• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 5875)
دوشنبه 10/11/1390 - 15:55 -0 تشکر 423774
حکایات پند آموز

سلام

 در این مبحث تصمیم بر اینه که حکایات قدیمی وعرفانی پند آموز برای شما عرضه بشه..حکایاتی که سرچشمه از عرفان ناب اسلامی داره ومیتونه چراغ راه  همه ما در حال حاضر باشه:

 جنید(یکی از عرفا)مریدی داشت که او را از همه عزیز تر می شمرد.دیگران را حسد آمد.شیخ از حسادت دیگر مریدان آگاه شد.گفت:ادب وفهم او از همه بیشتر است.امتحان کنیم تا شما را معلوم گردد.

فرمود تا بیست مرغ آوردند وگفت:هر مرغ را یکی بردارید وجایی که کسی شما را نبیند بکشید وبیاورید.همه برفتند وبکشتند وباز آوردند ،الا آن مرید...که مرغ را زنده باز آورد .

شیخ پرسید چرا نکشتی؟گفت:شما فرمودید جایی بروم که کسی مرا نبیند ومن هرجا رفتم حق تعالی مرا می دید..

شیخ رو به اصحاب کرد وگفت:دیدید که فهم او چگونه است وفهم دیگران چون؟همه استغفار کردند ومقام آن مرید را بزرگ داشتند

راستی دقت کردید:  وقتی در اتوبانها در حال حرکتیم نزدیک به دوربین های پلیس که می رسیم احتیاط می کتیم تا مبادا بعدا نتونیم پاسخگو باشیم ولی نسبت به دوربینهای خدا که همیشه حاضر وناظر بر کارهای ماست بی اعتناییم

                          این نیز بگذرد.....
سه شنبه 18/11/1390 - 21:48 - 0 تشکر 428273

سلام
ممنون از جناب تیچ من عزیز، حکایت بسیار زیبا و معنی داری بود.
چشم سر می زنیم
یا علی

چهارشنبه 19/11/1390 - 14:23 - 0 تشکر 428570

سلام
ارسطو مربی اسکندر بود ، پس ار آن که کاملا او را تربیت کرد و تمامی علومی که لازم بود به او یاد داد ، یک روز در مجلسی که جمعی از علما و حکما بودند از اسکند سوالاتی پرسیده شد اسکندر هم به تمام آن سوالات جواب های درست داد . ولی ارسطو به جای تحسین و تشویق او را شدیدا توبیخ و سرزنش کرده و او را به جهل و نادانی نسبت داد . اسکندر نوجوان از این عمل شدیداً ناراحت شد و از استاد خود رنجید . حضار مجلس از سرزنش های بی مورد و بی جای استاد تعجب کرده و در مقام اعتراض از او پرسیدند : که برای چه به جای تشویق از این شاگرد ممتاز با خشونت و ناسپاسی بخورد کردی ؟ ارسطو جواب داد: اسکندر کودکی است که در ناز و نعمت بزرگ شده است و درآینده ای نزدیک پادشاه خواهد شد من خواستم مزه ظلم را به او بچشانم تا بفهمد که ظلم چه قدر تلخ و ناگوار است تا وقتی که به پادشاهی رسید از ستم و بی انصافی و تضییع حقوق دیگران خود داری کند .
علی ( علیه السلام ) فرمود :ستم گناهی است که هیچ وقت فراموش نمی شود
بیاییم در زندگی به هیچ کس ظلم و ستم نکنیم

                          این نیز بگذرد.....
چهارشنبه 19/11/1390 - 15:36 - 0 تشکر 428622

چه شیوۀ جالبی، واقعا شنیدن کِی بُود مانند دیدن، قبلا هم مشتاق بودم، ولی الان مشتاق تر شدم، باید یه تحقیق درست و درمون در مورد این شخصیت داشته باشم.

سه شنبه 25/11/1390 - 11:35 - 0 تشکر 431171

سلام

سفیان ثوری از صوفیان عصر مام صادق (علیه السلام) بود، روزی به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد، دید لباس سفید براقی پوشیده كه سفیدی آن مانند پوسته نرم تخم مرغ ، سفید و شفاف است ، به عنوان اعتراض به امام گفت : چنین لباسی ، لباس تو نخواهد بود،)یعنی این لباس ، مناسب زهد و پارسایی نیست ( امام صادق (علیه السلام) به او فرمود:سخن مرا بشنو و به خاطرت بسپار، كه موجب سعادت دنیا و آخرت تو است ، اگر در راستای سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بمیری ، نه در راه بدعت ، منحرفان ، به تو خیر می دهم كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در زمانی كه زندگی می كرد كه مردم فقیر بودند، ناداری و قحطی همه جا را فرا گرفته بود ولی وقتی كه مواهب دنیا در جامعه ای فراوان شد، شایسته ترین افراد برای بهره گیری از نعمتهای الهی ، نیكان هستند، نه منحرفان و گنهكاران ، مؤمنان و مسلمانان ، شایسته مواهب خدا هستند نه منافقان و كافران ، ای ثوری ! یقین بدان من با این حال و با این لباس كه در تن دارم هرگونه حقی را كه خدا برایم تكلیف كرده ، انجام داده ام ، و هرگز حق الهی را ترك ننموده ام. (بنابراین كسی كه وظایف دینی خود را به خوبی انجام دهد، در عین حال كه جامعه ای كه اقتصاد خوب دارد، لباس زیبا و خوب بپوشد، از نعمت های الهی ، بهره مند شده و باكی بر او نیست).

                          این نیز بگذرد.....
سه شنبه 25/11/1390 - 11:39 - 0 تشکر 431176

سلام

جوانان مسلمان، سرگرم زورآزمایی و مسابقه وزنه‌برداری بودند. سنگی بزرگ آن‌جا بود که مقیاس نیرومندی و مردانگی جوانان به شمار می‌رفت و هر کس آن را به اندازه توانایی‌اش حرکت می‌‌‌داد.

در این هنگام رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسید و پرسید: «چه می‌کنید؟»

- داریم زورآزمایی می‌کنیم. می‌خواهیم ببینیم کدام یک از ما نیرومند‌تر و زورمند‌تر است.

- می‌خواهید من بگویم چه کسی از همه نیرومندتر است؟

- البتّه، چه از این بهتر که پیامبرصلی الله علیه وآله داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد.

همه منتظر و نگران بودند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله کدام یک را به عنوان قهرمان معرّفی می‌کند. هر کس پیش خود گمان می‌کرد اینک پیامبر صلی الله علیه وآله دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرّفی خواهد کرد.

رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

« از همه نیرومندتر، کسی است که اگر از چیزی خوشش آید، علاقه به آن چیز، او را از دایره حق و انسانیت خارج نسازد و به زشتی نیالاید، و اگر در جایی خشمناک می‌شود بر خویشتن پیروز آید، جز حقیقت نگوید و کلمه‌ای دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد، و اگر صاحب قدرت و نفوذ گردد و در پیش راهش مانعی نماند، بیش از حقّش، دست پیش نیاورد! »

                          این نیز بگذرد.....
شنبه 29/11/1390 - 15:46 - 0 تشکر 432994

سلام
جهانگیر خان فرزند رئیس ایل قشقایى در منطقه سمیرم استان فارس بود. براى همین، او را «خان» صدا مى‏كردند. او، در ایام جوانى، زمانى كه براى فروش كشك و پنیر و روغن و سایر محصولات ایل خود به اصفهان رفته بود، علاقمند به یادگیرى تار شد. از آن پس، او شب‏ها در چادر خود مى‏نشست و تار مى‏زد.

وقتى سن او به 35 یا 36 رسید، جوان تنومندى بود كه مانند پدرش سبیل‏هایش از بناگوش در رفته بود و لباس خانى به تن داشت و كلاه‏ قشقایى بر سر مى‏گذاشت.

در همین ایام، روزى كه براى داد و ستد به اصفهان رفته بود، نشانى تارزنى را خواست تا تار شكسته‏اش را تعمیر كند. مردى كه خان نشانى را از او پرسیده بود از او پرسید: خان! چند سال تار مى‏زنى؟ گفت: از 14- 15 سالگى. پرسید: چند سال دارى؟ گفت: نزدیك 40 سال. گفت: خان! یك بار هم بنشین و تار وجود خود را بزن و ببین چه صداهایى از آن در مى‏آید!

جهانگیر خان با شنیدن این سخن به فكر فرو رفت و پرسید: كجا باید بروم تا تار وجود خودم را بزنم؟ آن مرد هم مدرسه صدر را در بازار اصفهان نشان داده و گفته بود: این‏جا.

پس از آن، جهانگیرخان كاروانش را به یكى از همراهانش سپرد و گفت: به ایل برگرد و به خانواده من بگو منتظر من نباشند. و به سمت مدرسه به راه افتاد.

از آن طرف، طلبه‏هاى مدرسه‏دیدند جوان تنومندى از ایل قشقایى داخل مدرسه شد. یكى از او پرسید: خان! این‏جا چه كار دارى؟ گفت: آمده‏ام نواختن تار وجودم را یاد بگیرم.

معلوم نیست آن طلبه چه كسى بوده كه از خان با محبت بسیار استقبال كرده و تشویق به ماندنش در مدرسه كرده است، ولى مى دانیم كه او را به حجره خود برده و به او در آموختن علم كمك فراوان كرده است.

خان از آن روز به تحصیل علم مشغول شد و به زودى فقیه و ادیب و اصولى و حكیم و عارف و فیلسوف بزرگى شد. ایشان هرگز عمامه بر سر نگذاشت و ازدواج نكرد و همواره همان لباس ایلیاتى خویش را به تن داشت، با این تفاوت كه كلاه لبه‏دارش را كنار گذاشته و كلاه پوستى بر سر گذاشته بود.

در مكتب درس جهانگیر خان، حدود 50 نفر از علماى بزرگ پرورش یافتند كه یكى از یكى بهتر و بى‏نظیرتر بودند. یكى از شاگردان ایشان مرحوم آیت الله العظمى بروجردى است. شاگرد دیگرشان مرحوم آیت الله العظمى آسید جمال الدین گلپایگانى است كه مرحوم آیت الله العظمى بروجردى سالى یك بار از قم براى ایشان نامه مى‏نوشت و به نجف مى‏فرستاد كه «حضرت آیت الله آسید جمال الدین گلپایگانى! حسین بروجردى را نصیحت كن!»

از شاگردان دیگر ایشان مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ مرتضى طالقانى و مرحوم آیت الله العظمى حاج آقا رحیم ارباب است كه من در 90 سالگى ایشان را در اصفهان دیدم و از زبان ایشان راجع به جهانگیر خان مطالب عجیبى شنیدم. شاگرد دیگرشان نیز شهید كم نظیر مرحوم آیت الله سید حسن مدرس است.

این است ثمره یك لحظه آگاهى یافتن و با بصیرت به زندگى نگریستن. از این روست كه به حق مى‏گوییم آگاهى و بینش و معرفت رمز سلامت و سعادت انسان در دنیا و آخرت است و بدون آن رستگارى ممكن نیست.

                          این نیز بگذرد.....
شنبه 29/11/1390 - 16:20 - 0 تشکر 433014

درود بر عزیز دلم برزخ بزرگوار

شنبه 29/11/1390 - 16:21 - 0 تشکر 433016

درویشی تهیدست از كنار باغ كریم خان زند عبور می‌كرد.
چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد.
كریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.
كریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من كریم است و نام تو هم كریم و خدا هم كریم. آن كریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
كریم خان در حال كشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان كسی نبود جز كسی كه می‌خواست نزد كریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سكه كرد و قلیان نزد كریم خان برد...
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشكر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به كریم خان زند كرد و گفت: نه من كریمم نه تو. كریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول كرد و قلیان تو هم سر جایش هست !!!

شنبه 29/11/1390 - 17:2 - 0 تشکر 433047

برزخ گفته است :
[quote=برزخ;29918;431176]سلام

جوانان مسلمان، سرگرم زورآزمایی و مسابقه وزنه‌برداری بودند. سنگی بزرگ آن‌جا بود که مقیاس نیرومندی و مردانگی جوانان به شمار می‌رفت و هر کس آن را به اندازه توانایی‌اش حرکت می‌‌‌داد.

در این هنگام رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسید و پرسید: «چه می‌کنید؟»

- داریم زورآزمایی می‌کنیم. می‌خواهیم ببینیم کدام یک از ما نیرومند‌تر و زورمند‌تر است.

- می‌خواهید من بگویم چه کسی از همه نیرومندتر است؟

- البتّه، چه از این بهتر که پیامبرصلی الله علیه وآله داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد.

همه منتظر و نگران بودند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله کدام یک را به عنوان قهرمان معرّفی می‌کند. هر کس پیش خود گمان می‌کرد اینک پیامبر صلی الله علیه وآله دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرّفی خواهد کرد.

رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

« از همه نیرومندتر، کسی است که اگر از چیزی خوشش آید، علاقه به آن چیز، او را از دایره حق و انسانیت خارج نسازد و به زشتی نیالاید، و اگر در جایی خشمناک می‌شود بر خویشتن پیروز آید، جز حقیقت نگوید و کلمه‌ای دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد، و اگر صاحب قدرت و نفوذ گردد و در پیش راهش مانعی نماند، بیش از حقّش، دست پیش نیاورد! »

واقعا خیلی قدرت میخواد وقتی قدرت دستمونه کنترلش کنیم. 

شنبه 29/11/1390 - 17:6 - 0 تشکر 433053

برزخ گفته است :
[quote=برزخ;29918;432994]سلام
جهانگیر خان فرزند رئیس ایل قشقایى در منطقه سمیرم استان فارس بود. براى همین، او را «خان» صدا مى‏كردند. او، در ایام جوانى، زمانى كه براى فروش كشك و پنیر و روغن و سایر محصولات ایل خود به اصفهان رفته بود، علاقمند به یادگیرى تار شد. از آن پس، او شب‏ها در چادر خود مى‏نشست و تار مى‏زد.

وقتى سن او به 35 یا 36 رسید، جوان تنومندى بود كه مانند پدرش سبیل‏هایش از بناگوش در رفته بود و لباس خانى به تن داشت و كلاه‏ قشقایى بر سر مى‏گذاشت.

در همین ایام، روزى كه براى داد و ستد به اصفهان رفته بود، نشانى تارزنى را خواست تا تار شكسته‏اش را تعمیر كند. مردى كه خان نشانى را از او پرسیده بود از او پرسید: خان! چند سال تار مى‏زنى؟ گفت: از 14- 15 سالگى. پرسید: چند سال دارى؟ گفت: نزدیك 40 سال. گفت: خان! یك بار هم بنشین و تار وجود خود را بزن و ببین چه صداهایى از آن در مى‏آید!

جهانگیر خان با شنیدن این سخن به فكر فرو رفت و پرسید: كجا باید بروم تا تار وجود خودم را بزنم؟ آن مرد هم مدرسه صدر را در بازار اصفهان نشان داده و گفته بود: این‏جا.

پس از آن، جهانگیرخان كاروانش را به یكى از همراهانش سپرد و گفت: به ایل برگرد و به خانواده من بگو منتظر من نباشند. و به سمت مدرسه به راه افتاد.

از آن طرف، طلبه‏هاى مدرسه‏دیدند جوان تنومندى از ایل قشقایى داخل مدرسه شد. یكى از او پرسید: خان! این‏جا چه كار دارى؟ گفت: آمده‏ام نواختن تار وجودم را یاد بگیرم.

معلوم نیست آن طلبه چه كسى بوده كه از خان با محبت بسیار استقبال كرده و تشویق به ماندنش در مدرسه كرده است، ولى مى دانیم كه او را به حجره خود برده و به او در آموختن علم كمك فراوان كرده است.

خان از آن روز به تحصیل علم مشغول شد و به زودى فقیه و ادیب و اصولى و حكیم و عارف و فیلسوف بزرگى شد. ایشان هرگز عمامه بر سر نگذاشت و ازدواج نكرد و همواره همان لباس ایلیاتى خویش را به تن داشت، با این تفاوت كه كلاه لبه‏دارش را كنار گذاشته و كلاه پوستى بر سر گذاشته بود.

در مكتب درس جهانگیر خان، حدود 50 نفر از علماى بزرگ پرورش یافتند كه یكى از یكى بهتر و بى‏نظیرتر بودند. یكى از شاگردان ایشان مرحوم آیت الله العظمى بروجردى است. شاگرد دیگرشان مرحوم آیت الله العظمى آسید جمال الدین گلپایگانى است كه مرحوم آیت الله العظمى بروجردى سالى یك بار از قم براى ایشان نامه مى‏نوشت و به نجف مى‏فرستاد كه «حضرت آیت الله آسید جمال الدین گلپایگانى! حسین بروجردى را نصیحت كن!»

از شاگردان دیگر ایشان مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ مرتضى طالقانى و مرحوم آیت الله العظمى حاج آقا رحیم ارباب است كه من در 90 سالگى ایشان را در اصفهان دیدم و از زبان ایشان راجع به جهانگیر خان مطالب عجیبى شنیدم. شاگرد دیگرشان نیز شهید كم نظیر مرحوم آیت الله سید حسن مدرس است.

این است ثمره یك لحظه آگاهى یافتن و با بصیرت به زندگى نگریستن. از این روست كه به حق مى‏گوییم آگاهى و بینش و معرفت رمز سلامت و سعادت انسان در دنیا و آخرت است و بدون آن رستگارى ممكن نیست.

سلام

عاقبت به خیریه دیگه، خدا سعادت پیدا کردن راه حقو نصیب همه مون کنه.

یا علی 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.