سلام
هرچه می پرسیدم، از خود ، از خدا / از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند: این كار خداست / پرس و جو از كار او كاری خطاست
هرچه می پرسی، جوابش آتش است / آب اگر خوردی ، عذابش آتش است
تا ببندی چشم، كورت می كند / تا شدی نزدیك، دورت می كند
كج گشودی دست، سنگت می كند / كج نهادی پای، لنگت می كند
تا خطا كردی ، عذابت می كند / در میان آتش آبت می كند
با همین قصه ، دلم مشغول بود / خوابهایم ، خواب دیو و غول بود
تا كه یك شب دست در دست پدر / راه افتادم به قصد یك سفر
در میان راه، در یك روستا / خانه ای دیدم ، خوب و آشنا
زود پرسیدم : پدر اینجا كجاست؟ / گفت: اینجا خانه ی خوب خداست!
گفت: اینجا می شود یك لحظه ماند / گوشه ای خلوت ، نمازی ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه كرد / با دل خود ، گفت و گویی تازه كرد
گفتمش، پس آن خدای خشمگین / خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟!
گفت : آری ، خانه ی او بی ریاست / فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی كینه است / مثل نوری در دل آئینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی / نام او نور و نشانش روشنی
تازه فهمیدم خدایم ، این خداست / این خدای مهربان و آشناست
ازمرحوم قیصرامین پور