• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1810)
سه شنبه 10/5/1391 - 11:1 -0 تشکر 486490
از شهدا بیشتر بدانیم

خاطرات 4تن از کوچکترین شهدا از زبان کوچکترین

وشه ای از خاطرات محمدرضا رفیعی جیرفتی کوچکترین رزمنده وسربازجنگ از جنگهایی که تا اینک در سراسر جهان رخ داده است در دوران دفاع مقدس را  بخوانید:

اسفندماه سال ۱۳۶۴ بعد از عملیات والفجر ۸ به اتفاق یکی از رزمندگان عنبرآبادی بنام مراد نعیمی که به دلیل پایین بودن سنش که ۱۴ ساله بود برای اعزام از شناسنامه پدرش استفاده کرد و شهید مجید کمالی یکی از کوچکترین شهدای جنگ تحمیلی که آن زمان ۱۳سال داشت وشهید سید یحیی عابدی ۱۴ساله از دوستان صمیمی من وهمسایمان برای اعزام  به جبهه بعتوان نیروی داوطلب شناسنامهایمان را دستکاری و تاریخ تولدمان را هر کدام چند سال بزرگتر نوشتیم وبه بسیج جیرفت مراجعه وثیت نام کردیم که هر ۴ نفر همزمان توسط سرهنگ جلال کمالی مسول اعزام از سپاه جیرفت به پادگان قدس کرمان اعزام شدیم جلوی درب پادگان برادر پاسداری با صدای بلند صدا زد اینجا کودکستان نیست این نی نی کوچولوها را کی از جیرفت فرستاده  واسلحه کلاشینکف که در دستش بود به من نشان داد وگفت تو اندازه و هم قد این تفنگ نیستی! خلاصه در تاریکی هوا از روی دیوار وارد پادگان شدیم مسول اعزام همان آقایی خنده روی وسخت گیر بود که از ورود کودکان جلوگیری می کرد که در این وضعیت شهید عزیز مجید کمالی به ما گفت باید دور گردنمان چفیه قرار بدهیم که گردن باریکمان دیده نشود و چند دست لباس خاکی بسیجی روی هم پوشیدیم وچون پوتین به اندازه پای ما پیدا نشد" کوچکترین شماره پوتین را پیدا کردیم و یکدست لباس خاکی پاره کردیم و تکه پارچه کف پوتین قرار دادیم که هم قدمان بلند نشان داده شود و هم پوتین اندازه شود وقتی که توی صف ایستاده بودیم شهید مجید کمالی به  من گفت رضا هر کدام در صفی جداگانه به ایستیم که به چشم نیائیم مسول اعزام با صدای کلفتی گفت بچه سرت را بالا بگیر! من سرم را پایین انداخته بودم که صورتم دیده نشود از من پرسید چند سالته؟ صدای نازکم را کلفت کردم وگفتم ۱۵ سال دارم در صورتی که ۱۱سال داشتم برادر پاسدار به من گفت تو ضعیف الجثه ای فعلا اون گوشه منتظر بمون! که به هر طریق دور از چشم اون آقا سوار اتوبوسی شدم که به سمت اهواز حرکت می کرد وبا خواهش وتمنا وگریه از آقایی که لیست اسامی را در اتوبوس در دست داشت اسمم را تو لیست اعزام نوشت اما از ورود شهید مجید کمالی جاوگیری کردند که این شهید عزیز بخاطر هدف وعلاقه ای که داشت از پنجره اتوبوس با جثه کوچکش وارد شد بدین طریق اتوبوس به سمت اهواز حرکت کرد در مسیر کرمان به اهواز بعد از شیراز در یک رستوران بین شهری برای صرف شام نگه داشت آنجا بسیار شلوغ وپر از اتوبوسهای حامل رزمندگان بود که از سراسر کشور عازم جبهه بودند به مغازه ای رفتم که به منزل دایی ام زنگ بزنم وجبهه رفتنم را به خانواده ام خبر بدهم که از پشت تلفن با گریه های مادرم مواجه شدم من نیز با مادرم گریه می کردم واین صحبت طول کشید وقتی گریه هایمان تمام شد وبه طرف اتوبوس رفتم دیدم اتوبوس ما وهمراهانم رفته بودند و من جا ماندم  با اتوبوس دیگری که مقصدش اهواز بود و رزمندگان لشکر محمد رسوالله را حمل می کرد ودر ضمن از لهجه جنوبی من خوششان آمده بود همراه آنان به سمت اهواز حرکت کردیم و وارد قرارگاه سیدالشهدا  شدیم در آنجا با فردی بنام فراهانی آشنا شدم که اتفاقا ایشان در لشکر ثارالله گردان ۴۱۹ بچه های جیرفت وکهنوج بعنوان فرمانده یک دسته از گروهانی را به عهده داشت که گروهان امام حسن مجتبی نام داشت و فرماندهی گروهان را علیرضا شریف از همشهریان جیرفتی من بود! برادر فراهانی از رشادتهای قاسم سلیمانی وکوثری و قالیباف ویهرام سعیدی وصالح بناوند و از سرداران شهید علی بینا و شهید مهدی طیاری واز دلاوریهای علیرضا شریف وناصری برایمان تعریف می کرد ومن شارژ می شدم ! خلاصه بعنوان پیک سازماندهی و ۳ ماه حضور داشتم که در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات غرور آفرین کربلای ۱ شرکت کردم وبعد از عملیات کربلای ۱ ماموریتم تمام شد و از طریق اهواز به تهران رفتم واز تهران با بدرقه بچه های تهران به کرمان برگشتم.

خاطره بعدی من "مربوط به پاییز سال ۱۳۶۵ است که به بسیج مراجعه کردم چون مسئول سازماندهی بسیج سردار داورپناه  ومسئول اعزام سرهنگ میرزاده اتفاقا در همسایگی ما زندگی می کرد و پدرم سفارش کرده بود که از اعزام من جلوگیری کند خلاصه بعد از کلی صحبت با آقای میرزاده که با غرور خودم را اعزام مجدد معرفی می کردم" به من گفت که رضایت پدرت الزامی است" گفت تو کودکی و اعزام ممنوع است که البته سفارش پدرم هم مزید بر علت شد خلاصه وقتی علاقه واصرار من را دید برادر میرزاده من را راهنمایی کرد که برای آموزش نظامی به کرمان اعزام شوم که از آنجا به جبهه بروم گفت که بهانه ای باشد که به بابات بگویم به جبهه اعزام نکردیم که سفارش پدرم کار ساز نبود و برای آموزش به کرمان رفتم و در پادگان شهید بهشتی وشهید محلاتی حین آموزش نظامی بخشنامه ای ابلاغ شده بود برایمان قرائت کردند که اعزام کودکان به جبهه ممنوع شد یکی از دوستان خبر داد که ستاد پشتیبانی جهاد فردا نیرو تخصصی وفنی به پشت جبهه اعزام می کند که من به ستاد جهاد سازندگی مراجعه کردم وخودم را راننده وکمک راننده خودرو سنگین معرفی کردم که مسئول اعزام با تمسخر وخنده گفت بچه شوخی می کنی دیوانه شدی! گفت برگرد سر کلاس ودرست که من اصرار پافشاری کردم که من را به مرکز آموزش ونقلیه ومحل خودروهای سنگین که خارج از شهر کرمان مستقر بود کتبا معرفی کرد که از من تست بگیرند که آنجا با اعتماد به نفس پشت فرمان یک کامیون نشستم در صورتی که پاهام به ترمز وگاز نمی رسید وحتی دنده های ماشین را نمی شناختم خلاصه اجازه ندادند که کامیون را روشن کنم وبه من گفتند پشت خودرو وانت بشینم که راننده وانت وکسی که تست می گرفت جرات نکرد که من رانندگی کنم و نوشتند بسیار ناشی وضعیف وبا التماس وخواهش وتمنا نوشت شاگرد وکمک راننده خودرو سبک وشاگرد مکانیک ! که من را از جهاد سازندگی کرمان به قرارگاه ستاد پشتیبانی جنگ جهاد در چهار شیر ولوله سازی اهواز  به اتفاق آقای دلفاردی مسئول فعلی بانک ملت جیرفت و شاهرخی  و... وارد مقر مهندسی جهاد شدیم که در حین اعزام به منطقه جفیر بودیم آقای کارنما مسئول ستاد پشتیبانی جهاد کرمان در مرکز اهواز چشمش به من افتاد و خندید وگفت که فکر کرده بچه یکی از مسئولین یا فرماندهان هستم و یکی از فرماندهان یچه اش را با خود به این قرارگاه آورده و وقتی فهمید که من رزمنده هستم دستور داد که کارت تردد وپلاک را از من گرفتند وچون با علاقه واصرار من مواجه شد و متوجه شد که من قبلا جبهه بودم من را بوسید و خودش در معیت شهید آرمان با خودرو لانکروز که یکی از رزمندگان بم راننده بود به قرارگاه ثارالله معرفی کردند وآنجا در سنگر زیرزمین بسیج وسوله گردان ۴۱۹ از گردانهای  رزمی خط شکن بعنوان بیسیم چی سازماندهی و به جبهه  فاو "یکی از شهرهای عراق که در تصرف ما بود و در گروهانی که فرماندهی آن را جلال عادلی به عهده داشت بعنوان خط نگهدار در خط مقدم جبهه در سنگر وصف رزمندگان قرار گرفتم!

خاطره بعدی مربوط به سال ۱۳۶۶ است که لشکر ما در سد دز مستقر بود وبرای عملیات آماده می شدیم وآموزشهای خاکی وغواصی می آموختیم که یک روز جانشین گردان آقای نمازیان به من گفت محمدرضا باید بروی اهواز توی قرارگاه. خانواده ات برایت پول فرستاده اند که باید شخصا تحویل بگیری . رفتم اهواز دیدم به جای پول پدرم مضطرب ونگران در انتظارم ایستاده که بیام مرا با خودش به خانه ببرد . پدرم گفت محمدرضا مادرت مریض وتوی بیمارستان بستری شده تو حتما باید برگردی از او اصرار و ازمن انکار دیدم چاره ای نیست توی دلم از خدا طلب مغفرت کردم وداد وهوار راه انداختم و اتفاقا فرمانده لشکر سر لشکر قاسم سلیمانی فرمانده فعلی سپاه قدس نیز با خودرو لانکروز وارد قرارگاه می شد و نیروها یی که جلوی درب قرارگاه بودند از جمله آقای علی ارسلانی مسول فعلی دانشکده کشاورزی واحد جیرفت نیز حضور داشت و هر کس آنجا بود آمدند ببینند چه خبر شده "که با دیدن آنها داد زدم شما را به خدا نگذارید پدرم مرا برگرداند اصلا این پدر من خان وضد انقلاب است ومن خودم دیده ام که او  رادیو لندن گوش می دهد ! خلاصه آنقدر سر وصدا راه انداختم که پدرم با دیدن آن همه اشتیاق من به جبهه ودفاع از سرزمینم لبخندی زد وگفت بابا" عزیزم نمیایی خب نیا چرا دیگه مرا ضد انقلاب معرفی می کنی!

نمایشنامه ای که ۲۰ سال بعد ار اجرا " واقعی اتفاق افتاد!

خاطره دیگر من مربوط به قبل از اعزامم به جبهه است اول راهنمایی بودم که شخصی به اسم آقای بهزادی از طرف امور تربیتی آموزش پرورش متن نمایشنامه ای بعنوانِ "سرباز دیوانه عراقی " به مدرسه آورد که در سالن آمفی تئاتر امور تربیتی جیرفت تمرین واجرا کردیم آقای بهزادی کارگردان وتهیه کننده بود" من نقش سرباز دیوانه عراقی را بازی کردم که شهید سعدالله شهدادی (سوم راهنمایی)نقش صدام و شهید عزیز سید یحیی عابدی(سوم راهنمایی) و شهید اسلام میر محمودی(سوم راهنمایی) نقش بسیجی اسیر ایرانی و شهید کمالی زیرکی نقش فرمانده شکست خورده عراقی وآقای مرادعلی سلیمانی رییس فعلی اداره برق رودبار جنوب هم نقش نیروی شیعه عراقی که در آن سناریو صدام شبانه به دست سرباز دیوانه عراقی که از محافظان صدام بود به دار آیخته شد و حضار وتماشاچیان صلوات فرستادند وکف وصوت زدند ونیروی شیعه عراقی جایگزین صدام ورئیس جمهور عراق شد این نمایشنامه در شهرستان رتبه اول را کسب کرد. که به استثنای من و مهندس سلیمانی هم بازیها ی ما که بچه های جسور و پاک ومخلص بودند به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

جالب اینکه در عالم واقعیت این اتفاق رخ داد و صدام به دار آویخته شد و صحنه واقعی در زمان اعدام صدام تکرار شد و مردم صلوات فرستادند وکف وصوت زدند!

در ضمن از آقایان بهزادی و فاریابی عذرخواهی می کنم که بعد از اعزام ما به جبهه"  مادر من و مادر شهید سید یحیی عابدی عصبانی به سراغ آقای بهزادی مسئول امورتربیتی رفتند!

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی وما رستگار!

 

                                                                                   الحقیر

                                                                    محمدرضا رفیعی جیرفتی

سه شنبه 10/5/1391 - 11:30 - 0 تشکر 486529

زندگی نامه شهید حسن ترك

در حالیكه روح ا... كبیر در تدارك قیام عظیم خویش بود نوزادی پا به عرصه دنیا گذاشت كه بعداً مصداق عینی كلام خمینی گردید، كه فرمود سربازان من اكنون در گهواره‌اند، سردار رشید دین خدا شهید حسن ترك همان نوزادی بود كه در سال ۱۳۴۱ از شهر تهران به‌یاری امام خود چشم بر جهان گشود. و در این راه از همان طفولیت كوشش خستگی ناپذیری را آغاز نمود، دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشت كه خرمن وجودش با آتش مقدس انقلاب زبانه كشید،
در كنار شهیدان میرزایی و كیانیان رشد كرد، آگاهی یافت و مطالعه نمود تا قوی‌تر و مقاوم‌تر مقابل اندیشه‌های التقاطی منافقان، چپ‌ها و عناصر لیبرال بایستد و با منطق ایمانی همان سربازی باشد كه امام به او دل بسته بود. پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۶۰ از دبیرستان ابن سینا با عضویت در سپاه پاسداران فصل نوینی در راه پر مخاطره و سخت مبارزه را بر خویش گشود. ابتدا مسئول پذیرش سپاه گردید، اما عشق به جهاد در میدان بلا ، او را از شهر به جبهه كشانید و رفت تا مردانگی را در عمل نشان دهد. علیرغم میل فرماندهان، در عملیات فتح المبین سرافرازانه شركت كرد و این در حالی بود كه تنها طعم شیرین جهاد می‌توانست روح بیقرار او را آرامش دهد و جز این به چیزی تن نمی‌داد. به‌دلیل لیاقت و كارایی، در عملیات مسلم بن عقیل فرماندهی گردان كمیل به او واگذار شد كه منجر به مجروح شدن وی گردید.

 در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر(۱) با سمت دستیار محور حضور یافت كه پس از سه روز مقاومت بر اثر تركش خمپاره از ناحیه كتف و فك آسیب دید. در عملیات والفجر (۲) سمت معاون مسئول محور و در عملیات والفجر (۴) مسئولیت تیپ عمار را بر عهده داشت، او در عملیات والفجر (۵) در چنگوله مسئول محور بود و سرانجام آخرین حضور او در محفل عشق بازی والفجر (۸) بود كه در این عملیات مسئولیت طرح و عملیات تیپ انصارالحسین (ع) را بر عهده گرفت و با پرواز عاشقانه‌اش بر آرمان‌های مقدس انقلاب صحه نهاد و به مأوای خویش رسید.

سه شنبه 10/5/1391 - 11:31 - 0 تشکر 486531

شهید ایرج تیموری در سال ۱۳۳۰ در روستای سنگستان از توابع همدان متولد گردید. به‌علت عدم وجود امكانات تحصیلی به همدان مهاجرت كرده و در این شهر مشغول به تحصیل شد. او توانست با همتی والا و تلاشی مضاعف از دبیرستان شریعتی فارغ التحصیل شده و دیپلم متوسطه‌اش را اخذ نماید. شهید تیموری به همین مقطع بسنده نكرده و ادامه تحصیل را برای دستیابی به آرمانهای متعالی‌اش لازم دانست، بر این اساس وارد دانشسرای تربیت معلم گردید و همزمان فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز كرد. او در اولین گام اقدام به سوزاندن ضاله و التقاطی در دانشسرا نمود كه به‌سرعت توسط ساواك دستگیر و تحت بازجویی قرار گرفت.

او بعد از آزادی جهت سپری كردن دوران سربازی با عنوان سپاهی دانش به یكی از روستاهای محروم آذربایجان شرقی اعزام شد. پس از اتمام دوران ضرورت به استخدام آموزش و پرورش درآمده و به میل خود در بخش محروم شرا قهاوند مشغول به تدریس شد. او مدتی به‌دلیل فعالیت‌های ضد رژیم تحت تعقیب قرار گرفت تا آنكه كشتی انقلاب اسلامی به ساحل پیروزی رسید. بعد از فرو ریختن پایه‌های طاغوت، ابتدا به خدمت دادگاه انقلاب درآمده و سپس به سپاه پاسداران پیوست. در سال ۵۹ یكی از برادرانش جرعه نوش باده شهادت گردید و پس از او در سال ۶۱ دیگر برادرش به مقام رفیع شهادت رسید.
شهید تیموری كه زخم برادران و یاران شهیدش در روحش همواره عمیق‌تر می‌شد، بارها به عنوان جهادگر به جبهه‌های نور عزیمت نمود تا آنكه او نیز در عملیات كربلای ۵، مقبول درگاه دوست واقع شده و تا ملكوت سفر كرد.

سه شنبه 10/5/1391 - 11:32 - 0 تشکر 486532

در خانواده‌ای مبارز پرور در سال ۱۳۳۸ سعید پا به‌دنیا نهاد. شهید سعید اسلامیان همان طفل پاك سیرتی بود كه تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان هاتف طی كرد و از نزدیك در تماس با توده مستضعف جامعه درد فقر و محرومیت را چشید. مبارزات سیاسی سعید علیه رژیم شاهنشاهی از وقتی در فعالیت‌های او جا گرفت كه برادرش مسعود، توسط ساواك دستگیر و به سیاهچال‌های مخوف ستم شاهی كشیده شد. سال آخر تحصیلات دبیرستان او كه در دبیرستان امام خمینی (ره) بود مصادف با دوران پیروزی انقلاب اسلامی گردید، كه فعالانه و با اشتیاق به پخش اعلامیه همراه با دو برادر شهیدش مسعود و پرویز می‌پرداخت.

شهید اسلامیان در تمام امور دست در دست دو برادر خود، مسعود و پرویز داشت. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس و رمضان به‌عنوان مسئول محور شركت داشت، تا اینكه به كمك برادر مبارز، سردار حاج حسین همدانی در تشكیل تیپ ۳۲ انصارالحسین (ع) همت گماشت و به سمت معاونت تیپ اولین مأموریت را در والفجر ۲ جهت تصرف پادگان حاج عمران ایفا كرد، كه سعید فرمانده محور بود و در عملیاتهای والفجر ۵ ، خیبر و عاشورا هم حضور مؤثر داشت. سعید به مدت یك‌سال فرماندهی سپاه پاوه و تیپ انصارالرسول را كه از نیروهای بومی تشكیل شده بودند پذیرفت، به خاطر نیاز به ایشان و تقاضای فرمانده لشگر، حاج مهدی كیانی در لشگر حضور یافت و در عملیات‌های كربلای ۴و۵ شركت نمود. او تا پایان جنگ در میادین عزت و شرف حضور مخلصانه و اساسی داشت،



 با پذیرش قطعنامه همواره به مادر خویش می‌گفت كه من از غافله دور ماندم دعا كن كه خدا مرا به فیض شهادت نائل گرداند. ایشان از جانب ستاد فرماندهی كل قوا دعوت به همكاری می‌شود و به سمت جانشینی و سازماندهی عملیات ستاد فرماندهی كل قوا منصوب می‌گردد و بالاخره در سحرگاه هفدهم دیماه ۶۷ مصادف با سالروز شهادت دخت گرانقدر رسول خدا حضرت فاطمه زهرا (س) بعد از سالیان دراز تلاش و مبارزه و جهاد و رزم در حالیكه از مأموریت از جبهه به طرف تهران برمی‌گشت دعوت حق را لبیك گفت و به پیمان خویش كه با خدایش بسته بود جامه عمل پوشید.

سه شنبه 10/5/1391 - 11:33 - 0 تشکر 486533

زندگینامه شهید آیت الله علی قدوسی

( دادستان کل کشور )

12 مرداد سال 1306 زمانی که هنوز بیش از دو سال از روی کار آمدن رضا خان نگذشته بود ، در شهر کوچک نهاوند پسری در خانواده ای روحانی متولد شد . وی را که آخرین فرزند خانواده بود علی نامیدند .

پدرش یکی از روحانیون برجسته ، صاحب علم و اجتهاد و تقوا بود .

دوران خردسالی شهید تحت تعلیم پدری عالم و باتقوا و مادری متدین و پرهیزگار سپری شد .

در آن برهه زمانی ، درس خواندن در مدارس جدید که با تحول آموزش از شکل سنتی به سبک اروپایی همراه شده بود ، برای فرزند یک روحانی معروف کار ساده ای نبود زیرا خانواده های مذهبی ترجیح می دادند که فرزندانشان در همان مکتبخانه های قدیمی تعلیم ببینند تا از انحراف فکری و اخلاقی مصون بمانند . ولی شهید قدوسی با شکستن این سنت و روش ، وارد این مدارس شده و با پشتکار و زحمت بسیار توانست دروس ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذارده و تا سال سوم دبیرستان پیشروی نماید .

او در این زمان دچار یک انقلاب فکری شده و تصمیم می گیرد که برای یادگیری دروس اسلامی به قم عزیمت نماید . لذا در سال 1321 وارد حوزه علمیه شده و مشغول فراگیری دروس اسلامی می شود . ابتدای ورودش به حوزه با سختی و غربت همراه بود . اما هیچ کدام باعث نشد که او از تحصیل علوم دینی و رشد علمی باز بماند .

در همان زمان جریان ضدیت حزب توده و جبهه ملی با روحانیت پیش آمد و او از کسانی بود که به مخالفت شدید با آنها پرداخت .



پس از کودتای 28 مرداد به دروس خود در حوزه ادامه داد . درس خارج را نزد آیت الله بروجردی و امام خمینی ( ره ) و دروس فلسفه را نزد علامه طباطبایی فرا گرفته و از جمله شاگردان اصول فلسفه و روش رئالیسم ایشان بود . البته ناگفته نماند که اکثر شاگردان این دروس به شهادت رسیدند . بعد از سالها تلمذ نزد استاد علامه مورد توجه ایشان واقع شده و استادش او را به دامادی می پذیرد .

با پیش آمدن مسئله کاپیتولاسیون در 4 آبان 1343 و سخنرانی کوبنده امام خمینی ( ره ) در اعتراض به این مسئله که منجر به دستگیری ایشان در 13 آبان و تبعید به ترکیه گردید ، جامعه مدرسین با اعتراض شدید اقدام به انتشار اعلامیه ها و نشریات مخفی نمود 

اما به علت شدت اختناق و فشار وارده از سوی رژیم استبداد ، شاگردان دلسوخته امام از جمله شهید قدوسی را بر آن داشت که کیفیت مبارزه را متناسب با وضع پراختناق تغییر دهند . این امر مقدمه تشکیل یک گروه سازمان یافته و مخفی از مدرسین و اساتید حوزه شد . این تشکیلات مخفی به بهانه بررسی و اصلاح امور حوزه برگزار میشد ولیکن به طراحی مبارزه با رژیم شاه می پرداخت . شهید قدوسی از موسسین این تشکل بود از دیگر فعالان این تشکیلات می توان به چهره هایی چون رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای ، آیت الله ربانی و آقای منتظری ( که وی متاسفانه بعدها انحراف پیدا کرد ) اشاره نمود .

در حدود سال 1344 این جمعیت توسط ساواک شناسایی و تمام روحانیونی که در آن بودند از جمله شهید قدوسی دستگیر و زندانی شدند .

یکی از فصول درخشان شهید قدوسی تاسیس مدرسه حقانی بود که با همیاری جمعی از اساتید ، همچون آیت الله جنتی ، آیت الله مصباح و شهید آیت الله دکتر بهشتی انجام گرفت . تاسیس این مدرسه نه تنها یک حرکت صرفا فرهنگی ، علمی و تربیتی نبود بلکه همان طور که بعدها معلوم شد یک حرکت سیاسی دقیق و حساب شده ای بود که بعد از قیام 15 خرداد و تبعید امام به وقوع پیوست .

شهید قدوسی بدون غرور و با تواضع به دنبال اساتید می رفت و گاهی برای راضی کردن یک استاد ، ده بار به وی رجوع میکرد . حرکت مدرسه حقانی باعث شد شماری از طلاب و فضلای عالم ، متقی و آگاه به زمان تربیت شده و سرمایه ای عظیم برای انقلاب اسلامی گردند .

ایشان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یکی از اعضای فعال کمیته استقبال بودند و به فرمان امام ( ره ) ماموریت پیدا کردند تا در دادگاه های انقلاب که در تهران تشکیل می گردید حضور بهم رسانده و متصدی مقام قضاوت گردند . پس از گذشت چند ماه از انقلاب دادگاه های انقلاب بی نظم و با مشکلات زیادی درگیر بود که این امر مسئولین را واداشت تا برای این وضعیت راه حلی بیابند . اولین قدم برای این مسئله قرار دادن مدیر دلسوز و مقتدر در راس دادگاه ها بود که طی حکمی از سوی امام ( ره ) شهید قدوسی به سمت دادستانی کل کشور منصوب شدند .

سرانجام این پارسای پرتلاش ، پس از سالها مجاهدت و تلاش شبانه روزی در شهریور ماه سال 1360 با انفجار بمبی که توسط منافقین در دادستانی انقلاب کار گذاشته بود به درجه رفیع شهادت نائل شدند و بار دیگر تاریخ ، برگ خونین دیگری از دفتر مبارزات تشیع و انقلاب را ورق زد .

پیام شهید به تمام طلاب :

دوستان من ! اگر آمده اید که روحانی شده و به پست و مقام برسید و دنبال بزرگ شدن و به دست آوردن موقعیت و ثروت باشید ، بدانید که در دنیا و آخرت ضرر کرده اید . تا دیر نشده است باز گردید ، ولی اگر آمده اید که سرباز امام زمان ( عج ) و خادم اسلام بشوید خوش آمدید ، بدانید که خداوند شما را یاری خواهد کرد .

انجام وظیفه :

شهید قدوسی بسیار مقید بودند که شاگردان خوب درس بخوانند و وقت را بیهوده تلف نکنند . اگر شاگردان با استعداد در درس و بحث خود کوتاهی می کردند به شدت توبیخ می شدند . برایشان مهم این بود که شاگرد وظیفه اش را خوب انجام دهد نه این که نمره خوب بگیرد . در دوره ای که بسیاری از متدینین خواندن زبان انگلیسی را کاری نادرست یا حتی حرام می دانستند چه بسا شهید قدوسی شاگردی را بعلت نخواندن درس انگلیسی از مدرسه بیرون میکرد .

شهید علی قدوسی                           «  فرزند احمد  »

محل ولادت – نهاوند

سال ولادت – 1/1/1308

محل شهادت – چهارراه قصر تهران – بمب گذاری توسط منافقین

سال شهادت – 14/6/1360

محل دفن – شهر قم – صحن مطهر حضرت معصومه ( س )

سه شنبه 10/5/1391 - 11:34 - 0 تشکر 486534

زندگینامه شهید آوینی از زبان خودش

من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام كه درهر سوراخش كه سر می‌كردی به یك خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.

اینجانب - اكنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در كلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به كمك اسرائیل شتافته و به مصر حمله كردند و  بنده هم به عنوان یك پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز كشورهای عربی یك روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ كلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به كلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را كه نوشته؟» صدا از كسی درنیامد من هم ساكت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.



ناگهان یكی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم كلی سر و صدا كرد و خلاصه اینكه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یكی از معلمین، كار را درست كرد و من فهمیدم كه نباید وارد معقولات شد.

بعدها هم كه در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می‌كردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می كردند كه وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است كه در حدود سال‌های45-50 با یكی از دوستان به منزل یك نقاش‌كه همه‌اش از انار نقاشی می‌كشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می‌كردیم با یك حالت خاصی  به ما می‌فهماند كه به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد معقولات شد. تصور نكنید كه من با زندگی به سبك و سیاق متظاهران به روشنفكری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یكی از دانشكده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی كه نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و كتاب «انسان تك ساختی» هربرت ماركوز را -بی‌آنكه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام كه دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه كتاب هایی می‌خواند، معلوم است كه خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی كشانده است كه ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران كنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم كه«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این  متاعی است كه هركس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.

و حالا از یك راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما كاری را كه اكنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین كامل می‌گویم كه تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرسانده‌ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های كوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم كه دیگر چیزی كه «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمه‌الله علیه»

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سعی كردم كه خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شكر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه كه انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین‌اند كسی هم كه فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود  اوست- اما اگر انسان  خود را در خدا فانی كند آنگاه این خداست كه در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است.

با شروع كار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم كه برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی كشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی كه پیش از ما بوسیله كاركنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود،  مشغول به كار شدیم. یكی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود كه فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از كانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود كه بیل را كنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، كار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ كاری را مستقلا˝ انجام نداده‌ام كه بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی كه در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم كوچكی نیز – اگر خدا قبول كند – به این حقیر می‌رسد و اگر خدا قبول نكند كه هیچ.

به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته‌ام. آرشیتكت هستم! از سال 58 و 59 تاكنون بیش از یكصد فیلم ساخته ام كه بعضی عناوین آنها را ذكر می كنم: مجموعه«خان گزیده‌ها»، مجموعه «شش روز در تركمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیك به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده‌ام. یك ترم نیز در دانشكده سینما تدریس كرده‌ام كه چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس‌های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر كردم. مجموعه مباحثی را كه برای تدریس فراهم كرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در كتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقاله‌ای با عنوان تأملاتی درباره‌ سینما كه نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رسانده‌ام.

سه شنبه 10/5/1391 - 11:35 - 0 تشکر 486535

فرازی از زندگینامه شهید سید محمد حسین علم الهدی

در سال 1327 شمسی همزمان با سالروز وفات امام موسی بن جعفر ( ع ) در خانه ی روحانی متعهد و مجاهد مرحوم آیت الله علم الهدی پا به دنیا گذاشت پدر بزرگوارش سید مرتضی و مادر پارسایش نام او را حسین نهادند و از همان ابتدا حسین وار او را تربیت کردند . هر روز که می گذشت بیشتر با کلام الله آشنا می گردید و در بحگاه همگان با نوای زیبای صوت او بود که از خواب بیدار می شدند و با طنین صدایش دوستان را بسوی کلام حق فرا می خواند .

اولین مبارزه ی عملی حسین به زمانی برمی گردد که یک لانه ی فساد متشکل از رقاصه های مصری در مرکز شهر اهواز تشکیل گردید در این زمان بود که حسین و دوستانش این مرکز فساد را به آتش کشیدند و باعث فرار رقاصه های مصری از شهر شدند . در عاشورای سال 53 حسین به همراه گروهی از دوستانش یک راهپیمایی بسیار منظم و منسجم را تشکیل داده بودند در حالی که جملاتی از امام حسین ( ع )  را بر سینه چسبانیده بودند و حسین با طنین زیبای صدایش آیات قرآن که در وصف جهاد و حمایت از مستضعفین بود را تلاوت و سپس معنی میکرد .

حسین در جبهه های نبرد علیه دشمن همراه با حضرت آیت الله خامنه ای ، دکتر چمران و دیگر مسئولین برای تقسیم نیروها و موقعیت دشمن و مسائل دیگر هر روز جلساتی را در اهواز تشکیل می دادند اما حسین به چیز دیگری می اندیشید و روحش را به گونه ای دیگر پرورش داده بود او به جایی غیر از شهر تعلق داشت جایی که بتواند عشقش را به زیباترین شکل ترسیم کند و در اینجا بود که گمنام ترین و مظلوم ترین شهر که همان هویزه است را برای ادامه فعالیتهایش لنتخاب کرد شهری که کمترین تجهیزات و نیروها در آن مستقر بودند و از نظر استراتژیک و سوق الجیشی اهمیت فراوان داشت .



نحوه شهادت :

حسین و یارانش برای عملیات به هویزه رفته بودند و آن روز نیز دشمن با ضرباتی که قبلا از این نیروهای چریکی نامنظم خورده بود حمله بزرگی را با انبوه تانکهای خود آغاز کرد . تانکها به حدود 50 متری خاکریزش رسیده بودند که حسین از جا بلند شد و نزدیکترین تانک را نشانه گرفت گلوله درست به وسط تانک خورد غیر از حسین دو نفر دیگر هم آر . پی . جی داشتند که دو تا تانک دیگر را هم نشانه گرفتند بقیه تانکها سرجایشان ایستادند و خاکریزها را به گلوله بستند از میان همه ی افراد گروهها فقط او زنده مانده بود که با قامت استوار از جا بلند شد و به خاکریز دیگر رفت در حالی که دو گلوله آر . پی . جی در دست داشت . پشت خاکریز خوابیده بود و پس از مدتی اولین گلوله اش را شلیک کرد در این زمان چهار تانک به ده متری خاکریزش نزدیک شده بودند این شهید بزرگوار آخرین تیر پیکان خود را رها کرد و سه تانک باقیمانده همزمان به طرف خاکریز حسین شلیک کردند و جسد پاک و مطهرش به هوا پرتاب شد و به آرزوی دیرینه و حقیقی خود که همان وصال محبوب ازلی و ابدی است دست یافت و بالاخره در دی ماه سال 60 بر اثر خیانت بنی صدر خائن در یک پاتک ، عراقی ها 120 نفر از بهترین یاران امام مظلومانه به شهادت رسانیدند . نقل می کنند پس از اشغال هویزه توسط مزدوران بعثی شخص صدام جهت بازدید منطقه به محل آمده بود هنگامی که در مقابل 120 نفر از بهترین و جان برکف ترین یاران امام و یاوران اسلام قرار می گیرد از شدت خشم دستور می دهد که اجساد را بر زمین بخوابانند و به تانکها فرمان می دهد که از روی این پیکرهای مقدس عبور کنند .

قسمتی از یادداشتهای شهید :

... خدایا این سرزمین پاک در دست ناپاکان است ، در همین 20 کیلومتری من در همین تاریکی شب علی می خواست و به نخلستان می رفت فاطمه وضو می گرفت پیامبر به سجده می رفت و حسن و حسین به عبادت می پرداختند این خانه ی کوچک این سنگر این گودی در دل زمین این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است فریاد است غوغاست ... تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان در این چند روز با خاک انس گرفته ام بوی خاک گرفته ام رنگ خاک گرفته ام حال می فهمم که چرا پیامبر علی ابن ابیطالب را ابوتراب نامید . خدایا اگر من در دل سنگرم تو در دل من و در دل سنگر هر دو حضور داری لحظات چگونه می گذرد عبور زمان مانند عبور آب بحری از جلوی چشمان کاملا ملموس است . اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پر طپش است یک دل خاکی است در زمین خدا در متن پاکی نمی تواند تکرار پذیر باشد آری ... تنها موهبتی است الهی در تنهایی از تنهایی بدر می آییم در تنهایی به خدا می رسیم ... و در سنگر تنها هستم ...

                                                       سید محمد حسین علم الهدی

سه شنبه 10/5/1391 - 11:36 - 0 تشکر 486536

زندگینامه سردار شهید متوسلیان

تولد و كودكی

به سال 1332 ه.ش در خانواده‌ای مومن و مذهبی در یكی از محلات جنوب شهر تهران به دنیا آمد. دوران تحصیل ابتدایی خود را در دبستان اسلامی «مصطفوی» به پایان برد. ضمن تحصیل، به پدرش كه در بازار به شغل شیرینی فروشی اشتغال داشت، كمك می‌كرد. احمد در همان سال های نوجوانی با شركت فعال در هیات های مذهبی و كلاس های قرآن در مساجد جنوب شهر، از ظلم و جنایات رژیم منحوس پهلوی آگاه شد و با سن و سال كمی كه داشت قدم به میدان مبارزه با طاغوت گذاشت. پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانك را گذراند و پس از آن، به سرپل ذهاب اعزام شد.

فعالیت سیاسی – مذهبی



او در دوران سربازی، فردی مذهبی و مومن بود و در بحث ها، مخالفت خود را با رژیم ستمشاهی بیان می‌كرد. پس از اتمام خدمت سربازی، در یك شركت تاسیساتی خصوصی استخدام شد و بعد از چند ماه، به خرم‌آباد منتقل گردید و به فعالیت های سیاسی- تبلیغی خود ادامه داد. تا اینكه پس از مدت ها تعقیب و گریز، در سال 1354 توسط اكیپی از كمیته مشترك ضدخرابكاری ساواك دستگیر و روانه زندان شد و مدت پنج ماه را در زندان مخوف فلك‌الافلاك خرم‌آباد در سلولی انفرادی گذراند. به روایت همرزمانش، با وجود تحمل شكنجه‌های جسمی و روحی فراوان، حسرت شنیدن یك آخ را هم بر دل سیاه مزدوران ساواك گذاشت، تا اینكه او را به بند عمومی منتقل كردند و حدود نه ماه را نیز در آنجا گذراند و با بالاگرفتن موج انقلاب اسلامی از زندان آزاد گردید و به آغوش ملت بازگشت. پس از آزادی، در شروع قیام های خونین قم و تبریز در سال 1356، نقش رابط و هماهنگ كننده تظاهرات را در محلات جنوبی تهران عهده‌دار شد و رابطه‌ای تنگاتنگ با حركت های مكتبی محافل دانشجویی و روحانیت مبارز تهران داشت. با شدت یافتن روند نهضت اسلامی و رویارویی مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پای شهادت پیش رفت و در روزهای 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ایثار چشمگیری از خود نشان داد. با پیروزی معجزه آسای انقلاب اسلامی، مسئولیت تشكیل كمیته انقلاب اسلامی محل خویش را عهده ‌دار شد. پس از شكل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این ارگان پیوست و دوشادوش سایر همرزمانش با حداقل امكانات موجود به سازماندهی نیروها همت گماشت.

سه شنبه 10/5/1391 - 11:37 - 0 تشکر 486537

زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش

من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که درهر سوراخش که سر می‌کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.

اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و  بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.




ناگهان یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد.

بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می‌کردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است که در حدود سال‌های45-50 با یکی از دوستان به منزل یک نقاش‌که همه‌اش از انار نقاشی می‌کشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می‌کردیم با یک حالت خاصی  به ما می‌فهماند که به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد معقولات شد. تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این  متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.

و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرسانده‌ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمه‌الله علیه»

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین‌اند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود  اوست- اما اگر انسان  خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است.

با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود،  مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام نداده‌ام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر می‌رسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ.

به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته‌ام. آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیده‌ها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده‌ام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کرده‌ام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس‌های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقاله‌ای با عنوان تأملاتی درباره‌ سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رسانده‌ام.

سه شنبه 10/5/1391 - 11:51 - 0 تشکر 486540

پیام شهید به پدر و مادر

مادرم ، مادر خوبم که تورا بعد از خدا بیشتر از چشمانم دوست دارم . کوه باش و چون کوه استقامت کن ! لحظه ای از نام و یاد خدا غافل مباش و در این راه بکوش و هر چه بکوشی باز هم کم است . ای مادرم ، قامتت را بلند گیر و ندای الله اکبر ، خمینی رهبر و سخن شهیدان راه خدا را به مردم برسان که همانا سخن آنان پیروی کردن از قرآن و خداست .

شهید اکبر بیک محمد لو

اگر کشته شدم ، مادرم ، برایم اشک نریز ، نه برای اینکه کشته شدم ، نه ! برای اینکه لایق اشک هایی که میریزی نیستم .

شهید عبدالله( کیانوش )عقابی



مادرم من برای این به جبهه آمدم که تو در میان مردم سربلند باشی و افتخار کنی که چنین فرزندی داری و با افتخار بگویی که من هم فرزندی در راه اسلام و آبادانی مملکتم دادم .

شهید حبیب الله مجید زاده

آری ، براستی که مستضعفین وارثان زمین می شوند و ما پیش قراولها و وارثان زمین هستیم . و شما ، ای خانواده ای که برای من بهترین خانواده هستید ، پدر و مادر ، شما بدانید هیچ قدرتی نمی تواند آتش خشم ملتی را که برای اسلام به پا خاسته فرو نشاند . و شما ، پدر و مادرم ، ما مصمم هستیم که روزی این جان را به صاحب اصلی برگردانیم . چه بهتر که این جان را در راه خودش فنا کنیم .

شهید حیدر کوشی

برای فدا کردن چند قطره خون ناقابلم ، که هیچ ارزشی در مقابل اسلام ندارد ، به جبهه می روم تا شاید ذره ای از این سفری که در آن هستم در راه خدا باشد و برای خدا باشد . برادرها و پدرجان و مادرجان ، به شما از خدا و راه خدا می گویم که همیشه به فکر خدا باشید و در راه خدا قدم بردارید و هیچ وقت و هیچ جا از خدا غافل نشوید که شیطان در انتظار است که شما را به سوی خود بکشد . و امام را یاری کنید . پیرو خط امام باشید و امام را دعا کنید . به مسجد بروید و در نماز جماعت شرکت کنید و شبها ، نماز شب بپا کنید .

شهید محسن شادفر

زندگی دنیا را دوست ندارم . و زنده ماندن فقط این ارزش را دارد که انسان خداوند را عبادت کند . و برای خدا بودن و کار برای خدا کردن خود عبادت است پس ارزش دنیا به عبادت رحمن و رحیم است .

شهید هادی آشوری

در نبود من شیرینی پخش کنید و شهادت مرا تبریک عرض کنید که انشا الله من برای شما با قیامت الصالحات و ذخیره الآخره باشم و بتوانم شفیع شما در آن دنیا باشم انشا الله تعالی . من از افرادی که امام خمینی را یاری نمی کنند بی زاری می جویم و انها را دعوت به اصلاح و تهذیب نفس و متهذب شدن می کنم .                                           

شهید ابوالفضل نقاد

دوستان من فقط چند نمونه از این پیام ها رو برای شما عزیزان نوشتم و به انتخاب خودم هر کس پیام هر شهید را می خواهد با ذکر اسم شهید من پیام را در همین وبلاگ برای آن عزیز درج می کنم . به امید روزی که ادامه گر راه این عزیزان باشیم .

سه شنبه 10/5/1391 - 11:52 - 0 تشکر 486542

سخنرانی منتشر نشده شهید باكری پیش از عملیات

شهید مهدی باكری در سخنرانی پیش از عملیات بدر در جمع رزمندگان به آنها توصیه می‌كند از زمانی كه آماده می‌شوید برای عملیات 70 مرتبه قل هوالله را بخوانید. زمانی كه شروع به حركت می‌كنید باید لاحول و اقوه الا بالله العلی العظیم را بگویید و زمانی كه می‌خواهید تیراندازی كنید رای هر تیرتان سبحان‌الله بگویید.
این گوشه‌ای از سخنان منتشر نشده‌ی شهید باكری فرمانده لشكر 31 عاشورا بود كه پیش از عملیات بدر گفته بود.
متن كامل این سخنان در پی می‌آید؛

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم لاحول و لاقوه الا بالله علی‌ العظیم با درود و سلام به پیشگاه معظم ولی عصر (عج) و نایب برحق او امام امت(صلوات‌ جمع)
از یك طرف هوا سرد است و برادرها مقداری ناراحت هستند و از طرفی تصور می‌كنم كه شاید دیگر فرصت نباشد با برادرها آخرین صحبت‌هایم را بكنم لذا چاره‌ای ندیدم كه امروز صبح اگر هوا سرد هم باشد با برادرها صحبت كنیم. انشاءالله كه صحبت به درازا نكشید. حال كه بیش از یك سال از عملیات خیبر می‌گذرد هم حضرت بقیه‌الله، امام بزرگوار، خانواده شهدا، امت صبور ایران، مستضعفین كه در سایر كشورها قلب‌هایشان بخاطر اسلام و بخاطر انقلاب در تپش است منتظرند تا بار دیگر شاهد حماسه رزم‌آوران اسلام در مقابل كفاری باشند كه قد علم كرده و تصمیم گرفته‌اند كه مانع راه خدا باشند و این مسئولیت بر عهده ملت بزرگوار ماست و جای بسی شكرگذاری دارد كه خداوند متعال این افتخار را نصیب ما و شما برادرها كرده است كه این حماسه با دست‌های ما شكل گیرد. همه منتظرند تا این مسئولیت بزرگ انجام گیرد.



متن سخنرانی:

حال پشتوانه ما چه باید باشد و خودمان را چطور آماده كنیم. دو سه روز قبل با تعدادی از برادرهای مسئول توفیق ایجا شد كه سفر 24 ساعته‌ای جهت توسل به آستان مقدس امام رضا برویم در آنجا به اتفاق جمع از حضرت خواستیم كه خودشان در این عملیات پشتوانه ما باشند (صدای تعدای از حاضرین: یا امام رضا).
بعد خدمت امام رسیدیم فكر می‌كنم چون شما در حال آموزش بودید صبحت‌های امام را نشنیده باشید پس من لازم می‌دانم فرمایشات امام را خدمتتان عرض كنم:
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم- اول این مطلب را بگویم وقتی شما را می‌بینم خوشحال می‌شوم. شما چهره‌هایی هستید كه آبرو به اسلام و كشور دادید. با اطمینان قلب حركت كنید و مطمئن باشید كه مركز قدرت كه خدای تعالی است نصرت به شما عنایت داده است قدرت‌های دیگر پوشالی هستند این قدرت خداست كه باقی است و خداست كه وعده كرده است اگر نصرت دهید او را و شما را پیروز می‌كند و شكی نیست كه اكنون شما حق تعالی، كشور اسلامی و اسلام را نصرت می‌كنید و آن روزی كه انقلاب شروع شد ما هیچ نداشتیم پیروزی ما با دست خالی بدست آمد و بحمدالله تا به اینجا رسیده‌ایم كه امروز مورد توجه تمام قدرت‌های بزرگ هستیم و تمام قدرت ها در این فكرند كه با این انقلاب چگونه برخورد كنند مطمئن باشید از قدرت‌ها كاری ساخته نیست شما جنود خدا هستید و پیروزید آنهائی كه در ابتدا حركت خودشان را شروع كردند با طمانینه قلبی شروه كردند و از هیچ نترسیدند قدرت‌های بزرگ از آن جهتی كه در شما هست كه آن ایمان به خداست خبر ندارند لذا دائم می‌گویند ما دارای مشك هستیم آنها دارای موشك هستند ولی ایمان ندارند. شما ایمان دارید قلب‌هایتان با مبداء نور و قدرت پیوند خورده است پیوندی ناگسستنی اما آنها این را نمی‌فهمند شما مورد نظر امام زمان هستید و از آنجا كه ایمان و قدرت و امام زمان را دارید همه چیز دارید، پشتوانه شما الهی است باید این پشتوانه را حفظ كنید و وقتی ما چنین تكیه‌گاهی داریم از هیچ چیز نمی‌ترسیم. الان جمهوری اسلامی یعنی اسلام. و این امانتی است بزرگ كه باید از آن حفاظت كنیم مطمئن باشید كه پیروزید و مورد توجه حق‌تعالی. پیروزی آن است كه مورد توجه حق‌تعالی باشید نه اینكه كشوری را بگیرید، اسلام دست ما امانت است و ما موظفیم تا این امانت را حفظ كنیم امروز شما در عبادت هستید مراكز شما مراكز عبادت است و همانطور كه اشخاص حول كعبه می‌گردند و عبادت می‌كنند شما هم در سنگرهایتان عبادت می‌كنید. ما دفاع از حق تعالی و اسلام می‌كنیم و حق تعالی و اسلام شكست خوردنی نیست من هر شب به شما دعا می‌كنم انشاءالله موفق باشید خداوند شما را در كنف حمایت خودش حفظ كند و توفیق دهد تا به مردم خدمت كنید سرافراز باشید انشاءالله و السلام علیكم و رحمةالله.


این هم صحبت‌های امام بزرگوارمان در رابطه با پشتوانه این عملیات زمانی كه برادرهای عزیز فرمانده، جناب سرهنگ شیرازی و برادر محسن در خدمت امام صحبت كردند و الحق تمام بردارهای فرمانده شرمنده بودند موقعی كه گفتند (خدمت امام) برویم همه ما گفتیم كه شرمنده‌ایم یك سال است كه كاری نكردیم برویم به امام چه بگوئیم ولی باز امام این سخنان را فرمودند. الحمدالله امام بشاش و نورانی و خیلی سرحال بودند و این جملات امانتی است كه من به شما برادرها بگویم تا نسبت به جمله جمله این متن توجه بكنید و بدانید كه پشتوانه‌ها چیست با اتكا به كدام قدرت و با توكل به كدام مبداء و منبع باید آماده شوید؟ و در مقابل دشمن صف‌آرایی كنید؟

من چند تا مطلب را كه حتما مورد توجه ماست بیشتر مورد توجه قرار می‌دهم تا به آن اطمینان قلبی كه لازمه ثابت قدمی است لازمه قرص و محكوم شدن قلب است همه‌مان دست پیدا كنم. تا در شرایط سخت میدان نبرد، در زیر شدید‌ترین آتش دشمن در سخت‌ترین محاصره، در شهادت‌ها و مجروحیت‌‌ها و در خون غلطیدن‌ها ذره‌ای تزلزل بخود راه ندهیم و فكر به عقب‌كشیدن در ما پیدا نشود.
... مطلب اساسی این است كه ما پشتوانه قوی می‌خواهیم تا قادر باشیم در این عملیات با كفار برخورد قهرآمیزی كه شدت و قوت آن مورد توجه و رضای خداوند متعال باشد داشته باشیم. لذا اول منبع نور و قدرت را برای برادرها از زبان امام بزرگوارمان و فرمانده محترممان عرض كردیم یك سری نكات دیگر است كه توجه برادرها را به آن جلب می‌كنم. برادرها! این عملیات سختی است از خدا می‌خواهیم كه بیش از این ظلم و جور و ستم رژیم بعثی را بر این ملت تحمل نكند و این عملیات را برای ما آخرین عملیات قرار بدهد (انشاءا... جمع حاضر) ولی بدانیم اگر این هم نباشد بعد از این هم سختر خواهد شد چرا برای آنكه خداوند متعال همیشه بنده‌های مومن خود را رفته رفته آزمایش‌هایش را سختر می‌كند
لذا عملیات، عملیات سختی است باید تصمیم بگیریم. با قاطعیت و بدون ابهام تمام برادرها باید تصمیماتشان را قطعی بگیرند تمام علاقه و دلبستگی‌هایی كه در شهرها و روستاهایمان داریم و آنرا پشت سر گذاشته و به اینجا آمده‌ایم و علاقه‌هایی كه در قلبهایمان است و در وجودمان وسوسه می‌كند كاملا باید از اینها ببریم. برادرها باید مصمم، قاطع و با اراده تمام تصمیم بگیرند.
این عملیات سخت نیاز به یك تصمیم راسخ دارد والا خدای نكره متزلزل می‌شویم مردد می‌شویم و تردید و ابهام حتی به اندازه نوك سوزن مانع از امداد الهی است هر برادری كه بخواهد شب عملیات با آمادگی كامل جلو برود حتما باید تصمیمش را گرفته باشد. اصلا فردی كه تصمیم نگرفته نباید وارد صحنه شود كسی كه در قلبش خدای نكرده ذره‌ای تردید باشد نباید در صحنه وارد بشود. والا خدای نكره صدمه به بار می‌آرود.
تمام این صحبت‌ها كه می‌كنم برمی‌گرد به این كه خداوند به ما رحم كند. خداوند وقتی كه استواری و مقاومت رزمنده‌ها را در مقابل كفار ببیند قطعا یاری خواهد كرد و نصرتش را به ما خواهد داد. آیاتی كه حاج آقا در اول خواند در آن آیات خداوند فرموده:
گمان نكنید شما آنها را می‌كشید خدا آنها را می‌كشد گمان نكنید آن تیرهایی كه شما می‌اندازید به دشمن می‌خورد، شما می‌زنید خدا آنها را می‌زند.
لذا مقاومت! مقاومت!‌حتی از یك دسته 22 نفری یك نفر زنده بماند و بقیه شهید بشوند همان یك نفری كه مانده باز هم مقاومت كند. حتی اگر از یك گردان 3 نفر بماید یك نفر بماند باز هم باید مقاومت كرد. فرمانده گردان شهید شود باید گروهان - دسته - نفرات همه مقاومت كنند. این باشد كه خدای نكرده فردی محاصره شود چرا؟ چون فرمانده‌مان شهید شده كسی نبود، بی‌سرپرست ماندیم، نمی‌دانستیم چه كنیم، این كه كار شیطان است كه بگوئیم فرمانده نبود نمی‌دانستیم چه كار كنیم پس به عقب برمی‌گردیم بعد پراكنده و بی‌سامان می‌شویم.
برادران فرمانده ما خداست امام زمان است فرمانده اصلی آنها هستند ما موقتی هستیم. ما وسیله‌ایم كه از اینجا دستتان را بگریم و ببریم آنجا، همین كه رسیدیم به داخل دشمن شهید شدیم همه فرمانده‌اند همه توجیه شده‌اند كه تا كجا حركت باید بكنید چه كار باید انجام دهید لذا تا آخرین نفر باید مقاومت كنید. پس انشاءا... به هیچ وجه تصوری برای برگشت و تزلزل نباید باشد.
نكته دیگر حفظ آرامش است كه در متن پیام برادر رضایی برای برادرها خواندیم تا لحظه‌ای كه به دشمن نرسیدیم و زمانی كه برای شما تعیین نشده كه به دشمن آتش كنید به هیچ وجه كسی حق ندارد تیراندازی كند. حتی زمانی كه شما حركت می‌كنید به طرف دشمن و تیربار دشمن شما را مورد اصابت قرار دهد. گیرم، از 5 نفری كه با هم هستید 4 تا هم شهید شدند و فقط یك نفر باقی بماند آن یك نفر مجاز به تیراندازی نیست و باید آرامش خود را حفظ كند
آن برادرهای كه غواص هستند و به آب می‌زنند اگر مورد اصابت قرار گرفتند خودش و دیگران به هیچ وجه نباید عكس‌العمل نشان دهند. تیراندازی نباید بكند، آرام، آن كه زخمی شده خدای نكرده نباید ندای واویلا - یا داد سر بدهد .محكم باید دستمالش را در دهانش بگذارد، دندانهایش را فشار دهد و به هیچ وجه نباید بگذارد صدایش به دشمن برسد.
باید سكوت و آرامش محض باشد. خوفی كه خداوند از این سكوت و آرامش در قلب سرباز كافری كه در پشت سلاح نشسته می‌اندازد بیشتر از آتشی است كه بصورت پراكنده و بی‌سازمان از سوی ما اجرا می‌شود لذا برادرها به این مطلب نهایت توجه را بكنند.
فرمانده هانتان دقیقا مشخص می‌كنند كه به كدام خط رسیدید مجاز هستید آتش كنید، كدام لحظه مجاز هستید آتش كنید. زمانی كه آماده می‌شوید برای عملیات 70 مرتبه قل هوالله را بخوانید. زمانی كه شروع به حركت می‌كنید باید لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم را بگویید و زمانی كه می‌خواهید تیراندازی كنید برای هر تیرتان سبحان‌الله بگویید. برادرها دقیقا تمام آنچه را گفتم در یادشان نگه دارند و با آن قلب پاكتان انشاء‌الله بجا بیاورید (انشاء‌الله جمع)
این آمادگی در تك تك برادرها باید باشد كه تا لحظه‌ای كه عملیات تمام نشده و از طرف فرمانده دستور داده نشده، منطقه را تخلیه نكنید و به عقب برنگردید حتی اگر تعدادی از برادرها شهید شوند، تعدادی زخمی شوند، استعداد یك گردان بشود یك گروهان، به هیچ وجه نباید این باشد كه بگوییم دیشب عملیات كردیم خسته شدیم خیس شدیم هوا سرد است و امثال اینها، یك گروهان هم باقی بماند باید سازماندهی شود و ادامه دهد تا زمانی كه تعیین شده باید ادامه دهیم و هدف را به جای خودش برسانیم.
فقط نفراتی كه شهید می‌شوند، مجروح می‌شوند، به عقب برمی‌گردند نفراتی كه سالم هستند در هر جایی كه باشند و رسیدند انجام ماموریت می‌كنند، عملیات می‌كنند، با زمان استراحتی كه فرمانده تعیین كرده استراحت می‌كنند و با سازماندهی جدیدی كه فرمانده به آنها می‌دهد مجددا به ادامه عملیات می‌پردازند. لذا این آمادگی را برادرها داشته باشند ه با یك شب عملیات خسته نشوند. هر چند شبی كه لازم باشد ما با دشمنانمان می‌جنگیم، نكند كه در عرض یك شب تمام نیروها تمام شود و فردا شب، پس فردا شب خدای نكرده در مقابل دشمن عاجز شویم. لذا از خدا بخواهیم كه آن قدرت را به جسم‌های ما بدهد تا بتوانیم از عهده این مهم برآئیم.
البته به برادرها جسارت نشود چون من موظف هستم بگویم این مطالب را گفتم بنا به مسئولیتی كه دارم موظف هستم تذكر بدهم فرماندهان باید افتاده‌تر و متواضع‌تر نسبت به بقیه برادرها باشند. و آن برادرهایی كه مسئولیت‌های بزرگ دارند فرمانده گردان، گروهان و دسته و برادرهای رزمنده به لحاظ تجربه عملیاتی كه دارند و زمان و مدتی كه در جنگ هستند خدای نكرده تصور نكنیم كه خیلی می‌دانیم، لذا آموزش، تفكر و تدبیر را بیشتر بكنید.
امروز ما باید احساس كنیم كه تازه به جبهه آمده‌ایم و حتی در هیچ عملیاتی هم نبوده‌ایم كه خدای نكرده از این جنبه، وسوه‌ای از طرف شیطان رجیم نباشد كه ما از فكر كردن و تدبیر كردن محروم بمانیم. فرمانده‌ها نباید فكر كنند كه این نیروی ما عملیات دیده است. بنابراین تذكراتی كه لازم است در شب عملیات به رزمنده‌ها گفته بشود و آن را رعایت بكنند بگوید و نگوید كه حالا آنها بلد هستند و می‌داند و چند تا عملیات دیده‌اند. جزئی‌ترین مسائل را باید یادآور شوید، تذكر دهید و تدبیرهایی كه لازم است به عمل بیاید همه آنها را مورد نظر قرار بدهید.
برادرها از این چند شب محدود كه مانده حداكثر استفاده را در آموزش بكنید، گرچه هوا سرد است و مقداری اذیت می‌شوید ولی چاره‌ای نیست و شاید این سرماهم یك آزمایش است والا اگر هوا مناسب باشد در آب گرم همه می‌شود این كار را انجام داد، شاید این خودش یك آزمایش است كه خدا می‌خواهد در این سرما شما را مورد امتحان بیشتری قرار دهد. لذا حداكثر استفاده را بكنید و با دقت آموزش‌ها را دنبال كنید آنها را به هیچ وجه ساده نگیرید، امكانات و وسایلی كه در اختیار دارید و باید ببرید عملیات خوب نگهداری كنید، بلمهایتان غرق نشود اگر پارو با دقت بیشتر شما نمی‌شكند، دقت كنید كه نشكند، اهمال نكنید كه بگویید خب شكست به جایش می‌آید. اگر می‌دانید بلم را محكم به زمین بگذارید می‌شكند این كار را نكنید، یا آنهایی كه قایق موتوری دارند فكر كنید تا آخر بایستی از همین موتورها استفاده كنید.
اضافه نیست كه به جای آن بگذارید و یكی دیگر بدهند اگر خدای نكرده اهمال كنید صدمه بخورد شب عملیات یكی از امكانات خودتان كم خواهد شد. بنابراین به بدبختی خواهیم افتاد. یا آن لباس‌های غواصی كه در اختیار برادرهاست مواظب باشند نفت والور، گرما به آنها نخورد دقت كنید اگر پاره بشود، خاصیت خود را از دست خواهد داد. اینها خیلی با سختی تهیه شده خیلی با زحمت تهیه شده بالغ بر یك سال است كه این امكانات را تهیه می‌كنند علاوه بر پول زیادی كه به آنها داده شده از چند كانال با چه سختی‌هایی به دست شما رسیده است. دشمن وقتی مختصری نسبت به احتیاجات ما پی می‌برد نمی‌گذارد كه این امكانات بدست ما بیاید، لذا در حفظ وسایل خیلی دقت كنید. البته برادرهای مسئول تا آنجا كه بتوانند برای شما امكانات تهیه می‌كنند و در اختیار ما می‌گذارند.
در این چند شب از خدا بخواهید تا انشاء‌ا... مار ا بیشتر مورد عنایت خودش قرار دهد برادرها كارهایشان را انجام دهند تا به حول و قوه الهی این انتظاری كه از ماها دارند به جا بیاوریم. من خیلی وقت گرفتم. واسلام علیكم و رحمت‌الله و بركات

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.