سلام دوستان عزیز.
حالتون خوبه؟
با عرض معذرت باید به برادر بزرگترم آقا محمد رضای صغیرا؛عرض کنم یک کم یه کوچولو تند رفتی!
بابا بی خیال بگذار بحث به دعوا برسه بعد حرف از قفل بزن! هنوز هیچی نشده تهدید نکن...ممنون.
اما روی صحبتم از حالا به بعد با دوست عزیزمون؛آقای معین نعمتی هست.
دوست عزیز؛
اونطور که از صحبت هاتون مشخص بود شما با اسلام مشکل ندارید.شما با تعاریف مشکل دارید.سوالی رو که کسی از شما نپرسید من میپرسم:
این تعاریف عاشق و شهوت ران و غافل از کجا آمده اند؟
مگر نه اینکه فرمودید همه ی صحبت های بالا تراوشات ذهنی خودتان است؟
خب،پس تعاریف هم فقط برای شما قابل احترام است.
با استدلالی ساده میتوان اثبات کرد که شهوتران؛عاشق است و عاشق؛شهوتران و هر دو غافل اند!
فرمودید" عشق یعنی از خود بیخود شدن. وقتی كه من نوعی عاشق می شوم ، دیگر چیزی جز رضایت معشوقم را نمی بینم و سعی می كنم تمام هستی حتی خدا را در خدمت معشوق خودم درآورم"
هیچ جایی نفرمودید که "معشوق نمیتواند خود انسان باشد." اگر معشوق انسان؛خود انسان باشد؛معشوق همان شهوتران میشود. چون عاشقی که معشوقش، خودش است؛هدفی به قول شما پابرجای دارد که آن هدف همان هدف شهوت ران است.پس شهوتران عاشق است.شهوترانان دسته ی خاصی از عشاق هستند.
از طرفی عاشق؛در معشوقش محو میشود و بین خود و معشوقش مرزی نمیبیند پس به نوعی به خودش عشق میورزد.پس میتوان خود عاشق را؛یعنی کل عشاق را شهوتران دانست! فردی که به معشوق عشق میورزد در حقیقت به نیمه ی دیگر خودش عشق میورزد و این یعنی شهوترانی.
از طرفی اگر عشق؛یعنی خواستن رضایت معشوقی که خود او از جنس ماست والاترین هدف نباشد؛پس چطور میتوان به عاشق و شهوت ران لفظ "بیدار" را نسبت داد؟
حال؛اگر هدفی والاتر از عشق به خود یا معشوق در دنیا باشد؛هم عاشق و هم شهوت ران غافل اند!
از طرفی کدر کردن مفهوم والایی به نام عشق با نسبت دادن لفظ "عاشق" به یک مجنون که چشمانش کور شده و فقط معشوقش را میبیند و حاضر است همه را از بین ببرد بسیار زشت است! این عاشق قلابی تفکری در ذهن دارد با این مضمون که "هدف وسیله را توجیه میکند" در حالی که اصلا چنین نیست!
چنین عشقی صددرصد مردود است و ما آن را قبول نداریم.اتفاقا همین عقیده؛عقیده ی صهیونیست هاست که برای یافتن سرزمین حاضرند انسانها را بکشند! پس آنها نمونه های بارزی از عشاق هستند در حالی که اطلاق کردن عشق و عاشق به چنین افرادی کاملا مردود است.
پس تعاریفتان غیر قابل قبول اند.زیرا عاشقتان مجنونی بی سو پا و بی عقل است که تئوری غلطی دارد و شهوت ران هم عاشق است.عاشق و شهوت ران با هم یکی هستند و ممکن است هردو غافل باشند(چنان که میدانیم هستند).
تا این جا درمورد عشق صحبت کردم و عرض کردم تعاریفی که فرمودید غیر قابل قبول هستند.
اما در مورد خوب و بد؛
دوست عزیز؛
شاید خوب از نظر من از نظر شما بد باشد و خوب از نظر شما از من،بد!
از نظر عاشق صهیونیست؛کشتن فلسطینی ها خوب است و هیچ اشکالی ندارد اما از نظر سایر مردم دنیا؛جنگ بد است.از نظر عده ی دیگری از مردم که حقیر هم جزو آنها هستم؛جنگ در برابر مغرض های یهودی یعنی صهیونیست ها کاملا پسندیده است!
پس بالاخره حرف حق را چه کسی میزند؟ اگر قرار باشد من به خوبی که خودم میگویم خوب است عمل کنم؛شما به خوب خودتان و دیگران به خوب خودشان؛قطعا نسل انسان در کمتر از چند سال منقرض میشود! پس چه چیزی باید باشد تا انسان ها را کنار هم نگه دارد؟
ممکن است روزی وقتی من پخته تر شدم؛قبول کنم چیزی که شما میفرمودید خوب است؛واقعا خوب بوده است.اما حیف که عمرم به بطالت گذشته... پس خیلی از انسان ها مثل من خواهند بود و این یعنی شکست انسان ها در زندگی.پس باید راهی اندیشید :
اگر اعتقاد به هدف دار بودن زندگی ما دارید باید بدانید که تنها و تنها یک هدف؛هدف اعلا و برتر است.آن هدف را ما انسان ها نمیتوانیم تعیین کنیم.
اگر اعتقاد به خالق دارید؛خالق کسی است که همه چیز را در مورد ما میداند و ما را با هدف خلق فرموده است.
پس تنها او به خم و چم و استعداد های ما آگاه است و تنها و تنها او میتواند هدف ما را تعیین کند.
اینجاست که قانون مطرح میشود.قانونی باید تدوین شود که همه به آن عمل کنند تا رسیدن به هدف؛محقق شود.
اگر اعتقاد به خالق ندارید؛باید برای معین کردن هدف خود تحقیق کنید. و این کاری است که همه ی فلاسفه ی بی خدا به دنبال انجام آن بوده اند و هنوز به نتیجه ای نرسیده اند.چنان که ارسطو در زندان به هنگام مرگ گفت "به نگهبان بگویید فیلسوفی که آرزوی مرگ نکند؛بویی از فلسفه نبرده است".البته در مورد یکتا پرست بودن ارسطو بنده حرفی ندارم اما حرفم در این مورد این بود که هیچ انسانی تا به حال نتوانسته به هدفی برسد که برای همه قابل احترام باشد.هدفی که در خور انسان باشد و ارزش این را داشته باشد که کائنات و این همه جمادات و سیارات و کهکشان ها و ... خلق شوند.
پس اگر اعتقادی به خدا ندارید به تناقض و پوچی میرسید و زندگی را نیز ناعدالانه خواهید خواند.
حال برمیگردیم به مسئله ی خوب و بد که سلیقه ای شد و بحث قانون واحدی مطرح شد که انسان ها را در کنار هم نگه دارد تا به هدفی برسند.سپس رسیدیم به جایی که هدف را ما نمیتوانیم تعیین کنیم.به دو حالت رسیدیم؛با خدایی و بی خدایی که فقط گزینه ی اول برای ما جواب دارد.
اگر به دنبال جواب باشیم باید راه میلیون ها فیلسوفی را که به نتیجه نرسیده اند رها کنیم و به دنبال خدایی بگردیم که دیدنش برای عرفا از دیدن اشیاء و ... سهل تر است.
خدایی که همه را آفریده و بر همه چیز تسلط دارد هدفی معین فرموده و بر ما منت نهاده و راهی معین فرموده تا به هدفمان برسیم.هدف را مقام والا و منتهای آمال عارفان یعنی "خلیفه الله" بودن قرار داده و راه را دین واحد قرار داده است.
بنابراین برای اینکه عقل انسان ها در مورد خوب و بد هیچگاه نمیواند نتیجه ی واحد و درستی را ارائه دهد؛خداوند از پیش دین و هنجار های آن را بر ما ارزانی داشته و تنها راه رسیدن به هدف را دین قرار داده است.
چنان که ماهاتما گاندی میگوید : "خدا بالای کوهی ایستاده و مردم باید به او برسند.برای سیدن به او راه های متفاوتی وجود دارد که این راه ها همان ادیان هستند."
پس پاسخ سوال شما به عجز انسان ها در تعیین خوب و بد واحد برمیگردد و بعد مسئله ی خدا یا نبود او مطرح میشود و در بی خدایی نتاقض و در وجود خدا،تعیین هدف از سوی او و در راه هدف؛مفهومی به نام دین مطرح میشود.
دوست عزیز؛
شما با اسلام مشکلی ندارید.همان طور که عرض کردم بحث شما فلسفی هست و در مورد تعاریف و مبنا ها بحث میکنید.بنابراین درخواست میکنم نام این تاپیک را از "من اساسا با اسلام مشکل دارم" به "اساسا با دین مشکل دارم" تغییر دهید تا از سوء تفاهم ها جلوگیری شود.
اگر مایل باشید تمام دوستان عزیز و بنده حاضریم در مورد همه ی مسائلی که در ذهن شما است بحث کنیم اما به دور از هرگونه مغلطه گری و تعیین واضح موضوع مورد بحث.
منتظر پاسخ شما هستم.
یا علی.