبه درخت می‏شود ،
در یك جای دنیا دو مرتبه رشد كند و باز یك انسانی به وجود بیاید . من‏
می‏گویم گیرم این طور شد ، آیا من برگشتم ؟ آن منی كه قرآن می‏گوید آن من‏
قطعا برمی‏گردد ، او برمی‏گردد ؟ بعلاوه ، اگر این طور باشد ممكن است یك‏
فرد به صورت صدها هزار فرد برگردد . همین طور كه شما از یك درخت‏
سپیدار صدها قلمه داخل زمین می‏كنید و صدها درخت سپیدار به وجود می‏آید ،
به این صورت ممكن است از یك فرد صدها بلكه هزارها و میلیونها فرد دیگر
از زمین سر برآورند . منتها شما خیال كرده‏اید انسانی كه می‏خواهد از انسان‏
دیگر به وجود بیاید ، حتما باید از راه توالد و تناسل باشد [ در صورتی كه‏
] ممكن است از راه دیگر ( مثلا قلمه زدن ) باشد . می‏گویم اگر فرضا چنین‏
چیزی هم باشد ، این به نظر ما قیامت را درست نمی‏كند از نظر اینكه‏
شخصیت به هیچ نحو محفوظ نیست ، و بعلاوه اگر این طور باشد ، پس ما
خودمان هم ممكن است الان در حال قیامت باشیم ، چرا ؟ افرادی كه در دهها
هزار سال و صدها هزار سال پیش مرده‏اند ، شاید همانها هستند كه در وجود
ما به شكلی جوانه زده‏اند ، منتها از همان مجرای توالد و تناسل .
بالاخره من این طور خیال می‏كنم كه با این بیان ، ما حتی یك قدم هم‏
نزدیك نشده ایم . یك مطلبی را گفته‏ایم اما غیر از آخرتی است كه قرآن‏
گفته است و در آخرت قرآن ملاك بقای شخصیت است . در كتاب ذره بی‏انتها
هم من نتوانستم چیزی پیدا كنم كه روی این مطلب تكیه شده باشد كه ببینیم‏
مسأله بقای شخصیت را چگونه حل می‏كند . ایشان همین قدر وضع عمومی دنیا را
طوری بیان می‏كنند كه این دنیا به سویی می‏رود كه در آنجا حكومت حكومت‏
عنصر سوم است . این مطلب را ما قبول می‏كنی م ، حرف بسیار خوبی است‏
اما تكلیف افراد و اشخاص چه می‏شود ؟ در " من " شما قبول كردید ، یك‏
حقیقتی در " من " به تعبیر قرآن دمیده شده است كه شما از آن تعبیر به‏
اراده می‏كنید ، تعبیر به امر می‏كنید ، تعبیر به روح هم ممكن است بكنید ،
ممكن است نكنید . سؤال من یكی این بود كه آیا این " امر " ( همان‏
حقیقتی كه در " من " وجود دارد ) آیا این حقیقت خودآگاه است یا
ناخودآگاه ، یعنی خودآگاهی من از عنصر سوم من ناشی می‏شود یا خودآگاهی من‏
مربوط به عنصر اول و عنصر دوم است ؟ سؤال دوم من این است : وقتی كه من‏
می‏میرم تكلیف عنصر سوم چه می‏شود ؟ عنصر سوم فانی می‏شود ؟ شما كه‏
نمی‏گویید فانی می‏شود . فانی می‏شود یا به ماده و انرژی تبدیل می‏شود یا به‏
همان حالتی كه هست باقی می‏ماند ؟ اگر معتقد باشید كه عنصر سوم به حالت‏
عنصر سومی باقی می‏ماند ، باید بگوییم یك حرفی زده‏اید نظیر حرف كسانی كه‏
گفته‏اند روح باقی می‏ماند . بعد برای شما هم این سؤال به وجود می‏آید : این‏
روح كه باقی می‏ماند ، بعد در مجموع عالم كه رستاخیز به وجود می‏آید ، آن‏
عنصر سوم دو مرتبه می‏آید به این بدن ملحق می‏شود یا ملحق نمی‏شود ؟ اگر
بگویید ملحق می‏شود ، باز برگشتید به معاد به همان مفهومی كه انكار می‏كنید
كه عود یك چیزی به بدن باشد ، و اگر هم آن فانی می‏شود چطور فانی می‏شود ؟
معدوم می‏شود ؟ شما قبول می‏كنید كه موجودی معدوم شود ؟ آن دو مرتبه تنزل‏
می‏كند ، به ماده یا انرژی تبدیل می‏شود ؟ و بالاخره از نظر بقای شخصیت‏
شخص ، چه روی اصولی كه شما در درس دینداری طی كرده‏اید و چه روی اصولی‏
كه در ذره بی‏انتها آن راه را طی كرده‏اید ، چه راه حلی پیدا كرده‏اید ؟ این‏
را برای ما بفرمایید .
- یك دعوایی بین معتقدین به معاد جسمانی و معاد روحانی بوده و هنوز هم‏
هست . آنهایی كه معتقد به معاد روحانی هستند . به طور خلاصه می‏گویند
احتیاجی نیست كه این جسم دوباره زنده شود تا ما بخواهیم مشكلاتش را حل‏ داشته باشد تا احساس لذت جسمی بشود . بهترین و كاملترین نمونه‏اش خواب‏
است . ما در خواب لذت و رنج جسمی را به طور كامل احساس می‏كنیم . لذت‏
و الم آخرت یعنی بهشت و جهنم هم در عین اینكه برای ما صد در صد جسمی‏
حس می‏شود . هیچ لزومی ندارد كه جسمی باشد ، یعنی این بدن دوباره آنجا
جمع شود و در آنجا واقعا آتشی حاضر كنند .
سؤال دیگر درباره مسأله " آكل و ماكول " است . اگر ما از صحبتهای‏
جلسات متعدد این طور نتیجه بگیریم كه روحی و جسمی وجود دارد ، دیگر
مسأله " آكل و ماكول " حل است ، یعنی ما به جسمی معتقدیم كه از همین‏
عناصر معمولی مادی تشكیل شده و به روحی معتقد هستیم كه حیات و شخصیت‏
می‏دهند و آن روح است كه شخصیت افراد را بالاختصاص تعیین می‏كند . پس‏
تشكیل و تجمع و تمركز مواد اشكالی ندارد كه همین اكسیژن ، هیدروژن ، كربن‏
، گوگرد و . . . است و در علم هم ثابت شده كه گوگردی كه اینجاست با
گوگردی كه در خورشید است فرق ندارد و همان خواص را داراست . پس اگر
آنها را جمع كنیم و جسمی به وجود بیاوریم ، هیچ لزومی ندارد همان جسمی‏
باشد كه در اینجا بوده است ، چون یك بدن هم در مدت 70 65 سال جسم‏
مادی‏اش در حال تغییر و تبدیل است ، پس اگر روح در آن حلول پیدا كند مسأله حل است .
استاد : هر دو سؤالی كه آقای . . . كردند و جوابی كه دادند درست است‏
، منتها همین چیزی كه الان ایشان گفتند اگر من می‏گفتم قبول نمی‏كردند !
صحبت اولشان این بود كه آیا حتما ضرورت دارد كه یك جسمی وجود داشته‏
باشد تا لذت و الم جسمانی وجود داشته باشد یا نه ؟ جواب داده‏اند : نه .
واقع مطلب هم این است كه نه ، چون ما كه لذت و الم را به جسمانی و
روحانی تقسیم می‏كنیم ، معنایش این نیست كه بعضی از لذت و الم ها را
جسم می‏برد ، بعضی از لذت و الم ها را روح می‏برد ، همه لذت و الم ها را
روح می‏برد ، چون لذت و الم مربوط به آگاهی و خودآگاهی است و اصلا جسم‏
خودآگاه نیست . اگر ما را زیر ضربه شلاق بزنند و كبودمان كنند واقعا این‏
بدن ما دردش نمی‏آید ، باز آن كه دردش می‏آید همان ما هستیم ، منتها نوع‏
لذت یا المی كه روح می‏برد از اینجاست ، چون یك اتحادی میان روح و بدن‏
هست و وقتی كه شما در اثر ضربه یك ناراحتی در اینجا ایجاد می‏كنید و بر
آن اعتدال اساسی ضربه‏ای وارد می‏شود ، آن تبدیل می‏شود به الم و لهذا
می‏گویند الم و لذت هر دو ( حتی جسمانیهایش ) در عالم روح است ، چیزی‏
كه هست راهش فرق می‏كند . الم روحانی این دنیا بوده ؟
 و اصلا بدنی كه در این دنیا بوده هیچ وقت عین خودش‏
نبوده ، در طول 60 - 70 سال آنقدر عوض شده كه اگر همه آنچه را كه جزء
بدن یك كسی بوده ( آن چیزی كه به صورت فضولات ، پوسته‏های بدن ، ناخن و
موی بدن خارج شده است ) بخواهیم جمع كنیم ، هر آدمی شاید مثلا به اندازه‏
كوه ابوقبیس یك كوه بزرگ می‏شود ، و حال آنكه شما الان یك آدم 80 - 90
ساله را كه با بدن امروز می‏بینید قطعا نسبت به بدن 60 - 70 سال پیش‏
چندین بار تغییر كرده است . حتی همان سلول عصبی هم كه می‏گویند نمی‏میرد
كه یك سلول دیگر بجای آن بیاید ، دائما در حال تبادل است ، یعنی مرتب‏
انرژی بیرون می‏دهد و انرژی جدید می‏گیرد و به هر حال بدنش را عوض می‏كند
. پس این مطلب هم كه فرمودید مطلب درستی است ولی باز هم اگر كسی‏
ایرادی داشته باشد كه این دیگر ایراد زیادی نیست ، آن اولی ایرادش قدری‏
مشكل است كه بگوید خیر ، حتما باید همان بدن وقت مردن باشد ، حرف‏
درستی نیست ، چون خود قرآن می‏گوید حتی پیری كه در 90 سالگی می‏میرد ( كه‏
یك موجود فرسوده است ) در آن دنیا به صورت یك جوان محشور می‏شود .
معلوم می‏شود كه عین این بدن نیست . اگر همان بدن در حالی كه مرده ، باشد
پس آدمی كه جوان می‏میرد در آن دنیا به صورت یك جوان باید محشور شود ،
اگر كسی پیرمرد باید به صورت پیر باشد ، زشت مرد آنجا هم باید بدنش‏
زشت باشد ، در صورتی كه زشتها در آنجا زیبا می‏شوند و ای بسا از زیباها
كه در آنجا زشت شوند . این سؤال دوم شما با جوابتان صد در صد درست است‏
و سؤال اول هم با جوابی كه دادید درست است ولی اشكال دیگری در اینجا
دارد كه می‏گویند از نظر قرآن نه تنها لذت و الم جسمانی است ، از راه‏
جسم هم هست .

سه شنبه 17/5/1391 - 3:59 - 0 تشکر 495640

بقای شخصیت در قیامت ( 2 )


مطلبی كه در آخر جلسه گذشته مطرح شد و قرار شد در این جلسه تعقیب شود
مسأله محفوظ ماندن و بقای شخصیت است و این یكی از مسائل مهم قیامت‏
است . اگر چه ما لفظی در قرآن نمی‏توانیم پیدا كنیم به این تعبیر كه :
ایها الناس ! شخصیت شما در قیامت باقی است ، ولی همه تعلیمات در
مسأله قیامت بر اساس همان بقای شخصیت است ، یعنی همه صحبت این است‏
كه شما كه در این دنیا هستید و كار نیك یا كار بد می‏كنید ، همین شما در
نزد پروردگار محشور خواهید شد و همین شما به پاداش اعمال نیك خودتان‏
خواهید رسید و همین شما هستید كه كیفر اعمال بد خودتان را می‏بینید . پس‏
یك اتصال و پیوستگی و بلكه بالاتر از اتصال و پیوستگی ، یك وحدت و
یگانگی است میان آن كسی كه در دنیا مرتكب اعمالی می‏شود ، زندگی‏ای می‏كند
و نوعی اعمال را مرتكب می‏شود و همان شخص كه در قیامت پاداش یا كیفر
اعمال خودش را دریافت می‏كند ، وحدت شخصی است و وحدت نوعی یا مثلا
ارتباط نسلی كافی نیست ، چون اگر بنا بشود من در دنیا باشم و زندگی كنم‏
و بعد آن كه در قیامت محشور می‏شود یك موجودی باشد كه حداكثر از نسل من‏
است و [ بگویند ] تو [ محشور می‏شوی ] ولی مقصود این است كه نوع تو ،
فرزندی از فرزندان تو می‏آید ، این غیر از آن چیزی است كه قرآن تعلیم‏
كرده است . مسلما من در حالی كه خودم هستم و بچه‏ام هم هست ،
من یك شخص و یك شخصیت و یك فردم و یك‏
مسؤولیت دارم و بچه من شخص دیگر و فرد دیگر است و مسؤولیت دیگر دارد
و اگر پاداش عمل من را به بچه من بدهند ، این برخلاف اصول عدل به یك‏
اعتبار یا بگوییم [ بر خلاف ] فضل خواهد بود و مخصوصا اگر بخواهند كیفر
عمل من را به او بدهند ، باز من را كیفر نكرده‏اند و بسا هست كه نسبت به‏
او هم ظلم تلقی شود . به هر حال ، قطع نظر از اینكه مسأله از نظر عدل و
ظلم چه شكلی پیدا می‏كند ، چون بحث ما روی تعلیمات ادیان است ، آنچه كه‏
در ادیان و بالاخص در قرآن آمده است بدون شك و شبهه این است كه عین‏
همین شخص در قیامت محفوظ است و همین شخص محشور می‏شود . حال می‏خواهیم‏
ببینیم چگونه می‏توانیم تصویری از قیامت داشته باشیم كه شخص محشور عینا
همان شخص باشد ؟

سه شنبه 17/5/1391 - 4:1 - 0 تشکر 495641

فرق شخص و شخصیت


این مطلب را مقدمتا عرض كنم : فرق است میان شخص و شخصیت ، یا
شخصیت به اصطلاح فلسفی و شخصیت به اصطلاح روانشناسی . یك وقت می‏گوییم‏
شخص یا شخصیت و مقصودمان هویت فردی است ، یعنی یك شخصی كه الان وجود
دارد یك " من " الان وجود دارد ، یك واقعیت الان وجود دارد كه این‏
خودش یك فرد بالخصوص است ، یك فرد است كه اگر ما فرد دیگری را ولو
صد در صد مشابه این فرض كنیم كه تمام خصوصیات جسمی و روحی او صد در صد
مشابه این باشد و اگر میلیاردها خصوصیت در این هست ، شبیه آن هم در او
باشد ، آنوقت می‏توانیم بگوییم كه ایندو از نظر شخصیت یكی هستند ، یعنی‏
از نظر ظاهر جسم هر چه كه این دارد آن دارد و هر چه كه آن دارد این دارد
، یك ذره تفاوت نیست و از نظر خصوصیات روحی هم هر چه كه این دارد آن‏
دارد و هر چه كه آن دارد این دارد ، ایندو از نظر شخصیت یكی هستند ،
یعنی شخصیت این با شخصیت آن یك سر سوزن تفاوت ندارد ولی در عین حال‏
دو شخص هستند ، دو فردیت هستند ، دو هویت هستند ، دو " من " هستند ،
این یك " من " است و آن " من " دیگری است .
آنچه در مسأله قیامت مطرح است وحدت شخص است نه وحدت شخصیت ،
یعنی شخص همان شخص باشد ، نه شخصیت همان شخصیت باشد ولی شخص‏ شخص دیگر باشد . اگر در قیامت فرد دیگری صد در صد مشابه با من آورده‏
شود كه همه چیز او مثل من است بدون تفاوت اما خود من نیستم ، او مثل من‏
است . این از نظر آن " كم " كه قرآن می‏گوید : شما هستید كه دارید
پاداش داده می‏شوید ، كافی نیست .

سه شنبه 17/5/1391 - 4:3 - 0 تشکر 495642

بقای روح ، ملاك تشخیص انسان


حال كه ما فرق شخص و شخصیت را به حسب اصطلاح دانستیم و مقصود این‏
است كه شخص باید باقی و محفوظ باشد ، عرض می‏كنم كسانی كه قائل به روح‏
هستند و روح را به هر حال باقی می‏دانند ، ملاك تشخیص  و من بودن من‏
را به همان روح می‏دانند ، می‏گویند اصلا من كه من هستم ، من بودن من و همان‏
كه دارم درك می‏كنم و می‏گویم " من " كه به علم حضوری هم وجودش را درك‏
می‏كنم و مرتب خاطرات و خطوراتی هم در ذهن من پیدا می‏شود و همه به یك‏
نقطه مركزی معین وابستگی دارد ( یعنی آن دیدن ، دیدن من است نه دیدنی كه‏
به یك مجموع نسبت بدهم ، یعنی دیدن دیدنی است كه به یك واحد واقعی‏
نسبت داده می‏شود ) ، دیدن من ، رفتن من ، احساس كردن من ، من بودن من ،
شخص بودن من ، هویت فردی من به روح من است . بدن من در شخصیت من به‏
معنی روانشناسی مؤثر است ، یعنی مسلم صفات ممتازه من به این تركیبات‏
بدنی من بستگی دارد ، كه به هر اندازه با شما شبیه باشم شخصیت من شبیه‏
شخصیت شماست ولی شخص من و هویت من به این بدن من بستگی ندارد . بدن‏
من در طول عمر هر مقدار كه تعویض و تبدیل شود ، شخص من همان شخص است‏
، چون دیگر آن ذات من به چیز دیگر تبدیل نمی‏شود . سلولهای بدن من یا مثلا
پیكره‏ای از یك سلول من ( موادی كه سلول بدن من را تشكیل می‏دهد ) ممكن‏
است تبدیل پیدا كنند ، این یكی برود و یكی دیگر جای او را بگیرد و
بالاخره بدن من تعویض شود ولی خود من عوض نمی‏شوم ، چون آن كه من هستم از
اول كوچكی تا آخر بزرگی ، از اولی كه خودم را احساس كردم و وجود خودم را
درك كردم ، من همان من هستم ، ثابت در وجود من همان من است و بقیه هر
چه هست متغیر است .
حتی صفات روحی من هم احیانا ممكن است متغیر شود . اگر فراموشی واقعی‏ وجود داشته باشد همین طوری كه بر حسب ظاهر هم وجود دارد، ما در
طول عمرمان هر روز هزارها خاطره در ذهنمان می‏آید و جزء شخصیت ما از نظر
روانشناسی می‏شود ولی دو روز دیگر همه را فراموش می‏كنیم ، تمام جزئیات‏
امروز فردا فراموش می‏شود ، حتی چیزهایی هم كه در حافظه ما جایگیر می‏شود
و خیال می‏كنیم در حافظه‏مان م انده ، بعد تدریجا فراموش می‏شود . بنابراین‏
جنبه‏های روحی ما مرتب تغییر و تبدیل پیدا می‏كند ولی اینها به منزله‏
اعراض و عوارضی است كه بر من وارد می‏شود و از من گرفته می‏شود ولی خود
من هیچ وقت محو نمی‏شود ، خود من همیشه هست و به چیز دیگر هم تبدیل‏
نمی‏شود .
روی حساب اینها ، مسأله بقای شخصیت به مفهوم هویت فردی [ مطرح است‏
] كه اگر من در قیامت با همین بدن باشم ، با بدن دیگر باشم ، به هر شكلی‏
باشم ، دیگر صد در صد همان من هستم منتها ممكن است شكل من عوض شده باشد
. حتی اگر من را در قیامت به تناسب ملكات روحی من مسخ كنند و اگر من‏
را به صورت حیوانی هم محشور كنند ، باز من هستم كه در آنجا دارای اندام‏
حیوانی هستم ، من من است .

سه شنبه 17/5/1391 - 4:6 - 0 تشکر 495643

نظریه مقابل : انسان به منزله یك دستگاه


اما اگر مسأله بقای روح را مطرح نكنیم ، آنوقت ما از نظر هویت شخصی‏
برای انسان چه می‏توانیم بگوییم ؟ یك وقت ممكن است ما اصلا برای انسان‏
هویت شخصی قائل نشویم ، بگوییم اصلا اینكه می‏گویید " هر انسانی یك شخص‏
است و یك هویت فردی است و غیر از شخصیت كه امتیازات آن شخص است ،
یك واقعیت واحد فردانه‏ای به نام انسان وجود دارد " چنین چیزی وجود
ندارد ، این یك خیال است و به عبارت دیگر انسان یك واحد اعتباری است‏
نه یك واحد حقیقی ، چون انسان مجموعا یك دستگاه است مانند هر دستگاه‏
دیگری . شما دستگاه اتومبیل را در نظر بگیرید . هر دستگاهی یك واحد
اعتباری است ، یعنی دیگر خود دستگاه واقعیتی ندارد بلكه اجزاء واقعیت‏
دارند ، دستگاه یعنی این چرخ ، این لوله ، این پیچ و این جور چیزها .
انسان هم یك دستگاه است منتها دستگاهی كه مجموعه‏ای است از اجزای مادی‏
و اجزای روحی . اجزای مادی ، همین اعضاء و جوارح و سلولهایی است كه ما می‏بینیم ،
اجزای روحی هم عبارت است از همان خطورات و خاطراتی كه در ذهن ما مرتب‏
پشت سر هم می‏آیند و می‏روند . یك آن یك تصور در ذهن ما می‏آید ، صورت‏
پدرمان در ذهنمان می‏آید ، آن دیگر صورت مادرمان در ذهنمان می‏آید ، آن‏
دیگر مسافرتی كه به فلان جا كرده‏ایم در ذهنمان می‏آید ، آن دیگر یك آرزو
در ذهنمان می‏آید ، مرتب خیالها پشت سر هم می‏آیند و می‏روند ، هیچ خطوری‏
عین خطور دیگر نیست ، هیچ خاطره‏ای عین خاطره دیگر نیست .
شخصیت ما یعنی این مجموعه مادی و آن مجموعه روانی . همین طوری كه‏
مجموعه بدنی ما تغییر و تبدیل پیدا می‏كند ، كم و زیاد می‏شود ، مجموعه‏
روانی ما هم تغییر و تبدیل پیدا می‏كند ، كم و زیاد می‏شود . ما یك شخص‏
واقعی نیستیم . واقعا من آن آدم پنجاه سال پیش نیستم ، از آن آدم پنجاه‏
سال پیش چون آن یك مجموعه است یا صدی نودش از بین رفته است یا صد در
صدش ، و اگر از زمانی كه مثلا دو سال بودیم ، هفت هشت خاطره‏ای در ذهن‏
ما باشد ، همین قدر از شخص ما باقی مانده است . تازه ما كه آن نیستیم ،
ما این مجموعه هستیم .
اگر ما منكر شخصیت به معنی هویت فردی باشیم چندان اشكالی از این نظر
باقی نمی‏ماند . می‏گوییم در قیامت وقتی كه یك هیكل و اندامی صد در صد
مشابه این درست شد ( حتی لازم ندارد همین اندامی باشد كه من با آن اندام‏
مرده‏ام ) و یك خاطراتی هم ساخته شد صد در صد مشابه همین خاطرات ، مثل‏
من را كه ایجاد كند ، من را ایجاد كرده است . دیگر شما چه می‏خواهید ؟ "
من " غیر از این چیز دیگری نیست ، واقعیت دیگری ندارد .
اما اگر این مطلب را نگوییم و واقعا من را به صورت همان من [ در نظر
بگیریم ] ، یعنی من كه الان نشسته‏ام باید صد در صد مطمئن باشم كه همین من‏
در قیامت پاداش می‏بیند و همین من در قیامت كیفر می‏بیند نه شبیه من ، [
در این صورت ] ما چه چیز را می‏توانیم ملاك شخصیت و تشخص به این معنا
قرار دهیم ؟ آنوقت یك چیزی در ما وجود دارد كه آن ملاك وحدت ماست ،
یعنی ما الان خودمان را یك واحد واقعی درك می‏كنیم و همین واحد واقعی‏
می‏خواهد در قیامت محشور شود ، آن چیست ؟ من كه نتوانستم پیدا كنم ، حالا
اگر آقایان چیزی به نظرشان می‏رسد بگویند تا ما روی قضیه بحث كنیم .
من گمان نمی‏كنم كه اگر ما مسأله روح را قبول نكنیم و همان روح را هم‏
ملاك تشخص و وحدت واقعی خودمان ندانیم یا در موضوع آن عنصر سوم كه آقای‏
مهندس بیان كرده‏اند و سؤال كردم و هنوز جواب نداده‏اند اگر همان عنصر
سوم را خودآگاه ند انیم و ملاك خودآگاهی خودمان یعنی من خودمان را همان‏
ندانیم [ بتوانیم بقای شخص را توجیه كنیم ] . درباره عنصر سوم هم توضیح‏
ندادند كه بعد تكلیف آن چه می‏شود ؟ آیا آن دو مرتبه به ماده‏ای ، انرژی‏ای‏
، از آن جور شكلها تبدیل می‏شود یا اینكه آن عنصر سوم با همان خصوصیت‏
خودآگاهی خودش باقی می‏ماند و دیگر به این دنیا برنمی‏گردد ؟ حال این را
باید توضیح بدهند .
به هر حال ما غیر از این فرض ، فرض دیگری برای بقای شخص نداریم .
قرآن كه خواسته است قیامت را تقویت كند ، مرتب مثال احیاء و اماته در
دنیا را ذكر كرده است ولی اینها تشبیه است از حیثی ( كه تشبیه همیشه از
یك نظر است نه از جمیع جهات ) ، نمی‏خواهد بگوید عینا یك نوع قیامت‏
واقعی است . آنچه در دنیا احیاء و اماته است ، تجدید مثل است نه‏
بازگشت شخص در همین دنیا . زمین ما و گیاهانی كه در این دنیاست و
حیاتی كه امسال هست و از بین می‏رود و سال دیگر تجدید می‏شود ، همان حیات‏
عینا نیست ، یعنی عین آن اشخاص سال آینده به وجود نمی‏آیند ، مثل و شبیه‏
آنها به وجود می‏آیند . آنچه در دنیا وجود دارد تجدید امثال است و به‏
اصطلاح بقای نوعی است نه بقای شخصی و فردی كه یك شی‏ء در دنیا [ از بین‏
برود و دوباره همان شی‏ء عینا به وجود آید ] . آنچه در معجزات پیغمبران‏
ذكر كرده‏اند كه مرده‏ها را زنده می‏كردند كه آن نمونه‏ای از قیامت است ما
از جریانهای عادی طبیعی یك مثال هم نداریم كه یك وقت یك فرد و یك‏
شخص بمیرد و همان فرد و همان شخص در دنیا بار دیگر زنده شود .

سه شنبه 17/5/1391 - 4:16 - 0 تشکر 495645

" من " در سخن دكارت


فقط یك نكته را اینجا اضافه كنم ، بعد من اختیار صحبت را به آقایان‏
می‏دهم كه توضیح بدهند و آن این است كه این فكر در میان بسیاری از
فرنگیها و غیرفرنگیها پیدا شده است كه این " من " كه می‏گوییم یعنی‏
مجموع همین خاطرات متسلسل ( تسلسل خاطرات ) و لذا این اشخاص به حرف‏
دكارت از این نظر عیب گرفته‏اند كه [ وقتی می‏گوید ] : " من می‏اندیشم پس من هستم " من را یك چیز حساب‏
كرده است ، اندیشه را چیز دیگری . " من می‏اندیشم " همان " اندیشه‏
می‏كنم " است ، هر چه كه بشود گفت بیش از این نیست ، " اندیشه می‏كنم‏
" [ یعنی ] اندیشه وجود دارد . " من می‏اندیشم " جز اینكه " من همان‏
اندیشه هستم " چیز دیگری نیست ، نه اینكه من چیزی است و اندیشه چیزی‏
است ، من چیزی است كه می‏اندیشد و من چون می‏اندیشم پس من وجود دارم .
نه ، من یعنی مجموعه همین اندیشه‏ها ، مجموعه همین خاطرات متسلسلی كه‏
مرتب پشت سر یكدیگر ، همدیگر را تعقیب می‏كنند . ما خیال می‏كنیم این دو
چیز است . این مثل آن است كه ما در كنار جوی آب نشسته‏ایم و این ذرات‏
آب ملكولهایی هستند جدا از هم درست مثل فوج سربازی كه دارند از جلوی ما
رد می‏شوند و حركت می‏كنند ولی چشم ما كه آحاد را نمی‏بیند خیال می‏كند كه‏
این آب یك موجود است كه همین طور امتداد و كشش دارد و دارد می‏رود ،
یك موجود نیست ، واقعا متكثر و متعدد است و ما خیال می‏كنیم یكی است .
یا مثل یك زنجیری است كه از جلوی ما بیایند عبور بدهند كه این حلقات‏
متصل به یكدیگر می‏آیند و می‏گذرند و ما خیال می‏كنیم زنجیر خودش یك‏
واقعیتی است ، دیگر زنجیری وجود ندارد ، زنجیر یعنی مجموع این حلقه‏هایی‏
كه به یكدیگر متصل هستند . این من ( كه می‏گویم من ) به عنوان یك شی‏ء
دیگری وجود ندارد ، من یعنی این حلقات خاطرات كه پشت سر یكدیگر می‏آیند
و می‏گذرند ، همین است ، چیز دیگری نیست .
ولی این مطلب مطلب درستی نیست . این خاطرات كه می‏آیند و می‏گذرند ،
خاطرات مطلق نیستند . همه این خاطرات خاطرات وابسته هستند و لهذا اگر
عین خاطرات ذهن من در ذهن شما بیایند ، آمده‏اند ولی آن خاطرات وابسته‏
به یك جا هستند و این خاطرات وابسته به جای دیگر ، یعنی اگر من در ذهن‏
خودم صورت مسجد شاه اصفهان را تصور می‏كنم ، یك تصور مطلق در ذهن من‏
نیست ، در ذهن شما هم تصور مطلق نیست كه بگوییم آن حلقه زنجیری است ،
این هم حلقه زنجیر دیگری است . آن تصور تصور وابسته به من ( یك من خاص‏
) است ، در واقع تجلیات آن من است . " من می‏بینم " ، آن بینشی كه در
من وجود دارد بینش مطلق نیست ، بینش من است ، " شما می‏بینید " ،
باز بینشی كه در شما وجود دارد بینش مطلق نیست ، بینش شماست . اینها
را نمی‏شود به دانه‏های زنجیر تشبیه كرد كه هر كدام جداست و به هیچ جا
ارتباط و اتصال ندارد . اگر تشبیه درست باشد ، اینها را به حبابهای روی‏
یك آب باید تشبیه كرد . اگر ما یك آبی داشته باشیم كه علی الاتصال بر روی‏
آن یك حبابهایی پیدا می‏شود و روی آن را می‏گیرد ، این طور نیست كه‏
حبابها جدا [ از آن آب ] باشد ، یك شی‏ء است كه این حبابها دائما بر
روی آن پیدا می‏شود ، و [ اگر دو آب داشته باشیم ] این حباب حبابی است‏
مال این آب و آن حباب حباب دیگری است مال آن آب و وابسته به آن .
به هر حال یكی از بزرگترین مشكلات در مسأله قیامت بقای " من " و حفظ
شخصیت " من " است . تا آنجایی كه من احساس كردم ، در كتاب ذره‏
بی‏انتها توجهی به مسأله بقای شخصیت نشده و در مقام حل مشكل هم
برنیامده‏اند . گو اینكه مبانی آن كتاب به حل مشكل بقای شخصیت بیشتر
كمك می‏كند ولی مستقیما وارد این بحث نشده‏ان د . اما در كتاب درس‏
دینداری و كتاب راه طی شده متعرض شده‏اند كه من از درس دینداری كه بعد
از آن و مختصرتر هم هست یك چیزهایی یادداشت كرده‏ام و عرض می‏كنم ، بعد
خود آقای مهندس توضیحاتی خواهند داد .

سه شنبه 17/5/1391 - 4:22 - 0 تشکر 495646

نقد نظریات مهندس بازرگان


در كتاب درس دینداری تحت عنوان " اثبات قیامت " همان طوری كه آن‏
جلسه هم عرض كردم چند مسأله ذكر شده است : یكی تولید مثل انسان و سایر
موجودات زنده ، یكی مسأله خواب و بیداری طبیعت ، یكی مسأله ثبات و
بقای طبیعت ( كه هیچ موجودی در طبیعت معدوم نمی‏شود و هیچ معدومی موجود
نمی‏شود ) ، فصل دیگری تحت عنوان " نمونه‏های فراوان زنده ماندن و یا
زنده شدن مرده‏ها در دنیا " كه اینها از قبیل بقای نسل و این جور
چیزهاست ، و امكان قیامت و بهشت و جهنم ، كه در قسمت اول یعنی "
مساله تولید مثل " این مسأله را پرورش داده‏اند : " ذره ناچیز در شرایط
مساعد ، موجود زنده و بارشدی می‏شود كه وارث خصوصیات و صفات پدر و مادر
است " . این اصل مبحث ، مورد قبول است و آنجا هم می‏گویند : " طبیعت‏
قادر است كه عصاره‏گیری و خلاصه سازی كند و چند نسل را در یك محوطه كوچك‏
كه همان جرثومه حیاتی یا نطفه و تخم است قرار دهد و آن را حمایت و
حفاظت نماید " . این در فصل اول است و مورد قبول است ولی حالا
می‏خواهیم ببینیم در این مسأله ما چه اثری دارد ؟
 در قسمت دوم كه تحت عنوان " خواب و بیداری طبیعت " است ، این‏
مطلب را بیان كرده‏اند : " جریان طبیعت همه خواب و بیداری‏های متوالی‏
است و قرآن هم بر این خواب و بیداری‏ها و موت و حیات‏ها تكیه كرده است‏
" . این هم مطلب درستی است . بعد می‏گویند : " و قیامت یكی از
بیداریها و یا انقلابات است ولی در سطح زمین و خورشید و ستارگان و
بالاخره یك انقلاب یا بیداری یا حیات كلی است "
در قسمت سوم كه ثبات و بقای طبیعت است ، مسأله بقای ماده و انرژی و
حتی بقای آثار را ذكر كرده‏اند كه آثار هر كسی هم باقی می‏ماند ، همانهایی‏
كه از نظر روانشناسی در انسان جزء شخصیت او شمرده می‏شود .
در قسمت پنجم مسأله " امكان قیامت و بهشت و جهنم " است . در این‏
قسمت مسأله زنده شدن مردگان و ادامه حیات روییدنیها از راه قلمه زدن و
پیوند زدن را ذكر كرده‏اند كه به نظر من در این قسمت بیشتر مسأله بقای‏
شخصیت را نه تحت عنوان " بقای شخصیت " ولی اصل مطلب را خواسته‏اند
متذكر شوند . این فصل را قدری مفصل تر نوشته‏ام كه برایتان می‏خوانم :
" از نظر علمی و اصولا محال نیست كه قطعه‏ای از قطعات و پاره‏های تن‏
انسان ولو فوق العاده كوچك باشد بتواند مانند نطفه ، دانه ، ریشه ، قلمه‏
و غیره اگر در شرایط مناسب قرار گرفت رشد كرده ، عینا همان شخص اولیه‏
را با همان شكل و قیافه و صفات و خاطرات درست كند . چنین‏
شخصی ادامه دهنده و ارث برنده شخصیت قبلی خواهد بود و اگر محیط جدید
دارای شرایط و لوازم مناسبتر و مساعدتر از محیط دنیا بود رشد و توسعه فوق‏
العاده بیابد و عواقب و نتایج اعمال گذشته را كه به صورت ملكات و
روحیات مكتسبه درآمده است به وجه خیلی شدید و وسیع ببیند . مكتسبات آن‏
چیزی است كه انسان در برخورد با پیشامدها و تحریكات خارج بر حسب عكس‏
العملی كه ابراز دارد و نظر و رفتاری كه اتخاذ نماید ، در وجود خویش‏
ایجاد می‏نماید و چیزی بر ساختمان یا شكل نسوج و اعضاء و اعصاب خود
می‏افزاید . همین حالات و واردات و تولیدات شخص یا ملكات و مكتسبات ،
انعكاسی در سراسر پیكر ما و از جمله در سلولهای تناسلی و سلولی
 كه‏ احیانا باید مأمور احیای بعدی باشد خواهد داشت . بر حسب آنكه شخص در
این دنیا چه عقیده و مقصد و مسیری داشته ، چه اعمالی انجام داده و چگونه‏
وجود خود را تنظیم و تكمیل كرده باشد ، نتیجه و میراث آن پس از رستاخیز
و رشد مجدد به او باز می‏گردد " .
یك سؤال اینجا هست كه با توجه به این سؤال از آقای مهندس خواهش‏
می‏كنیم خودشان توضیح بدهند و آن این است : آیا ایشان معتقدند كه در این‏
فرضیه برای هر انسانی فقط یك سلول خواهد بود كه این استعداد را
دارد كه بعد همین طوری كه خودشان بیان كرده‏اند بتواند مانند نطفه ، دانه‏
، ریشه ، قلمه و غیره عینا همان شخص اولیه را با همان شكل و قیافه و
صفات و خاطرات درست كند كه این ادامه دهنده و ارث برنده شخصیت قبلی‏
باشد ؟ در هر انسانی فقط یك سلول چنین استعدادی را دارد ؟ این همان حرفی‏
است كه قدما راجع به انسان می‏گفتند و اتفاقا در حدیث هم یك چیزی‏
آورده‏اند ، گفته‏اند كه همه بدن انسان متلاشی می‏شود و از بین می‏رود و آن‏
ملاك شخصیت انسان هم نیست . آنها یك چیزهایی را ذرات اصلی می‏نامیدند
و در واقع آن ذرات اصلی را ملاك شخصیت افراد قرار می‏دادند ، ولی البته‏
این از نظر آنها یك فرضیه بود كه هر طوری دلشان می‏خواست بگویند ،
می‏گفتند ممكن است چنین چیزی باشد . ولی از نظر آقای مهندس و بر اساس‏
بیان علمی كه گفته‏اند ، نمی‏شود گفت ممكن است ، یعنی از آن مقدمه نمی‏شود
هر طور نتیجه‏گیری كرد . می‏گفتند یك ذرات بالخصوصی در بدن انسان هست كه‏
فقط همان ذرات استعداد این را دارد كه بعد رشد كند و همان آدم از نو به‏
وجود بیاید . در واقع حامل شخص و شخصیت انسان را یك ذرات معین‏ می‏دانستند .
با آن مقدمات كلی كه آقای مهندس گفته‏اند ، می‏خواهند قائل شوند كه در
هر انسانی فقط یك سلول وجود دارد كه بعد می‏تواند رشد كند و همان انسان‏
را به وجود آورد . ایشان این مطلب را قبلا گفته‏اند و خیلی هم توضیح‏
داده‏اند ( مخصوصا در راه طی شده ) كه تمام سلولهای بدن انسان وارث‏
شخصیت اوست و هر سلولی به نوبه خود می‏تواند چنین كاری را انجام دهد ، و
خیال نمی‏كنم مبانی علمی‏ای كه خودشان بیان كرده‏اند چنین اجازه‏ای بدهد كه‏
این را به یك سلول اختصاص بدهند . اگر بگویید در همه سلولها این امكان هست ،
بنابراین مانعی ندارد كه یك انسان كه‏
می‏میرد ، از وجود او هزارها انسان دیگر در رستاخیز محشور شوند ، یعنی این‏
انسان به صورت هزار انسان دیگر در قیامت محشور می‏شود ( این سلول در یك‏
شرایطی ، آن سلول دیگر در شرایط دیگری و . . . ) ، در این صورت در
قیامت یك مطهری و یك مهندس بازرگان نیست كه بخواهند باهم مباحثه‏
كنند ، صدها هزار مطهری و میلیونها مهندس بازرگان بیرون می‏آیند ، هر
كدام هم كه آمدند ، همان " من " هستند .
اگر هر سلولی امكان این را داشته باشد كه شخصیت شخص را بار دیگر رشد
بدهد ، این دلیل بر آن است كه شخصیتها در قیامت تكرار می‏شوند اما شخص‏
آن شخص نیست ، هویت آن هویت فردی نیست ، یك هویت فردی و یك من (
همین منی كه الان من هستم ) قطعا نمی‏تواند میلیونها من باشد . حال اگر از
نظر علمی هم نخواهیم قبول كنیم ، قرآن هم برای هر كسی یك شخصیت محشور
بیشتر قائل نیست ، نمی‏گوید شما به صورت اشخاص متعدد محشور می‏شوید ، [
می‏گوید ] شما تنها به صورت یك شخص و یك فرد محشور می‏شوید .
این یك سؤال كه آیا فقط یك سلول این استعداد را دارد یا همه ؟ و در
هر صورت اشكالی به آن وارد است . بعد هم به طور كلی در ملاك شخصیت (
به معنی‏ای كه ما عرض كردیم ) چه نظری می‏دهند ؟ واقعا ما كه در آنجا
هستیم یك هویت فردی هستیم یا نه ، هویت فردی اصلا دروغ و خیال است ؟
ما یك دستگاه هستیم ، همین طور كه این مسجد هم یك دستگاه است و همین‏
طور كه بعضی از فرنگیها گفته‏اند " من " یك دروغ بزرگ است ، اصلا "
من " امر انتزاعی است ؟ همین طوری كه شما می‏گویید تهران ولی تهران وجود
ندارد ، یعنی دیگر تهران یك وجودی غیر از وجود این ساختمانها و این‏
مراكز و تشكیلات نیست . تهران یعنی مجموع این ساختمان و آن ساختمان و
این خیابان و آن خیابان و این تشكیلات و آن تشكیلات و این خصوصیات .
لهذا گاهی تمام این تهران در طول صد سال و دویست سال خراب می‏شود و از
نو آجرهای دیگری از زمینهای دور دست می‏آورند و ساختمانهای دیگری می‏سازند
، انسانهای دیگری می‏آیند ، می‏گوییم تهران همان تهران است . هزار و
دویست سیصد سال است كه بغداد بغداد است . این یك امر اعتباری است .
بغدادی وجود ندارد ، خانه وجود دارد معدوم می‏شود می‏رود یا انسانی وجود
دارد می‏رود ، خیابانی وجود دارد عوض می‏شود . بغداد وجود دارد به معنی‏
اینكه این مجموعه وجود دارد ولی خودش به صورت یك شخص و یك هویت واقعی و فردی‏
وجود ندارد . آیا هویت ما نظیر هویت تهران و بغداد است یا نه ، یك‏
هویت فردی شخصی واقعی وجود دارد ؟ ما باید مطمئن باشیم همان كه الان آن‏
را " من " درك می‏كنیم و آن را شخص و فرد درك می‏كنیم ، همان فرد در
قیامت محشور می‏شود . حالا از اینجا نوبت آقای مهندس است كه افاضه‏
بفرمایند .
مهندس بازرگان : ابتدا راجع به آن جمله معروف دكارت مطلبی را عرض‏
كنم . او در این جمله توجهی به " من " ندارد ، منتها در فرانسه و
انگلیسی و زبانهای خارجی در صیغه اول شخص همیشه " من " تكرار می‏شود .
ما می‏گوییم : گفتم ، می‏فهمم ، می‏شنوم ، ولی آنها یك من هم جلویش‏
می‏آورند : من گفتم . ما اگر بخواهیم خیلی تاكید كنیم مثلا می‏گوییم : من‏
این دستور را دادم . آقای مطهری هم در ترجمه آن كه شاید از عربی نقل شده‏
این طور فرمودند كه : " من می‏اندیشم پس من هستم " . وقتی كه تاكید روی‏
" من " می‏كنند مثل این است كه دكارت خواسته است راجع به منیت و
شخصیت صحبت كند ، در صورتی كه این طور نیست . او در این جمله معروفش‏
اصلا كاری به وجود شخصیت و من و منیت ندارد ، در مقابل آنهایی كه اصلا
منكر وجودند می‏خواهد بگوید اگر من منكر خدا باشم ، منكر حقیقت باشم ،
منكر عالم باشم ، منكر علم باشم ، منكر همه چیز باشم ولی منكر خودم‏
نمی‏توا نم باشم ، چون دارم فكر می‏كنم پس هستم ، پس یك هستی‏ای وجود دارد .
استاد : دكارت از همین جا نه به دلیل دیگری وجود روح را اثبات می‏كند
، بعد می‏رود سراغ جسم . اگر صرف وجود " من " برای او مطرح نبود ( اعم‏
از اینكه این " من " همان هستی باشد و اعم از اینكه " من " منشا
اندیشه باشد یا خود اندیشه ) این را دیگر نمی‏توانست بگوید . بنابراین‏
مسأله نفس و روح ثابت شد ، آنوقت جسم و بعد خدا را [ اثبات می‏كند ] ،
این را مبنا قرار می‏دهد ، و این دلیل بر آن است كه به همین نكته توجه‏
داشته است . البته در كتاب گفتار در روش درست به كار بردن عقل كه‏
فروغی ترجمه كرده بیشتر از همه و نیز در كتابهای عربی [ این مطلب ] هست‏
. ایرادی كه دیگران به او گرفته‏اند روی این حساب است كه [ از نظر
دكارت ] " من " به عنوان یك شی‏ء اندیشه كننده وجود دارد . بعضی به او
ایراد گرفته‏اند كه تو قبل از آن یك اصل دیگری را قبول كرده‏ای
 و آن اینكه اندیشه را فعل در نظر گرفتی و گفتی كه‏
هر فعلی فاعلی لازم دارد ، پس فاعلش یك شی‏ء دیگری است . البته صدق آن‏
مطلب ممكن است ولی آن را مبنای اثبات روح قرار داده است . او قائل به‏
روح است و فقط همین را دلیل بر وجود روح قرار داده است .
- بله ، حال از دكارت صرف نظر می‏كنیم . در جلسه ما قبل سؤالی فرمودند
و در جلسه قبل هم تعجب فرمودند كه چطور جواب آن مطلب را بنده عرض‏
نكرده بودم . یك سؤالی از همه مطرح كردند كه آقایان راجع به شخصیت ،
معنای شخصیت و وجود شخصیت فكر كنند . فرمایشات امروزشان كاملا روی این‏
نقطه حساس و این مسأله " من " بود كه در این دنیا هست و در آن دنیا
هم همان دوباره زنده خواهد شد و واقعا اگر در قیامت بنا باشد همان شخص‏
و همان " من " تكرار شونده و زنده شونده نباشد اصلا قیامت نیست . همان‏
طور كه فرمودند اگر قرار باشد بنده یك عمل بد یا خوبی انجام بدهم و
اثرش به پسرم یا به دخترم یا به نوه‏ام برسد ، این قیامت نیست . ظاهرا
خلاف عدل و انسانیت و الهیت هم می‏تواند باشد . بنده كه دفعه قبل راجع‏
به شخصیت عرضی نكردم ، چون پیش خودم مسأله مفروغ عنه بود و به قدر كافی‏
آن اندازه كه عقلم می‏رسید و حالا تكرار می‏كنم در راه طی شده توضیح داده‏
بودم ، فكر می‏كردم همان است و كلید قیامت همان شخصیت است . در راه طی‏
شده هم بحث مفصلی شده به عنوان اینكه اصلا شخصیتی هست یا نیست و شخصیت‏
در كجاست ؟ اگر بخواهیم خارج از فرض وجود روح یك تعریفی برای شخصیت‏
بكنیم یعنی عبارتی كه خودمان می‏گوییم در بیاوریم ، قاعدتا باید این سه‏
شرط را برایش قائل بشویم : شخصیت این است كه اولا یك فردی متمایز از
دیگران باشد ، چشمش ، قدش ، آهنگ صدایش ، اخلاقش ، افكارش جداست .
این اولین شرط احراز شخصیت است كه هر كسی برای خودش یك خصوصیاتی دارد
كه از دیگران متمایز می‏شود . دومین شرط ثبات و بقاست . مثلا همان طوری‏
كه در عبارت هم می‏گویند اگر یك كسی در مقابل یك تهدیدی یا یك تطمیعی‏
تغییر رویه داد ، می‏گویند شخصیت ندارد . شخصیت آن است كه یك چیزهایی‏
در آن ثابت بماند ، یعنی تعلق به او داشته باشد و این تعلق داشتن ادامه‏
پیدا كند . تا اینجا شاید در حیوانات هم همین طور باشد . یك گوسفند از
یك گوسفند دیگر متمایز است و یك خصوصیاتی هم گوسفند دارد كه خیلی‏
تغییر نمی‏دهد ، البته در سطح خیلی پایین . شرط سوم ، قاعدتا باید گفت كه‏
خودش هم مستشعر نسبت به این باشد كه من جدای از دیگران هستم . حالا
اینجاست كه پای روح در میان می‏آید كه اگر وجود روح برای توجیه مطالب‏
این دنیا ضروری باشد ، برای آن دنیا هم ضروری است ولی اگر مطالب این دنیا را
بدون تمسك و توسل به فرضیه یا وجود روح توانستیم بیان كنیم ، آن دنیا هم‏
احتیاج به فرضیه روح نداریم . البته باز تكرار می‏كنم كه نمی‏خواهیم بگوییم‏
روح وجود ندارد . دنبال یك راه حل و یك طریقی می‏گردیم كه این ضربه‏ای كه‏
مادیون و مثلا كمونیستها و سایرین می‏زنند كه می‏آیند روح را نفی می‏كنند و
با نفی كردن روح ، هم خدا را نفی كرده‏اند و هم قیامت را ، جواب بدهیم .
در این كتابها دنبال این رفته شده كه فرض كنیم روح وجود ندارد ، یعنی ما
اصلا احتیاجی به فرضیه روح نداریم تا اثبات وجود خدا یا اثبات قیامت‏
شود . اینجا هم بر اساس بیان و فرمایشات و توضیحات جناب آقای مطهری ،
برای منیت باید پای روح در میان بیاید و الا منی وجود ندارد ، یعنی این‏
هیكل كه تمام سلولها و تمام خاطرات و واردات و صادراتش در تغییر و
تحول است ( مثل شهر تهران ) اگر روح در بنده وجود نداشته باشد حق ادعای‏
منیت ندارم ، كما اینكه شهر تهران هم حق ادعای منیت ندارد . اما چرا من‏
حق ادعای منیت دارم ؟ چون خودم خودم را گم نمی‏كنم .
در قصه و داستان می‏گویند نمی‏دانم به ملا نصرالدین نسبت می‏دهند یا به‏
دیگری كه او یكدفعه به ذهنش زد كه اگر من گم بشوم چطور می‏شود ؟ اگر من‏
كه ملانصرالدین هستم فردا یكدفعه نفهمیدم ملانصرالدین كجاست ، آنوقت چه‏
لباسی بپوشم ، چه خانه‏ای بروم ، زنم كیست ، بچه‏ام كیست ؟ این بود كه‏
یك پوست كدویی را به نخ كرد و به گردنش آویزان كرد كه تشخیص بدهد كه‏
من همانم ، من ملانصرالدین هستم . یك رندی متوجه این قضیه شد و وقتی‏
ملانصرالدین در حمام خواب بود ، پوست كدو را از گردنش باز كرد و به‏
گردن خودش انداخت . وقتی ملانصرالدین بیدار شد مرتب می‏گفت : تو ملایی‏
یا منم ؟
ما خودمان را گم نمی‏كنیم ، چرا ؟ برای حافظه است . برای اینكه سلولهای‏
عصبی بر خلاف سایر سلولها از اول تولد تا آخر عوض نمی‏شوند ، و الا اگر ما
خاطراتمان را از دست بدهیم منیت ما از دست رفته است . این هیكل ، این‏
بدن و این وجود مادی یا روحی ما چنین ساخته شده كه همان طوری كه چشم و
گوش و زبان و فكر دارد ، دستگاه حافظه را هم دارد . خودمان خودمان را گم‏
نمی‏كنیم و یك روز اگر از یك كسی یك مشتی خوردیم گواینكه دردش از بین‏
رفته ولی خاطره‏اش در حافظه ما وجود دارد .
بنابر این شخصیت انسان كه شاید در حیوانات هم همین باشد متكی بر وجود
حافظه است . حالا حافظه روح احتیاج دارد ، داشته باشد . ما سر این با
مادیون دعوا نداریم . او می‏گوید : من می‏بینم چشمی هست ، گوشی هست ،
قبولش دارم ، روح دیگر چیست ؟ ما هم می‏بینیم حافظه هست و
همین حافظه به ما اجازه می‏دهد
كه پرونده ما پیش خودمان محفوظ باشد ، احتیاج به آویزان كردن یك قطعه‏
پوست كدو نداشته باشیم . حال اگر همین مجموعه كه چشم و گوش و ریه و
قلب و حافظه و عصب دارد دو مرتبه زنده شود ، طبیعی است كه باز هم همان‏
شخص است ، شخص دیگری نیست . كافی نیست كه فقط چشم بنده تجدید بشود ،
گوشم تجدید بشود ، دستم تجدید بشود ، حافظه‏ام هم باید تجدید بشود . اگر
حافظه‏ام تجدید شد می‏گویم من همان آدمی هستم كه یك روزی به فلان شخص مشت‏
زدم و حالا در قیامت اگر به پشت من مشت می‏خورد ، برای آن مشتی است كه‏
به او زدم .
بنابر این اگر در این دنیا روح لازم است ، در آن دنیا هم لازم است .
همان طور كه فرمودند ، چه در راه طی شده و چه در درس دینداری مرتب‏
تكرار شده كه ما نمی‏خو اهیم اثبات كنیم ، می‏خواهیم جواب محال بود مسأله‏
را بدهیم . قرآن هیچ جا نمی‏گوید قیامت هم عینا چنین است ، " كذلك "
فقط در یك مورد است و این جمله گویا سه یا چهار بار در قرآن تكرار
می‏شود : صحبت زمستان است و مرده بودن زمین با درختهایش و با همه چیزش‏
و باران بهار و هوای مساعد بهار و اینكه همان درخت كه پیش از زمستان و
در فصل تابستان و پاییز گذشته برگی و گلی و حركتی و میوه‏ای داشت و در
مدت زمستان در چشم ما حالت مرده پیدا كرده است و آثار حیاتی در آن‏
وجود ندارد و عینا مثل یك چوب خشك است ، در نتیجه تغییر شرایط زنده‏
می‏شود و این درخت همان درخت است . حالا آیا آن درخت مثل ما احساس و
حافظه دارد یا ندارد ؟ من نمی‏دانم . دنبال این مطلب قرآن می‏گوید : "
« و كذلك تخرجون »" شما هم این طور خارج می‏شوید "« كذلك النشور »"
نشور هم این گونه است . اینكه شخصیت كجاست و چگونه است ، در راه طی‏
شده توضیح داده شد كه شخصیت در همه جای بدن است ، در یك نقطه خاصی‏
نیست ، نه در قلب انسان است ، نه در مغزش و نه در نقطه خاص دیگری .
این سه شرط ، خصوصا دو شرط اولش برای شخصیت لازم است : اینكه وجود آقای‏
الف از وجود آقای ب متمایز می‏شود ( جزء جزء تشكیلات بدنی آقای الف‏
متمایز است از جزء جزء تشكیلات بدنی آقای ب ) ، و ثانیا این آثار
می‏ماند و سابقه را حفظ می‏كند ، و بعد حالا كه این شخصیت در همه جا
پراكنده است ، آیا امكان تجدیدش هست یا نیست ؟ برای این از قلمه و
سلول تناسلی و دانه و . . . نمونه آورده شد .
یك مطلب دیگر كه باز در راه طی شده آمده و در درس دینداری چون خلاصه‏
است گفته نشده ، حفاظت و امانتداری و نگاهداری شخصیت است . یك درخت‏
تمام عیار یا یك فیل یا یك زنبور یا یك بدن انسان یا كوچكترین حادثه‏ای‏
، ضربه‏ای ، گلوله‏ای ، سرمایی ، گرمایی متلاشی می‏شود و از بین می‏رود
و حفظ آن بسیار مشكل است‏
اما می‏بینی م هر قدر واحد كوچكتر می‏شود مصونیتش بیشتر می‏شود و حفاظتش‏
هم بیشتر ، كما اینكه سلولهای تناسلی این طور است . حشرات برای بقای‏
نسلشان در جایی تخم می‏گذارند و معمولا تخمها و دانه‏ها و همچنین جنین انسان‏
( « فی قرار مكین ») محفوظ ترند و وقتی مقیاس یك شی‏ء از حدود ذره ( به‏
معنای شیمیایی ) هم پایین تر رفت و به حالت الكترون رسید ، این دیگر در
واقع صد در صد مصونیت دارد و از باد و سرما و گرما و عوامل مكانیكی‏
محفوظ است .
بنابر این هیچ اشكالی ندارد كه ما قبول كنیم شخصیت یا منیت در سراسر
وجود ما پراكنده باشد . وقتی می‏گوییم " پراكنده است " معنایش این‏
نیست كه حتما تمام اعضای تشكیل دهنده وجود ما دو مرتبه زنده خواهد شد .
همان طوری كه اینجا گفته شده و قرائت فرمودند ، احیانا یكی از این‏
سلولها كه مأمور زنده كردن مجدد هر فرد ماست ، آنقدر مقیاسش كوچك و
ابعادش ریز باشد كه اگر مثلا این آدم را گرگ خورد و بعد آن گرگ را هم‏
مثلا پلنگی خورد و آن ذره ته دریا و بالای كوه ، به هر صورت كه در آمده‏
محفوظ است و آن ذره وارث تمام شخصیات و مكتسبات و از جمله حافظه است‏
. قیامت هم با متلاشی شدن همه چیز است : قبرها ، حیوانات ، همه چیز
متلاشی می‏شود و همه حالت ضربه‏ای و منفصل پیدا می‏كنند . اگر چنین امكانی‏
بود ( چون قرآن مرتب می‏گوید : " « كذلك النشور »" ، " « كذلك‏
تخرجون »" آن ذره در آن روز شروع به نشو و نما می‏كند و ممكن است واقعا
یك بدن دیگری با فرم و شكل دیگری باشد ولی او وارث تمام این قضایاست ،
بنابر این می‏تواند همه اینها را ادامه بدهد .
جناب آقای مطهری فرمودند كه اگر به گفته كتاب ذره بی‏انتها آن عنصر
سوم است كه می‏آید این كار می‏كند هیچ اشكالی ندارد . اینجا لازم است بنده‏
یك توضیح عرض كنم كه با آنكه در آنجا سه عنصر قائل شدیم : عنصر ماده ،
عنصر انرژی و عنصر به اصطلاح امر یا اراده یا روح ، این استفاده را از آن‏
بیان ذره بی‏انتها نمی‏شود كرد كه پس آن عنصر همان روحی است كه ما
می‏گوییم ، آن عنصر سوم با عنصر اول و دوم فرق دارد ، آن یك عنصر رهگذری‏
است . یك حیوان یا یك موجودی وجود داشت ، " « و بدأ خلق الانسان من‏
طین »" از گل هم شروع شده بود ولی یك نفخه روحی شد : " « و نفخت فیه‏
من روحی »" با این تلنگری كه خدا زد ، با این عمل كاتالیزر و تحریكی كه‏
خدا كرد ، از حالت ما قبل انسانی آمد به صورت انسانی ولی دیگر آن تلنگر
باقی نیست ، كما اینكه قرآن روحی است از جانب خدا ولی ما مرتب قرآن‏
را ورق بزنیم و بگوییم من می‏خواهم روح را پیدا كنم ، خدا را در آن پیدا
كنم نمی‏شود . وحی پیغمبر روح الهی است ، امر الهی است اما این امر آمده و یك اثری‏
در زبان و مغز پیغمبر در یك جایی ایجاد كرد و این كلمات به وجود آمد ،
دیگر روح خدا نیست ، تمام شد .
بر می‏گردم به آن مثال كه خواسته بودم جواب داده باشم به ایراد مقدری‏
كه كسانی به استناد یا باطلاع از همان بیان شرودینگر دارند . عرض كردم‏
صرف اینكه یك انرژی فوق العاده‏ای از خورشید دائما به زمین می‏رسد ،
نمی‏تواند توجیه كننده این باشد كه در زمین یك اعمال ضد آنتروپی به وجود
بیاید و از جمله حیات . مثال زدم به یخچال كه در یخچال درست است كه‏
اگر یخ تولید می‏شود به واسطه انرژی الكتریكی است كه از سانترال برق‏
می‏آید و یا به واسطه آن نفتی است كه در یخچالهای نفتی می‏سوزانند ، این‏
به ما یخ می‏تواند بدهد . در مجموعه هیچ عمل ضد آنتروپی پیدا نشده و اصل‏
آنتروپی سر جایش محفوظ است . شرودینگر هم در آن سخنرانی‏اش می‏خواهد
همین را بگوید كه اصل آنتروپی عوض نمی‏شود . ما هیچ منكر آن نیستیم ولی‏
تشكیل یخ به خودی خود محال است . باید یك مهندسی ، یك مخترعی ، یك‏
مبتكری آمده باشد یك چنین مجموعه‏ای را فكر كرده باشد و یك كارخانه‏ای هم‏
یك چنین مجموعه‏ای را ساخته باشد ، یك صاحبخانه‏ای هم دو شاخه را بزند به‏
پریز تا یخ درست شود . در این یخچال ماده هست ، انرژی هست ، اختراع هم‏
هست ، اما اختراع دیگر وجود ندارد ، یك دفعه كسی این اختراع را كرد و
رفت . این عنصر سومی كه در ذره بی‏انتها گفته شده یك چیزی نیست كه‏
همراه بنده و شما باشد و در آن دنیا ( بعد از مرگ ) هم برود یك جاهایی‏
و بعد دو مرتبه بیاید . نه ، یك دخالتی است ، یك دست خارجی است كه‏
از عهده ما بر نمی‏آید ، آن دست خداست ، دست خارجی است كه این تكامل‏
را به وجود آورده است . در قیامت هم باز یك دست خارجی می‏آید . آن‏
دست خارجی و نفخه صور ( همان كه در قرآن هم هست ) یكمرتبه همین مواد و
انرژیها را عوض می‏كند ، كما اینكه این یخچال هم چیزی جز آهن و مس و چرم‏
و . . . نیست ولی با آن دخالت یك چیز دیگر شده است ، این مجموعه غیر از آن است .
بنابر این به طور خلاصه توضیح بنده این است كه اگر توجیه امور این دنیا
احتیاج به قبول روح داشته باشد ، قیامت هم احتیاج دارد . اشكال عین هم‏
است ، هیچ فرقی نمی‏كند . اما اگر نه ، ما اینجا كاری به روح نداریم ،
روی مشاهداتمان می‏گوییم تو حرف زدن را كه قبول داری ، حافظه را كه قبول‏
داری ، حالا حافظه عاملش روح است یا ماده ؟ ما با تو دعوا نداریم . در
حدیث است كه " « كما تنامون تموتون و كما تستیقظون تبعثون » " همان‏
طوری كه می‏خوابید می‏میرید و همان طوری كه بیدار می‏شوید زنده می‏شوید.
واقعا وقتی ما می‏خوابیم صد درصد تمام فعالیتهای حیاتی ما از
دست نمی‏رود ولی قسمت عمده‏ای از فعالیتهای حیاتی ما از دست می‏رود و از
جمله آن حافظه و حتی آن منیت ما از دست می‏رود ، ما دیگر آن فرد سابق‏
نیستیم اما وقتی آن خستگی در رفت و فعل و انفعال‏های داخلی انجام شد بعد
بیدار می‏شویم ، بیدار كه می‏شویم شخصیتمان را دوباره به دست می‏آوریم .
خواب یك تعطیل نسبی حیات و از جمله منیت است ، خودمان را گم می‏كنیم‏
و وقتی بیدار می‏شویم ، همان زبان كه قبلا نمی‏توانست حرف بزند، همان چشم‏
كه قبلا نمی‏توانست ببیند ، همان فكر كه قبلا نمی‏توانست كار كند و همان‏
حافظه كه تعطیل و خاموش شده بود دو مرتبه تر و تازه سر جایش می‏آید. پس‏
هیچ اشكالی ندارد كه نظیر قیامت را ما در اینجا به یك نسبت كوچكی‏
مشاهده كرده باشیم .

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.