• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 16041)
پنج شنبه 10/1/1391 - 23:0 -0 تشکر 443445
اشک شعر

 شعرهایی که اشک و احساس را در هم آمیخته

سروده هایی که اشک را در خودش جای داده

و .....

سه شنبه 15/12/1391 - 17:57 - 0 تشکر 593160



در کدامین چمن ای سرو به بار آمده‌ای؟





که رباینده‌تر از خواب بهار آمده‌ای







با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد!




خانه‌پردازتر از سیل بهار آمده‌ای







چشم بد دور، که چون جام و صراحی ز ازل




در خور بوس و سزاوار کنار آمده‌ای







آنقدر باش که اشکی بدود بر مژگان




گر به دلجویی دلهای فگار آمده‌ای







بارها کاسهٔ خورشید پر از خون دیدی




تو به این خانه به دریوزه چه کار آمده‌ای؟







نوشداروی امان در گره حنظل نیست




به چه امید به این سبز حصار آمده‌ای؟







تازه کن خاطر ما را به حدیثی صائب





تو که از خامه رگ ابر بهار آمده‌ای



نصرالدین کریمی(مُبین)
شنبه 19/12/1391 - 12:8 - 0 تشکر 593555

بیتوته‌ی کوتاهی‌ست جهان


                                در فاصله‌ی گناه و دوزخ
خورشید
         همچون دشنامی برمی‌آید


و روز
شرمساری جبران‌ناپذیری‌ست.



آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی



درخت،
جهلِ معصیت‌بارِ نیاکان است
و نسیم
         وسوسه‌یی‌ست نابکار.
مهتاب پاییزی
کفری‌ست که جهان را می‌آلاید.



چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
                                              چیزی بگوی



هر دریچه‌ی نغز
بر چشم‌اندازِ عقوبتی می‌گشاید.
عشق
       رطوبتِ چندش‌انگیزِ پلشتی‌ست
و آسمان
          سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
                         بر سرنوشتِ خویش
                                                گریه ساز کنی.



آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد



چشمه‌ها
از تابوت می‌جوشند
و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهان‌اند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتران‌اند.



خامُش منشین
                    خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
           چیزی بگوی!


" احمد شاملو "

يکشنبه 20/12/1391 - 8:13 - 0 تشکر 593639




گاه ابر و گاه باران می‏شوم
گاه از یک چشمه جوشان می‏شوم

گاه از یک کوه می‏آیم فرود
آبشار پرغرورم گاه رود

گاه قطره، گاه دریا می‏شوم
گاه در یک کاسه پیدا می‏شوم

روز و شب هر گوشه کاری می‏کنم
باغ‌ها را آبیاری می‏کنم

نیست چیزی برتر از من در جهان
زندگی از آب می‏گیرد نشان

گرچه آبم، روزی اما سوختم
قطره تا دریا سراپا سوختم

تشنه‏ای آمد لبش را تر کند
چاره لب‏تشنه‏ای دیگر کند

تشنه‏ای آمد که سیرابش کنم
مشک خالی داد تا آبش کنم

تشنه آن روز من عباس بود
پاسدار خیمه‏های یاس بود

خون عباس علمدار رشید
قطره قطره در درون من چکید

داغی آن خون دلم را سوخته
آتشی در جان من افروخته

چشم‌هایم خواب، موجم خفته باد
آبی آرامشم آشفته باد

آب هستم؟ وای من مرداب به
زندگی بخشم؟ نه، مرگ و خواب به

وای بر من، وای بر من، وای دل
مانده در مرداب حسرت پای دل

پیچ و تاب رودم از درد دل است
برکه از اندوه دل، پا در گل است

گریه من، شرشر باران شده
غصه‏ام در گریه‏ها پنهان شده

دود داغم ابرها را تیره کرد
آسمان‌ها را سراپا تیره کرد

آب اگر شد اشک چشم از شرم شد
از خجالت‏ شور و تلخ و گرم شد

آب بودم، کربلا پشتم شکست
آبرویم رفت پستم، پست پست

حال از اکبر خجالت می‏کشم
از علی‏ اصغر خجالت می‏کشم



سه شنبه 29/12/1391 - 19:26 - 0 تشکر 595019

از نـــدامــــت ســــوختــــم ، یا رب گــــناهـــــم را ببخــــش
مـــو سپیـــد از غـــــم شـــدم،روی سیاهــــم را ببخــش
ظلـــم را نشناختــــم ، ظالــــم ندانستم كـــه كــیست
گـــوشه چشــــمی باز كـــردم ،اشتباهـــم را ببخش
ابر رحــــمت را بفـــرما ، سایــــه ای آرد بــــه پیش
ایـــن ســـر بی ســـایبــــان بـی پناهم راببخش
از گـــــلویم گــــر صدایــــی نابجــــا آمـــد برون
توبه كـــردم، سینه پر اشـك وآهم را ببخش
خــــورشید دگـــــر نـــور دلاویـــــز نـــــدارد
مــه پرتو مـــات هـــوس انگــــیز نــــدارد
در باد بهاری زبس آشوب خزان است
گـــل وحشتی از غـــارت پاییز ندارد
رحیم معینی كرمانشاهی

نصرالدین کریمی(مُبین)
شنبه 17/1/1392 - 12:30 - 0 تشکر 596857

بیتوته‌ی کوتاهی‌ست جهان


                                در فاصله‌ی گناه و دوزخ
خورشید
         همچون دشنامی برمی‌آید


و روز
شرمساری جبران‌ناپذیری‌ست.



آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی



درخت،
جهلِ معصیت‌بارِ نیاکان است
و نسیم
         وسوسه‌یی‌ست نابکار.
مهتاب پاییزی
کفری‌ست که جهان را می‌آلاید.



چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
                                              چیزی بگوی



هر دریچه‌ی نغز
بر چشم‌اندازِ عقوبتی می‌گشاید.
عشق
       رطوبتِ چندش‌انگیزِ پلشتی‌ست
و آسمان
          سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
                         بر سرنوشتِ خویش
                                                گریه ساز کنی.



آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد



چشمه‌ها
از تابوت می‌جوشند
و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهان‌اند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتران‌اند.



خامُش منشین
                    خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
           چیزی بگوی!


" احمد شاملو "

پنج شنبه 5/2/1392 - 7:15 - 0 تشکر 599791

به كه باید دل بست؟ 

به كه شاید دل بست؟



سینه ها جای محبت، همه از كینه پر است . 


هیچكس نیست كه فریاد پر از مهر تو را ـ


گرم، پاسخ گوید 


نیست یك تن كه در این راه غم آلوده عمر ـ



قدمی، راه محبت پوید 


***



خط پیشانی هر جمع، خط تنهائیست 


همه گلچین گل امروزند ـ



در نگاه من و تو حسرت بی فردائیست .



*** 


به كه باید دل بست ؟



به كه شاید دل بست ؟ 


نقش هر خنده كه بر روی لبی میشكفد ـ



نقشه یی شیطانیست 


در نگاهی كه تو را وسوسه عشق دهد ـ



حیله پنهانیست .


***



زیر لب زمزمه شادی مردم برخاست ـ 


هر كجا مرد توانائی بر خاك نشست



پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ 


هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شكست



به كه باید دل بست؟ 


به كه شاید دل بست؟



*** 


خنده ها میشكفد بر لبها ـ



تا كه اشكی شكفد بر سر مژگان كسی 


همه بر درد كسان مینگرند ـ



لیك دستی نبرند از پی درمان كسی 


***



از وفا نام مبر، آنكه وفاخوست، كجاست ؟ 


ریشه عشق، فسرد



واژه دوست، گریخت 


سخن از دوست مگو، عشق كجا ؟ دوست كجاست ؟



*** 


دست گرمی كه زمهر ـ



بفشارد دستت ـ



در همه شهر مجوی 


گل اگر در دل باغ ـ 


بر تو لبخند زند ـ



بنگرش، لیك مبوی 


لب گرمی كه ز عشق ـ



ننشیند بلبت ـ 


به همه عمر، مخواه



سخنی كز سر راز ـ 


زده در جانت چنگ ـ



بلبت نیز، مگو



چاه هم با من و تو بیگانه است 


نی صد بند برون آید از آن، راز تو را فاش كند



درد دل گر بسر چاه كنی 


خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند



گر شبی از سر غم آه كنی . 


***



درد اگر سینه شكافد، نفسی بانگ مزن 


درد خود را به دل چاه مگو



استخوان تو اگر آب كند آتش غم ـ 


آب شو، « آه » مگو .



*** 


دیده بر دوز بدین بام بلند



مهر و مه را بنگر 


سكه زرد و سپیدی كه به سقف فلك است



سكه نیرنگ است 


سكه ای بهر فریب من و تست



سكه ای صد رنگ است 


***



ما همه كودك خردیم و همین زال فلك 


با چنین سكه زرد ـ



و همین سكه سیمین سپید ـ 


میفریبد ما را



هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند ـ 


گفته ام با دل خویش:



مزرع سبز فلك دیدم و بس نیرنگش 


نتوانم كه گریزم نفسی از چنگش



آسمان با من و ما بیگانه 


زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه



« خویش » در راه نفاق ـ 


« دوست » در كار فریب ـ



« آشنا » بیگانه 


***



شاخه عشق، شكست 


آهوی مهر، گریخت



تار پیوند، گسست


 به كه باید دل بست ؟


به كه شاید دل بست ؟


مهدی سهیلی



شنبه 14/2/1392 - 19:52 - 0 تشکر 601308

می مکم پستان شب را
 وز پی رنگی به افسون تن نیالوده
 چشم بر خاکسترش را با نگاه خویش می کاوم
 از پی نابودی ام دیری است
 زهر می ریزد به رگهای خود این جادوی بی آزرم
 تا کند آلوده با آن شیر
پس برای آن که رد فکر او گم کند فکرم
می کند رفتار با من نرم
لیک چه غافل
 نقشه های او چه بی حاصل
نبض من هر لحظه می خندد به پندارش
او نمی داند که روییده است
هستی پر بار من در منجلاب زهر
و نمی داند که من در زهرمی شویم
پیکر هر گریه ‚ هر خنده
در نم زهر ‚ است کرم فکر من زنده
در زمین زهر می روید گیاه تلخ شعر من

سهراب

سه شنبه 17/2/1392 - 10:6 - 0 تشکر 601917

هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
 هرجا که دلت میخواهد برو…
 فقط آرزو میکنم
 وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
 و اما من…
 بر نمیگردم که هیچ!
 عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
 که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!

جمعه 20/2/1392 - 13:35 - 0 تشکر 602606

مهدی اخوان ثالث

موجها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل طوفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیاب افتاده است


در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش



آهها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده است 
هر چه غوغا بود و قیل و قالها

آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده ، خونها شسته اند
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
پشکبنهای پلیدی رسته اند

مشتهای آسمان کوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گداییها شده ست

خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود

باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم 
باز میبینم صدایم کوته است

باز می بینم که پشت میله ها
مادرم استاده ، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که من لالم ، تو کر

آخر انگشتی کند چون خامه ای
دست دیگر را به سان نامه ای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خود کامه ای

من سری بالا زنم چون مکیان
از پس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید ، این بیند جواب

گوید آخر ...پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان مانده اند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خوانده ام

گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت...؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر

گاه رفتن گویدم نومیدوار
وآخرین حرفش که : این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج

می شود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین بُرده سیگار مرا

آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن 
میهمان باده و افیون و بنگ 
از عطای دشمنان و دوستان 

آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی 
وآنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهی دست آمدی؟

آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین و نا پیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد

در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ، ما نا شریفان مانده ایم
آبها از آسیاافتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم

هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود



يکشنبه 22/2/1392 - 9:39 - 0 تشکر 602873

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد




با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد                     در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد


ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد                  شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد



احساس کرد از همه عالم جدا شده ست


در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست



در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت          وقتی که میزو دفتر و خودکار دم گرفت


وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت            مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت



باز این چه شورش است که در جان "واژه" هاست


شاعر شکست خورده ی طوفان "واژه" هاست



بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت              دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت


یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت              تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت



حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند


دارد غروب فرشچیان گریه می کند



با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید              بر روی خاک وخون بدنی را رها کشید


او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید                 تی براش جای کفن؛ بوریا کشید



در خون کشید قافیه ها را، حروف را


از بس که گریه کرد تمام لهوف را



اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت              بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت


این بند را جدای همه روی نیزه ساخت             خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت



بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود


او کهکشان روشن هفده ستاره بود



خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...          پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن...


خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...         شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...



در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس


شاعر کنار دفترش افتاد از نفس 

به امید ظهوراقا

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.