محرم ماه حزن و اندوه و ماه مصیبت اباعبدالله الحسین(ع) می رسد و بار دیگر شیعیان مولا در اندوهی بزرگ قرار می گیرند.
انشالله معرفت درک این ماه را با عشق به امام حسین(ع) داشته باشیم و در زمره ی عزاداران واقعی قرار بگیریم.
کل آیتم ها 69
الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان
بحر طویل از سید حمیدرضا برقعییادم آمد شب بیچتر و کلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم، آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی، من و آغوش رهایی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی، دلم آرام شد آنگونه که هر قطره باران غزلی بود نوازشگر احساس که میگفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر میروی امشب، چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن و بیا!پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیهها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر، منِ بیتابتر از مرغ مهاجر به کجا میروم اقلیم به اقلیم؛ خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر که سر راه به ناگاه مرا تیشه فرهاد صدا زد: نفسی صبر کن ای مرد مسافر! قسمت میدهم ای دوست! سلام من دلخسته مجنون شده را نیز به شیرین غزلهای خداوند، به معشوق دو عالم برسان.باز دل شور زد آخر به کجا میروی ای دل؟ که چنین مست و رها میروی ای دل؛ مگر امشب به تماشای خدا میروی ای دل؟ نکند باز به آن وادی... مشغول همین فکر و خیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه پراکنده در آن دشت خدایی است.چشم وا کردم و خود را وسط صحن و سرا، عرش خدا، کرب و بلا، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه، یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم، یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم؛ چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم، به خدا رفت قرارم، نه به توصیف چنین منظرهای واژه ندارم. سپس آهسته نشستم و نوشتم (فقط ای اشک امانم بده تا سجده شکری بگذارم) که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدسته باران و اذان آمد و یک گوشه از آن پردهدر شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زد و چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشه معشوق؛ خدایا تو بگو این منم آیا که سرا پا شدهام محو تمنا و تماشا فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا؛ دلم آزاد شد از همهمه دور از همه مدهوش غم و غصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم.
هنگامی که همه یاران و اصحاب آقا امام حسین به شهادت رسیدن، ندای غریبانه آقا بلند شد هل من ناصر ینصرنی آیا کسی هست که مرا یاری دهد؟ این ندا به گوش بانوان حرم رسید، صدای گریه و شیون شون بلند شد.امام آمدکنار خیمه به زینب (س) فرمود فرزند کوچکم علی اصغر بیاور که با او وداع کنم کودک را گرفت و نزد خواهرش ام کلثوم آمد.فرمود خواهرم علی را به تو میسپارم، آخه علی فقط شش ماه داره نیاز به مراقبت داره. ام کلثوم فرمود برادرم مولای من، علی اصغر از تشنگی خیلی بی تابی می کنه رباب هم گفت حسین جان علی امروز شیر همنمی خوره، نمی تونم آرومش کنم.لبهاش از تشنگی خشک شده روی دستم داره پرپر می زنه. بیا این طفل رو بگیر و سیرابش کن. امام علی را گرفت آمد جلوی سپاه دشمن فرمود شما برادر و فرزندان و تمام یاران مرا کشتید تنها همین کودک باقی مانده اگر من به زعم شما گناهکارم. اگر به من رحم نمی کنید، این کودک که گناهی ندارهاین کودک را از من بگکیرد و سیرابش کنید مگر نمی بینید از تشنگی چگون دهانش را باز و بسته می کند. هنوز سخپن امام به پایان نرسیده بود که عمر سعد ملعون به حرمله گفت چرا جواب پسر فاطمه را نمی دی. حرمله ملعون گفت:پدر را نشانه کنم یا پسر را؟ عمر سعد گفت:مگر سپیدی گلوی علی اصغر نمی بینیی. حرمله تیری سه شعبه بر کمان نهاد و گلوی نازک علی اصغر را هدف گرفت. تیر به گلو اصابت کرد امام دست مبارک را به زیر گلوی اصغر گرفت ومشتی از خون را به آسمان پاشید. مصیبت جگرسوز علی اصغر برای امام سخت و جانگداز بود.عزیز دلم علی اصغر چرا آرام شدی؟ چرا با بابا سخن نمی گویی؟ باباجان چگونه به خیمه روم، در حالیکه خواهرانت رقیه و سکینه و مادرت رباب و عمه ات زینب چشم انتظار تواند..........
سبحان جان خیلی خیلی زیبا بود، ممنون.عزاداریهاتون قبول
باز باران با ترانه... میخورد بربام خانه یادم آمد کربلا را، دشت پرشور و بلا را... گردش یک ظهر غمگین، گرم و خونین، لرزش طفلان نالان، زیر تیغ و نیزه ها را، با صدای گریه های کودکانه، وندرین صحرای سوزان، میدود طفلی سه ساله، پر ز ناله، دلشکسته، پای خسته، بازباران...
دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتمروز اول کامدم دستور تا آخر گرفتمبر مشام جان زدم یک قطره از عطر حسینیسبقت از مشک و گلاب و نافه و عنبر گرفتمعالم ذر ذره ای از خاک پای حضرتشاز برای افتخار از حضرت داور گرفتمبر در دروازۀ ساعات یک ساعت نشستمتا سراغ حضرتش از زینب مضطر گرفتمزینبی دیدم چه زینب کاش مداحش بمیردمن ز آه آتشینش پای تا سر در گرفتمسر شکسته دل پر از خون دیده خون آلود اماحالتی دیدم که بر خود حالتی دیگر گرفتمام لیلا رعشه بر اندام دیدم اوفتادهگفت من این رعشه از داغ علی اکبر گرفتمنا گه از بالای نی فرمود شاه تشنه کامانسر براه دوست دادم زندگی از سر گرفتماکبرم کشتند و عون و جعفر وعباس و قاسمتا خودم از تشنگی اب از دم خنجر گرفتمگفت ساعی زین مصیبت از دردربار جانانحظّ ازادی برای اکبر و اصغر گرفتمشعر از مرحوم حاج مرشد چلویی
شعر واقعا زیبا و نغزی بود، حظ کردم استاد
سلام اشعار فوق العاده ای هستند واقعا اجرتون با امام حسین(ع)
این شعر رو چند روز پیش شنیدم به نظرم خیلی زیباستمُردن در این بادیه رؤیاست با حسینراه طواف کعبه از اینجاست با حسینگاهی عطش نشانه سیراب بودن استوقتی دلی به وسعت دریاست با حسینبر نیزه های لشکرِ شهرُ نگاه کنسرهای این قافله بالاست با حسینبا خون خود به قله تاریخ رفته اندزخمِ تمامِ مردم دنیاست با حسینآزادگی به قیمت خون میشود شبیاین آخرین وسوسه ماست با حسینوقتی دلی به وسعت دریاست با حسین
با نظرتون موافقم، شعر خیلی زیباییه.