• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 1907)
يکشنبه 9/11/1390 - 12:5 -0 تشکر 423220
منتخبی از مصاحبه با فرزند آیت الله بهجت - حجت الاسلام علی بهجت

با سلام

 

در این مبحث قصد داریم تا به پای صحبتهای فرزند آیت الله بهجت رحمة الله علیه بنشینیم و نکات مستندی را از زندگی علمی و عبادی و خانوادگی و اخلاقی و ...  حضرت آیت الله بهجت بیاموزیم.

 

همراه ما باشید.

 

 

 

 

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 9/11/1390 - 13:12 - 0 تشکر 423237

دلیل سکوت ایشان چه بود و آیا در مورد ثمرات آن مطلبی می فرمودند؟

ایشان اینطوری که یک مقداری برای ماها می گویند، نقل کردند، حالا من معمولاً هم در نقل مطالبم چون یک خصیصه ذاتی را داشتم که باید هر چیزی را چون رشته ام فلسفی بود علم برایم باشد. شاید روزی دهها نفر کرامت می آمدند برای من از آقا نقل می‌کردند. من درست مثل این که بشنوم که یک چیز خیلی عادی است. اصلاً برای من، برای من نبود که جلب توجه بکند و بسیار رویش... حتی برای آن طرف خیلی مهم بود، خیلی اساسی بود، باور شدنش برای من مشکل بود و دنبال باور شدن هم نبودم.

حالا این عنایت خود آقا بود برای این که راحت بشود از شرّ من یا این که خود من هم ذاتاً چون این طوری بودم، این جور بود. یادم هست که خب بعضی ها نقل می کنند که چون ایشان ممنوع شد از نماز شب به استاد مراجعه می کند که این در برای من بسته شد. ایشان می‌فرمود نماز شب این برای یک انسان مستعد، برای یک کسی که راه افتاده است، برای یک سالک، برای وصول به مقصد ممدّ است. می فرمود شما این کارها را می کنید، این کارها را می کنید، اگر می خواهید که مثلاً یک دنده فوق العاده ای هم داشته باشید نماز شب است. کمک دهنده ای داشته باشید که با همه دنده هایتان کمک کند، نماز شب است. نظرش این بود.

ایشان این در برایش بسته می‌شود، که یقیناً هم بسته شده. تا پدرش زنده بود نماز شب نخواند. این را یقین داریم. عبادت های دیگر را هم بعضی ها نقل می-کنند، آدم های موثقی اند من جمله آقای فهری و دیگران نقل کردند که ایشان اختصار بر واجبات می کرده است. ولی با این حال عبادت های دیگر هم مفصل داشته است. حالا حاضر نبود اینها را بیان کند (که) چه جور اینها را جمع می کرده است.

آن وقت ایشان پیش استاد می رود، درب سکوت را برای ایشان باز می کند. این را جایگزین نماز شب می کند.

 خود ایشان درباره سکوت به خود من می فرمود اگر توانستی بدوزی، درهای دیگر برایت باز می شود. این درب را بدوزی، حتی بعضی ها که الان یک خرده با آقا سلام و علیک هم داشتند، فقط من یادم هست که آقا به ایشان می گفت که یک نخ و سوزن بردار بدوز. بارها به او تذکر داده بود نخ و سوزن بردار بدوز و این است که ناراضی بود. حالا فعلاً، مفاتیحاً این جوری بود.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 9/11/1390 - 13:19 - 0 تشکر 423239

نظر ایشان درباره پیگیری اموری که منتهی به کسب کرامات می شود یا یادگیری علوم غریبه چه بود؟


ببینید خود سالک وقتی که یک چیزی را می بیند اگر گرفتار همان بندی که رسیده بشود، مثل این می ماند که شما در معبرتان در حال حرکت، به یک ویترین مغازه خوش آب رنگی می رسید آنجا توقف کنید، بایستید. ساعتها دانه دانه این، ولو این که بلور است، ولو این که بسیار تراشیده و لطیف است، ولو این که هر چی هست، به دانه دانه این اثاثیه ویترین نگاه کنید. قهراً ظهر می شود وقت می‌گذرد، دانشکده از دست می رود، هدف فراموش می شود. ایشان اصرار داشت انسان نباید توقف کند. اینها را که دید نباید محل بگذارد. اینها ارزش ندارد. حتی بعضی وقتها این مقامات را مقام نمی دانست.

 اصلاً جای توقف نمی دانست که هیچی، اصلاً چیزی قابل توجه نمی دانست و هیچ حاضر نبود و حتی حرکت برای طلب این را هم می گفت بسیار نکوهیده است. ما برویم که طی الارض یاد بگیریم، برویم که این مقامات را داشته باشیم، اصلاً خیلی خیلی اینها را باهاش مخالف بود. حالا دنبال علوم غریبه رفتن یا یک چیزهایی در آن زمینه آموختن را احساس می کردم مخالف نبود. چون برای من پیش آمد برای علوم غریبه، هیچ علاقه ای به علوم غریبه نداشتم. ایشان دیدم که این علاقه نداشتن من را تأیید نکرد. شاید هم عباراتش هم این بود که مثلاً حالا چه اشکالی دارد. ولی دنبال این مقامات معنوی را با سلوک و عبودیت خیلی قبول نداشت.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 9/11/1390 - 13:24 - 0 تشکر 423240

علت سکوت ایشان چه بود؟


سکوت را هم نمی توانستیم ازش سؤال کنیم. چرا؟ برای این که یقیناً ایشان بسیار ماهر بود در این جهت که همیشه آن چرا که می خواهیم رد کند، ولی به عبارت دیگری. خیلی به شما نشان ندهد که می خواهم رد بکنم. خودش که سکوت داشت ما مثلاً اعتراض داشتیم. گاهی هم مادرم می فرمود حالا کارهایت تمام شد، خسته شدی، اینجا حالا مثلاً برای ما سکوت آوردی. اغلب صحبت می کرد. حالا گاهی که. حالا من اعتراض نمی کردم. من می نشستم. برایم سؤال بود که چرا؟ ایشان می فرمود که حضرت آدم... همیشه ایشان جواب های نگفته انسان را یا جواب های گفته انسان، هر دو را، مانند مثنوی با داستان می گفت، با ذکر می گفت.

 حتی من یادم هست که مطلبی را هشتاد سال پیش شنیده بوده، این شعر را نگه داشته. بعد از هشتاد سال فقط یک بار آن هم برای خبر مرگش به عیالش استفاده کرده. اینجا داشت اینجوری: (می فرمود) حضرت آدم علی نبیه و آله السلام نشسته بود، خب عمر طولانی داشت اولاد اولاد و اولاد، خب اولادش فوت کرده بودند. به واسطه نوه ها و نتیجه ها خیلی شلوغ بود، جمعیت بود. اینها هم همه با هم بازی می کردند، کشتی می گرفتند، خیلی شلوغ بود. حضرت ساکت بود. اینها هم این همه بازیها... چند تا از این نبیره ها و ندیده ها و این کنجکاوهایی که خب هزار سال عمر بوده است و عمر طولانی بوده، اینها آمدند پیش او و به بغض و گریه، گفتند بابا بزرگ چرا شما حرفی نمی-زنی؟ حالا یا بیا بازی کن، حرفی بزن. چرا حرف نمی زنی؟ ساکتی؟ گفت که دوستم جبرئیل وقتی که من از مقام خودم بیرون شده بودم خیلی در اندوه بودم. به من گفت اگر می خواهی برگردی به جایگاه خودت لب ببند. این عبارت سکوت خودش را اگر دلیلی می-خواستی این جمله را از حضرت آدم می گفت.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 9/11/1390 - 13:27 - 0 تشکر 423242

آیا از ایشان درباره این که چرا ذکر غالبشان یاستار است نپرسیده بودید؟


حالا ما از یا ستار بپرسیم چی می گوید؟ یقین می دانستیم چون خودمان جوابش را می دانستیم. چی بپرسیم؟ معمولاً خودمان هم به قول معروف شکسته یا اصطلاح عامیانه اش این است که خیلی کنف نمی کردیم. چون می گذاشتیم که سوال ما عزیز باشد که اگر یک دفعه پرسیدیم یک خرده رو دروایسی کند، خجالت بکشد جواب بدهد! که آن هم الحمدلله نمی کشید! اگر یا ستار را می-پرسیدیم، می‌فرمود که بله خدا اگر بخواهد ما را افشا بکند، اگر بخواهد ما را نشان بدهد، چی می شود. اصلاً ستار خاصیتش این است که از خدا طلب می کنیم که آن درون ما را بیرون نریزد. خب معنایش همین است. ستار یعنی همین. خب این را برای ما می گفت. خب خودمان بلد بودیم دیگر احتیاج نداشت که ایشان بگوید! آن چیزی را که خودش برای این جهت می گفت آن را که به ما نمی گفت.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 9/11/1390 - 13:30 - 0 تشکر 423243

آیا اهل مزاح کردن با دیگران و یا اهل هدیه دادن به بچه ها و یا دوستان بودند؟


ایشان مزاح را زیاد داشتند. منتهی خیلی لطیفش را، خیلی لطیفش را. یا آن چیزهایی را که شاید برای ماها خیلی چیز نبود برای ایشان تبسم ایجاد می کرد. حتی با بچه های کوچک، حتی با افراد بزرگ، با همه اینها به هر نحوی یک نوع مزاح داشتند. ولی هدیه دادن به بچه ها و خانواده و این ها... به دیگران هدیه می داد. به بچه ها خیلی... بچه ها را با هدایا... مگر این که هدایایی گیر می آوردند، به آنها می دادند. خیلی اهل هدیه دادن نبودند. اگر هم بودند چیزهای خیلی بسیطی را می دادند.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 9/11/1390 - 13:33 - 0 تشکر 423245

رفتار ایشان در مقابل رفتارهای ناپسند دیگران با ایشان چگونه بود؟



ج) از بس او آدم عطوفی بود، نه به خانواده، به همه این قدر عطوف بود که شاید برای من صدها مورد مراجعه می کردند که آقا شما نمی دانید ایشان چه قدر با ما محبت دارد. و حتی این قدر عطوف بود که آن کسی که حالا دیشب آقا از او ناراحت شده بود پا شده رفته. چون وقتی در مجلسی ناراحت می شد نمی ماند برخورد بکند، تغیر بکند یا خودش را خالی کند. با همان ناراحتی پا می شد می-رفت. مجلس را ترک می کرد. فردا که آمده چنان به او محبت می کرد که اصلاً (انگار) دیشب همچین خبری نبوده. اگر من بودم شاید تا یک هفته نمی توانستم صحبت کنم. برخورد این چنینی را. تا یک هفته اصلاً با طرف حرفم نمی آمد. این جور گستاخی کرده باشد و این جور کرده باشد. ولی نه، ایشان، حالتان چه طور است؟ این طور. تا این انداره احوال پرسی می کرد که اصلاً آن شک می کرد که نه عجب ما کاری نکردیم. هیچ کار نکردیم. این جور می شد.

خدا در همین نزدیکی است
دوشنبه 10/11/1390 - 17:14 - 0 تشکر 423824

سلام
ممنون از مطلب خوندنی ای که گذاشتین، مورد دوم (کسب کرامات) واسم خیلی عجیب بود، کاش می شد بیشتر در موردش توضیح داده شه.
یا علی

سه شنبه 11/11/1390 - 10:50 - 0 تشکر 424158

shahinf گفته است :
[quote=shahinf;424382;423824]سلام
ممنون از مطلب خوندنی ای که گذاشتین، مورد دوم (کسب کرامات) واسم خیلی عجیب بود، کاش می شد بیشتر در موردش توضیح داده شه.
یا علی

با سلام و با تشکر از حضور شما

نمیدونم منظور شما دقیقا چی بود و کجای مطلب ابهام داشت ولی اعتقاد ایشون این بوده که هدف شما از انجام بعضی عبادات و ریاضات شرعی، رسیدن به کرامت نباشه. اگر هم در مسیر بندگی و اطاعت خدا به این مرحله رسیدید مجذوب اون نشید و توجه تام خودتون رو به این کرامات اختصاص ندید چون این توجه باعث میشه که شما در همون لحظه از خداوند غافل بشید و این یعنی توقف.

در واقع اصل دین یعنی بندگی، به واسطه بندگی ممکنه انسان صاحب کرامت بشه ولی صاحب کرامت شدن هدف نیست و حتی شاید امتحان باشه که واقعا میزان خلوص نیت فرد سنجیده بشه.

( این پاسخ من، اون چیزی بود که بنده از سیره ایشون و سائر علما فهمیدم اگر دوستی تکمله یا اصلاحی بر اون داره ممنون میشم ثبت کنه)

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 11/11/1390 - 10:55 - 0 تشکر 424160

حالت غالب بر ایشان به هنگام مطالعه و عبادت چگونه بود؟



وقتی مطالعه می کرد یا عبادت می کرد خیلی غرق بود. گفت یک آقایی که ما با هم در یک منزلی بودیم. سال های اول ایشان یک اتاقی را از یک منزلی اجاره می کرد و با آن دوست شان بودند. یک اتاق آن، یک اتاق این، یک اتاق مشترک مثلاً مال مهمان ها داشتند. می گفت که بچه حرکت کرده بود، این بچه همسایه آب را روی پایش ریخته بود. من جوان بودم به این بچه علاقه-مند بودم رفتم گفتم خانم چه خبر است؟ گفت: بچه پایش سوخته است. بچه را بغلش کردیم دکتر بردیم. پا را پانسمان کرد. وقتی برگشتیم آمدیم بچه بغل من بود. تازه بردم تو اتاق سلام کردم خیلی نسبت دوری هم داشتم بردم سلام کردم گفت چیه؟ آقا این قدر غرق بوده، متوجه نشده است این بچه پایش سوخته است، گرفتیم بردیم آوردیم. این آقا تعریف می کرد بردم آنجا پهلویش گذاشتم غرق مطالعه کار خودش بوده است. حالا من البته تو ذهنم فکر می کردم آن موقع که می بردند آقا را ندیده است. حالا چه طور می شود. ولی اینجوری بود.

ولی پسر مرحوم کمپانی همچین حالتی را از آقایش نقل می کرد. می گفت وقتی که صدا می کرد آقا محمد! می گفتم بله. دفعه دوم باز هم صدا می کرد آقا محمد! من می گفتم بله. بعد می گفت چند بار بگویم آقا محمد؟! معلوم می شد که هر دفعه من را صدا می کند فوری فرو می رود، بلة من را نمی شنود. من آن فرو رفتن را یک مقدار احساس می کردم ایشان می رفت. زود هم عمیق می شد. ما نمی توانیم زود متمرکز بشویم و عمیق بشویم. ولی ایشان ماشاءالله زود عمیق می شد.



خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 11/11/1390 - 11:2 - 0 تشکر 424162

 در مورد لطافت ایشان اگر خاطره ای دارید بفرمایید.


ایشان بارها هر چی را ما توی منزل از این جوجه حیوانات کوچولو بود، هر چی بود، نه حالا جوجه، همه چیزها، این قدر رئوف بود که یکی از جهتی که فکر ایشان را به خودش مشغول کند، امورات این حیوانی است که تو منزل آمده. این باید تأمین بشود. نه این که حالا دستور بدهد تأمین کنید تمام بشود. یا مثلاً تقاضا کند که... دائماً این را می خواست کنترل کند و ما می خواستیم ایشان افکارش خالی باشد، به عبادتش برسد، به مطالعه اش برسد، نگران چیزی نباشد. نخیر. حالا که می آمد، به اینها غذا دادید؟ حالا یک جعبه کوچولو چهار تا جوجه مرغ تویش هست. از این جعبه های یک وجب در یک وجب. از این جعبه شیرینی ها. حالا گذاشتیم تو گوشه اتاق، هوای زمستان است مثلاً فرض کنید گذاشتیم آن گوشه اتاق است. خب اینها غذایشان را خوردند؟ اینها هست؟ خب حالا شاید آنجا دلشان گرفته باشد. باز کن بیایند توی اتاق یک گشتی بزنند! ساعت دوازده شب است! آقا مگر اینجا جای مرغ است؟! همین هم که اینجا آمده باید خدا را شکر کند.

 یک باری گذاشتم اینها را بیرون که دیگر ایشان گفتند هوا امشب شاید نزدیک صبح سرد بشود چرا اینها را بیرون گذاشتی؟ تازه هم شاید گربه بیاید اینها را بخورد. گفتم خب خدا اینها را خلق کرده گربه بخورد. گربه باید چی بخورد؟ از همینها بخورد. یک نگاه عاقل اندر صفیحی کرد، انگار این گربه یک انسانی را می خواهد بخورد! پا شد و رفت خودش آنها را برداشت آورد. خودش رفت. دید که ما یک خرده با طنز داریم رفتار می کنیم. اصلاً تحمل این را نداشت حتی یک جوجه، حتی مگس. تو خانه صبح، صبحانه، شام، مگس را دائماً با عصایش رد می کرد. گاهی با بادبزن تابستان رد می کرد. خب اگر من اشتغالاتم طوری بود زودتر متوجه می شدم، می آمدم با یک پیف پاف مسائل را حل می کردم و این طوری نباشد. وقتی که نبود خب اینها بودند یک چند تایی روی غذا ایشان نمی خواست بنشیند. اینها را هی می پراند. من با یکی از این مگس کشها اینها را می زدم. می گفت اینها را نکش، بیرون کن. بار دوم باز هم می زدم. سوم می زدم. می گفت نگفتم اینها را نکش، اینها را بیرون کن؟ می گفتم حاج آقا من اینها را بیرون کردم. با یک نگاه این جوری، این چه جور بیرون کردن است؟ گفتم ما از حیات و زندگی بیرون کردم رفت! ما این قدر کارگر نداریم که بیاید اینها را هی بیرون کند. حالا من تعبیرات مفصلی راجع به قضیه داشتم به حاج آقا که حاج آقا مگس اسم عربیش زباب است. از هر طرف برود دوباره همان جا برمی گردد. ما کارگر نداریم که هر دقیقه اینها را بیرون بکند. لذا ما سعی می کردیم...

اصلاً تو زندگیش می‌خواست مگسی کشته نشود. مگس کشته نشود. دیگر حالا حساب بقیه کارها را شما بکنید. و حتی شب، نصف شب. توی هوای سرد اصرار داشت که مرغی باشد، خروسی توی خانه باشد. خروس معمولاً مقید بود باشد. این خروس را نصف شب هم شده است گاهی می‌خواست برود، می خواست خاطرش جمع بشود می رفت سر می زد که این جایش خوب است. سردش نشود. سرما نخورد. حالا خودش هم باید یکی مواظب باشد. حالا دنبال آن می رفت. خیلی عصبانی می شدیم. خیلی تحملش برای ما مشکل بود. آقا آخر این کارها را چرا با خودتان می کنید؟

چرا فقط موذی برایش بد بود که دستور بود آن موذی رفع بشود. در غیر موذیش کاری نداشت و پذیرایی آنها را هم حرفی نداشت. حتی این اندازه که پاشود برود تو هوای سرد گوشه حیاط برود، چلوکباب هم باشد ما حاضر نبودیم برویم برداریم بیاوریم بخوریم. ایشان پا می شد برود این را بپوشاند که پوشیدن اینها ممکن است یادتان رفته باشد. آقا خب می پرسیدید. نه من گفتم شاید یادتان رفته باشد. همین اندازه هم به کسی تحمیل نمی خواست بکند.

خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.