با نام خدا و سلام
اینم یکی از اون شعرهای پر مغزی که من هرکار کردم نتونستم حفظش کنم.
چشمه و سنگ
جدا شد یكی چشمه از كوهسار
به ره گشت ناگه به سنگی دچار
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت
كرم كرده راهی ده ای نیكبخت
گران سنگ تیره دل سخت سر
زدش سیلی و گفت : دور ای پسر !
نجنبیدم از سیل زورآزمای
كه ای تو كه پیش تو جنبم ز جای !
نشد چشمه از پاسخ سنگ ، سرد
به كندن در استاد و ابرام كرد
بسی كند و كاوید و كوشش نمود
كز آن سنگ خارا رهی بر گشود
ز كوشش به هر چیز خواهی رسید
به هر چیز خواهی كماهی رسید
برو كارگر باش و امیدوار
كه از یاس جز مرگ ناید به بار
گرت پایداری است در كارها
شود سهل پیش تو دشوارها