حضرت علی اكبر ستون خیمه های ابی عبدالله بود.
روز عاشورا بعد از اینكه اصحاب آقا امام حسین به شهادت رسیدن،اولین نفر از بنی هاشم حضرت علی اكبر بود كه اومد نزد بابا سلام كرد و بوسه ای
بر دست بابا نهاد. اجازه میدان گرفت. امام فرمود برو ولی اول با اهل حرم خداحافظی كن. علی اومد میون حرم تا مهیای رفتن بشه.اهل حرم به دورش
حلقه زدن.نرو علی جان مارو تنها نذار. آقا علی اكبر فرمودن مگر صدای غربت بابایم را نمی شنوید.به سوی میدان نبرد حركت كرد. آنقدر قدرت نشان
داد و جنگید كه همه دشمن از ترس فرار كردند.
گویی رسول خدا در میدان بود.بعد از مبارزه ای شایسته،وقتی به سوی پدر برمی گشت،كسی از دشمن به دنبالش نبود. صدا زد یا ابا العطش و از
پدر طلب آب كرد. ابی عبدالله فرمود پسرم دلبندم زبانت را بیرون بیاور. زبان مبارك خود بر زبان علی گذاشت.گفت پسرم من از تو تشنه ترم.به زودی
از دست جدت سیراب خواهی شد.علی اكبر مجدد به میدان بازگشت. دشمن كه توان رویایی با علی را نداشت به صورت گروهی محاصره اش كردند.
ضربات تیر و خنجر یكی پس از دیگری بر بدن مباركش فرود آمد.چند لحظه گذشت ناگهان صدا آمد بابا خداحافظ كه من هم رفتم. ابی عبدالله با
شتاب خود را به بالین پسر رساند. دشمن را فراری داد.پسرش را كه خیلی دوست می داشت قطعه قطعه و خون آلود روی زمین مشاهده كرد. سر فرزند را به زانو گرفت. صورت به صورت علی گذاشت، بلند بلند گریه كرد. همه شهدا را خودش به خیمه ها می آورد. ولی این بار طاقت نداشت. صدا زد
جوانان بنی هاشم بیائید، علی را بر در خیمه رسانید. خدا داند حسین طاقت ندارد. علی را بر در خیمه رساند.