• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
مقاومت اسلامی (بازدید: 2822)
سه شنبه 10/5/1391 - 16:8 -0 تشکر 486794
ناگفته‌هایی از فدائیان اسلام به روایت «اسدالله صفا»؛

اسدالله صفا از یاران شهید نواب صفوی در مصاحبه ای گفته است:چند نفر از رفقا جمع شدند در یك نیمه‌شبی، رفتند مسگرآباد قبرها را شكافتند. استخوان‌های این عزیزان را در گونی گذاشتند و آوردند در همین منزل ما و سه روز در كیسه، منزل ما بودند و در واقع میهمان ما.

نواب صفوی

سید مجتبی میرلوحی


سه شنبه 10/5/1391 - 16:28 - 0 تشکر 486837

پدرم مرحوم سیدحسن امامی معروف به امام روحانی بودند و در هیئتی همراه با آقای كشفی توحید درس می‌دادند. كسب و كار ایشان تجارت چای بود. مرحوم پدر پس از شهادت سیدحسین بیش از دو سال تاب نیاوردند و درگذشتند. ایشان به ما حرفی نمی‌زدند ولی پس ازشهادت سیدحسین كمرشان شكست و قامت راست نكردند. پدرم مردی بسیار متدین و رشید بودند و بارها در قضیه اجبار بی حجابی رضاشاه در دفاع از زنانی كه مورد تعرض پاسبان‌ها قرار می‌گرفتند با آنها درگیر و گرفتار می‌شدند.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:28 - 0 تشکر 486838

* نحوه آشنایی شهید سیدحسین امامی با كسروی و جریان او چگونه بود؟؟ چطور تصمیم به ترور او گرفت و در مجموع خاطرات خود را از ماجرای كسروی تعریف كنید.

*امامی: شهید سیدحسین با كسروی در ارتباط بود و در جلسات او شركت می‌كرد. اصولاً نحوه رفتار و طرز برخورد و لباس پوشیدن او به گونه‌ای نبود كه كسروی و اطرافیانش حتی بتوانند تصورش را هم بكنند كه او در پی كسب هویت واقعی آنهاست و در واقع می‌خواهد اسباب و لوازم ذهنی خود را برای آن تصمیم‌گیری عجیب و متهورانه فراهم سازد. در نتیجه آنها كاملاً به شهید سیدحسین اعتماد داشتند و رازی را از او پنهان نمی‌كردند. تا روزی كه ما متوجه شدیم كه او فروشگاهش را فروخته و تصمیم دارد به كربلا برود. او در آن سفر تنها رفت. اینكه چه كرد و چه عواملی را از سر گذراند هیچ كس با خبر نشد. همین قدر یادم هست وقتی به ایران برگشت یك شب همراه با برادر بزرگترمان سیدعلی در حالی كه هر دو كت و شلوار سرمه‌ای بسیار شیكی پوشیده و كلاه شاپو به سر گذاشته بودند به خانه آمدند یادم هست كه هر دو كروات‌هایی با یك طرح اما با دو رنگ متفاوت زده بودند. كراوات سیدعلی سبزرنگ و كراوات سیدحسین زرشكی بود. مرحوم پدر نگاهی به آنها انداخت و متوجه شد كه آنها با این هیئت غلط‌انداز در سر خیالاتی دارند. یادم هست كه با بغضی درگلو گفت: "سیدحسین، سیدعلی رو هم؟ " شهید سیدحسین از آنجا كه بسیار محجوب بود رنگ صورتش سرخ شد و سرش را پایین انداخت و زیرچشمی نگاه شماتت‌آمیزی به سیدعلی انداخت. سیدعلی با لحن شادی گفت: "آقاجان! ناراحت نباشید. همین روزها خوشحالتان می‌كنیم ".

سه شنبه 10/5/1391 - 16:29 - 0 تشکر 486839

پس از آنكه شهید نواب در ترور كسروی ناموفق ماند شهید سیدحسین باتوجه به اعتمادی كه كسروی به او داشت همراه با سیدعلی و چند تن دیگر در روزی كه قرار بود محاكمه نمایشی كسروی برگزار شود به دادگاه رفت و به كسروی حمله برد. كسروی محافظین مسلحی داشت. آنها به طرف برادرهایم تیراندازی كردند دو تیر به دو پای سیدعلی و یك تیر به دست سیدحسین خورد. سیدعلی دستش را به گردن سیدحسین انداخت و الله اكبرگویان به جلوی ساختمان دادگستری آمدند. درشكه‌چی از ترسش فرار كرد و سیدحسین با همان دست زخمی درشكه را تا بیمارستان هدایت كرد و سیدعلی را به آنجا رساند. سیدعلی در سال 57 و در ایامی كه شاه از ایران فرار كرد به رحمت حق پیوست. او پس از شهادت سیدحسین بارها تحت آزار حكومت قرار گرفت و صدمات و رنج های فراوانی را تحمل كرد. در هر حال آن روز برادرانم و جمعی دیگر را دستگیر می‌نند و به زندان می‌برند.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:29 - 0 تشکر 486840

* واكنش مردم و مراجع عظام نسبت به ترور كسروی و دستگیری شهید حسین چگونه بود؟

*امامی: بررسی آن ایام و حالات و احوالات مردم نسبت به این جریان انصافاً به مطالعه و دقت زیادی نیاز دارد. تا در آن دوران زندگی نكرده باشید،عمق نفرت مردم را از كسروی و رفتارهای توهین‌میز او نسبت به معتقدات عمیق دینی آنها درك نخواهید كرد. كسروی به شدت از سوی حكومت و دولت‌های بیگانه حمایت می‌شد. او كه خود روزگاری درس‌های حوزوی را خوانده و با این شیوه تفكر آشنا بود با كمال وقاحت به اسلام و احكام آن و به خصوص به وجود مبارك امام صادق (ع) و امام زمان (عج) توهین می‌كرد و در روزگاری كه انتشار كتاب و نشریه، منوط به ده‌ها مجوز و محدود به صدها نظارت و سانسور بود، آزادانه مجله، روزنامه و كتاب منتشر می‌كرد و اعتقادات سخیف خود را اشاعه می‌داد. مردم متدین و دلسوز، حقیقتاً دلشان از رفتارهای او خون بود و كاری هم از پیش نمی‌بردند. در میان علما و مراجع عظام حتی یك نفر هم نبود كه ترور كسروی را تقبیح كند و در واقع مردم و علما یكپارچه به حمایت از این حركت پرداختند و شادی و شور عجیبی در همه جا موج می‌زد.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:29 - 0 تشکر 486841

پس از دستگیری برادرهایم آیت‌الله ابوالحسن اصفهانی فردی را با نامه‌ای به ایران فرستادند كه یا آنها را آزاد می‌كنید یا خودم شخصاً می‌آیم و این كار را می‌كنم. آیت‌الله ابوالحسن اصفهانی از قدرت و محبوبیت فوق‌العاده زیادی برخوردار بودند. یادم هست پس ازرحلت ایشان هفت روزعزای عمومی اعلام شد و حتی ارامنه و كلیمی ها هم در عزاداری ایشان دستجاتی را به راه انداختند. رژیم شاه به هیچ وجه قدرت مقابله با فرمان ایشان را نداشت. در آن هنگام قوام رئیس‌الوزرا بود و در هیئت دولت مسئله آزادی شهید امامی و همراهانش را مطرح كرد. عده‌ای از وزرا مخالفت كردند اما قوام گفت كه دستوراست و چاره‌ای ندارند. آنها برای اینكه سنگ بزرگی بر سر راه آزادی شهید امامی و دیگران بیندازند پانصد هزار تومان وثیقه طلب كردند. در آن روزها مجلل‌ترین خانه‌ها را می‌شد با قیمت دویست سیصد هزار تومان خرید. یادم هست كه مرحوم رفیعی كه در این ماجرا دو فرزند خودش هم گرفتار شده بودند رو به روی مسجد شاه ایستاده بود ومردم دوگونی پر از سند خانه و مغازه را آورده بودند و به او تحویل می‌دادند. در برابر این اقدام حیرت‌انگیز مردم رژیم چاره‌ای جز تسلیم نداشت. او زندانیان را آزاد كرد به شرط آنكه در انظارعمومی ظاهر نشوند اما شور و شوق مردم قابل كنترل نبود. آنها برادرانم را دعوت می‌كردند و مردم كرور كرور به دیدن آنها می‌آمدند.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:30 - 0 تشکر 486842

* گفته می‌شود كه غیر از پدر و مادر بزرگوارتان، دو تن در شكل‌گیری تفكر شهید حسین و برادرانش نقش اساسی داشته‌اند، یكی مرحوم مادربزرگتان و دیگری مرحوم آیت‌الله شاه آبادی. اگر از آنها خاطراتی دارید لطفاً نقل بفرمایید.

*امامی: منزل اول ما در كنار مسجد جامع در بازار آهنگرها بود. مرحوم پدرم پس از ماجرای كشف حجاب برای اینكه مادر مورد تعرض پاسبان‌ها قرار نگیرند خانه‌ای در آبمنگل خریدند و ما به آنجا نقل مكان كردیم. خانه بازارآهنگرها به پدر و عمویم تعلق داشت. مادربزرگم كه ما ایشان را خانم جان صدا می‌زدیم، همانجا ماندند علی و حسین در آنجا اتاق داشتند و غالباً همان جا زندگی می‌كردند. خانه بسیار بزرگی بود كه ظاهراً به انیس‌الدوله قاجار تعلق داشته و بسیار زیبا و فرحبخش بود. هشتی پنج دری حوض بزرگی كه آب قنات از وسط آن بیرون می‌آمد تالار بزرگ كاشیكاری‌های بی‌نظیر و در مجموع نمونه كاملی از هنر و معماری قدیم سرزمین ما و جای بازی بچه‌ها. مادربزرگم با مهربانی عظیم خود امكان بازیگوشی و شیطنت را به ما می‌داد و خانه مادربزرگ قبله آمال بزرگ و كوچك بود. خانه ما دو بخش بیرونی و اندرونی داشت. در بیرونی مادربزرگ و ما زندگی می‌كردیم و در اندرونی مرحوم شاه آبادی و خانواده‌شان اقامت داشتند. بین این دو قسمت هم هشتی بزرگی بود كه جای تاخت و تاز ما بچه‌ها بود و پیوند اندرونی و بیرونی. مرحوم مادربزرگم اهل مطالعه و بحث و تفحص بودند و به همین دلیل غالباً با مرحوم شاه آبادی درباره مسائل مختلف دینی بحث و از ایشان سؤال می‌كردند. خانه ما دو اتاق بزرگ برای پذیرایی از مهمان‌هایی را داشت كه تابستان‌ها از نجف به ایران می‌آمدند. مادربزرگ از خانه بیرون نمی‌رفت ولی در خانه او پیوسته باز بود و همیشه مهمان داشت. او از چنان محبوبیت و احترامی برخوردار بود كه روز فوتش مغازه‌های بازارازمسجدشاه تا دروازه شاه عبدالعظیم تعطیل شدند و جمعیت عظیمی جنازه را تشییع كرد. هرگز چهره سیدحسین را از یاد نمی برم كه پشت سر جنازه شیون می‌زد. من هرگز او را به چنان حال و روزی ندیده بودم.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:30 - 0 تشکر 486843

مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی استاد عرفان امام بودند و در زهد و تقوا نظیر نداشتند. مسجد جامع شبستان‌های متعدد و هفده امام جماعت داشت كه در ساعات مختلف اقامه نماز می‌كردند. در آن ایام علمای بانفوذ این مسجد عبارت بودند از آیت‌الله مسیح تهرانی یا چهل ستونی كه پیوسته در كار شفاعت برای كسانی بودند كه به نوعی گرفتار رژیم می‌شدند. دیگر مرحوم استرآبادی و مرحوم شاه آبادی كه معمولا تحصیلكرده‌ها و روشنفكرها نزد ایشان می‌رفتند. آنچه كه از شبستان و شخص مرحوم شاه‌آبادی در ذهن نوجوانی من مانده است، سفیدی و روشنایی و پاكیزگی و شادی است. دیدن چهره مرحوم شاه آبادی انبساط عجیبی را در دل انسان پدید می‌آورد. دیگراز خاطرات من حضور حضرت امام (ره) به مدت چهارماه در منزل مرحوم شاه آبادی بود.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:31 - 0 تشکر 486844

* شهید امامی پس از آزادی از زندان چگونه به مبارزات خود ادامه دادند. ماجرای ترورهژیر و دستگیری و اعدام ایشان را تعریف كنید.

*امامی: شهید امامی پس از آزادی به شكل بسیار جدی‌تری مبارزه خود را با دربار و رژیم شاه ادامه داد. یادم هست كه ایشان همراه با شهید نواب و عبدالحسین واحدی پیوسته به منزل آیت الله كاشانی در پامنار می‌رفتند. آن روزها هژیر رئیس‌الوزرا بود. روزی از منزل آیت‌الله كاشانی به سوی مجسل راه پیمایی بزرگی توسط برادرانم شكل گرفت. در مقابل مجلس كار به درگیری كشید. شهید حسین امامی از نرده‌های مجلس بالا رفت و در آنجا به هژیر هشدار داد كه دست از خیانت بردارد. پس از ترور هژیر سیدحسین تحت سخت‌ترین بازجویی‌ها و شكنجه‌ها قرار می‌گیرد. ولی حتی یك بار هم حرفی جز این نمی‌زند كه به میل و اراده شخصی به این كار دست زده و هیچكس در این امر دخالت نداشته است. استواری ثبات و مردانگی شهید سیدحسین از خلال بازجویی‌های او به خوبی مشهود است. بلافاصله پس از دستگیری او فدائیان اسلام اعلامیه می‌دهند و رژیم را تهدید می‌كنند كه در صورت صدمه زدن به او انتقال خواهند گرفت. ولی رژیم به سرعت دستور محاكمه و اعدام شهید سیدحسین را صادر می‌كند. در اثر این اقدام برادرم انتخابات مجلس باطل و بار دیگر تكرار می‌شود و این بار نمایندگان منتخب مردم به مجلس راه می‌یابند
.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:31 - 0 تشکر 486845

* از شهادت برادرتان برایمان بگویید.

*امامی: من در آن هنگام چهارده سال بیشترنداشتم و خاطره شهادت او چنان در ذهنم نقش بسته است كه هر بار به یاد می‌آورم به شدت متأثر می‌شوم و مرور زمان از تازگی آن و رنجی كه بر دل من و خانواده‌ام بار شد نكاسته است. تنها چیزی كه در آن سال‌های سیاه و پس از آن مایه تشفی مادر، پدر، برادرانم و من بود، شهادت سیدحسین در راه آرمان‌های والای دینی و انسانی است وگرنه از دست دادن افرادی چون او فی الواقع خسران غیرقابل جبرانی است. از ماجرای اعدام او آنچه كه ما شنیدیم نقل قول مأمورانی بود كه او را همراهی می‌كردند وگرنه كس دیگری در آنجا حضور نداشت كه ماجرا را تعریف كند. شهید سیدحسین صدای بسیار زیبایی داشت و قرآن را به شیوه بسیار زیبا و تأثیرگذاری قرائت می‌كرد. دو تن از مأمورانی كه آن روز او را همراهی می كردند پس از این ماجرا از كارشان استعفا دادند و بعدها نزد برادرم سیدعلی كار می‌كردند. آنها نقل قول می كنند كه حتی مأموری كه باید طناب رابه گردن او بیندازد نتوانسته این كا را بكند و شخص برادرم طناب را به گردن خود می‌اندازد. آنها می‌گویند كه هر بار جنازه را به سمت دیگری می‌گرداندند، برمی‌گشت و رو به قبله می ایستاد و پس از آنكه سه بار این كار را كردند و این اتفاق روی داد به شدت هراسیدند و دست از این كار برداشتند. پس از آنكه جنازه را پایین می‌آوردند، ذره‌ای تغییر در چهره او مشاهده نمی‌كنند و همه به این نتیجه می‌رسند كه او نمرده است. پزشك می آید و قلب او را معاینه و گواهی فوت صادر می‌كند اما كسی حاضر نمی‌شود جنازه را دفن كند. سرانجام یكی از آنها داوطلب می‌شود و این كار را انجام می‌دهد. ماجرای كامل دفن برادرم همچنان نامكشوف ماند تا پانزده سال بعد كه مرحوم ابوالقاسم پاینده مرابه خانه‌اش دعوت كرد و گفت فردی در اینجاست كه می‌خواهد تو را ببیند و حلالیت بطلبد. من به آنجا رفتم و با مردی روبه رو شدم كه جذام گرفته و رو به موت بود. او در حالی كه به شدت گریه می‌كرد، گفت: از روزی كه برادر شما را به خاك سپردم روزگارم سیاه شده است. همه كسانی كه فوت می كنند به خصوص اعدامی‌ها در لحظه مرگ كنترل ادرار را از دست می دهند و بدنشان آلوده می شود. هنگامی كه می‌خواستم برادر شما را با پارچه‌ای بپوشانم و دفن كنم دیدم بدن او طیب و طاهر است و یكباره به خود لرزیدم و احساس كردم جنایت بزرگی را مرتكب می‌شوم. از آن روز، دیگر آب خوش از گلویم پایین نرفت و حالا هم به این بیماری مهلك مبتلا شده‌ام و جز این كه حلالم كنید آرامش پیدا نمی‌كنم.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:32 - 0 تشکر 486846

در هر حال این مأمور جنازه برادرم را پای دیواری در امامزاده حسن به خاك می‌سپارد. آقای محمدی كه در واقع همه كاره مسجد بودند نزد آیت الله چهل ستونی می‌روند و موضوع را با ایشان مطرح می‌كنند و اجازه نبش قبر می‌خواهند. پدر من در آن ایام متواری بودند. البته من كم و بیش از جای ایشان خبر داشتم ولی اجازه نداشتم به كسی بگویم. سرانجام قرار شد اقای محمدی نامه‌ای بنویسد و من به پدرم برسانم چون ایشان می‌توانست اجازه نبش قبر دهد. هنگامی كه نامه را به پدر رساندم. یادم هست كه ایشان در حالی كه صدایشان از شدت بغض می‌لرزید دو بار تكرار كردند "انا الله وا نا الیه راجعون ". سپس قلم و دوات خواستند و در حاشیه نامه آقای محمدی نوشتند این نبش قبر نیست. عمل خلاف شرع انجام نداده‌اند و كار شما شرعی است.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.