• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 1786)
دوشنبه 16/5/1391 - 23:21 -0 تشکر 495188
معاد(دیگاه شهید مطهری)

دوستان گل پربار به استقبال پرسش های خود/دوستان/خانواده و فرزندانتان بروید


كلیاتی درباره مسأله معاد

بحث ما درباره مسأله معاد است . مسأله معاد از نظر اهمیت ، بعد از
مسأله توحید مهمترین مسأله دینی و اسلامی است . پیغمبران ( و بالخصوص‏
آنچه از قرآن درباره پیغمبر ما استفاده می‏شود ) آمده‏اند برای اینكه مردم‏
را به این دو حقیقت مؤمن و معتقد كنند : یكی به خدا ( مبدأ ) و دیگر به‏
قیامت و یا فعلا به اصطلاح معمول ما معاد مسأله معاد چیزی است كه برای‏
یك مسلمان ایمان به آن لازم است ، یعنی چه ؟ یعنی در ردیف مسائلی نیست‏
كه چون از ضروریات اسلام است و ایمان به پیغمبر ضروری است ، پس ایمان‏
به آن هم به تبع ایمان به پیغمبر ضروری است .
ما بعضی چیزها داریم كه باید به آنها معتقد بود ، به این معنا كه‏
اعتقاد به آنها از اعتقاد به پیغمبر منفك نیست ، " باید " به این‏
معناست نه به معنی تكلیف ، به معنی این است كه انفكاك پذیر نیست كه‏
انسان به پیغمبر و اسلام ایمان و اعتقاد داشته باشد ولی به این چیز ایمان‏
نداشته باشد . مثلا روزه ماه رمضان ، می‏گویند كه روزه ماه رمضان از
ضروریات اسلام است . اگر كسی روزه نگیرد و بدون عذر روزه بخورد ، این‏
آدم فاسق است ولی اگر كسی منكر روزه باشد ، از اسلام خارج است ، چرا ؟
برای اینكه اسلام ایمان به وحدانیت خدا و ایمان به پیغمبر است و امكان‏
ندارد كه كسی به گفته پیغمبر ایمان داشته باشد ولی روزه را منكر باشد ،
چون اینكه در این دین روزه هست از ضروریات و از واضحات است ،
 یعنی نمی‏شود انسان در ذهن خودش‏
میان قبول گفته‏های پیغمبر و منها كردن روزه تفكیك كند . ولی خود مسأله‏
اعتقاد به روزه داشتن مستقلا موضوع ایمان و اعتقاد نیست ، یعنی در قرآن‏
هیچ جا وارد نشده : " كسانی كه به روزه ایمان می‏آورند " .
اما گذشته از اینكه مسأله معاد و قیامت مثل روزه از ضروریات اسلام‏
است ( یعنی نمی‏شود كسی معتقد به پیغمبر باشد ولی منكر معاد باشد ) در
تعبیرات قرآن كلمه ایمان به قیامت ، ایمان به یوم آخر آمده است ، یعنی‏
پیغمبر مسأله معاد را به عنوان یك چیزی عرضه كرده است كه مردم همان‏
طوری كه به خدا ایمان و اعتقاد پیدا می‏كنند ، به آخرت هم باید ایمان و
اعتقاد پیدا كنند ، كه معنی آن این می‏شود كه همین طوری كه خداشناسی لازم‏
است ( یعنی انسان در یك حدی مستقلا با فكر خودش باید خدا را بشناسد )
در مسأله معاد نیز انسان باید معادشناس باشد ، یعنی پیغمبر نیامده است‏
كه در مسأله معاد بگوید چون من می‏گویم معادی هست شما هم بگویید معادی‏
هست ، مثل اینكه من گفتم روزه واجب است شما هم بگویید روزه واجب است‏
. نه ، ضمنا افكار را هدایت و رهبری و دعوت كرده كه معاد را بشناسند ،
معرفت و ایمان به معاد پیدا كنند .

سه شنبه 17/5/1391 - 2:58 - 0 تشکر 495628

تكامل انواع ، یك نظریه توحیدی


اینكه عرض كردیم خود تكامل فردی هم كافی است برای استدلال ، مبنی بر
انكار تكامل نوعی و مبنی بر بدبینی نسبت به نظریه [ تكامل انواع ] نبود
. اتفاقا من خودم در مقاله‏ای كه ده پانزده سال پیش برای اولین بار در
مكتب تشیع نوشتم ، مكرر این مطلب را بحث كردم و این را یاد آوری كردم‏
كه نظریه تكامل انواع كه امروز پیدا شده با اصولی كه كشف كرده‏اند ، صد
در صد یك نظریه توحیدی است ، یعنی نظریه تكامل انواع استدلال موحدین را
قویتر و نیرومندتر كرده است . در مسأله تكامل انواع اگر كسی فی الجمله‏
بحث و تردیدی داشته باشد از این نظر است كه آیا با ظواهر آنچه كه در
كتب آسمانی آمده است نه با مسأله توحید منطبق است یا نیست ؟ زحمت‏
این كار را هم جناب آقای دكتر سحابی [ در كتاب خلقت انسان ] كشیده‏اند
و این قدر من می‏توانم اعتراف كنم كه نكات خیلی برجسته‏ای در آنجا
گفته‏اند و من همیشه گفته‏ام كه واقعا قابل مطالعه و قابل دقت است ، و الا
از نظر توحیدی بسیار غلط بوده كه افرادی مسأله تكامل انواع را یك نظریه‏
ماتریالیستی تلقی كرده‏اند ، اصلا این به آن ربطی ندارد و قطعا نظریه تكامل‏
انواع برای اثبات توحید از نظریه ثبات انواع بهتر است و كسانی كه‏
دنبال نظریه ثبات انواع رفته‏اند فكرشان ناشی از یك مسأله كلامی است كه‏
ما ریشه‏اش را یهودی می‏دانیم و تعبیر یهودی كردیم و آن این است كه وجود
خدا را فقط در ابتدای خلقت لازم می‏دانستند ، یعنی برای عالم یك حدوث‏
ابتدایی قائل بودند كه از كتم عدم ناگاه به وجود آمده و در اینجا بوده كه‏
گفته‏اند خدایی لازم بوده است ، بعد كه عالم به وجود آمده كارخانه‏ای است‏
كه دیگر خودش دارد می‏گردد ، خدا هم اگر بمیرد عالم به كار خودش ادامه‏
می‏دهد . پس چون چنین چیزی هست ما باید یوم الشروع برای هر چیزی قائل‏
شویم . آنوقت ما اگر بخواهیم بگوییم انسان را خدا آفریده ، باید یك یوم‏
الشروعی برای نوع انسان قائل شویم . اگر بخواهیم بگوییم درختها را هم خدا
آفریده ، یك یوم الشروعی هم برای درختها باید قائل شویم ، برای كوهها هم‏
یك یوم الشروعی و . . . این مبتنی بر آن طرز تفكر بوده ،
كه اصلا قطع نظر از هر حرف دیگری ، از نظر توحیدی غلط است .
اما مسأله دیگر ، این طور نیست كه ما اصراری داشته باشیم كه علم تكامل‏
پیدا نكرده و آنچه حرف بوده قدما گفته‏اند . ولی مسأله همان مسأله شعر نو
و شعر قدیم است كه امروز در روزنامه‏ها خیلی محل بحث است . شك ندارد
كه شعر هم مثل هزار چیز دیگر قابلیت تكامل دارد . یك حسابی در دنیا
نیامده كه باید قضیه شعر بر سعدی و یا حداكثر بر جامی وقف شده باشد و
دیگر بعد از این نباید كسی كه استعدادش به اندازه استعداد سعدی یا حافظ
یا مولوی یا جامی یا نظامی باشد به وجود بیاید . آخر دلیل ندارد كه به‏
وجود نیاید ، و اگر هم به وجود بیاید چون شاعر مایه الهام می‏خواهد ،
امروز مایه الهام برای شاعر از قدیم بیشتر است . شعر كه تنها احساس و
عاطفه نیست ، فكر و اندیشه هم در آن وجود دارد ، فكر و اندیشه‏ا ی است‏
كه آمیخته با عاطفه است . ولی با همه این حرفها ما نمی‏توانیم تنها زمان‏
را مقیاس بگیریم ، بگوییم به دلیل اینكه همه چیز در حال تكامل است ،
بنابر این مثلا شعرهای نیما حتما در حد اعلایی از شعر است و هفت قرن از
شعر سعدی جلو است . اگر كسی بیاید روی ایرج میرزا حساب كند كه اتفاقا
كسی حساب نمی‏كند ا یرج میرزا شعر نو گفته ، یعنی مضمونهای نو خلق كرده‏
كه مضمونهای نو او را نه سعدی گفته نه حافظ ، منتها یك آدم به اصطلاح‏
الدنگی بوده و بیشتر دنبال هرزگی می‏رفته و در آنچه كه می‏خواسته و دنبال‏
می‏كرده ، بسیار عالی گفته است . جایی هم كه در غیر این [ مضمونها ] گفته‏
خیلی خوب گفته ، مثل شعری كه راجع به كارگر گفته است . مسأله تقدیس‏
كارگر مفهوم جدیدی است كه برای حافظ و سعدی مطرح نبوده ولی برای ایرج‏
میرزا مطرح بوده است . ببینید در آن شعری كه راجع به كارگر گفته چقدر
ابتكار به خرج داده است ! یا اعتراض به خلقت ، همه اعتراض به خلقت‏
كرده‏اند ، از ناصر خسرو حكیم گرفته تا دیگران ( حالا اعتراضشان یا به‏
اصطلاح دلال عارف بوده یعنی شوخی با خداست یا اعتراض جدی ) ، ایرج میرزا
هم اعتراض كرده ، ولی اعتراضهای ایرج میرزا بر اساس مفاهیم جدید امروز
است ، مفهوم جدیدی است كه عصر به او داده است :
كاش چرخ از حركت خسته شود /در فابریك خدا بسته شود
ترن چرخ ز رفتار افتد /موتور نامیه از كار افتد

اینها مضمونهای جدیدی است كه در شعر آمده و نمی‏توانست غیر از این‏
باشد . اما اینها یك حرف است ، " ای آدمها " ی نیما هم كه پریشب نقل كردند ،
كه تا نقل نكرده بودند ما خیال می‏كردیم واقعا یك حرفهایی دارد حرف‏
دیگری است ، [ چیزی نیست ] غیر از یك سلسله مفاهیمی كه اصلا به نظر من‏
هیچ چیز نیست . یا ما باید بگوییم اصلا هیچ چیز نمی‏فهمیم یا باید بگوییم‏
هیچ چیز نیست ، جز اینكه اسمش را آدم بخواهد دهن كجی بگذارد . بچه‏ها را
دیده‏اید ؟ بچه وقتی كه در مقابل آدم بزرگ در می‏ماند ، ناقص می‏ماند ،
می‏خواهد عكس العمل نشان بدهد ، دهن كجی می‏كند . اینها خواسته‏اند در
مقابل شعرای بزرگ كاری كرده باشند ولی نتوانسته‏اند ، در مقابل آنها دهن‏
كجی كرده‏اند . تا آن حدی كه ما سراغ داریم این طور است . البته ما یك‏
شاعر شعر كهن معاصر حسابی هم نداریم . آنهایی كه من می‏شناسم چیزی نیستند
. البته بعضی شان خوب هستند ولی اینهایی كه از آنها [ شاعران نوپرداز ]
دفاع می‏كنند ، ما كه هنری از آنها ندیدیم .
غرضم این جهت است : بشر همین طوری كه تكامل پیدا می‏كند انحراف هم‏
پیدا می‏كند . ما یك اعتقادی داریم و آن اعتقاد این است كه مقارن با
تحول علمی جدیدی كه در دنیای اروپا پیدا شد یك انحراف هم پیدا شد ،
یعنی علم همین طوری كه می‏رفت می‏توانست یك جهش بكند و لا اقل از قسمتی‏
از سرمایه‏های گذشته خودش استفاده كند و راه مستقیمی را طی كند . علم‏
البته رو به پیش رفت ولی از روی خط منحنی ، نه از روی خط مستقیم . بیكن‏
و . . در عین اینكه به بشریت خدمت كردند ، خیانت بزرگی هم كردند ، به‏
عقیده ما افرادی بودند كه خلوص نیت نداشتند ، خودخواه بودند ، برای‏
اینكه شخصیت خودشان را خیلی بزرگتر از آنچه هست جلوه بدهند ، جنایتهایی‏
هم نسبت به بشریت مرتكب شدند . ولی علم برای همیشه در گمراهی باقی‏
نمی‏ماند ، همین طوری كه عرض كردم اگر روی خط مستقیم هم به سوی مقصد طی [
طریق ] نكند و روی خط منحنی برود ولی علم است و بالاخره به مقصد می‏رسد .
من معتقدم كه ما نباید گوشمان فقط به دهن فرنگیها باشد كه اگر روزی گفتند
روح وجود ندارد ما بگوییم وجود ندارد ، بعد فردا كه خود آنها برگشتند و
گفتند روح وجود دارد ما بگوییم وجود دارد . ما می‏خواهیم آن خط منحنی‏ای كه‏
آنها طی كرده‏اند ، با استفاده از همان راهی كه خود آنها طی كرده‏اند با خط
مستقیم طی كنیم . ما نمی‏خواهیم بازگشت به گذشته كرده باشیم ، ما
می‏خواهیم خط منحنی را تبدیل به خط مستقیم كنیم . ما می‏خواهیم بگوییم بر
اساس همین تحقیقاتی كه شما در اینجا كرده‏اید بر خلاف آن
تبعیتی كه شما از امثال بیكن می‏كنید و می‏خواهید روح را انكار كنید دارید
روح را تأیید می‏كنید و البته در سطح بالاتری هم تأیید می‏كنید ، یعنی با
استفاده از موادی كه علم امروز در اختیار شما قرار داده كه این مواد در
گذشته نبود . ما همین طوری كه نباید از آن طرف اصرار داشته باشیم ، از
این طرف هم نباید اصرار داشته باشیم . چرا ما اصرار این گونه داشته‏
باشیم ؟ چرا ما روی این قضیه مطالعه نكنیم ؟
ما در این بحث خودمان بیشتر از جنبه قرآنی بحث می‏كنیم و علت اینكه‏
ما بیشتر مطالب كتاب ذره بی‏انتها را مورد بحث قرار دادیم با اینكه‏
آقای مهندس در كتابهای دیگرشان هم بحثهایی كرده‏اند ولی آن بحثها از نظر
ما با بحثی كه در ذره بی‏انتها هست خیلی اختلاف دارد این است كه یكی از
امتیازات بسیار برجسته و عالی ذره بی‏انتها این است كه متكی به آیات‏
قرآن است ، یعنی روی آیات قرآن زیاد تدبر شده و از آیات قرآن زیاد
استفاده شده و درست و بجا هم هست ، و علاوه بر این جهت كه خیلی اتكاء
به آیات قرآن هست ، با منطقی هم كه برای ما قابل قبول است جور است ،
چون با منطق خودمان جور و نزدیك است ، روی این جهت به آن استناد كردیم‏
. این مسائل كه از نظر ما راجع به روح و به تعبیر ایشان راجع به عنصر سوم‏
بود ، برای ما از این نظر مفید بود كه تتمه بحثی را كه راجع به معاد
می‏خواهیم بكنیم از اینجا ادامه دهیم .
مسأله معاد همان طوری كه یك بار دیگر هم عرض كردم از هر مبحث دیگری‏
از مباحث دینی مشكل‏تر و معضل تر است و لهذا عده‏ای معتقدند كه صد در صد
تعبدا باید آن را پذیرفت . جا هم دارد كه مسأله مشكلی باشد ، چون راجع‏
به چیزی است كه مثل و شبیه او را [ سراغ نداریم ] . حالا اگر قرآن‏
نمونه‏هایی را ذكر می‏كند ، مسلم نمونه‏ها و علامتهایی است ، راجع به یك‏
جهانی است كه بعد از این می‏خواهد بیاید و هنوز وجود ندارد . در باب‏
معاد چند جور نظر داده‏اند . تا ما این نظرها را ذكر نكنیم نمی‏توانیم‏
استفاده خودمان را ذكر كنیم .

سه شنبه 17/5/1391 - 3:7 - 0 تشکر 495629

نظریات مختلف درباره معاد


همین طور كه عرض كردم بعضی گفته‏اند آن معادی كه با عقل می‏شود قبول كرد
، تنها معاد روحانی است و بس ، معاد جسمانی از نظر عقل و علم قابل‏
توجیه نیست . نمی‏خواهند بگویند محال است ، می‏گویند ما راهی برای‏
اثباتش نداریم . همان جمله معروفی است كه بوعلی سینا روی عقاید و
مبانی‏ای كه خودش راجع به روح  داشته گفته است ، معتقد شده كه‏
انسان كه می‏میرد ، تنها روح او ( كه فقط همان عقل اوست ) باقی می‏ماند و
بقیه قوا همه امور مادی و جسمانی است : خیال قوه جسمانی است ، حس قوه‏
جسمانی است ، حافظه قوه جسمانی است ، تمام این قوا جسمانی است . روح‏
انسان هم سعادت و شقاوت دارد ، هر اندازه حقایق بیشتر و صحیح‏تر و
عالیتری را درك كرده باشد و هر اندازه ملكات بیشتری كسب كرده باشد
سعادت بیشتری دارد ، و هر اندازه كه در جهل و مخصوصا در جهل مركب فرو
رفته باشد شقاوت و رنج روحی بیشتری دارد . ولی اینها گفته‏اند : اما
انبیاء مطالب دیگری در باب معاد گفته‏اند و آن غیر از این است كه ما
می‏گوییم و ما در آن مسائل فقط متعبد به قول شارع هستیم .
یك نظر دیگر نظر محدثین ماست . محدثین ما معتقدند به قول خودشان به‏
معاد جسمانی . البته ما هم می‏گوییم معاد جسمانی ولی آنها به شكل خاصی‏
تعبیر می‏كنند . آنها معتقدند هیچ فرقی بین دنیا و آخرت نیست غیر از
دفعه دوم بودن ، یعنی همین وضع زندگی‏ای كه شما امروز دارید می‏بینید ،
همین خورشید در وضعی كه هست ، ماه در وضعی كه هست ، زمین در وضعی كه‏
هست ، همین عالم مجموعا در وضعی كه هست ، همینها بار دیگر با همین‏
نظامات و با همین خصوصیات تكرار می‏شود ، فرقش با حالا این است كه آن‏
دفعه دوم است و این دفعه اول . ما یك دفعه الان وجود داشتیم ، دفعه دیگر
هم بعد وجود پیدا می‏كنیم . چون اكثر ، قائل به روح هم بوده‏اند ، گفته‏اند
كه چون روح انسان در وقت مردن از بدن جدا می‏شود و از طرف دیگر ما داریم‏
كه مرده‏ها از قبرها زنده می‏شوند ، پس لابد معنایش این است كه روحها به‏
این بدنها عود می‏كنند . معاد جسمانی از نظر آنها یعنی معاد صد در صد
 مادی با همه خصایص و خصوصیات .
بعد می‏گوییم پس چرا در این دنیا پیری و مردن هست و در آنجا پیری و
مردن نیست ؟ چرا در اینجا تكلیف هست و در آنجا تكلیف نیست ؟ چرا
آنجا جاودانی است ؟ اگر این عالم عین آن عالم است و آن عالم عین این‏
عالم ، پس چرا این چیزهایش فرق می‏كند ؟ چرا خدا در آنجا مردم را مكلف‏
نمی‏كند كه بار دیگر او را اطاعت كنند و در آنجا لیاقت سعادت پیدا كنند
؟ می‏گویند خدا این طور خواسته است ، چون به مشیت گزافی ( بی‏مبنا )
قائل‏اند . خدا مشیتش این طور قرار گرفته كه اینجا دار تكلیف و دار فنا
و دار حركت و تغییر و دار عمل باشد و آنجا دار جزا باشد و تكلیف وجود
نداشته باشد ، تغییر و حركت و پیری وجود نداشته باشد ، مرگ و نیستی هم‏
وجود نداشته باشد ، و الا از نظر جنس این عالم و جنس آن عالم هیچ تفاوتی‏
نیست . خدا این طور خواسته ، در مقابل مشیت خدا هم حرفی نمی‏شود زد .
ولی اینجا نظر سومی هست كه می‏گوید مشیت گزافی با توحید سازگار نیست‏
. اگر این جهان جهان تكلیف است ، چون وضعش طوری است كه انسان در
اینجا می‏تواند مكلف باشد و باید مكلف باشد و باید عمل كند و باید با
عمل ، خودش را تكمیل كند و اگر آن جهان جهان جزای اعمال است ، نمی‏شود
در آنجا تكلیف وجود داشته باشد ، اگر می‏شد در آنجا هم خداوند تكلیف‏
می‏كرد . اگر در اینجا پیری و فرسودگی و كهنگی هست و در آنجا نیست ، چون‏
نظام دو نظام است ، سنخ دو سنخ است ، نشئه دو نشئه است ، نه اینكه‏
همین طور به گزاف گفته‏اند اینجا این طور باشد ، آنجا آن طور باشد . سنخ‏
وجود این عالم یك سنخ وجود است و سنخ وجود آن عالم سنخ دیگری او وجود
است . باز بنا به نص قرآن همان طوری كه در آن عالم تغییر نیست ، پیری‏
نیست ، فرسودگی نیست ، مردن نیست ، بی حسی نیست ، این حالتی هم كه ما
آن را حالت بی‏حیاتی و حالت جمادی می‏نامیم نیست ، چون ما از قرآن این‏
طور استنباط می‏كنیم كه هر چه در آن عالم هست حی و ناطق و گویاست ( « و
ان الدار الاخره لهی الحیوان ») . سنگی هم كه در آنجا وجود دارد ذی‏
حیات است ، حی است ، آب آنجا هم حیات دارد ، بدن آنجا هم زنده است‏
. اینجا ما یك بدن مرده‏ای داریم و یك روح زنده‏ای و آنجا بدن ما هم زنده‏
است و لهذا دست ما در آنجا شهادت می‏دهد . قرآن این طور بیان می‏كند :
 " « الیوم نختم علی افواههم و تكلمنا ایدیهم و
تشهد ارجلهم بما كانوا یكسبون »"  بر دهانشان مهر می‏زنیم كه به‏
دهانشان می‏گوییم حرف نزنند ، دستهایشان با ما حرف می‏زند . خود همین‏
پاها وجود دارد ولی حرف می‏زند و شهادت می‏دهد : " « و تشهد ارجلهم بما
كانوا یكسبون »" . این امر را به اینكه شهادت به زبان حال و تأویل‏
است نمی‏شود حمل كرد . قرآن صراحت دارد ، چون می‏گوید اینها [ گناهكاران‏
] به اعضاء اعتراض می‏كنند ، اعضاء به آنها جواب می‏دهند . دیگر زبان حال‏
معنا ندارد . " « و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا » " به پوستهای‏
خودشان می‏گویند : شما چرا علیه ما شهادت دادید ؟ " « قالوا انطقنا الله‏
الذی انطق كل شی‏ء »"  خدا كه همه چیز را به سخن آورده ما را به‏
سخن آورده است . حدیث می‏گو ید كه اینجا پوست كنایه از عورت است .
قرآن چون تأدب دارد كه نام اسافل اعضاء را نمی‏برد ، در اینجا تعبیر به‏ " جلود " كرده است
آنها می‏گویند پس مسأله قیامت و دنیا صرف مكرر شدن این نظام نیست .
اگر این نظام مكرر می‏شد ، محال بود خاصیت خودش را از دست بدهد . اگر
آن نظام عین این نظام می‏بود پیری و مردن و حتی تكلیف و حتی همین جمادات‏
و مردگی و تمام اینها وجود داشت . قرآن می‏گوید : " « یوم تبدل الارض‏
غیر الارض »" زمین هست و زمین نیست ، زمین غیر زمین می‏شود ، هم‏
زمین است و هم غیر زمین ، مثل اینكه زمین هست ولی یك تغییراتی در این‏
زمین پیدا می‏شود . آنوقت راجع به همین زمین می‏گوید : " « و اشرقت‏
الارض بنور ربها »" و زمین به نور پروردگارش نورانی است .
می‏گوید این زمین ( كه الان در ذات خودش یك موجود ظلمانی است ، كه اگر
نور خورشید به آن نرسد تاریك است ) به نور پروردگارش نورانی است .
وقتی كه مطلب به اینجا رسیده است كه نظام آن عالم نظام دیگری است ،
راجع به آخرت گفته‏اند : پس قطعا نظام آخرت ، این نظام دنیا نیست ،
پس آن یك عالم دیگری است از سنخ عالم روح ( ولی روح نه به معنای آن‏
عقلی كه بوعلی سینا می‏گفته ، روح با تمامی قوایی كه دارد ) .
آنگاه مطلبی می‏گویند كه این مطلب را علم امروز هم تأیید می‏كند .
می‏گویند این عالمی كه تو الان با این خصوصیات داری می‏بینی و اسمش را
عالم جسمانی می‏گذاری ، تو خیال می‏كنی كه همه این خصوصیاتی كه الان برای‏
این عالم درك می‏كنی ، اینها بیرون از وجود تو وجود دارد ؟ بیشتر این‏
خصوصیات را تو الان در باطن خودت داری خلق می‏كنی ، همان طوری كه علم‏
امروز می‏گوید ما الان این عالم را ملون و با یك رنگهایی می‏بینیم ولی آیا
عالم در ذات خودش رنگ دارد ؟ وقتی علم خیلی دقیق می‏شود [ می‏بیند ] اصلا
رنگی در متن عالم وجود ندارد . در اثر برخوردی كه این عالم با ما دارد [
رنگ ادراك می‏شود ] . ما نمی‏دانیم چطور می‏شود ولی این قدر می‏دانیم كه ما
در درون خودمان رنگ را می‏آفرینیم . آقای مهندس هم در كتاب خودشان مكرر
ذكر كرده‏اند كه ما شاخص‏ترین مشخصات این عالم را ابعاد جسمانی آن‏
می‏دانیم ، در صورتی كه علم امروز می‏گوید آن چیزی كه اصل این عالم است ،
در ذات خود شاید اصلا بعد نداشته باشد و شاید خود بعد هم از ساخته‏های روح‏
و ذهن ما باشد . حتی ما خیلی نمی‏توانیم میان آنچه كه از این عالم درك‏
می‏كنیم مرز قائل بشویم كه چقدر آن روحی است و چقدر آن [ جسمی ] ؟
لذتهایی كه ما درك می‏كنیم ، درست است كه یك عامل محركی در بیرون دارد
ولی نفس لذت را ما در درون خودمان خلق می‏كنیم . لذت در ماده وجود
ندارد ، محركش در ماده وجود دارد . حتی لذتهای جسمانی نه لذتهای روحانی‏
هم مخلوق روح ماست ، منتها در اینجا كه هستیم محركی از بیرون باید وجود
داشته باشد . وقتی محرك در بیرون بود ، آنوقت معد می‏شود برای اینكه ما
این لذت را در درون خودمان خلق كنیم . در آن وقتی كه " « یوم تبدل‏
الارض غیر الارض »" می‏شود ، همه آن چیزهایی كه امروز با روح خودمان با
[ كمك ] عامل مادی خارج ایجاد می‏كنیم ، آن وقت با حكومت روح ایجاد
می‏كنیم ، یا به تعبیر آقای مهندس در آن وقت با حكومت عنصر سوم ایجاد
می‏كنیم . منتها آنها معتقدند عنصر اول و دوم در داخل خود روح است  . می‏گفتند شما خیال كرده‏اید
كه روح جسم نیست ؟ روح هم خودش جسم دارد و ما الان دارای دو جسم هستیم :
یك جسم جسم مادی و جسم دیگر جسم روحی ، و جسم روحی ما دارای ابعاد است‏
و مفاهیم ریاضی را كه ما در ذهن خودمان تصور می‏كنیم و ابعاد برایش خلق‏
می‏كنیم و در عالم ذهن تقسیم می‏كنیم ، واقعا ما بعد ریاضی را در ذهن‏
خودمان خلق می‏كنیم و رویش حساب می‏كنیم ، نه اینكه آن كه در ذهن ماست‏
بعد ندارد و فقط تصوری است از بعد ، تصور بعد غیر از خود بعد است . ما
هر جا كه درباره ریاضیات فكر می‏كنیم و همه ابعادی را كه تصور می‏كنیم ،
نه این است كه ابعاد خارج را می‏بینیم ، بلكه همان ابعاد ابعادی است كه‏
ذهن ما قدرت خلاقیت آن را دارد و آن ابعاد را در خودش خلق می‏كند .

سه شنبه 17/5/1391 - 3:14 - 0 تشکر 495630

معاد از نظر ملا صدرا


امثال ملا صدرا گفته‏اند معاد جسمانی است اما همه معاد جسمانی را
برده‏اند در داخل خود روح و عالم ارواح ، یعنی گفته‏اند این خصایص جسمانی‏
در عالم ارواح وجود دارد ، این فاصله‏ای كه قدما از قبیل بوعلی میان روح و
جسم قائل بوده‏اند و فقط عقل را روحی می‏دانستند و غیر عقل را روحی‏
نمی‏دانستند ، این فاصله وجود ندارد . اما البته این مطلب هم مشكل را حل‏
نكرده است ، یعنی ما این را با مجموع آیات قرآن نمی‏توانیم [ تطبیق كنیم‏
] . با اینكه حرف خیلی خوبی است و آن را با دلایل علمی هم می‏شود تأیید
كرد ولی معاد قرآن را با این مطلب نمی‏شود توجیه كرد ، چون معاد قرآن‏
تنها روی انسان نیست ، روی همه عالم است . قرآن اساسا راجع به عالم‏
ماده بحث می‏كند نه تنها انسان : " « اذا الشمس كورت 0 و اذا النجوم‏
انكدرت 0 و اذا الجبال سیرت » " مربوط به قیامت است ، "
« یوم تبدل الارض غیر الارض »" فقط ارض روح ما را نمی‏گوید ، قرآن ارض‏
( همین زمین ) را دارد می‏گوید ، و سایر آیاتی كه در قرآن هست .
اینجا چیزهایی بوده است كه علم قدیم قاصر بوده و نمی‏توانسته از اینجا
یك قدم جلوتر برود ، یعنی نه اینكه امثال ملاصدرا اینجا كه رسیده‏اند
 كمیت شخصشان‏
لنگ بوده ، نه ، اینجا كه رسیده‏اند علم قدیم به شكلی بوده كه اجازه‏
نمی‏داده است یك قدم جلوتر بروند ، ولی علم امروز در اینجا جلوی ما را
باز كرده و همین راهی كه آقای مهندس رفته‏اند با اتكاء علم امروز بسیار
راه مفیدی است . در میان قدمای ما فقط مرحوم آقا علی مدرس با اینكه در
عصر قدیم هم هست ( متعلق به زمان ناصرالدین شاه است ) و ظاهر هم این‏
است كه توجه به علم جدید نداشته ولی در عین حال در این زمینه حرفهایی‏
زده كه بوی این مطلب می‏آید .
چرا علم قدیم اجازه نمی‏داده است ؟ آن روز هم عرض كردم و حالا تكرار
می‏كنم : در علم قدیم این حرفها نمی‏توانسته مفهوم داشته باشد كه خورشید
یك روزی پیر شود و از بین برود ، ماه پیر شود و از بین برود ، زمین ما
ساقط شود ، چون بر اساس فلكیات قدیم بوده و افلاك یك حقایق ازلی و تا
ابد بوده‏اند و زمین هم یك موجودی بوده كه برای همیشه باید در مركز عالم‏
باقی بماند . خراب شدن عالم به طور كلی ، برای آنها نمی‏توانسته از نظر
علمی مفهوم داشته باشد ، هر وقت می‏گفتند تعبدا می‏گفتند ولی از نظر علمی‏
نمی توانستند توجیه كنند .
حالا كه قرآن می‏گوید : " « و الارض جمیعا قبضته یوم القیامة و السموات‏
مطویات بیمینه »"تصریح قرآن است : زمین در آن روز در قبضه‏
خداست و آسمانها به دست قدرت الهی در هم پیچیده می‏شود ، اگر ما این‏
مرحله را هم توانستیم حل كنیم كه خود آقای مهندس در این مرحله گامهای‏
خیلی مؤثر و مفیدی برداشته‏اند یعنی مرحله‏ای كه تمام عالم به سوی قیامت‏
می‏رود ، كه آن خواصی كه عرض كردم [ پدید می‏آید ] كه نظامات عوض می‏شود
و تغییر می‏كند و عالم می‏رود به سویی كه در آنجا انسانها دیگر پیری ندارند
، فرسودگی ندارند ، مردن ندارند ، تكلیف نمی‏تواند آنجا وجود داشته باشد
، اجل و مهلت مقرر و از این حرفها نمی‏تواند وجود داشته باشد ، وسوسه‏
نمی‏تواند وجود داشته باشد و در آنجا حیات بر موت غلبه می‏كند یا به‏
تعبیر ما در آنجا روح بر جسم غلبه می‏كند ، نظام جنبه‏های حكومت روح بر
جسم است نه جسم بر روح ، اگر ما این مطلب را طی كنیم و برویم جلوتر ،
یك قدم بسیار بزرگی را برداشته‏ایم . تنها آن [ توجیه كه معاد ، جسمانی‏
است ] نمی‏تواند م عاد قرآن را حل كند .من الان به آقای مهندس مطلبی را عرض می‏كنم
كه قبلا فكر كنند ، شاید خودشان جوابش را پیدا كنند :
 مسأله مهم این است كه اگر ما این مسأله را
هم حل كنیم ، حتی ثابت كنیم كه عالم ما رو به قیامت می‏رود و روزی خواهد
شد كه وضع عالم ما همان وضعی می‏شود كه قرآن درباره قیامت توصیف كرده ،
مسأله بقای شخص ما چه خواهد شد ؟ یعنی بحثی كه روزهای اول كردیم آیا ما
كه می‏میریم ، به عنوان یك فرد و شخص باقی هستیم یا باقی نیستیم ؟ و اگر
به عنوان فرد و شخص باقی هستیم كه عرض كردیم مطابق آنچه قرآن می‏گوید
قطعا ما به عنوان فرد و شخص باقی هستیم این فرد و شخص باقی ، با عالم‏
كه به سوی قیامت می‏رود چه حالتی پیدا می‏كند ؟ عالم به سوی ما خواهد آمد
؟ ما به این عالم بر می‏گردیم ؟ و اگر بگوییم فرد و شخص باقی نیست ،
تكلیف جزا و پاداش و كیفر و بقای شخصیت كه نص قرآن است چه می‏شود ؟
- البته در بحث دو عالم وارد شدن خیلی مشكل است ! آقای مطهری بین ما
از لحاظ مطالعات قدیمی شاخص هستند ، آقای مهندس بازرگان هم استاد همه‏
ما بوده‏اند و در تطبیق دین با معارف جدید از همه استادتر . آقای مهندس‏
بازرگان فرمودند بشر یا هر موجود ذی حیاتی در بدو پیدایش ، انرژی فعالش‏
زیادتر است و بعد به تدریج این انرژی تبدیل می‏شود ، آن قسمت قابل‏
استفاده‏اش كم می‏شود و آن انرژی بی خاصیتش كه آنتروپی است زیادتر می‏شود
و این در دنباله این بحث بود كه آقای مطهری می‏خواستند از تكامل فردی‏
برای اثبات روح استنتاج كنند و آقای مهندس بازرگان می‏فرمودند تكامل‏
فردی بر مسأله اثبات روح تطبیق نمی‏كند . آقای مطهری فرمودند استدلال قرآن‏
درباره تكامل فردی است . البته استدلال قرآن روی تكامل فردی است ولی‏
نبایست تكامل را به آن معنا بگیریم . درجاتی كه قرآن در خلقت متذكر
می‏شود : " « ثم جعلناه نطفة فی قرار مكین . . . ثم انشأناه خلقا اخر
فتبارك الله احسن الخالقین » " توجه به نتیجه‏دار بودن این تغییرات‏
است . قرآن نوع این تبدیل هدایت شده را می‏خواهد بیان كند . قرآن نظرش‏
این است كه اگر این تغییرات تغییرات هدایت شده‏ای نبود ممكن بود مضر
واقع شود و اصلا این انرژی هدر برود ، در حالی كه شما می‏بینید این‏
تغییرات مفید واقع شده است . پس یك مدبری هست كه این تغییرات را
یك تغییرات هدایت شده‏ای می‏كند تا نتیجه غایی‏اش نتیجه مطلوب باشد

. این نه منافاتی با نظریه تغییر نوعی قرآن از
لحاظ فرد دارد و نه منافاتی با نظریه تبدیل انرژی .
استاد : من فقط یك سؤال [ از آقای مهندس بازرگان ] داشتم : این طور
فرمودید كه یك موجود زنده حداكثر انرژی فعال را در ابتدا دارد و هر چه‏
كه بگذرد ، از آن كاسته می‏شود . البته ما هم این را تعبد قبول كردیم ولی‏
من آنچه كه به نظرم می‏رسد این است كه بعضی از همین فرنگیها در
نوشته‏هایشان كه ترجمه شده و ما دیده‏ایم و حالا درست یادم نیست كه در
همین كتاب راز آفرینش انسان است و یا جای دیگر این مطلب را ذكر
می‏كنند كه از جمله خواص حیات این است كه انرژی جدید كسب می‏كند ، یعنی‏
منحصر به سرمایه اولی نیست ، سرمایه جدید تولید می‏كند .
آنوقت یك سؤال دیگر هم كه برای ما طبعا باقی است همین است : یك‏
سلول كه در یك انسان به وجود می‏آید ، فرض كنید خود همین [ سلول ]
آفریننده میلیونها سلول است ، آنهم سلولهای نطفه‏ای كه هر یك از آنها
اگر رحم مناسبی باشد می‏تواند منشأ انسانهای دیگری باشد ، باز هر یك از
این سلولها خودش مخزن نیرو و انرژی است ، اگر آن سلول اولی حداكثر
انرژی را در ابتدا دارد ، این سلولها از كجا به وجود می‏آید ؟ تا آن سلول‏
از بیرون انرژی به دست نیاورده باشد ، از كجا این قدرت را دارد كه‏
اینهمه مخزن از نو ایجاد كند ؟ چون هر سلولی كه می‏گویید منشأ یك انسان‏
است ، خودش یك مخزن جدید است . این موجودی كه خودش یك مخزن بوده ،
بعد معادل با خودش بلكه میلیونها و میلیاردها ( در طول عمر كه مسلم‏
میلیاردهاست ) مثل خودش می‏تواند ایجاد كند ، آیا بدون اینكه كسب انرژی‏
جدید كرده باشد می‏تواند ایجاد كند ؟ پس علی القاعده این طور باید بگوییم‏
كه این خاصیت در نیروی حیاتی هست كه لااقل در آن قسمت ایجاد سلول حیاتی‏
می‏تواند انرژی جدید كسب كند و اگر غیر از این باشد چطور قابل توجیه است‏
؟ متخصص شما هستید .
من از بیان آقای مهندس . . . استفاده كردم و بیانات ایشان هم از
عرایض بنده اگر بالاتر نبود كمتر هم نبود ، اما ایشان یك چیزی گفتند كه‏
مرا به یاد یك داستانی انداخت و آن این است : مردی است به نام قطب‏
الدین رازی ، صاحب كتاب محاكمات ، مرد بسیار فاضل و عالمی است كه الان‏
كتابش مورد استفاده است . او آمد یك كاری نظیر كار آقای مهندس بكند و
صلاحیتش را هم داشت اما شهرت دو نفر ، آن بیچاره را از بین برده . فخر
رازی شرحی نوشته بر شرح اشارات بوعلی و خیلی ایراد كرده است .
 خواجه نصیر آمده و شرح دیگری كرده و تمام ایرادهای فخر رازی را جواب‏
داده است . فخر رازی خودش شهرت فوق العاده‏ای دارد و خواجه نصیر هم‏
شهرت خیلی زیادتری . بعد از صد سال و شاید كمتر مردی به نام قطب الدین‏
رازی ( كه واقعا هم مرد عالمی است ) كتابی نوشت به نام " محاكمات "
، یعنی میان فخر رازی و خواجه نصیر الدین محاكمه كرده است . این كتاب‏
را نوشته و زحمت هم كشیده است . كتاب خوبی هم هست و حداقل از حرفهای‏
فخر رازی اگر بالاتر نباشد كمتر نیست ، در سطح حرفهای دیگران است .
كتاب را نوشت كه الان مورد استفاده است و با زحمت زیادی پیش پادشاه‏
وقت برد . گفت : چه نوشته‏ای ؟ گفت : محاكمات . گفت : محاكمه میان كی‏
؟ گفت : فخر رازی و خواجه نصیر الدین طوسی . لابد آن وقت قطب الدین‏
رازی شكل طلبه‏ای بوده . گفت : تو كی هستی كه بخواهی میان دو بزرگوار
محاكمه كنی ؟ ! چوب بیاورید ! پاداشی كه به بیچاره دادند این بود كه یك‏
چوب حسابی به او زدند !
مهندس بازرگان : آقای مهندس . . . توضیح دادند كه خیلی بجا بود و حالا
در تكمیل همان توضیح ، برای رفع این ابهام یا استعجاب عرایضی می‏كنم و
بعد نكته دیگری را اضافه می‏كنم . اینكه عرض شده بود مسأله پیشرفت و
رشدی كه یك فرد از زمان ولادت تا مثلا سن چهل سالگی و پنجاه سالگی پیدا
می‏كند و من جمیع جهات ، هم تشكیلات بدنی و هم زور و قوتش و هم سایر
استعدادهایش به طور محسوس در حال رشد و تكامل است ، این را بنده تكامل‏
حساب نكرده بودم و بر عكس ، آن تكامل نوعی را مؤید آن مطلب كه حتما
یك دست خارجی یا یك عنصر سومی ضرورت دارد قرار داده بودم . این باعث‏
تعجب و اشكال شده بود . البته هیچ قابل انكار نیست كه یك فرد سی ساله‏
یا چهل ساله از هیچ بابت نباشد ، از حیث زور بازو و از حیث وزنی كه‏
می‏تواند بلند كند یا كاری كه می‏تواند انجام دهد ، قابل مقایسه با یك بچه‏
یك ساله و دو ساله نیست و چون انرژی مؤثر در جهت عكس تغییر می‏كند ،
یعنی هر قدر آنتروپی بالا می‏رود انرژی مؤثر كم می‏شود ، بنابر این به نظر
می‏آید كه انرژی مؤثر یك آدم سی ساله خیلی بیشتر از انرژی مؤثر یك بچه‏
شش ماهه باشد . اما اگر واحد انرژی مؤثر ( یعنی كل زوری كه مثلا یك فرد
چهل ساله دارد تقسیم بر وزنش ) را مقایسه كنیم با زوری كه یك بچه نه‏
ساله دارد تقسیم بر وزنش ، البته این تا حدودی مطلب را روشن می‏كند ،
ولی اساسا نكته در جای دیگر است ، همین كه فرمودند مثلا یك تك سلولی‏
تبدیل می‏شود به دو سلول ، دو سلول به چهار سلول و
مثلا در عرض نه‏ ماه یك سلول واحد در شكم مادر به جایی می‏رسد كه صاحب چشم و گوش و دست‏
و قلب و ریتین و جوارح و . . . می‏شود و این را خلاف آنچه بنده عرض كرده‏
بودم تلقی فرمودند ، در صورتی كه همان است . ملاحظه كنید در عرض نه ماه‏
اول ، انسان چقدر انسان رشد می‏كند ؟ بعد نه ماهی كه از سال چهلم تا چهل‏
بعلاوه نه ماه طول می‏كشد ، چقدر انسان رشد می‏كند ؟ اصلا قابل مقایسه نیست‏
. در نه ماه اول ، پیشروی و رشد موجود تقریبا بی‏نهایت است ، یعنی اگر
تشكیلات و قوت و نیرویی كه بعد از نه ماه پیدا كرده به آنچه روز اول‏
انعقاد نطفه داشته تقسیم كنیم ، نسبت بی‏نهایت است اما هر قدر جلو
بیاییم این نسبت كمتر می‏شود . فرض بفرمایید بچه‏ای كه به دنیا می‏آید ،
رشد او بعد از نه ماه شاید مثلا صد برابر بچه تازه متولد است ، وقتی هجده‏
ماهه شد ، اگر رشد او را بر حالت نه ماهگی‏اش تقسیم كنیم ، شاید ده‏
برابر شود . همین طور هر چه جلو می‏رویم نسبت كمتر می‏شود و مثلا از چهل‏
سال به آن طرف این نسبت ، مثبت نیست ، مدتی تقریبا ثابت است ، بعد
منفی می‏شود . انرژی مؤثر همین است ، یعنی انرژی قابل استفاده ، انرژی‏ای‏
كه می‏تواند كاری بكند .
انسان از زمان تك سلولی تا وقتی كه به مرگ می‏رسد ، در آن نهاد تشكیل‏
و تركیبش طوری است كه می‏تواند انرژی مؤثر بیشتری ایجاد كند تا وقتی كه‏
بزرگ شود . البته در اینجا رشد هست ، تكامل هست یعنی كمال ایجاد می‏شود
و اعجاز هم هست . اعجازش این است كه در همان تشكیل هست ، خداوند یا
خالق ( به قول ما ) چنان امكاناتی و چنان تركیباتی گذاشته كه او می‏تواند
بعدا صاحب عقل و هوش و ذكاوت و استعداد و ابتكار و همه اینها شود .
این هنر اوست ، مثل گلوله‏ای كه تیراندازی پرتاب می‏كند و فرض كنید یك‏
تیهو را در فضا می‏زند ، این بستگی دارد كه او چه زاویه‏ای گرفته و چه‏
نیرویی به این گلوله داده كه توانسته است این تیهو را بزند . تمام این‏
كمال و رشد و پیشرفت و ترقیات فوق العاده‏ای كه در یك موجود زنده خصوصا
انسان می‏بینیم ، معلول و مخلوق آن تركیب اولیه است و از نظر پیشرفت و
آثاری كه نتیجه داده ، البته كمال و رشد و ترقی است ، اما از نظر آن‏
حسابی كه مبنای الزام به قبول فرضیه عنصر سوم است ( كه آن مسأله آنتروپی‏
است ) خیر . آنتروپی دائما در حال ترقی است ، همان طوری كه مثال عرض‏
كردم : انسان در حالت جنینی طوری است كه می‏تواند در عرض یك روز این‏
قدر جلو برود و كار كند ، وقتی كه بزرگ شد و بالاتر آمد ، آن انرژی‏
مؤثرش كمتر می‏شود ، انرژی‏ای كه می‏تواند خلاقیت و سازندگی داشته باشد ،
در حال تنزل است و رو به مرگ می‏رود و همان طور كه عرض كردم كلامی از
حضرت امیر هست كه شما از همان روز تولد به طرف مرگ می‏روید . این صد
درصد صحیح است . كتابی است ترجمه آقای آرام به نام " علم ، نظریه ، انسان " كه‏
مجموعه‏ای است از سخنرانیهای شرودینگر . شرودینگر فیزیسین اتریشی الاصلی‏
است كه از زمان هیتلر به بعد به آمریكا رفته بود و صاحب جایزه نوبل و
از سران فیزیك جدید است . سخنرانیهای او ، هم مفصل است و هم خیلی‏
غامض یعنی علمی است ، آخرین مطالب مربوط به فیزیك ( تا شاید ده سال‏
پیش ) در آنجا هست . او در آن كتاب می‏گوید درست است كه ما در زمین‏
نمونه‏هایی می‏بینیم كه در جهت خلاف آنتروپی است ( همین مسأله كتاب ذره‏
بی‏انتها ) ولی زمین چنین شانسی دارد كه یك مادر سخاوتمند خراجی مثل‏
خورشید بالای سرش است و دائما به رایگان به همه جا انرژی افشانی می‏كند .
اگر مجموعه خورشید و زمین و سایر ثوابت و سیاراتی كه آنها هم از خورشید
تمتع دارند در نظر بگیریم ، آنتروپی ترقی می‏كند ولی وقتی نظرمان به یك‏
نقطه خاصی باشد مثلا آنجا كه گیاه در یك جنگل درست می‏شود ،
 آنتروپی در حال تنزل است .
خوب ، این حرف صحیح و درست است . وقتی مجموعه جهان را نگاه كنیم ،
آنتروپی‏ا ش در حال ترقی است و انرژی مؤثرش در حال تنزل ، و بنابر این‏
یكی از نكاتی كه در ذره بی‏انتها روی آن تكیه شده برای اینكه یك عنصر
سومی را ضروری و واجب بدانیم ، ظاهرا از بین می‏رود ، یعنی اگر در روی‏
زمین موجود زنده پیدا شده و یا در انواع موجودات زنده تكاملی پیدا شده ،
این درست است كه خلاف اصل آنتروپی است یعنی یك نظم و تفصیل و تشكیلات‏
در جهت خلاف آن است ولی خرجش را خورشید می‏دهد .
جوابی كه دارد و خیلی هم ساده است این است : با اینكه انرژی از
خورشید می‏آید ، معذلك پیدایش موجود زنده و چیزهایی كه در طبیعت‏
می‏بینیم ، خود به خود نمی‏توانست انجام بگیرد . به طور مثال یك یخچال را
در نظر بگیریم . یخچال ( چه یخچالهای خانگی و چه یخچالهای بزرگ‏
كارخانجات ) چكار می‏كند ؟ یك محفظه‏ای دارد كه در آنجا فرض كنید شما
یك ظرف آب بیست درجه می‏گذارید . این آب بیست درجه رفته رفته خنك‏
می‏شود ، می‏رسد به صفر درجه . به صفر درجه كه رسید ، آهسته آهسته تبدیل‏
می‏شود به یخ . ممكن است یخ هم تا منهای پنج درجه برود ، یعنی در اینجا
دائما حرارت از این قالب گرفته می‏شود و سردتر می‏شود . این حرارتها كجا
می‏رود ؟ پشت یخچالها معمولا یك شبكه سیمی هست كه داغ می‏شود ، آن‏
كانداكتور است ، یعنی حرارت مرتب از آن قالب یا ظرف یخ گرفته می‏شود
و به هوای اتاق داده می‏شود ، و یا در كارخانجات از آن طشت بزرگی كه‏
قالبهای یخسازی را در آن گذاشته‏اند حرارتهایی استخراج می‏شود و می‏آید در
كاندانسور . كاندانسور یا آن چیزی است كه روی بام گذاشته‏اند و به وسیله آب خنك‏
می‏شود ( یعنی آن آب گرم می‏شود ) یا مثل این كولرهای گازی است ،
كاندانسور هوایی است كه باز فضا گرم می‏شود . خلاصه یك یخچال و یك ماشین‏
مبرد ، عملی كه انجام می‏دهد این است كه مرتب حرارت از یك جسم سرد
گرفته می‏شود یا به اصطلاح كارنو از یك منبع سرد گرفته می‏شود و در یك‏
منبع گرم ریخته می‏شود . این یك عمل خلاف عادی است . شرودینگر می‏گوید در
اینجا اگر ما موفق می‏شویم كه یخ درست كنیم برای این است كه از خارج یك‏
انرژی می‏آید . حال آن انرژی خارج همان موتور برق یخچال است یا در
یخچالهای نفتی همان نفتی است كه سوخته می‏شود ، یعنی انرژی حرارتی یا
انرژی الكتریكی می‏آید و این عمل انجام می‏گیرد . اما مسأله اینجا تمام‏
نمی‏شود . یخچال اگر می‏تواند این كار را بر خلاف آنتروپی بكند ، خود به‏
خود نیست . اگر فرض كنید یك توربین هفتصد و پنجاه هزار كیلو واتی را
هم بیاورند در این اتاق به كار بیندازند و تمام نیروهای انرژی زمین و
تمام سانترالهای برق كار كنند ، به اندازه یك انگشتانه هم نمی‏تواند یخ‏
درست كند . صرف اینكه انرژی به یك جایی القاء شود ، این عمل خلاف‏
آنتروپی نیست بلكه بر عكس ، مرتب انرژی هدر می‏رود و مرتب آنتروپی بالا
می‏رود ، مرتب برقها می‏آید به صورت حرارت ، صدا ، نور و به صورتهای‏
مختلف پخش می‏شود و از بین می‏رود . چه شده كه این عمل صورت گرفته است‏
؟ آن مغز مخترع این ماشین یخ سازی و دست كارگری كه آن را ساخته ، طوری‏
آن را ترتیب داده تا اینكه البته با خروج كردن یك مقدار انرژی خارجی‏
یك عمل ضد آنتروپی درست شود . آن اصل كروزیوس كه هیچ وقت حرارت به‏
خودی خود از جسم سرد به جسم گرم نمی‏رود ( یعنی هیچ وقت به خودی خود
آنتروپی تنزل نمی‏كند ) بر قرار است و دو شرط می‏خواهد : یكی اینكه از
خارج یك انرژی وارد شود و شرط دوم كه مهم است این است كه تشكیلات و
ترتیباتی داده شود كه آن ترتیبات اجازه این كار را بدهد . در كره زمین‏
هم شرودینگر تذكر می‏دهد كه یك اعمال و پدیده‏هایی هست كه خلاف آنتروپی‏
است و معذلك اصل ترمودینامیك باز بهم نمی‏خورد ، خلاف آنتروپی هست ولی‏
از جای دیگر انرژی می‏آید و آنتروپی مجموعه جهان در حال ترقی است . این‏
درست است ولی یك دست ثالث می‏خواهد . دست ثالث همان اراده ، مشیت‏
، روح یا عنصر سوم است كه می‏بایستی در كار باشد . خورشید كه سهل است ،
اگر یك میلیون خورشید هم اطراف زمین را می‏گرفتند و مرتب انرژی می‏دادند
، به اندازه یك ساق گندم هم درست نمی‏شد ، مادامی كه مشیتی ، اراده‏ای ،
دستی خارجی دخالتی نكند . البته این دخالت ، اساس را بر هم نمی‏زند .
اصل ثبات انرژی سر جایش هست ، اصل آنتروپی هم سر جایش هست ولی معذلك چنین‏
چیزی پیش می‏آید و این عنصر سومی است كه در اینجا ما می‏خواستیم .
استاد : آقای مهندس ، من یك سؤال داشتم . در وجود انسانها و حیوانها
، نطفه‏ها و سلولهای نطفه‏ای به وجود می‏آید كه به میلیونها و شاید
میلیاردها برسد و هر یك از اینها اگر در یك محل صلاحیتداری قرار بگیرد ،
انرژی مؤثرش معادل با انرژی آن سلول اولیه است . اینها از كجا به وجود می‏آیند ؟
- این انرژی كه می‏فرمایید ، از خارج می‏گیرد مثل یخچال ، اگر به یخچال‏
انرژی برق ندهید ، از خودش نمی‏تواند یخ بسازد .
استاد : تفاوتی كه هست در این است كه یخچال این انرژی را از خارج‏
می‏گیرد ولی این [ سلول ] در خودش تولید می‏كند ، یعنی یك تشكیلاتی هست‏
كه در این تشكیلات رو به حیات می‏رود ، یعنی یك فرد لااقل از نظر سلولهای‏
نوعی ، باز رو به حیات می‏رود اما آن یكی انرژی را از خارج می‏گیرد .
- خوب ، آن سلول حیاتی و سلول جنسی كه می‏سازد از نوع خودش است .
استاد : از نوع خودش باشد ، بالاخره مقدار جدیدی ساخته است . می‏خواهم‏
بگویم صد در صد تنزل انرژی مؤثر نیست ، به دلیل اینكه آن سلول اولی كه‏
نطفه را به وجود می‏آورد همان طوری كه فرمودید مراحل جنین را طی می‏كند ،
لذا آن مرحله جنین از نظر فردی برای ما كافی بود ، چون بحث این بود كه‏
آیا یك فرد از این نظر رو به تكامل می‏رود یا نمی‏رود ؟ حضرت عالی‏
فرمودید نه ، یك فرد صد در صد از نظر انرژی رو به تنزل می‏رود . عرض‏
كردم همین كه در وجود فرد سلولهای نطفه‏ای به وجود می‏آید ، این خودش دلیل‏
نیست كه از نظر فردی هم رو به تكامل رفته است ؟
- از آن سلولهای نطفه‏ای كه خودش استفاده نمی‏كند . آن سلولهای نطفه‏ای‏
مثل یك گندم یا سیب ، این تخمهایی كه می‏دهد . . .
استاد : ولی مخزن انرژی كه هستند .- بله ، یعنی چیزی می‏سازد .
 این یك یخچالی است كه خودش یخچال می‏سازد
و با این یخچالها دو تا فرق دارد : اولا یخچال معمولی با گرفتن انرژی عمل‏
ضد آنتروپی انجام می‏دهد ، موجود زنده غیر از این ، خودش هم یخچال ساز
می‏شود . آنوقت اگر تكامل نوعی وجود نداشته باشد ، تا ابد عین خودش را
می‏سازد ( همین طور كه مثلا در حیوانات هست ) اما اگر تكامل نوعی را قبول‏
داشته باشیم ، این یخچال كاملتری می‏سازد .
استاد : آن چه تأثیری در این جهت دارد ؟ یخچال كاملتر درست بكند !
- یعنی خودش احتیاج ندارد ، بدون اینكه خودش استفاده كند می‏سازد .
پس تكامل یك فرد را می‏توانند چنین تعبیر كنند كه خود این شخص یا این‏
موجود برای منافعش ، برای حیاتش احتیاج دارد و خودش می‏سازد . وقتی‏
شخصی یك كاری كرد كه به نفع خودش شد ، این را می‏توانیم نسبت بدهیم به‏
اینكه از مغز خودش ، از نفع خودش و از ساختمان خودش به وجود آمده ولی‏
یك پدر یك كاری بكند كه به درد نوه‏اش بخورد ، این را حتما باید گفت‏
كه دیگری این كار را كرده ، یا یك كاری بكند كه صد پشت آنطرف‏تر حاصلش‏
عاید شود ، این را بیشتر می‏شود نسبت داد به اینكه یك دست خارجی است .
استاد : " بیشتر می‏شود نسبت داد " غیر از این است كه فرق می‏كند ،
یعنی این مبنای دلیل نشد .
- اینكه فرمودید كه انسان یا یك موجود زنده سلولهای تناسلی ایجاد
می‏كند كه این سلولهای تناسلی دارای تركیبی هستند كه آن تركیب ، انرژی‏
مؤثری می‏تواند داشته باشد ، فرق است كه خودش انرژی مؤثر باشد یا تركیبی‏
داشته باشد كه انرژی مؤثر داشته باشد .
استاد : یا به عبارت دیگر ، می‏خواهیم ببینیم كه یك موجود زنده درست‏
مثل یك ماشین از آن ساعت اول كه به وجود می‏آید بر حسب ظاهر دارد رشد
می‏كند ، ترقی و تكامل پیدا می‏كند ولی در عین حال صد در صد رو به كهنگی‏
می‏رود یا نه ، به یك حساب بگوییم تا وقتی كه رو به جوانی می‏رود ، رو به‏
نوی دارد می‏رود ( همان طور كه به ظاهر می‏بینیم ) و یا لااقل در قسمتی از
وجودش كه همان قسمتهای مربوط به دستگاههای تناسلی است در حال نو شدن است ؟
ما باید ببینیم این طور هست‏ یا نه ؟
 آیا باز در حال نو شدن است یا حتی از نظر دستگاه تناسلی‏اش هم‏ در حال نو شدن نیست ؟
- بله ، كلیه قوای شخص همان طور كه فرمودید روز اول ظاهر می‏شوند ،
منتها هر كدام دوره‏ای دارد ، دست و پا زودتر ، عاطفه و دستگاههای تناسلی‏
باید به سن بلوغ برسد ولی همان عمل تولید سلولهای تناسلی هم باز مشمول‏
این حكم است ، یعنی پیرمرد یا پیرزن عقیم است و سلولهای تناسلی تولید نمی‏كند .
استاد : از سن جوانی به آن طرف كه شك ندارم .
- ولی در مجموعه كه نگاه كنیم ، سازندگی ( كه عنوان دیگری است برای‏
این انرژی مؤثر ) جنین سه ماهه ولو آنكه در آنجا سلول تناسلی ایجاد
نمی‏كند بیش از سازندگی یك جوان تازه بالغ شانزده ساله است . البته‏
جوان شانزده ساله از لحاظ تولید سلولهای تناسلی نسبت به جنین سه ماهه‏
جلوتر است اما در عوض ، آن جنین سه ماهه چشم ، گوش ، ریتین ، اعصاب‏
دماغی و همان نسوجی را درست می‏كند كه بعدا در پانزده شانزده سالگی سلول‏
تناسلی می‏دهد . در مجموع كه نگاه كنیم این طور است ولی اگر فقط توجه به‏
تولید سلولهای تناسلی باشد ، حرف شما قابل قبول است .

سه شنبه 17/5/1391 - 3:16 - 0 تشکر 495631

بقای شخصیت در قیامت ( 1 )


بحث اخیر ما یك بحث فرعی راجع به یكی از استدلالها بود . از این بحث‏
می‏گذریم و وارد مسأله دیگری می‏شویم كه مسأله مهمی است و در این زمینه من‏
از آقای مهندس سؤالی كرده بودم ولی مثل اینكه فراموش شده و شاید لازم‏
است توضیح بدهیم . آن مسأله مسأله بقای شخصیت در قیامت است .
چند مطلب هست كه از نظر قرآن ما هم داریم در اطراف قیامت قرآن‏
صحبت می‏كنیم مطالب مسلمی است كه بیشتر آنها را آقای مهندس خودشان در
همین كتاب ذره بی‏انتها ذكر كرده‏اند و من تیترهای هر كدام را می‏خوانم و
یك قسمت را هم من خودم در آن رساله عدل الهی ذكر كرده‏ام .

سه شنبه 17/5/1391 - 3:18 - 0 تشکر 495632

دو نوع جهان


ما اگر به قرآن مراجعه كنیم ، برای این زندگی كه اسمش زندگی دنیاست‏
یك مشخصاتی هست ، یا بگوییم یك نظام محسوسی در این زندگی كه اسمش را
دنیا می‏گذاری م وجود دارد و در آنچه كه پیغمبران به ما خبر داده‏اند و
قرآن به ما خبر می‏دهد به نام زندگی آخرت ، در آنجا یك سلسله مشخصات‏
دیگری است ، یعنی اجمالا نشان می‏دهد كه وضع آنجا با اینجا
 در عین اینكه در یك جهاتی باهم شركت دارند
و مثل همدیگرند اما در بسیاری موارد هم باهم تفاوت دارند . به این تعبیر
ما می‏توانیم بگوییم كه نظامات حاكم بر این جهانی كه اسمش دنیاست با
نظامات حاكم بر آن جهانی كه برای ما خبر داده‏اند متفاوت است ، یك‏
تفاوتهایی وجود دارد ، كه این را به تعبیر دیگر هم گفته‏اند ، گفته‏اند
دنیا یك نشئه است و آخرت نشئه دیگر . این كلمه " دو نشئه " كه تعبیر
می‏كنند مقصود این است كه دو نوع جهان ، دو نوع زندگی و دو نوع نظام است‏

سه شنبه 17/5/1391 - 3:20 - 0 تشکر 495633

جهان اسباب و مسببات و جهان حكومت اراده


زندگی این دنیا زندگی‏ای است كه اجل و مدت و مهلت در آن حكمفرماست و
اسباب و مسببات در آن تأثیر دارد . این كه واضح است ، همین طوری كه ما
می‏بینیم هر چیزی كه در اینجا بخواهیم به وجود بیاید باید در شرایط معینی‏
با یك مدت و زمان معینی به وجود بیاید . ما می‏خواهیم گندم ایجاد كنیم ،
این گندم را فقط در یك شرایط زمانی و با یك اجل و مدت و مهلت معین‏
می‏توانیم ایجاد كنیم . البته ممكن است انسان با قدرت علمی شرایط را
تغییر بدهد ، مهلت را كمتر یا زیادتر كند . اینها هم یك چیزهای صد در
صد قطعی نیست ، مثلا ما نمی‏توانیم بگوییم مثل یك قانون ریاضی حتما این‏
گندم از اولی كه در زمین كاشته می‏شود تا وقتی كه رشد می‏كند و به مرحله‏
درو می‏رسد ، باید شش ماه بگذرد ، این دیگر نه زیادتر می‏شود و نه كمتر .
ممكن است شرایط طبیعی را تغییر بدهند و همین كه در شرایط امروز در مدت‏
شش ماه رشد می‏كند در مدت سه ماه ، دو ماه ، یك ماه یا كمتر رشد كند .
ولی در اصل مطلب كه به هر حال شرایطی و مهلتی و مدتی می‏خواهد ، دیگر
بحثی نیست .
در عالم آخرت ، مطلوبها و مقصودها و هدفها به این شكل نیست . همان‏
طوری كه در حدیث نبوی هم هست : " « الدنیا مزرعة الاخرش » "
آنجا دیگر حساب حساب كشت و زراعت و مهلت و مدت نیست ، آنجا جای‏
حكومت اراده است ، حكومت حكومت اراده است . اگر كسی در آنجا رفت ،
هر چه را اراده كند و آنچنان كه اراده كند و به موجب اراده‏اش به وجود
می‏آید . حدیثی هست ، البته آن را عرفا بیشتر نقل می‏كنند ،
من در كتابهای حدیثی خودمان ندیدم ، حتی علمای محدث ما مثل فیض كاشانی‏
در كتابهای عرفانی شان نقل می‏كنند اما در كتابهای حدیثی شان نقل نكرده‏اند
، چون به صورت حدیث مسند نقل نشده است . در آنجا می‏گویند نامه‏ای از
خداوند البته این تعبیر و رمز است به اهل بهشت می‏رسد به این عنوان : "
« من الحی القیوم الذی لا یموت الی الحی القیوم الذی لا یموت » " یعنی‏
بشر به آن حد حیات و عدم موت و حتی قیومیت می‏رسد . " « فیها ما
تشتهیه الانفس و تلذ الاعین »" و سایر چیزهایی كه ما در این زمینه‏
داریم ، می‏رساند كه در آنجا حكومت حكومت اراده است و اراده انسان این‏
قدر مقهور شرایط خارجی و زمانی و حركت و تغییر نیست . كسانی كه مشرب‏
عرفانی یا فلسفی دارند گفته‏اند اساسا آن دنیا دنیای حركت ، تغییر و
تكامل نیست .

سه شنبه 17/5/1391 - 3:23 - 0 تشکر 495634



دار تكلیف و دار جزا


مسأله دوم كه فعلا من آن را از توابع این حساب می‏كنم چیزی است كه در
جلسه پیش هم عرض كردیم : دنیا دار تكلیف است و آخرت دار جزا . حضرت‏
امیر فرمود : " « و ان الیوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل » "
. چرا ؟ این یك امر گزافی است ؟ خدا همین طور بی‏جهت ، به اراده‏
گزافی دلش خواسته كه دنیا را دار تكلیف قرار بدهد ؟ باب توبه را در
دنیا به روی انسان باز گذاشته باشد ، مهلت برای كشت و تكامل پیدا كردن‏
، اصلاح كردن خود ، ملكات عالی كسب كردن ، اعمال صالح بجای آوردن [ داده‏
باشد ] ، این دنیا را جای این كارها قرار بدهد ولی به آخرت كه رفت‏
یكدفعه بگوید دلش خواسته كه باب عمل را ببندد ، باب كسب اخلاق و
ملكات خوب یا بد را ببندد ، باب توبه را ببندد ، بگوید هر چه در این‏
دنیا انجام داده همان است ، اینجا دیگر ما به او اجازه نمی‏دهیم ، بگوییم‏
میان اینجا و آنجا فرقی نیست ، فقط عیبش این است كه [ در آخرت ] خدا
دلش نمی‏خواهد اجازه بدهد ، آیا این طور است ؟ یا نه ، اصلا امكان ندارد
، اصلا ماهیت این دنیا ماهیت عمل است و ماهیت آن دنیا ماهیت پاداش‏
است ، امكان این كه كسی از راه تكلیف بتواند در آنجا كاری انجام بدهد
وجود ندارد . در آنجا امكان تكلیف و عمل و تغییر دادن خود و سرنوشت خود ( اگر سعید
است برگردد خود را شقی كند ، اگر شقی است برگردد سعید كند ) وجود ندارد
، از باب اینكه نظام زندگی نظام دیگری است ؟ مسلم حرف اول را نمی‏شود
گفت كه هیچ فرقی نیست و آنجا این كارها امكان دارد ولی خدا دلش‏
نمی‏خواهد . نه ، صحبت دلبخواهی نیست ، آنجا كار نشدنی است .

سه شنبه 17/5/1391 - 3:26 - 0 تشکر 495635

تجسم اعمال


مسأله سوم مسأله تجسم و تشخص اعمال است كه آقای مهندس هم در اینجا
به صورت بند دوم ذكر كرده‏اند ، منتها ایشان آن را تجسم و تشخص عنصر دوم‏
( انرژی ) می‏دانن د . مسأله تجسم اعمال مسأله‏ای است كه دلایل نقلی و شرعی‏
فراوانی بر این مطلب هست . اصلا لحن خود قرآن هم لحن تجسم اعمال است .
قرآن تعبیر به جزا می‏كند ولی خودش در جاهای دیگر مطلب را ذكر می‏كند كه‏
این جزای عمل شما همان خود عمل شماست كه به شما برگردانده می‏شود . اینجا
از آنجاهایی است كه منطق قرآن همیشه از منطق مفسرین پیش است . مفسرین‏
از باب اینكه این را یك امر معقول نمی‏دانستند كه مثلا ما یك حرفی اینجا
زدیم كه باد هوا شد و از بین رفت و معدوم شد ، بعد بگوییم نفس عمل تو
در قیامت به تو برگردانده می‏شود ، در تقدیر می‏گیرند ، می‏گویند یعنی كیفر
و پاداش عمل تو [ به تو برگردانده می‏شود ] كه پاداش یك چیز است ، عمل‏
تو چیز دیگری است .
ولی قرآن این طور نمی‏گوید . اعم از اینكه ما بتوانیم توجیه كنیم یا
نتوانیم توجیه كنیم ، لحن و منطق قرآن این است كه نفس اعمال شما به شما
برگردانده می‏شود . پیغمبر فرمود : " « انما هی اعمالكم ترد الیكم » "
. بالاترش را خود قرآن می‏گوید : " « فمن یعمل مثقال ذرش خیرا یره 0
و من یعمل مثقال ذرش شرا یره »" كوچكترین عمل خیر و كوچكترین عمل‏
شر خودش را می‏بیند ، " « و وجدوا ما عملوا حاضرا »"  كرده خود
را در آنجا حاضر می‏بینند ،
 " « یوم تجد كل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء
تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا »" روزی كه هر كسی هر كار خیر
كرده ، آن را حاضر شده می‏بیند و هر كار بدی كه كرده است
 [ آرزو می‏كند كه‏ ای كاش میان او و كار بدش مسافتی دور فاصله می‏افتاد ] .
 در این زمینه‏ زیاد داریم .
تجسم اعمال یك مطلبی است . نفس اعمال ما مجسم می‏شود ، كه اخبار و
روایات هم در این زمینه زیاد است : فلان عمل می‏آید می‏گوید من صبر تو
هستم ، دیگری می‏آید می‏گوید من روزه تو هستم ، دیگری می‏آید می‏گوید من نماز
تو هستم ، . . . اصلا این یك داستانی است . این مطلب را آقای مهندس هم‏
قبول كرده‏اند ولی در توجیهی كه می‏كنند ، چون عمل را از سنخ عمل دنیایی‏
می‏دانند ، تعبیر می‏كنند كه این ، تجسم و تشخص عنصر دوم ( انرژی ) است ،
ولی بنابر تفسیری كه دیگران از این مطلب كرده‏اند تشخص و تجسم عنصر سوم‏
است . من درباره این هم نمی‏خواهم زیاد بحث كنم . آنها معتقدند هر عملی‏
كه ما در اینجا انجام می‏دهیم ، دو وجهه دارد : یك وجهه از جنبه عنصر دوم‏
شما و یكی هم از جنبه عنصر سوم . در واقع مثل این است البته این مثال‏
مثال غلطی است كه یك آیینه‏ای در آنجا باشد و عین آنچه كه ما در اینجا
می‏كنیم در آن آینه منعكس می‏شود ، با این تفاوت كه در آیینه واقعا چیزی‏
منعكس نمی‏شود ولی آنچه كه ما در اینجا انجام می‏دهیم ، روح آن در جای‏
دیگر وجود پیدا می‏كند . همین طوری كه شما برای خود شخص عنصر سومی یا به‏
تعبیر ما روحی غیر از ماده و بدن قائل هستید ، می‏گویند هر عملی كه از
انسان صادر شود ، آن عمل هم بدنی دارد و روحی . بدن عمل همین انرژی به‏
تعبیر شماست و روح عمل آن است كه وابسته به همان روح انسان است .
اینها معتقدند كه آن مرحله تجسم در آن عنصر سومی است كه شما بیان كردید
، نه در عنصر دوم . ما حالا روی این جهت هم بحث نمی‏كنیم ، چون نه خیلی‏
ضرورت دارد كه روی این مطلب زیاد بحث كنیم و نه روی این هدفی كه امروز
دارم تأثیری دارد .

سه شنبه 17/5/1391 - 3:34 - 0 تشکر 495636

بقای ماده و زندگی جسمانی


مسأله دیگر مسأله بقای ماده و زندگی جسمانی است . حرف درستی است .
می‏گویند در عالم آخرت ماده و زندگی جسمانی باقی است . البته این همان‏
حرف قائلین به معاد جسمانی است . كسانی كه قائل به معاد روحانی شدند ،
دیگران حرفشان را قبول نكردند ، به این معنا كه گفتند تنها معاد روحانی‏
مسأله قیامت را حل نمی‏كند ، یعنی اگر ما بخواهیم به آنچه كه قرآن می‏گوید
ایمان داشته باشیم ، قرآن برای قیامت جنبه جسمانی و مادی قائل است ، و
همین طور هم هست ، سراسر قرآن پر است از جنبه‏های جسمانی بهشت و
جنبه‏های جسمانی جهنم ، منتها اینجا ایشان تعبیر كرده‏اند : بقای ماده و
زندگی جسمانی . ایندو را با یكدیگر ردیف قرار داده‏اند .
یك سؤال به وجود می‏آید كه اگر ماده هم با تمام خصوصیات باقی باشد ،
آنوقت چگونه می‏توانیم آن نظاماتی را كه در آنجا هست ( كه از جمله همین‏
مسأله است كه مرگ و پیری نیست ) توجیه كنیم ؟ البته ایشان جواب‏
داده‏اند كه با حكومت عنصر سوم بر عنصر دوم ، مرگ و مردن و كهولت و این‏
حرفها بكلی از بین می‏رود ، ولی قدما میان ماده و جسم تفكیك می‏كردند و
می‏گفتند جسم عبارت است از آن حقیقتی كه این ابعاد را ایجاد می‏كند ،
ماده یك حقیقتی است كه از آن مخفی‏تر و مستورتر است و با تجزیه نمی‏شود
آن را به دست آورد بلكه وجود آن را با دلیل عقل كشف می‏كنیم . ماده یك‏
واقعیتی است كه آن واقعیت جز استعداد و قابلیت برای حركت و تغییر چیز
دیگری نیست . آن دنیا دنیای جسمانی است ولی دنیای مادی نیست . "
دنیای جسمانی است " یعنی همین طور كه در اینجا ابعاد جسمانی داریم ،
آنجا هم ابعاد جسمانی داریم ، ولی مادی نیست یعنی استعداد و قوه ( به‏
معنی استعداد ) برای حركت و تغییر ، استعداد برای چیز دیگر شدن ، امكان‏
برای اینكه چیزی باشد و چیز دیگر بشود از او گرفته می‏شود .
قدر مسلم این است كه زندگی جسمانی در آن دنیا هست ، حالا ماده به این‏
معنا هست یا نیست محل حرف است و باید بگوییم نیست ، به جهت اینكه‏
اگر باشد آنجا باید دار عمل باشد . معلوم می‏شود در عین اینكه جسم هست‏
ولی آنجا امكان تغییر دادن خود و تغییر دادن وضع خود وجود ندارد . در
آنجا هر چه هست ابداع است ، یعنی هر موجودی هر مرتبه‏ای از وجود كه دارد ،
بر حسب مرتبه وجود خودش‏
می‏تواند اشیائی را ابداع و ایجاد كند اما نمی‏تواند خودش را از حالی به‏
حال دیگر تغییر بدهد .
اصل چهارم : " زوال و لغو اصل كهولت " كه مسلم در آخرتی كه برای ما
بیان كرده‏اند همین طور است ، در آنجا پیری ، نیستی ، كهنگی نیست .
در اصل پنجم می‏فرمایند : " مصدر انرژی شدن اشیاء و قدرت خلاقه یافتن‏
انسان " . عرض كردم كه همین طور هم هست و تا به آنجا رسیده‏اند كه‏
می‏گویند انسان در آنجا حی قیوم لا یموت می‏شود و قدرت خلاقه پیدا می‏كند ،
منتها نمی‏دانم درست باشد كه بگوییم مصدر انرژی و مصدر فعل و ایجاد می‏شود
. می‏ترسیم اگر بخواهیم انرژی بگوییم ، باز آخرت و دنیا یكی شود و در
آنجا دار دار عمل شود و بعد این سؤال پیش بیاید كه پس چرا در آنجا
تكلیف وجود ندارد ؟
اصل ششم اینكه آنجا نزد خداست . این هم مطلب بسیار اساسی است كه از
آخرت تعبیر می‏كنند به اینكه نزد خداست . این هم نشان می‏دهد كه نشئه‏
آنجا با نشئه اینجا یك تفاوتی دارد . آنجا به خدا نزدیكتر است ، انسان‏
اگر آنجا باشد به خدا به نحوی نزدیكتر است ، و اینجا كأنه عالمی است‏
دورتر ، مثل اینكه این عوالم با خداوند یك سلسله مراتبی دارد و وقتی ما
رو به آن طرف می‏رویم ، رو به سوی خدا می‏رویم .
اجمالا معلوم شد آخرتی كه قرآن به ما معرفی می‏كند مجموعا یك وضعی دارد
كه با وضع این دنیایی كه ما الان داریم متفاوت است ، یك تفاوتهایی هست‏
و به همان تعبیری كه عرض كردم آن یك نشئه است ، این نشئه دیگر ، یك‏
نظاماتی بر آن حكومت می‏كند كه لااقل اندكی با نظاماتی كه در این دنیا
حكومت می‏كند تفاوت دارد و لهذا آنجا آخرت شده ، اینجا دنیا .

سه شنبه 17/5/1391 - 3:51 - 0 تشکر 495638

بقای شخصیت


یك مسأله دیگر كه اینجا [ یعنی در كتاب ذره بی‏انتها ] نبود آن پیوندی‏
است كه میان زندگی دنیا و زندگی آخرت است ، به این معنی كه هر چه‏
انسان در آنجا می‏گ یرد درو كردن آن چیزی است كه در اینجا كاشته است ، و
همان " خود " و عین شخصی كه در این دنیا عمل كرده است ، عین او ، خود
او ، شخص او در آخرت می‏گیرد ( یا پاداش می‏گیرد یا كیفر ) ، اعمالش كه بر می‏گردد به شخص او بر می‏گردد ، یعنی‏
مسأله بقای شخصیت كه آن كه در آخرت است واقعا همین شخص است . این را
خیال نمی‏كنم ه یچ كس انكار داشته باشد و بگوید دنیایی وجود دارد و افراد
و اشخاص در اینجا معدوم می‏شوند ، بعد دنیای دیگری به وجود می‏آید ، در
آنجا هم یك چیزهایی صورت می‏گیرد اما دیگر این اشخاص در آنجا وجود
ندارند . نه ، این دیگر از ضروریات است . خیال نمی‏كنم احدی در این جهت‏
تردید داشته باشد كه واقعا همین " من " كه در اینجا هستم ، همین " من‏
" در آنجا هستم ( سعید یا شقی ) . این بقای " من " را ما چطور توجیه‏ می‏كنیم ؟
آنهایی كه قائل به روح بودند اعم از آنهایی كه می‏گفتند روح دو مرتبه به‏
همین دنیا بر می‏گردد یا آنهایی كه می‏گفتند دیگر روح بر نمی‏گردد ، روح به‏
دنیای آخرت می‏رود و هرگز بر نمی‏گردد مشكل از این نظر بر ایشان حل شده‏
بود ، می‏گفتند شخصیت من به این بدن من نیست ، شخصیت من به آن روح من‏
است كه با مردن من از من جدا می‏شود ، این بدن من هر وضعی كه به سرش‏
بیاید به شخصیت من ارتباط ندارد . مثل این است كه وقتی لباس من را از
تن من كنده باشند ، بعد هر وضعی به سرش بیاید : كسی دیگر بپوشد ، آنرا
بردارند با قیچی تكه تكه كنند ، در تیزاب بیندازند و اصلا بكلی از بین‏
برود ، در شخصیت من تأثیر ندارد . این بدن بعد از مردن من هر چه به سرش‏
بیاید ، در بقای شخصیت من تأثیری ندارد ، من او هستم .
منتها آنهایی كه می‏گفتند بعد ما باید دو مرتبه به این بدن برگردیم ،
دچار اشكالات دیگری می‏شوند ، نه از ناحیه بقای شخصیت [ بلكه ] از نظر
دیگر . می‏گفت این بدن من بعد خاك می‏شود ، دو مرتبه جزء گیاه می‏شود ، دو
مرتبه جزء بدن حیوان یا یك انسان دیگری می‏شود ، یا اگر بدن حیوان شد
حیوان جزء بدن انسان می‏شود ، یعنی بدن من بار دیگر بدن كسی دیگر می‏شود ،
باز بار دیگر جزء بدن كسی دیگر می‏شود و . . . بسا هست این ذراتی كه‏
امروز مثلا به صورت انگشت در اینجا وجود دارد ، بعد از مثلا صد سال و
هزار سال دیگر به صورت ماده‏ای كه چشم یك كس دیگر را تشكیل می‏دهد به‏
وجود بیاید . آنوقت اگر بنا بشود كه روحها برگردد به بدنهای اول ، این‏
بدنهایی كه تا حالا پیكر صدها و هزارها روح قرار گرفته ، به بدن كدامیك‏
از اینها بر گردد ؟ شبهه معروف " آكل و مأكول " كه می‏گفتند همین بود .
آنهایی كه می‏گفتند روح به این بدن بر نمی‏گردد ، روح به عالم آخرت می‏رود
و عالم آخرت خودش یك عالم جسمانی است گواینكه مادی نیست ، دیگر از این اشكال فارغ بودند ، می‏گفتند دیگر
واقعا به این بدن كاری نیست . به هر حال از نظر مسأله بقای شخصیت ، نه‏
این دسته دچار اشكال می‏شدند نه آن دسته ، چون می‏گفتند شخصیت ما به روح‏
ماست . ولی فرض این است كه باز آن فرضیه‏ها فی حد ذاته اشكالات دیگری‏
داشت و آن این بود كه قرآن در عین اینكه مردن را انتقال روح از این بدن‏
به عالم دیگر تلقی می‏كند ولی در عین حال نص صریح قرآن است كه مردم در
قیامت از همین قبرها برانگیخته می‏شوند ، این مسأله را چطور حل كنیم ؟

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.