• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 1924)
يکشنبه 9/11/1390 - 12:5 -0 تشکر 423220
منتخبی از مصاحبه با فرزند آیت الله بهجت - حجت الاسلام علی بهجت

با سلام

 

در این مبحث قصد داریم تا به پای صحبتهای فرزند آیت الله بهجت رحمة الله علیه بنشینیم و نکات مستندی را از زندگی علمی و عبادی و خانوادگی و اخلاقی و ...  حضرت آیت الله بهجت بیاموزیم.

 

همراه ما باشید.

 

 

 

 

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 11/11/1390 - 11:4 - 0 تشکر 424163

آیا در منزل تحكم و ریاست از طرف ایشان وجود داشت؟



گفتم ایشان تحکمش فقط خیلی در حلال و حرام بود. من از آن موقعی که بالغ شدم، پانزده سالم شد، ایشان هرگز نگفت که یک نانی بخر. برو یک نانی بخر. برو یک نان بخر. معمول است دیگر. ما عضو یک خانواده ایم دیگر. باید یک قسمتش را تأمین کنیم دیگر.

تنها عبارتی که بود این بود که اگر نانی باشد شاید اینجا صرف بشود، شاید مصرف شود. یا فلان چیز را مادرت مایل است داشته باشد، توی خانه باشد. تا این اندازه و من هم ذاتاً آدم خوش خدمتی بودم، نسبت به این مسائل زود مسخر می شدم و داوطلب انجام کار بودم. تا دبستان که بودم یادم هست که سر سفره مادرم می گفت مثلاً فلانی آب گرم است. آقا خوشش نمی آمد من بلند بشوم، ولی مخالفت هم نمی کرد. می گفت پس یک بشقابی روی غذایش بگذارید که سرد نشود. پا می شدم آب را از خانه بیرون می-آمدم، مسجدی که نماز می خواند چهل و چهار پله پایین می رفتم، یک ظرف آب، خود آن ظرف مسی بود، چهار پنج کیلو وزنش بود من هم بچه دبستانی می‌رفتیم دو کیلو آب تویش می ریختیم، از آن پله ها نفس نفس کنان با عشق و علاقه برای ایشان توی منزل می آوردم. حتی یک دفعه همین آقای داماد مرحوم آقای قاضی، آقای شریفی یا شیخ ابراهیم، ایشان توی همان جا بالا آمده بودم، خسته شده بودم، زمین گذاشته بودم، من را شناخته بود. ظرف آب را گرفت، دست من را گرفت، من را خانه آورد، سفارش من را به حاج آقا کرد. مثلاً ذاتاً این طوری بودم ولی ایشان خودش مایل نبود این را بگوید. ولی دستور و تحکم بیشتر با آنها بود. حکم ایشان کمتر داشت.


خدا در همین نزدیکی است
شنبه 15/11/1390 - 12:12 - 0 تشکر 426753

ایشان در خانه چگونه پدر و همسری بودند؟

ببینید در خانواده من برای شما چی عرض کنم؟ گاهی این تشبیه به نظرم می آید. این قدر برای دیگران لطیف بود، با این که معمولاً پسر از پدر تقاضاهای زیادی دارد و پدر چون اجابت نمی کند قهراً کینه پدر را به دل می گیرد. قهری است. ما از بچگی تا بزرگی بالاخره همه یا سه چرخه داشتند، دوچرخه داشتند، هر چی می خواستند. ایشان با تغیر نه نمی گفت. یک بار به عمرش پول بستنی به من نداد، ولی با تغیر هم نگفت نمی دهم. مثلاً آقا یک پولی بدهید. حالا آن پول برای بستنی شاید آن موقع یک ریال بود. گفت می خواهی چی کار کنی؟ گفتم بستنی بخرم. گفت حالا نمی شود باز کردنی بخری؟! حاج آقا نه می خواهم بستنی بخرم. نه باز کردنی بخر. آقا جان نه، می خواهم بستنی بخرم. نه آقا جان شما باز کردنی بخر. خب شما پول به من بدهید باز کردنی بخرم. پول نمی خواهد آب بخور قشنگ باز می کند! این قدر تو این موارد لطیف بود. یعنی اجابت نمی کرد. قهراً ما باید از دستش ناراحت بشویم ولی این قدر لطیف بود هیچ، کمتر دلمان می آمد از دستش ناراحت بشویم.
توی منزل که می آمد نه به عنوان پدرسالار بود، نه به عنوان فلان بود، نه به عنوان... اگر کسی به کسی ظلمی، تعدی می کرد، اینها را خیلی نگرانش می شد. ولی وقتی نشسته بود آن جا من گاهی فکر می کردم که حالا ایشان را به که می ماند؟ چون ایشان وقتی توی منزل می رفت مشغول کار خودش بود، فقط مواقع وعده-های غذا می آمد. با اینها می نشست، صحبت می کرد، حرفهایشان را گوش می داد، حرفهای بی ربط را گوش می داد. ما هم خوشمان نمی آمد آن حرفها را گوش بدهیم، گوش می داد. ولی خیلی کم می شد که دیگر حالا حرف بود می گفت اووو حالا ما این قدر وقت صرف کردیم بگوییم چی فکر کردیم چی این جوری خیلی کم از این چیز می شد.
یادم است که بارها ایشان را در این تشبیه کردم که ایشان مثل این که یک مغازه ای بیرون دارد، یک متر در دو متر، یک متر و نیم در دو متر و از این کاسه های، پیاله ی ماست سالم می-فروشد. ماست هایش را فروخته آمده تو خانه نشسته است. اِ یک پیرمرد ساده بی آلایشی که ماستش را فروخته، آمده است تو خانه نشسته است. این کارش است. آن که برای هیچ کس حاضر نبود باشد تو خانه هم نداشت. تمام تعینات خودش را می برید همه را، کم می کرد که هیچ تعین و تشخصی نباشد و حتی یک موقع من از آنها خیلی ناراحت شده بودم، برای من همین داستان حاج آقا رضا همدانی را با آن خصوصیات را فرمود که بعد که رفتم چرا برای من گفت؟ چرا با لذت می گفت؟ چرا این قدر لذیذ بود برایش، این را با عشق می گفت؟ یک دفعه دیدم اِ آن سوال من است تو ذهن من که آقا این چه قیافه ای است؟ این چه مثلاً چیزی است، که مردم دلشان می خواهد مرجعشان را در چه احوالی ببینند؟ در چه قیافه ای ببینند؟ شما هیچ مراعات آنها را هم نمی کنید؟ منتهی جواب آن سوال من است. حالا یک دفعه بشود آن را چیز کنی.
لذا هیچ در او شأنیت و تشخص و منیت و بالاتر هستم و اصلاً که "من" نداشت تو زندگیش. "تو" هم خودش می گفت آقای بروجردی می گفت تو نگو مگر به تفنگ. شاید می خواست همین را برساند که من "تو" هم یادم نمی آید به کسی گفته باشد. "من" را دو بار از او شنیدم، دو تا موقعیت حساس برای دو نفر که تکفلش را می خواست قبول کند گفت "من". دیگر "من" در تمام عمر نشنیدم.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 16/11/1390 - 15:0 - 0 تشکر 427191

ظاهراً زمانی که شما جوان بودید ایشان توصیه های مکتوبی را جهت انجام امور روزانه به شما داشته اند، در این باره توضیح بفرمایید.



من اصلاً آن نوشته را فراموش کرده بودم. بعداً تازه گی این را بعد از فوتشان گشتم پیدا کردم. توی چیزهایی که می گشتم دیدم این هست. که حتی چون با خط خودشان است آن برادرم گفت شاید به من توصیه کرده است. گفتم که، آن بزرگتر از من بود، گفتم که نوشته است که مثلاً کتابخانه نرو با برادر بزرگترت (برو). تو برادر بزرگترت کو؟! گفت اِ پس برای چی این توصیه کرده است که با برادر بزرگترت (برو)؟ گفتم من کوچک بودم گفته با برادرت، تنها نرو. کتابخانه هم می خواهی بروی با برادر بزرگترت، با برادرت برو. ایشان آن سال های اوایل تحصیل طلبگی را مراقبت می کرد و حتی خودش در ادبیات بسیار قوی بود. اصلاً ما در آن حوزه سالهای 40 استاد ادیب نداشتیم و ادبیات بسیار ضعیف بود.

 ایشان برای این کار به من توصیه می کرد که تو حالا که داری اینجا می خوانی آن ادبیاتت را هم بیا اینجا برای ما بخوان. روزی یک چند ساعت بیا این درسها را برای من بخوان، معنا کن. روزی فلان درس را بخوان، این جوری بکن. روزی چه قدر قرآن بخوان. هفته ای دو بار حرم برو؛ یک بارش شب جمعه یا ظهر جمعه باشد.

 این را یادم هست. فلان کتاب احیاء را هفته ای یک دفعه برای من بخوان و معنا بکن. خب علتش هم این بود که ایشان مطلب می فرمود و ما هم بچه بودیم بازی گوش بودیم، سنی نداشتم آن موقع، شاید اوایل بلوغم بود. آن موقع طغیانم بود. خیلی تیز بودیم. اینها یادم هست. مادرم پرسید آقا ناراحت است که حرفش را گوش نکردی. گفتم بابا، آقا هر روزی فرمایشی دارد. من هم که چیزی ندارم که اینها را جایی حکاکی کنم یادم نرود. برای ما بنویسد تا ما بفهمیم چی کار کنیم. ایشان نوشته برنامه هفتگی به آسانی ان شاءالله تعالی. بعد یکی یکی برای ما نوشته درس را چه جوری بخوان، روزی چند تا درس بیشتر نخوان، این قدر بخوان. این هم این جوری مطالعه اش کن، بعد بیا به من پس بده. حالا من خودم یادم نیست دیگر چیست. نشان شما دادم.

ایشان ماشاءالله همه حافظه های ماها را ایشان برده بود. من هم بچه بودم حافظه ام خیلی قوی بود. منتهی حالا نمی دانم چه طور شد که ایشان هفتاد سال پیش را دقیقاً یادش بود که آن آقا آمدند، شما دو نفر آمدید چه صحبت کردید. هفتاد سال پیش علامه طباطبایی با آقای خویی تو مجلس یک بحث کردند یادش هست بحثش چی است و در چه موردی بود. آن چی گفت، این چی گفت هم یادش بود. ما هم مثلاً اگر آقا ده دقیقه پیش یک مطلبی را به من فرموده بود، دم در خانه می آمدم شاید یادم می رفت. دو تا تلفن دیگر رویش می آمد آنها پاک می شد.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 16/11/1390 - 15:1 - 0 تشکر 427192

در مورد تواضع و فروتنی ایشان بفرمایید.



بعضی از آقایان را آمدند و بعد رفتند و بعد که فوت کرد،  گفت خدا بیامرزدش ایشان در کاظمین مباحثه منظومه ما شرکت می-کرد. این را خودش یادش بود. من بچه بودم، پسر مرحوم آشیخ عباس قمی، آقای محدث زاده، حاج آقا علی محدث زاده بالای منبر بود. آقا هر وقت مجلسی می رفت، بی سر و صدا و تا کسی بلند نشده، متوجه نشده سریع می رفت یک گوشه ای می نشست. تو مجلس بر خلاف دیگران این جوری بود که خصیصه اش این بود. او تا آمد نشست، آن آقا دید، گفت عجب من فکر می کردم قم جای علم است، جای پرورش علم است، پرورش عالم است، فلان و این حرفها. عجیب است که ایشان... می دانید توی مجلستان کی آمد؟ چی آمد؟ ایشان این طوری بود. بنا کرد به تعریف کردن از ایشان که در نجف که بود این طوری بود حالا اینجا...

خدا در همین نزدیکی است
دوشنبه 17/11/1390 - 20:40 - 0 تشکر 427785

با سلام ودرود
heaven_h گرامی
ممنون از ثبت مطالب خوبتون
باور کنید
صحبت از بهجت عارفان که پیش میاد دل هوایی میشه
فقط خدا
و پرتو آنچه در دایره خدایی است
روحش شاد
التماس دعای فرج

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

سه شنبه 18/11/1390 - 11:43 - 0 تشکر 428019

ویژگی خاص تدریس ایشان چه بود؟

----------------------


(آقای محدث زاده) گفت من کفایه را پیش ایشان در نجف خوانده بودم و زیر سی سالگی از فضلای اساتید سطوح بالای حوزه نجف بوده است. این درس نجفش بوده است. قم که می آید شروع می کند درس دادن و الان بعضی از مراجع شاگردشان بودند آن موقع ولی گفتند ما به علت این که درسشان سنگین بود، ترک کردیم. نمی فهمیدیم. چون متوجه نمی شدیم نه اینکه چون متوجه می شدیم درس را ترک کردیم.

دیگری آقای آسید جلال آشتیانی با یک واسطه برای ما نقل کرد که من همان اوایل که ایشان قم آمده بود، تو درس آقای بروجردی آن موقعیت علمیش را متوجه شده بودند، فکر کردیم از ایشان تقاضا کنیم که مطالب استادشان را برای ما بگویند. مطالب مرحوم کمپانی را اغلب تو حوزه نمی فهمیدند و نمی فهمند. از ایشان تقاضا کنیم که درس ایشان، مطالب ایشان را برای ما بگوید. دیدیم که ایشان آمد و درس شروع کرد. اصلاً به مطلب استاد اشاره می کند. بعد شروع می کند نقل کردن. می گفت من دو سه ماه آمدم دیدم اشکال درس آمدن من دو تا مشکل ایجاد کرده است، یکی درس استاد را نمی فهمیدم که خب مطلب درس آقای کمپانی را نمی فهمیدم. ایشان بدون توضیح شروع می کرد نقد آن مطلب، نقدش هم از خودش مشکل تر بود. خود مطلب را متوجه نشدیم. ایشان معتقد بود که اینها را باید فارغ التحصیل باشد درس بیاید و لذا درس ایشان را کسی طاقت نداشت. مثل درس خود مرحوم کمپانی شاید به عدد یک اتاق پر نمی شده است. اخص خواص می توانستند درک کنند. ایشان هم از همان موقع شروع کرده، درس خارج و درس دیگران می رفته است. ولی یکیش برای احترام بوده است. اولش هم برای این بوده است که وقتی که گفتند قم آمدند، گفتم مگر شما به تحصیل در قم نیاز داشتید؟ فرمودند نه، ولی آدم باید به کاری مشغول باشد دیگر. خب تازه آمده بوده است غریب بوده است، کسی را نمی شناخته است دیگر. درس آن آقا می رفته، آن درس را می نوشته است و جواب خودش را هم زیرش می نوشته است، نظر خودش را زیر درسش می نوشته است. این بوده است.

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 9/12/1390 - 11:27 - 0 تشکر 436470

نحوه ارتباط ایشان با شاگردانشان چگونه بود؟

------------


ج) با شاگردانشان هم معمولاً تو درس با تک تک ارتباط داشتند. ارتباطشان هم دو گونه بود؛ یکی ارتباط گویا بود. از ایشان می پرسید، احوالشان را می پرسید. یکی از اقوامشان مریض بود دیگر سالها از ایشان می پرسید. مدتها از او می پرسید. دیگر ولش نمی کرد. حتی بعضی از این، این اواخر بعضی این طور بودند که یک دفعه با ماشینش ایشان را رسانده بود هر دفعه می آمد سلام بکند، می گفت والده حالشان چه طور است؟ ما اصلاً یادمان نیست مادرش کی بوده. ولی ایشان کسالت قلب داشته، به ایشان گفته التماس دعا. این هر دفعه ما را می دیده، ماشاءالله حافظه اش هم خوب بود و دقیقاً هر کسی را به همان چیز رابطه برقرار می کرد. غیر از این که خود ایشان هم رابطه ناگفتنی با استادش داشته، با شاگردانش هم برقرار می کرده است. شاگردها از چیزی ناراحت بودند، مشکلی برایشان پیش آمده بود، سؤالی توی ذهنشان بود، اینها را معمولاً ناگفته به ایشان می گفت؛ یا مستقیم یا خیلی کم می شد اغلب در ذکر داستان جواب آنها را می داد، تذکر می داد، مطلب را حل می کرد.

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 9/12/1390 - 11:29 - 0 تشکر 436471

 طرز برخورد ایشان در بروز کرامات چگونه بود؟


ج) من ایشان را در کلامش این را می دیدم که ایشان می گوید تغییر دادن قضا و قدر... حتی مرحوم نخودکی اواخر معتقد شد که به ما چه ربطی دارد تغییر بدهیم. او اعمال می کرد و افشا می کرد. آقا افشا نمی کرد. هیچ کرامتی را نشد ظاهر بکند و به خودش منتصب بکند. هیچ و هیچ هم حاضر نشد.

 هر تصرفی هم می کرد هر دعایی. بیشتر به دعا بود، بیشتر اینها مستجاب بود. تا انجام می داد به او می گفت که شما آب زمزم و تربتی تهیه کنید، همه اش فلش بود، منصرفش می کرد. آب زمزم تهیه کنید دو تا قطره صبح، دو تا قطره شب بخورید، خوب می شوید. حالا بعضی هایشان اصلاً نگرفته خوب شده بودند. بعد برای کسان دیگر آب زمزم خوب نشده بودند آمده بودند. اینها زیاد اتفاق می افتاد ولی ایشان حاضر نبود یک ذره ای این مسائل را به خودش نسبت بدهد. همه اش آنجا یک چیزهایی برای انحراف اذهان عمومی از خود یا به اهل بیت یا به خدا می گذاشت. هیچی چیزی نداشت. لذا عملاً هم همین طور بود.

خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.