• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعلیم و تربیت (بازدید: 10658)
دوشنبه 29/3/1391 - 12:54 -0 تشکر 462924
حکایات خواندنی!!!!!

 با نام خدا و سلام

ضمن تبریک عید مبعث حضرت رسول(ص)

در ادامه تاپیک قبلی که تعداد پاسخهای آن خیلی زیاد شده بود این تاپیک ایجاد گردید

تا با همکاری دوستان دیگر داستانهای پندآموز را در این جا ثبت کنیم.




کجا با این عجله؟!؟!؟!!؟

صلوات یادت نره!!!

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

يکشنبه 4/4/1391 - 17:57 - 0 تشکر 465301

گدایی ملانصرالدین !


ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.



تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. اگر کاری که می کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!

گدای فاطمه(س)

دوشنبه 5/4/1391 - 10:30 - 0 تشکر 465400

با نام خدا و سلام

خیلی ممنون دوست عزیز جناب alihunter1 گرامی بابت همراهی و این داستانهای خواندنی تون!!!!!!!!!!!

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

دوشنبه 5/4/1391 - 10:31 - 0 تشکر 465401

با نام خدا و سلام


داستان علت داد زدن


استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟


شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم .


استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم ؟


شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند .


سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است .


استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد ؟


آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود .


سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

سه شنبه 6/4/1391 - 11:54 - 0 تشکر 466103

با نام خدا و سلام


داستان اشتباه فرشتگان


درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده می شود. پس از اندك زمانی دادِ شیطان در می آید و رو به فرشتگان می كند و می گوید: جاسوس می فرستید به جهنم؟!


- از روزی كه این آدم به جهنم آمده، مدام در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می كند و عرصه را به من تنگ کرده است.


سخن درویش این چنین بود: با چنان عشقی زندگی كن كه حتی اگر بنا به تصادف به جهنم افتادی، شیطان تو را به بهشت باز گرداند.

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

چهارشنبه 7/4/1391 - 17:17 - 0 تشکر 466758


با نام خدا و سلام


داستان توجه به خواسته های دیگران


روزی مردی سعی داشت تا بره مورد علاقه اش را به داخل خانه ببرد ولی بره وارد خانه نمی شد و پا هایش را محکم بر زمین فشار می داد.


خدمتکار منزل وقتی این صحنه را دید نزدیک شد و انگشتش را داخل دهان بره گذاشت . بره شروع به مکیدن انگشت خدمتكار کرد. خدمتکار داخل خانه رفت و بره هم به دنبالش راه افتاد. مرد از این اتفاق ساده درس بزرگی گرفت.


فهمید که برای اثر گذاشتن بر دیگران ابتدا باید خواسته های آنها را درک کرد.



«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

پنج شنبه 8/4/1391 - 17:4 - 0 تشکر 466998

من رفتنی ام ...
-------------------

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم:چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت:...
گفتم:یعنی چی؟
گفت:دارم میمیرم
گفتم:دکتر دیگه ای خارج از کشور؟
گفت:نه همه اتفاق نظر دارن گفتن خارج هم نمیشه کار کرد
گفتم:خداکریمه انشالله بهت سلامتی میده
با تعجب نگاهم و گفت:اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم ادم فهمیده ایه و نمیشه گولش زد گفتم: راست میگی حالا سوالت چیه؟
گفت:

من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم و از خونه بیرون نیومدم کارم شده بود تو اتاق موندن وغصه خوردن تا این که یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم؟خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل هم شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم چون من قرار بود برم و انگار حال منو کسی نداشت خیلی مهربون شدم دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمی کرد با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه! سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم ماشین عروس می دیدم از ته دل شاد می شدم و دعا میکردم گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کنم کمک می کردم مثل پیرمردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.

الغرض این که اینکه این ماجرا منو ادم خوبی کرد حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شده ام و آیا این خوب شدن رو خدا قبول میکنه؟
گفتم: بله اونجور که یاد گرفتم به نظرم میرسه ادما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزن
آرام آرام خداحافظی کرد و داشت میرفت گفتم:راستی نگفتی چه قدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم با تعجب گفتم:مگه بیماریت چیه؟
گفت:بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم:پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم رفتم دکتر گفتم:میتونید کاری کنید که نمیرم؟ گفتند: نه گفتم: خارج چی؟ باز گفتند:نه خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت...


منبع: کتاب تو، تویی؟!! نوشته امیر رضا آرمیون


شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
جمعه 9/4/1391 - 18:7 - 0 تشکر 467257

با نام خدا و سلام


داستان یك ساعت كار


مردی دیروقت خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.


سلام بابا ! یک سوال از شما بپرسم؟


- چه سوالی؟


- بابا ! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟


مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سوالی می کنی؟


- فقط می خواهم بدانم.


- اگر باید بدانی ، بسیار خوب می گویم : 2000 تومان


پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : می شود 1000 تومان به من قرض بدهید ؟


مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی ، سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.


پسر کوچک ، آرام به اتاقش رفت و در را بست.


مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سوالاتی کند؟


بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که او برای خریدنش به 1000 تومان نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.


مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.


- خوابی پسرم ؟


- نه پدر ، بیدارم.


- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام . امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 1000 تومانی که خواسته بودی.


پسر کوچولو نشست، خندید و فریاد زد : متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.


مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ، چرا دوباره درخواست پول کردی؟


پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا 2000 تومان دارم. آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم...



«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

دوشنبه 12/4/1391 - 20:26 - 0 تشکر 468277

درخشش های کاذب
-----------------------


یک روز صبح که همراه با یک دوست در مسیری کوهستانی قدم می زدیم چیزی را دیدیم که در افق می درخشید هر چند قصد داشتیم به یک دره برویم اما مسیرمان را عوض کردیم تا ببینیم آن درخشش از چیست؟!
تقریبا یک ساعت در زیر آفتابی که مدام گرم تر می شد راه رفتیم وتنها هنگامی که به آن رسیدیم فهمیدیم چیست.
یک بطری خالی بود! شاید از چند سال پیش در آنجا افتاده بود.گرد و غبار درونش متبلور شده بود. از آنجا که هوا بسیار گرم تر از یک ساعت قبل شده بود تصمیم گرفتیم که دیگر به سمت دره نرویم.

به هنگام بازگشت به این موضوع فکر می کردم که در زندگی مان چند بار به خاطر درخشش کاذب اهداف کوچک از رسیدن به هدف اصلی خود بارمانده ایم؟!


منبع: کتاب تو، تویی؟!! نوشته امیر رضا آرمیون

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
سه شنبه 13/4/1391 - 17:6 - 0 تشکر 468528

teachman گفته است :
[quote=teachman;521731;465264]با نام خدا و سلام


حكایت گربه تبردزد


مردی تبری داشت و هر شب در مخزن می‌نهاد و در را محكم می‌بست. زنش پرسید چرا تبر در مخزن می‌نهی؟


گفت: تا گربه نبرد.


گفت: گربه تبر را چه می‌كند؟


گفت: گربه تكه‌ای گوشتی را كه به یك جو نمی‌ارزد می‌برد، تبری كه به ده دینار خریده‌ام، رها خواهد كرد؟


سلام 
چیزی که از نظر ما مهمه لزومی نداره از نظر بقیه هم مهم باشه.این حکایت یاد میده قبل از نتیجه گیری، خودمونو جای طرف مقابل بذاریم.براساس معیارهای درست مقایسه کنیم.
البته نکتۀ ظریفی هم داره، ببینین مال کی بوده که "تکه ای گوشت به یک جو نمی ارزیده".الان تبر کجا، گوشت کجا.
یا علی

سه شنبه 13/4/1391 - 17:16 - 0 تشکر 468531

alihunter1 گفته است :
[quote=alihunter1;658382;465278]

داستان کلاه فروش


کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.


سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد و او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری ؟!


فوق العاده جالب بود
حتی در مورد راه حلها هم نبیاد بهبود مستمر رو فراموش کرد، همه چیز تغییر میکنه، روشهایی که روزی موثر بودن، کم کم بی اثر میشن، پس هر روز باید یه راه حل و ایدۀ نوئی تو آستین داشت.
یا علی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.