• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
مقاومت اسلامی (بازدید: 2860)
سه شنبه 10/5/1391 - 16:8 -0 تشکر 486794
ناگفته‌هایی از فدائیان اسلام به روایت «اسدالله صفا»؛

اسدالله صفا از یاران شهید نواب صفوی در مصاحبه ای گفته است:چند نفر از رفقا جمع شدند در یك نیمه‌شبی، رفتند مسگرآباد قبرها را شكافتند. استخوان‌های این عزیزان را در گونی گذاشتند و آوردند در همین منزل ما و سه روز در كیسه، منزل ما بودند و در واقع میهمان ما.

نواب صفوی

سید مجتبی میرلوحی


سه شنبه 10/5/1391 - 16:23 - 0 تشکر 486827

حضرت آیت‌الله مرعشی نجفی از مراجع بزرگ، بنده را می‌شناخت. ایشان با شهید نواب در ارتباط بودند؛ نامه‌هایشان هست كه می‌نوشتند به حضرت آیت‌الله مرعشی نجفی و او را با لقب "پدر " خطاب می‌كردند و در یكی از نامه‌هایشان ازایشان خواسته بودند كه مبلغ پانزده تومان بدهید آقای صفا برای ما بیاورند. (برخی از آن نامه‌ها در كتابخانه معروف آیت‌الله مرعشی نجفی موجود است.) ایشان را زیارت كردیم. گفتند: "چه امری دارید؟ " گفتیم: "ما قبرها را شكافته‌ایم و استخوان‌های شهید نواب و سه نفر از یارانشان را درآورده‌ایم. " آیت‌الله مرعشی نامه‌ای نوشتند به مسئول وادی‌السلام قم كه آقای فلانی چند كیسه هست، رفقای ما می‌آورند اینها را دفن كنید، بی‌سروصدا. الآن در آنجا گنبدی ساخته‌اند و مردم زیارت می‌كنند.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:23 - 0 تشکر 486828

**بعد از انقلاب شما به همراه مرحوم خلخالی سفرهایی به برخی از كشورهای همسایه داشته‌اید، در یكی از این سفرها كه به دیدن یاسرعرفات می‌روید، گویا خاطره جالبی از دیدار خود با نواب داشته است؟

*اسداله صفا: در این مورد خاطره‌ای دارم كه عرض می‌كنم كمتر كسی آن را شنیده باشد. بعد از انقلاب به واسطه همكاری‌ای با مرحوم آیت‌الله خلخالی داشتم، به برخی از كشورهای همسایه سفر می‌كردیم. در یكی از این سفرها به دیدن یاسرعرفات رفتیم. بعد از اینكه نشستیم، یاسرعرفات به مرحوم خلخالی گفت: "همراهتان را برای ما معرفی كنید. " مرحوم خلخالی، به یاسرعرفات گفتند: "ایشان از یاران شهید نواب صفوی هستند. " اسم نواب صفوی كه آمد یك دفعه یاسرعرفات منقلب شد؛ دو زانو نشست و با دو دست، سه بار به روز زانوهایش زد و گفت: "نواب، نواب، نواب " ما همه تعجب كردیم كه چرا یاسرعرفات با شنیدن نام شهید نواب صفوی این‌گونه منقلب شد و متأثر شد. از او همین سؤال را پرسیدیم كه یاسرعرفات هم ماجرایی را تعریف كرد.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:23 - 0 تشکر 486829

عرفات گفت كه آن سالی كه شهید نواب صفوی به دانشگاه الازهر مصر برای سخنرانی آمده بودند، بنده در آن دانشگاه درس می‌خواندم. نواب صفوی كه قرار بود بیست دقیقه (وقتی كه به او اختصاص داده بودند) سخنرانی كند، یك و نیم ساعت با شور و حرارت تمام سخنرانی كردند و تمام حضار سراپا گوش بودند. من خیلی تحت تأثیر سخنان شورانگیز نواب قرار گرفتم. بعد از سخنرانی رفتم پیش او و با هم كمی صحبت كردیم. نگهبانان نمی‌گذاشتند كسی نزدیك او شود. نواب دست مرا گرفت و سوار ماشینی كه او را جابه جا می‌كرد، شدیم. در بین راه نواب از من پرسید: "اسمت چیست؟ " اسمم را گفتم. بعد به من گفت: "اینجا چه كار می‌كنی؟ " گفتم: "آمده‌ام درس بخوانم. " دیدم یك دفعه با حرارت و عصبانیت فراوان سرم داد كشید كه "اسرائیلی‌ها دارند ناموس شما را به خطر می‌اندازند، آن وقت تو آمدی اینجا درس بخوانی، برو با هموطن‌هایت آنها را از فلسطین بیرون كن و با آنها مبارزه و جهاد كن!

سه شنبه 10/5/1391 - 16:24 - 0 تشکر 486830

یاسرعرفات می‌گفت: "هنوز بعد از اینكه سال‌ها از آن جریان می‌گذرد، صدای نوب صفوی در گوشم طنین‌انداز است، هنوز صدایش در گوشم است و بعد از صحبت‌های نواب بود كه به فكر تشكیل گروه و دسته‌ای برای مبارزه با اسرائیل افتادم. " بعد كارتی به من داد و گفت: "هر وقت آمدی اینجا، اگر آن را نشان بدهی، برایت مشكل پیش نخواهد آمد و به راحتی می‌توانی من را ببینی. " حتی گفت كه هر چه می‌خواهی بگو تا به تو بدهم. من هم گفتم: "یك كلت كمری به من بده. " فوراً كلت كمری خودش را در‌آورده و به من داد. گفتم‌: "نه،‌ این برای خودت. " دستور داد یكی دیگر برایم آوردند. شهید نواب حتی با شاه حسین اردنی هم دیداری داشته است و با او هم تذكرات و صحبت‌های مشابهی داشته است.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:24 - 0 تشکر 486831

**به عنوان سؤال آخر می‌خواستم بدانم فدائیان اسلام پس از پیروزی هم فعالیتی داشتند؟

*اسداله صفا: بعد از انقلاب صحبت‌هایی برای ادامه فعالیت "فدائیان اسلام " صورت گرفت، بحث‌های فراوانی داشتیم. دوستان در همین منزل ما جمع شدند. قرار شد مرحوم خلخالی هم به عنوان رهبر گروه تعیین شود، صحبت‌ها و پیشنهادهای فراوانی شد و... می‌گفتیم یك روزی هم در ایران نواب صفوی به عنوان "فدائیان اسلام " تك و تنها در كل كشور فعالیت خودش را شروع كرد، الان (بعد از انقلاب) همه این بسیجیان "فدائیان اسلام " هستند، اصلاً همه ملت ایران فدائیان اسلام هستند.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:25 - 0 تشکر 486832

خدا شاهد است اگر همین الان یك كشوری به خاك ایران حمله كند، ارمنی‌ها هم دفاع می‌كنند؛ همان‌طور كه در جنگ تحمیلی حضور داشتند و تعدادی شهید هم دادند. حالا همه فدائی اسلام هستند. آن روز یك فدائی بود، آنها كبریت را زدند؛ راه را باز كردند برای انقلاب اسلامی. درآمد:
سال‌ها از آن شب تیره می‌گذرد. از آن شبی كه پیكر او را در میان هاله‌ای از نور و عشق به خاك سپردند تا شجاعت و مردانگی‌اش بر تارك تاریخ بنشیند و فرا راه كسانی قرارگیرد كه در ظلمتكده جهانی پرهیاهو و در شب تاریك مقصود، ستاره سحری را جستجو می‌كنند تا راهی فراخور شأن و مرتبت آدمی بیابند و با نور خویش، داد از ستمگران بستانند و به كام تشنه محرومان، آبی گوارا بچشانند.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:26 - 0 تشکر 486833

سال‌ها از آن شب عظیم می‌گذرد و برادر كه در آن روزگار نوجوانی بیش نبود لحظات حیرت‌انگیز و سنگین آن ایام را با بغضی در گلو و شوری در دل، سری برافراشته به سرافرازی واگویه می‌كند:

* هنگامی كه یاد و خاطره برادر را در ذهن مرور می‌كنید نخستین تصویری كه از او به یاد می‌آورید چیست؟ به عبارت دیگر صفات بارز شهید حسین امامی چه بودند؟

*امامی: شهید سیدحسین امامی تندیس كامل رأفت و مهربانی بود. این صفت چنان در او بارز و برجسته بود كه به محض آن كه بیمار می‌شد و یا گرفتاری پیدا می‌كرد، تمام كسانی كه او را می‌شناختند سراسیمه می‌شتافتند تا هر كاری كه از دستشان برمی‌آمد انجام دهند. ما شش برادر بودیم. سیدحسین برادر سوم بود و من آخری بودم كه در هنگام شهادت او بیش از 14 سال نداشتم. به یاد دارم كه همه اعضای خانواده، اقوام و دوستان او را به شدت دوست داشتند و برای دیدنش بی‌تابی می‌كردند. سیدحسین به قدری رقیق القلب و رئوف بود كه در ایام عید قربان هنگامی كه می‌خواستند گوسفندی را قربانی كنند از اتاقش بیرون نمی‌آمد و تاب دیدن جان كندن حیوان را نداشت اما همین انسان رئوف هنگامی كه نوبت به دفاع از مظلوم و مقابله با ظالم می‌رسید همچون شیر درنده می‌غرید و لحظه‌ای تردید و تأمل به خود راه نمی‌داد.
به اعتقاد من تنها كسانی می‌توانند در راه دفاع از مظلوم و نبرد با ظالم جان و مال و آبروی خود را در طبق اخلاص قرار دهند كه صمیمانه و صادقانه به مردم عشق بورزند و از درد محرومان و مظلومان رنج ببرند و شهید حسین فی الواقع در این زمینه نظیر نداشت.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:26 - 0 تشکر 486834

* بسیاری از افراد دچار این توهم هستند كه معمولاً افرادی كه خود گرفتار مشكلات مالی و اجتماعی هستند در پی احقاق حقوق دیگران برمی‌آیند. البته شواهد تاریخی بی شماری این نظریه را رد می كنند اما شنیدن حرف‌های شما در جهت اثبات خلاف این ادعا هم ارزشمند خواهد بود.

*امامی: برادر من، شهید سیدحسین امامی، در خیابان بوذرجمهری، یك مغازه سه دهنه پارچه فروشی و به تعبیر آن زمان قماش فروشی داشت. كسانی كه با اوضاع آن روزگار آشنا هستند، خوب می‌دانند كه داشتن مغازه سه دهنه در آن خیابان، تمكن مالی بالایی را نشان می‌داد. سیدحسین از نظر مالی، وضعیت بسیار مطلوبی داشت. همیشه بهترین لباس‌ها را می‌پوشید و بسیار برازنده و به تعبیری شیك پوش بود. او همیشه به دیدن بزرگترها، مخصوصاً مادر و مادربزرگ و خاله می‌رفت و هر بار كادوی ارزنده‌ای را برای آنها می‌برد.
وی در حركت متهورانه‌اش در تاریخ معاصر این مرز و بوم كوچكترین احساس كمبود شخصی یا بغض و عداوت ناشی ازدست تنگی و امثال اینها نداشت. سیدحسین اگر آن روح بلند و دل رئوف را نداشت می‌توانست تا آخرعمر از بهترین تمتعات مادی لذت ببرد و به شئون ظاهری دنیا دل ببندد و هیچكس كوچكترین تعرضی به او و خانواده‌اش نكند اما دل سیدحسین را عشق دیگری گرم می‌كرد كه همه دنیا را با همه داشته‌ها و نداشته‌هایش در نظر او خوار و خفیف می‌كرد. سیدحسین به حقیقت عاشق مولا علی و خاندان اطهر او بود.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:27 - 0 تشکر 486835

* بروز و ظهور مبارزینی چون سیدحسین امامی قطعاً زمینه‌های خانوادگی ویژه‌ای را می‌طلبد. چنین فرزندانی اصالتاً در دامن پاك مادرانی صبور و متدین پرورش می‌یابند. از مادر و پدر و تمام كسانی كه در شكل‌گیری اولیه اعتقادات شهید امامی نقش داشته‌اند، سخن بگویید.

*امامی: مرحوم مادرم زن فوق‌العاده متدین رئوف و شجاعی بود؛ هرگز كسی به یاد ندارد كه این زن در طول مدت عمرش از كسی بد گفته و یا گلایه كرده باشد. او همچون نامش، رضوان مثل نسیم بهشت بود كه بر خاطرهرمصیبت‌زده‌ای می‌وزید و پیش نمی‌آمد كه كسی نزد او بیاید و ناامید برگردد. هروقت ما بچه ها نزد او از كسی شكایت می‌بردیم می‌گفت: لابد اشتباه می‌كنید. بروید و درباره رفتار خودتان فكر كنید. او همیشه با حرف‌ها و رفتارش ما را وادار به بازنگری فراوان درباره رفتار و گفتارمان می كرد و دشمن سرسخت كدورت، انتقام و گلایه بود اما همین زن در مقابل ستمگران ذره‌ای مدارا به خرج نمی‌داد و چون كوه می‌ایستاد و چون رعد می‌غرید. صلابت مرحوم مادرم در چنین مواقعی تن مخاطب را می‌لرزاند.

سه شنبه 10/5/1391 - 16:27 - 0 تشکر 486836

خوب به یاد دارم كه پس از شهادت سیدحسین چند نفر از طرف دربار آمده بودند تا به قول خودشان از مادر دلجویی كنند و بگویند كه از سوی دربار برای خانواده ما مقرری تعیین شده است. آن روزها برادرانم در زندان بودند و حتی حكم تیر برادر بزرگترم سیدعلی هم صادر شده بود. پدرم نیز در آن روزها متواری بودند. یادم هست كه مادر در آن چادر سفید در پایین هشتی ایستاده بود و گوش می‌داد. وقتی حرف‌های آنها تمام شد گفت: بروید از قول من به شاه بگویید به تسلیت او نیاز ندارم. بگویید با این وضعیتی كه تو داری این من هستم كه باید به تو تسلیت بگویم من افتخار می‌كنم كه پسرم در راه دین و كشورش به شهادت رسید.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.