• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 6517)
شنبه 10/10/1390 - 20:54 -0 تشکر 410117
گفتگو با خدا

معــبود

ای خدای ای خــــالــق کون مکان

ای تـویی دانـای پیــــــدا و نهــــان

 ای منــــزه صـــاحب بخشـش تویی

پـاسخ هـر حـاجت و پـرسـش تویی 

غیـر تـو هـرگـز خدایی ای کـــریم

نیست معـــبودی به جز تو ای رحیم 

ایمـــنی بخش دل حیـــــــــران مـا

صــــاحب ایـن روح سـرگـردان ما 

خــــالــق نـور و ز آن بـرتــر تـویی

بـر تمــــام کائنــات ســـرور تـوبی

 آنچه بـاشــــد در زمین و آســــمان

می­کنــــد تســــبیح تـو بـا هـر زبان 

دافع رنج و غمــــــی نـامت دواست   

      ای­فرح­بخش ای­جمیل­ذکرت­شفاست

 ایکـه اکنــون حجتت در پـرده است

خوان لطفت هـر طرف گسـترده است 

آتش ســوزان گلســـتان از تـو شــد

عالم امکان نمــــایـان از تـو شـــــد 

آب دریـا بهـــر موســـایت شـکافت

کس بـه کنـــه لایـزالت ره نیـــافت

 ای خـدای کعــبه ای پـروردگـــــار

ای مهیــــــمن ای نعیــــــم پـایـدار ای

پنــــاه بی پنـــــاهـان ای شکیب

کس نبـــــاشـد از عطایت بی نصیب

 ای خجســـته ای امیــــد بی کســان

از حـریم فضـــل خـود مـا را مــران

 مقتــــــدر ای خـالـق هفت آســمان

مـا را از نـار جهنــــــــــم وارهـــان
بهروز -رها

جمعه 30/4/1391 - 16:9 - 0 تشکر 474970

atiyeh74 گفته است :
[quote=atiyeh74;689785;473832]دریای بی انتها

آیه به آیه خوانده ام منطق شیوای تو را

ز آیه ات شنیده ام ارج و بلندای تو را

ثانیه ای وصال تو به جان و دل خریده ام

سند زدم ز حرف خود به پایش امضای تو را

صاحب عزت و کرم چاره گشای مشکلی

چه می شود که بینم آن روی دلارای تو را

هر چه که من پر بزنم بر دل خود سر بزنم

تا که شوم به جست و جو جلوه ی زیبای تورا

ز عشق بر وجود تو قطره ی آبی شده ام

خجل شدم که دیده ام وسعت دریای تو را

چون که توکل بکنم دست به دست من نهی

به دست خود گرفته ام دست توانای تو را

در این سرای بی کسی راهی به من گشوده ای

امید آن که طی کنم راه مصفای تو را

قدم نهاده ام در این،رکاب عاشقان تو

ز شوق آن که بشنوم نغمه ی آوای تو را


شعر:عطیه زالی

عطیه خانوم صداحسنت، سروده تون فوق العاده بود
حس اشعار مولوی رو به انسان میده
بازم منتظر شعرای دلنشین تون هستیم
یا علی

شنبه 31/4/1391 - 11:19 - 0 تشکر 475248

عالی بود
وقتی دلم می گیرد
به خدا می گویم
ممنونم که هستی
بیش از پیش به آغوشت محتاجم

خدای من...خدای تو...چه قدر خداهایمان از هم دورند...وشاید خودمان!
اما عجیب است من نگاهت را خوب می فهمم!!!
شنبه 31/4/1391 - 23:40 - 0 تشکر 475783

در آستانه ‌ی حلول هلال ماه مبارک رمضان، فرا رسیدن موسم هدایت و همدلی را به تمام مؤمنان و منتظران فرج آل محمد (ص) تبریک و تهنیت می‌ ‌گوییم
باز آمدی به بزم باده نوشان شکیبا که دلارام عاشقان شوی.
باز آمدی که دل بری و جان بیاوری و نسیم صبح صفا در گیسوی مهرخان بیفکنی.
چه مهربان یار و چه نیکو انیس و چه زیبا ندیم منی ای اهل غمزه و اغماض، ای ماه بی مثال!
ندیم بدی بودم و ندیده انگاشتی و باز به سراغم آمدی!
دوباره مرا به میهمانی ملکوت می خوانی و شرم، زبان اجابتم بسته است و بغض حسرت از گذشته ی خویش، راه رهایی از نای بی نوایی ام می کاود.

شنبه 31/4/1391 - 23:42 - 0 تشکر 475786

شعر رضا جعفری ››› میخانه دوست



گذشت افطار و هنگام سحر شد
نیامد یارم و خاك به سر شد
نیامد ساقی میخانه دوست
خماری كم نگشت و بیشتر شد
به امیدی كه حتماً خواهد آمد
دو چشمم دوخته بر پای در شد
به پای سرو ناز سر بلندم
سر افتاده‏ام افتاده‏تر شد
نه تنها من ز پا افتاده‏ام، نی
ز هجرانت جدا كوه از كمر شد
اگر آیی چه آهی و چه سنگی
ببین آیینه هم اهل خطر شد
به یاد آفتاب افتاده هر صبح
كه شبنم دامنش یك ذره‏تر شد
شقایق گونه بر دل بود داغی
فراق باغبان داغی دگر شد
به پایت آنقدر انگور می‏ریخت
كه شاخ تاك چشمم بی ثمر شد
نفهمیدم سحر كی آمد و رفت
نیامد یارم و خاكم به سر شد

سه شنبه 3/5/1391 - 3:14 - 0 تشکر 478358

ای خدا غصه نخور از تو فراری نشدم 



بعد از آن حادثه در کفر تو جاری نشدم 



با وجودیکه به حکم تو دلم زخمی شد 



شاکی از آنکه مرا دوست نداری نشدم 



ابر را چوب همین سادگی اش ویران کرد 



منکه ویرانتر از آن ابر بهاری نشدم 



ای خدا غصه نخور باز همین می مانم 



من زمین خورده این ضربه کاری نشدم 



هرکسی خواست تو رااز من جدا سازد دید 



هر چه کردی تو به من از تو فراری نشدم

-----------------

خیلی دلم گرفته

what`s life?life is love.
چهارشنبه 4/5/1391 - 3:31 - 0 تشکر 479446


بخشیدنم برای تو آنقدر راحت است


کز کوره راه عشق تو لغزش برای من


«یک خانه در بهشت» فقط یک بهانه بود


تا درخور حضورِ تو باشد سرای من



من دوست دارم که از تو بگویم به تخته سنگ


تا تکه تکه در دل دریا فرو شود!


دل را دلم به آب نزد، چاره چیست؟ مَد،


بالا بیاید آب، با دلِ من روبرو شود!



نیّت به ارتماس کنم یا به انتحار؟!


دریا برای شُستن این دل، قلیل! نیست؟!


پاکی نه، سرنوشت تو ای دل هلاکت است


آخر جوابگویِ تو فرعون که  نیل نیست!



اما، پُر از هوای قنوتم نموده است


وقتی درون سینه ام از خویش می دمید


من را قنوت زنده نگه داشت بی گمان


چون از قنوط پشت دلم داشت می خمید



اینک ببین، من آمده ام با تمامِ شرم


ای «عشق»، با تمامِ کرم سمتِ من بیا


 یک پای ماجرا منِ بی دست و پاست، پس


تا آبروی عشق را نبرم سمتِ من بیا







يکشنبه 15/5/1391 - 19:33 - 0 تشکر 493004

شعر محمود ژولیده ››› شبستان خدا



ای خدا ای فاتح هر مشكلم
وی همه آرامش جان و دلم
بشنو از دل راز یك بی آبرو
ده مجال گفتگویم، گفتگو
در شب احیا به تو رو كرده‏ام
خویش را با توبه همسو كرده‏ام
گرچه عمری با گنه بنشسته‏ام
گرچه قلب صاحبم بشكسته‏ام
صبر كن، از كیفر من بر حذر
تا كنم در خویش تجدید نظر
بهر تو خود را مهیا می‏كنم
توبه را در خویش احیا می‏كنم
هر كه باید رفت چون فرزند نوح
توبه باید، توبه از نوع نصوح
چونكه امشب بامنیبین زیستم
راضی از عمر گذشته نیستم
بر تو عمری بدگمانی داشتم
بهر شیطان آشیانی داشتم
چون بگیرم آینه در دست خویش
فاش بینم، فاش، روی پست خویش
گرچه دل بد كرده تكفیرش مكن
بنده‏ات برگشته تحقیرش مكن
هركه بر حال خراب خود رسید
پیش از مردن حساب خود رسید
هر كه گیرد آینه در پیش رو
كرده‏های خویش بیند مو به مو
خویش را بیند كه خود با خود چه كرد
تا بداند سخت باید توبه كرد
باید از بگذشته‏ها عبرت گرفت
دست را بر زانوی همت گرفت
حال باید وادی تحلیف رفت
یا علی گفت و سوی تكلیف رفت
سخت باید نفس را بشكست و ماند
عهد و پیمان با شهیدان بست و ماند
همچنان بار شهیدان مبین
مانده انبان یتیمان بر زمین
راه ما راه شهیدان خداست
كیست پرسد ای خدا مهدی كجاست
گرچه دل شرمنده است از روی تو
ای خدا با مهدی آمد سوی تو
نیستم اینك از الطافت جدا
سینه‏ای دارم شبستان خدا
یا حلیم امشب كه من سرگشته‏ام
یا علی گویان سویت بر گشته‏ام

دوشنبه 16/5/1391 - 17:1 - 0 تشکر 494475

شعر ژولیده نیشابوری ››› یار کجاست



آنکه از فرط گنه ناله کند زار کجاست؟
آنکه زاغیار برد شکوه بر یار کجاست
باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک
می زند بانگ منادی که گنه کار کجاست
سفره رنگین و خدا چشم به راه من و توست
تاکه معلوم شود طالب دیدار کجاست
بار عام است خدا را به ضیافت بشتاب
تا نگوئی که در رحمت دادار کجاست
مرغ شب نیمه شب دیده به ره می گوید
سوز دل ساز بود دیده بیدار کجاست
ماه رحمت بود ای ابر خطاپوش ببار
تا نگویند که آن وعده ایثار کجاست
حق به کان کرمش طرفه متاعی دارد
در و دیوار زند داد خریدار کجاست
آن خدائی که رحیم است و کریم است و غفور
گوید ای سوته دلان عاشق دلدار کجاست
من ژولیده به آوای جلی می گویم
آنکه با توبه ستاند سپر نار کجاست

شنبه 21/5/1391 - 20:7 - 0 تشکر 504372

 خـداونـد از نـگاه ملاصـدرا  

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود


خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 18/6/1391 - 16:58 - 0 تشکر 550740

پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان،دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان وساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند : این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خطاست

هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند

با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو وغول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم

در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب وهندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود

...

تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب وآشنا

زود پرسیدم پدر، اینجا کجاست ؟
گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!

گفت : اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد

گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟

گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان وساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...

...

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان وآشناست

دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود

می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک وبی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان درباره ی گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

قیصر امین پور

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.