• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن مهدویت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
مهدویت (بازدید: 6261)
دوشنبه 30/8/1390 - 19:22 -0 تشکر 390825
هر روز با داستانی از اماممان(عج)

بنام خدای خوبم
سلام
 
خوش آن روزى كه برخیزد، ز كعبه بانگ جاء الحقّ                        خوش آن روزى كه برگیرد، حجاب از چهره زیبا
 
 

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
شنبه 28/5/1391 - 5:21 - 0 تشکر 517288

همراهان همیشگی امام زمان(عج)


امام زمان

 چنان كه می‌دانیم خداوند متعال، فیّاض علی الإطلاق است، اگر مقتضی افاضه، موجود باشد، او در عطا و فیض بخشیدن بخل روا نمی‌دارد.


حضرت ولیّ‌عصر(عج) نیز مظهر صفات علیای خداوند هستند، بنابراین خداوند فیّاض بالذّات است و ایشان فیّاض بالعرض. از این رو، اگر کسی مقدّمات تشرّف را به گونة صحیح فراهم سازد، آن حضرت افاضه می‌کنند و او را به این مرتبه نایل می‌سازند؛ چه منع فیض از کسی که لایق آن است، قبیح است و قبیح بر خداوند متعال و خلیفة او روا نیست.


ازین روست که بزرگان بر این مطلب اتّفاق دارند که اگر شرایط تشرّف حاصل شود، خود حضرت عنایت می‌کنند و فرد لایق را به محضر خود می‌پذیرند.


مفاد آنچه گذشت گویا بر زبان خود آن حضرت نیز جاری شده است. به این حکایت توجّه فرمایید:


در «نجف اشرف»، رسم بر آن بود که اگر کسی از دوران تحصیل رسمی فارغ می‌شد و می‌خواست به وطن خود مراجعت کند، یک‌سالی به درس اخلاق می‌نشست و در صفای باطن می‌کوشید؛ چه، پیش از این، علما بر این نکته اتّفاق داشتند که اگر کسی بدون آنکه صفای نفس را به دست آورد در تحصیل اصطلاحات علمی بکوشد، نه تنها نمی‌تواند برای جامعة خود مفید باشد، که چه بسا زیان‌هایی نیز به آن وارد سازد. ازین رو گذشته از تذهیب نفس در طول دوران تحصیل، همواره فارغ‌التّحصیلان را بر آن می‌داشتند که پیش از ورود به عرصة اجتماع و به دست گرفتن مناصب اجتماعی، دوره‌ای از علم اخلاق را بیاموزند و زیر نظر استاد فن، مراتب کمال را طی نمایند.


سال‌ها پیش از این، یکی از فضلای نجف اشرف چون می‌خواست به شهر خود مراجعت کند و به خدمات علمی، اجتماعی بپردازد، با خود اندیشید که به جای آنکه یک سال به درس اخلاق بنشیند، به محضر حضرت ولیّ‌عصر(عج) بار یابد و از ایشان تقاضا کند که او را با نظر مهدویِ خویش، از چاه نفس خارج و به مراتب معرفت واصل نمایند. آن فاضل، گذشته از علوم رسمیِ حوزوی، از دانش رمل و جفر نیز آگاه بود. از این رو به محاسبه پرداخت و براساس قواعد علم جفر، دریافت که آن حضرت هم‌اکنون در «حرم سیّدالشّهدا(علیه السلام)» در کنار در معروف به «درب حضرت علی‌اکبر(علیه السلام)» نشسته‌اند. از این رو با عجله لباس بر تن کرد و به حرم مشرّف شد. امّا در کنار در مردی قفل‌ساز را دید که نشسته است و با مردی دیگر صحبت می‌کند؛ آن مرد فاضل با تعجّب به این صحنه نگریست و با خود اندیشید که: مگر ممکن است حضرت ولیّ‌عصر(علیه السلام) در کنار مردی قفل‌ساز بنشینند و با او صحبت کنند؟، از این رو در صحّت محاسبات خود تردید کرد و ناکام به خانه بازگشت.



اگر کسی ادّعای تشرّف به محضر آن حضرت کرد، وظیفة شرعی همة مسلمانان است که او را تکذیب کنند و از این سخنان باز دارند. آنچه امروزه در جامعة ما شایع شده که هر از چندگاه، گروهی خیال‌پرداز و گروهی دیگر که مفاهیم مذهبی را وسیلة اشتهار خود کرده‌اند، امروزه در کارند تا مردم را به جای آنکه به سوی آن حضرت بخوانند، به بهانة تشرّف و حتّی ارتباط دائمی، قلوب مردم را به سوی خود جذب کنند


فردای آن روز، باز براساس قواعد جفر دریافت که حضرت در کنار همان در نشسته‌اند. پس با عجله به همان مکان شتافت و با تعجّب، باز مرد قفل‌ساز را در کنار مردی دیگر مشاهده کرد؛ امّا اندیشة دیروزین باز او را به بازگشت وا داشت و او نامراد به خانه مراجعت کرد.


فردای آن روز، برای سومین مرتبه دست به دانش جفر برد و نتیجه را همچون دو روز نخستین یافت؛ عجیب آنکه چون به صحن مطهّر مشرّف شد همان صحنة روزهای گذشته را دریافت؛ مرد قفل‌ساز به همراه مردی دیگر نشسته و با هم صحبت می‌کنند.


فاضل ما در این مرتبه یقین کرد که آن مرد دومین خود حضرت ولیّ‌عصر(عج) هستند، از این رو به سوی ایشان شتافت و چون به محضر ایشان رسید آن حضرت برخاستند و فرمودند: «تو خودت را اصلاح کن من خودم به ملاقاتت می‌آیم!» و پس از ادای این جمله غایب شدند.


مرد فاضل با تعجّب از آن قفل‌ساز پرسید: این آقا که با تو صحبت می‌کردند، کیستند؟ و قفل‌ساز پاسخ داد: من ایشان را نمی‌شناسم، امّا مرد بسیار ملّایی است و چیزهایی که هیچ کس بلد نیست را بلد است! مثلاً می‌گوید: جدّم اباعبدالله الحسین(علیه السلام) در این نقطه از اسب بر زمین فرو افتادند؛ حضرت علی اکبر(علیه السلام) در این نقطه به شهادت رسیدند، گویا این آقا در آن زمان در واقعة کربلا حاضر بوده‌اند که این ‌چنین دقایق و مشخّصات آن روز را بیان می‌کنند. به هر حال مصاحبت با ایشان بسیار لذّت‌بخش است و من از نکات ایشان بسیار لذّت می‌برم.


فاضل ما از او پرسید: چه مدّت است که با این آقا دوستی پیدا کرده‌ای؟


پاسخ شنید: دو ماهی است که این آقا به سراغ من آمده و هر روز یکدیگر را در این مکان ملاقات می‌کنیم.


آن مرد دانشمند، پس از این ماجرا به تهذیب نفس پرداخت و دریافت که نخست می‌باید مقدّمات تشرّف را حاصل کرد تا پس از آن، خود آن حضرت عنایت کنند و فرد را به حضور خویش بپذیرند.



شیعه

علاقة حضرت به شیعیان



گفتیم که حضرت ولیّ‌عصر(عج) فیّاض بالعرض هستند و اگر شرایط تشرّف در کسی فراهم شود، ایشان بخل نمی‌ورزند و فرد لایق را به حضور می‌پذیرند. گذشته از این، ایشان علاقة خاصّی به شیعیان خود دارند و از این رو، خود در پیِ ملاقات اولیای خویشند؛ چه دیدیم که وظیفة آن حضرت در دوران غیبت و نیز ظهور، رساندن موجودات به کمال لایق خود است؛ اگر موجودی آن چنان مراتب کمال را طی کند که گذر از مراتب بعدی منوط به تشرّف به محضر ایشان باشد، وظیفة آن حضرت اقتضا می‌کند که او را به حضور بپذیرند و در وادی کمال راهنمای او باشند.


علاقة آن حضرت به شیعیان که در مسیر تکامل گام برمی‌دارند، به گونه‌ای است که خود طالب ملاقات اینانند؛ چه هیچ امری همچون تکامل انسان‌ها نمی‌تواند آن حضرت را شادمان سازد.




برخورد با مدّعیان تشرّف و ارتباط


با این همه امّا اگر کسی ادّعای تشرّف به محضر آن حضرت کرد، وظیفة شرعی همة مسلمانان است که او را تکذیب کنند و از این سخنان باز دارند. آنچه امروزه در جامعة ما شایع شده که هر از چندگاه، گروهی خیال‌پرداز و گروهی دیگر که مفاهیم مذهبی را وسیلة اشتهار خود کرده‌اند، امروزه در کارند تا مردم را به جای آنکه به سوی آن حضرت بخوانند، به بهانة تشرّف و حتّی ارتباط دائمی، قلوب مردم را به سوی خود جذب کنند.



سال‌ها پیش از این، یکی از فضلای نجف اشرف چون می‌خواست به شهر خود مراجعت کند و به خدمات علمی، اجتماعی بپردازد، با خود اندیشید که به جای آنکه یک سال به درس اخلاق بنشیند، به محضر حضرت ولیّ‌عصر(عج) بار یابد و از ایشان تقاضا کند که او را با نظر مهدویِ خویش، از چاه نفس خارج و به مراتب معرفت واصل نمایند


کسانی که همیشه در محضر آن حضرتند


گذشته از همه اینها امّا، می‌خواهیم به نکته‌ای دیگر اشاره کنیم؛ و آن اینکه بسیاری از کسانی که ادّعای تشرّف به محضر آن حضرت را داشته‌اند و گاه‌گاه واقعاً از فیض آن حضرت نیز برخوردار شده‌اند، نه [خود] ایشان، بلکه یکی از یاران خاصّ ایشان را زیارت کرده‌اند؛ چه، همواره پنج گروه از اولیا در محضر آن ولیّ مطلق به سر می‌برند و در خدمت ایشان از جان و دل می‌کوشند. اینان اوتاد، نجبا، نقبا، رجال‌الغیب و صلحا هستند که اگرچه از جنس دیگر مردمانند، امّا به مراتبی از تهذیب نفس و جلای باطن نایل شده‌اند که می‌توانند در محضر آن حضرت به سر برند. خلاصه آنکه غیر از طبقة صلحا، گویا بقیة این طبقات دارای تشرّف اختیاری هستند و می‌توانند در هر لحظه‌ای که طلب کنند، به محضر ایشان بار یابند.


اگرچه شماره اینان به درستی بر ما معلوم نیست، امّا گویا جمعیّت حاضر در محضر آن حضرت، بیش از پانصد نفر هستند. اینان دائماً تحت فرمان آن حضرتند و حوائج شیعیان و محبّان ایشان را به فرمان آن حضرت روا می‌دارند؛ از این روست که شماری از کسانی که ادّعای تشرّف به محضر آن حضرت را دارند، هر چند واقعاً مورد نظر و فیض خاصّ آن حضرت واقع شده‌اند، امّا نه خود ایشان که یکی از یاران خاصّ ایشان را زیارت کرده‌اند؛


یاران آن حضرت و به ویژه طبقة رجال الغیب، همواره به امر آن حضرت در میان مردم رفت و آمد می‌کنند و حوائج آنان را برطرف می‌سازند. بدین ترتیب، اگر کسی با یکی از مردان الهی روبه‌رو شد که پس از انجام حوائج مادّی و معنوی او، از دیده نهان گشت، نباید بپندارد که خود آن حضرت را دیده است؛ چه بسا یکی از یاران خاصّ آن حضرت را که سر در فرمان ایشان دارند، دیده است.



پی‌نوشت‌ها:


برگرفته از: آب حیات؛ مجموعة سخنرانی‌های حضرت آیت‌الله ناصری، صص 352-359.

what`s life?life is love.
شنبه 28/5/1391 - 5:22 - 0 تشکر 517290

توسل حاج ملاعلى تهرانى در سرداب غیبت


محدث نورى(ره) فرمود: عـالـم عـامـل، حاج ملاعلى تهرانى، مجاور نجف اشرف بود و اكثر سال‌ها به زیارت ائمه سامرا علیهماالسلام مـشرف شده، انس عجیبى به سرداب مطهر داشت .


ایشان از آن مكان استمداد فیوضات مىكرد و امید داشت در آن جا به مقامات عالیه دست پیدا كند.


از جمله مطالبش این كه مىفرمود: "هیچ وقتى نشد كه زیارتى كنم و كرامتى نبینم."


در ایـام مـجـاورت مـن، ده مـرتبه به سامرا مشرف شد و در منزل ما، مستقر شد، ولى آنچه را كه مـىدیـد، پـنـهـان مـىكرد و اصرار داشت كه مخفى نماید و بلكه سایر عبادات خود را هم مخفى مىكرد.


روزى به ایشان التماس كردم كه از آنچه دیده، چیزى بگوید.


فـرمـود: مـكـرر اتفاق افتاده كه در شب‌هاى تاریك، زمانى كه همه مردم در خواب و صداى حس و حركتى از كسى نبوده، به سرداب مطهر مشرف مىشدم .


كنار سرداب، پیش از ورود و پایین رفتن از پـلـه‌ها، نورى را مىدیدم كه از سرداب غیبت بر دیوار و دهلیز اول مىتابد و حركت مىكند و از مـحـلـى بـه محل دیگر مىرود، مثل این كه در دست كسى شمعى باشد و از مكانى به مكان دیگر حـركـت مـىكـنـد و پرتو آن نور در این جا متحرك مىشود.


پایین مىروم و داخل سرداب مطهر مىشوم نه كسى را در آن جا مىبینم و نه چراغى مشاهده مىكنم .


مرحوم حاج ملاعلى تهرانى در همین اواخر، كه آن جا مشرف بود، آثار استسقاء در ایشان پیدا شد و خـیـلى از آن صدمه مىدید، لذا به سرداب مطهر مشرف شد.


بعدا فرمود: امشب شفاى عوامانه‌اى گـرفـتـم، یعنى به سرداب مطهر رفته و در آن گوشه نشستم بعد هم پاهاى خود را به قصد شفا داخـل چـاهى كه عوام آن را چاه غیبت مىگویند، كردم و خود را آویزان نمودم .


طولى نكشید كه مرض تماما رفع شد.


آن مـرحوم تصمیم داشت در سامرا بماند، ولى پس از مراجعت به نجف اشرف، نزدیكان مانع شدند.


در آن جا دوباره مرض عود كرد و در آخر ماه صفر سال 1290 از دنیا رفت.


منبع:


كتاب العبقرى الحسان که داراى پنج بخش است كه جلد اول آن سه بخش و جلد دوم دو بخش است. مطالب ارائه شده مربوط به جلد اول، بخش دوم (المسك الاذفر) و جـلـد دوم، بـخـش اول (الـیـاقوت الاحمر) مىباشد.

what`s life?life is love.
شنبه 28/5/1391 - 5:22 - 0 تشکر 517291

دیدار یار


امام زمان

از سختی‌ها و تلخی‌ها دوره غیبت، دوری شیعیان از مولای خود و محروم ماندن از دیدار جمال آن یوسف بی همتاست. با شروع روزگار غیبت، منتظران ظهور، پیوسته در حسرت تماشای آن سرو بلند فضیلت سوخته‌اند و آه فراق از دل كشیده اند! البته در دوران غیبت صغری، شیعیان به وسیله نائبان خاص با امام عصر(عج) ارتباط داشتند و بعضی از آنها به فیض حضور آن بزرگوار رسیدند چنان كه در این باره روایات فراوانی وجود دارد ولی در دوره غیبت كبری كه روزگار غیبت كامل امام است، رابطه یاد شده قطع گردید و امكان شرفیابی به محضر آن حضرت به شكل معمول و از طریق افرادی خاص، منتفی شد.


با این حال بسیاری از علما معتقدند كه در این زمان نیز، ملاقات با آن ماه منیر امكان دارد و بارها اتّفاق افتاده است. حكایت شرفیابی بزرگانی چون علامه بحرالعلوم، مقدس اردبیلی، سیدبن‌طاووس و مانند آنها معروف و مشهور است و در كتاب‌های بزرگان علما نقل گردیده است.(1)


امّا لازم است كه درباره بحث ملاقات با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به نكات زیر توجه شود:


نكته اول اینكه، ملاقات با امام مهدی(عج) گاهی در حالت اضطرار و درماندگی افراد روی می‌دهد و گاهی در حالت عادی و به دور از اضطرار. به بیان روشن‌تر گاهی ملاقات‌ها برای دستگیری امام(عج) از اشخاصی است كه در وضعیتی گرفتار شده‌اند و احساس تنهایی و بی كسی به آنها دست داده است مثل جریان ملاقات بسیاری از افراد كه در مكان‌های مختلف مانند سفر خانه خدا، راه را گم كرده‌اند و امام(عج) و یا یكی از اصحاب آن حضرت، آنها را از سرگردانی نجات داده است و اكثر ملاقات‌ها از همین قبیل است.


ولی در مواردی ملاقات‌ها در غیر حالت اضطرار بوده است و ملاقات كننده به جهت مقام معنوی ویژه‌ای كه داشته به حضور امام(عج) شرفیاب شده است.



جریان ملاقات تنها در صورتی ممكن است كه امام عصر(عج) مصلحت را در وقوع آن ببیند. بنابراین هرگاه با وجود همه شور و اشتیاق یك عاشق و تلاش او برای شرفیابی به محضر امام، ملاقاتی دست ندهد نباید گرفتار یأس و ناامیدی گردد و این را نشانه نبود لطف و عنایت امام بداند همانگونه كه آن كس كه به فیض ملاقات با آن بزرگوار نائل شد، این دیدار نشانه آن نیست كه در تقوا و فضیلت به كمال رسیده است


با توجه به نكته فوق باید توجه داشت كه ادّعای ملاقات و دیدار آن حضرت از هر كسی پذیرفته نیست.


نكته دوم اینكه، در طول مدت غیبت كبری و به ویژه در زمان ما، افرادی با ادّعای ملاقات امام زمان(عج) در پی جمع كردن مردم و كسب نام و نانی برای خود بوده‌اند و از این راه بسیاری را به گمراهی و انحراف در عقیده و عمل كشانیده اند؛ با توصیه خواندن بعضی دعاها و انجام برخی اعمال كه بسیاری از آنها هیچ اصل و اساسی ندارد و با دعوت از مشتاقان دیدار، برای شركت در جلسه هایی كه محتوای قابل قبولی ندارد، وعده دیدار حجّت خدا را می‌دهند و بدینگونه امر ملاقات با آن امام غایب را كاری سهل و در دسترسِ همگان جلوه می‌دهند در حالی كه بدون تردید آن حضرت بر طبق اراده پروردگار در غیبت كامل قرار گرفته است و جز برای افرادی انگشت شمار كه تنها راه نجات آنها عنایت مستقیم آن مظهر لطف الهی است رخ نمی‌نماید.


و نكته سوم اینكه جریان ملاقات تنها در صورتی ممكن است كه امام عصر(عج) مصلحت را در وقوع آن ببیند. بنابراین هرگاه با وجود همه شور و اشتیاق یك عاشق و تلاش او برای شرفیابی به محضر امام، ملاقاتی دست ندهد نباید گرفتار یأس و ناامیدی گردد و این را نشانه نبود لطف و عنایت امام بداند همانگونه كه آن كس كه به فیض ملاقات با آن بزرگوار نائل شد، این دیدار نشانه آن نیست كه در تقوا و فضیلت به كمال رسیده است.


جان سخن اینكه اگر چه دیدن جمال نورانی امام عصر و سخن گفتن با آن محبوب دلها سعادتی بزرگ است امّا امامان ما و به ویژه حضرت ولی عصر(عج) از شیعیان نخواسته‌اند كه در پی دیدار امام زمان خود باشند و برای رسیدن به این مقصود، چلّه نشینی كرده و یا بیابان گردی پیشه كنند؛ بلكه در كلمات پیشوایان معصوم(علیهم السلام) سفارش فراوان شده است كه شیعیان پیوسته به یاد آن حضرت بوده و برای فرج او دعا كنند و در جلب رضای او در گفتار و كردار بكوشند و در راستای اهداف بزرگ او قدم بر دارند تا هر چه زودتر زمینه ظهور آن امید بشریت فراهم گردد و عالم از فیض مستقیم او بهره مند شود.




امام زمان

امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خود می‌فرماید:


برای تعجیل فرج، بسیار دعا كنید كه همان فرج شماست.(2)


در اینجا مناسب است جریان شیرین ملاقات مرحوم حاج علی بغدادی را كه از خوبان روزگار خویش بوده است نقل كنیم ولی به جهت رعایت اختصار به بیان نكات مهم آن اكتفا می‌كنیم:


آن مرد شایسته و با تقوا، همیشه از بغداد به كاظمین می‌رفت و دو امام بزرگوار حضرت جواد و حضرت كاظم(علیهما السلام) را زیارت می‌كرد. او می‌گوید: مقداری خُمس و حقوق مالی برعهده ام بود. به همین جهت به نجف اشرف رفتم و بیست تومان از آن را به عالم فقیه و پارسا شیخ انصاری; و بیست تومان آن را هم به عالم فقیه شیخ محمد حسین كاظمی; و بیست تومان هم به آیت الله شیخ محمد حسن شروقی; دادم و تصمیم گرفتم كه بیست تومان دیگر بدهی خود را پس از بازگشت به بغداد به آیة الله آل یاسین; بپردازم. روز پنج شنبه به بغداد بازگشتم. نخست به سوی كاظمین رفتم و دو امام بزرگوار را زیارت كردم. پس از آن به منزل آیة الله آل یاسین رفتم و بخشی از باقی مانده بدهی شرعی خود را به او تقدیم كردم و از او اجازه گرفتم كه باقی مانده آن را به تدریج به او یا كسی كه او را مستحق بدانم بپردازم. ایشان اصرار كرد كه نزد او بمانم اما به خاطر كارهای ضروری، عذر خواهی كرده و خداحافظی كردم و به سوی بغداد حركت كردم. وقتی یك سوم راه را رفته بودم با سید بزرگوار و با وقاری روبرو شدم. او عمامه‌ای سبز بر سر داشت و بر گونه اش خالی مشكی آشكار بود و برای زیارت به سوی كاظمین می‌رفت. نزدیك من آمد و سلام كرد و به گرمی با من دست داد و مرا در آغوش كشید و به سینه چسبانید و به من خوش آمد گفت و فرمود: خیر است، كجا می‌روی؟


گفتم: زیارت كرده و اینك عازم بغداد هستم. گفت، شب جمعه است برگرد به كاظمین (و امشب را در آنجا بمان) ! گفتم: نمی‌توانم! گفت، می‌توانی، برگرد تا گواهی دهم كه از دوستان جدّم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و از دوستانِ ما هستی و شیخ نیز گواهی می‌دهد. خداوند می‌فرماید: «وَاسْتَشْهِدُوا شَهیدَین» (3) = دو نفر را شاهد بگیرید.


حاج علی بغدادی می‌گوید: من پیش از این از آیة الله آل یاسین خواسته بودم كه برای من سندی بنویسد و در آن گواهی كند كه من از شیعیان و دوستداران اهل‌بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هستم تا آن نامه را در كفن خویش قرار دهم. از سید پرسیدم: از كجا مرا شناختی و چگونه این گواهی را می‌دهی؟! فرمود: چگونه انسان كسی را كه حق او را به طور كامل می‌دهد نمی‌شناسد؟! گفتم: كدام حقّ؟! فرمود: همان حقوقی كه به وكیل من دادی. گفتم: وكیل شما كیست؟ فرمود: شیخ محمد حسن! گفتم: آیا او وكیل شماست؟ فرمود: آری.


از گفتار او شگفت زده شدم. فكر كردم میان من و او، دوستی دیرینه‌ای است كه من فراموش كرده ام زیرا در برخورد اول مرا به نام صدا زد! و گمان كردم از من توقع دارد كه مبلغی از آن خمس كه بر عهده دارم بدان جهت كه از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است به او تقدیم كنم. بنابراین گفتم: از حقوق شما فرزندان پیامبر مقداری نزد من هست و اجازه گرفته ام كه آن را مصرف كنم. تبسم كرد و گفت: آری! مقداری از حقوق ما را به وكلای ما در نجف پرداختی. پرسیدم: آیا این كارم پذیرفته درگاه خداست؟ فرمود: آری!



ملاقات با امام مهدی(عج) گاهی در حالت اضطرار و درماندگی افراد روی می‌دهد و گاهی در حالت عادی و به دور از اضطرار. به بیان روشن‌تر گاهی ملاقات‌ها برای دستگیری امام(عج) از اشخاصی است كه در وضعیتی گرفتار شده‌اند و احساس تنهایی و بی كسی به آنها دست داده است مثل جریان ملاقات بسیاری از افراد كه در مكان‌های مختلف مانند سفر خانه خدا، راه را گم كرده‌اند و امام(عج) و یا یكی از اصحاب آن حضرت، آنها را از سرگردانی نجات داده است و اكثر ملاقات‌ها از همین قبیل است


به خود آمدم كه چگونه این سید، بزرگترین علمای عصر را، وكیل خود می‌خواند. اما بار دیگر دچار غفلت شدم و موضوع را فراموش كردم!


گفتم: سرورم! آیا درست است كه می‌گویند: هر كس در شب جمعه امام حسین علیه السلام را زیارت كند {از عذاب خدا} در امان خواهد بود. گفت: آری! و در همان حال دیدگانش پر از اشك شد و گریست. چیزی نگذشت كه دیدم در حرم مطهر كاظمین(علیه السلام) هستیم بی آنكه از خیابان‌ها و راه هایی كه به حرم می‌رسد، عبور كرده باشیم. كنار در ورودی ایستادیم. گفت: زیارت بخوان! گفتم: سرورم من نمی‌توانم خوب بخوانم. گفت: آیا من بخوانم تا با من زیارت كنی؟ گفتم: آری!


او شروع كرد و بر پیامبر و یك یك امامان(علیهم السلام) سلام گفت و پس از نام مبارك امام‌عسكری علیه السلام رو به من كرد و گفت: آیا امام زمانت را می‌شناسی؟ گفتم: چگونه نمی‌شناسم؟! فرمود: پس بر او سلام كن! گفتم، «اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا حُجَّةَ اللّه یا صاحِبَ الزَّمان یابْنَ الْحَسن!« تبسم كرد و فرمود: «عَلَیكَ السَّلام وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ». پس وارد حرم شدیم و ضریح را بوسیدیم. فرمود: زیارت بخوان. گفتم: سرورم، نمی‌توانم خوب بخوانم. فرمود: آیا برایت بخوانم؟ گفتم: آری! او زیارت مشهور به «امین اللّه» را خواند و آنگاه فرمود: آیا جدّم حسین(علیه السلام) را زیارت می‌كنی؟ گفتم: آری امشب شب جمعه و شب زیارتی امام حسین علیه السلام است. او زیارت مشهور امام حسین علیه السلام را خواند. هنگام نماز مغرب شد به من فرمود تا نماز را به جماعت بخوانم. پس از نماز آن بزرگوار از نظرم ناپدید شد و هر چه جستجو كردم او را ندیدم!!


تازه به خود آمدم و به یاد آوردم كه سید مرا با نام و نشان صدا زد. خواست كه به كاظمین برگردم و با اینكه نمی‌خواستم بازگشتم. فقهای بزرگ را وكیل خود خواند و سرانجام نیز به صورت ناگهانی پنهان شد. پس از این اندیشه دریافتم كه آن حضرت امام عصر(علیه السلام) بوده است و دریغا كه دیر او را شناختم.(4)



پی نوشت:


[1]. ر.ك: جنّة المأوى و النّجم الثاقب، محدث نورى.


[2]. كمال الدین، ج 2، باب 45، ح 4، ص 239.


[3]. سوره بقره، آیه 282.


[4]. بحارالانوار، ج 53، ص 315 و النجم الثاقب، داستان 31.

what`s life?life is love.
شنبه 28/5/1391 - 5:22 - 0 تشکر 517292

تشرف شیخ علی حلاوی


امام زمان

خطیب دانشمند وعالم پرهیزکار، مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی، اعلی الله مقامه، در جلد دوم کتاب (عبقری الحسان) از عالم ربانی، مرحوم حجة الاسلام آقای سید علی اکبر موسوی خوئی رضوان الله تعالى علیه، والد معظم مرجع عالیقدر شیعه زعیم حوزه ى علمیه، آیة الله العظمی آقای حاج سید ابوالقاسم خوئی، مدظله العالی، نقل کرده که فرمودند: (زمانی از نجف اشرف، برای انجام کاری به حله ى سیفیه رفتم، هنگام عبور از میان بازار آن شهر، چشمم به قبه ى مسجد مانندی افتاد که بر سر درب آن زیارت کوتاهی از حضرت صاحب الزمان وخلیفة الرحمان علیه السلام بود وبالای درب آن نوشته شده بود: (هذا مقام صاحب الزمان).


مردم آن سامان از دور ونزدیک، به این مکان جنت نشان به زیارت می آمدند و دعا وتضرع وزاری کرده، توسل به ساحت قدس باری می جستند، من از اهالی حله، علت نامگذاری آن مکان را به (مقام صاحب الزمان) جویا شدم، همگی به اتفاق آراء گفتند: این مکان، خانه ى یکی از اهل علم اینجا به نام شیخ علی بوده که مردی بسیار زاهد و عابد و با تقوی بوده وهمیشه در انتظار ظهور حضرت مهدی علیه السلام به سر می برده است.


او پیوسته نسبت به امام زمان علیه السلام عتاب وخطاب می کرد ومی گفت این غیبت از انظار در این زمان، برای چیست، در حالی که مخلصین شما در شهرها واقطار عالم، همچون برگ درختان وقطره های باران فراوانند، در همین شهر خودمان، شیفتگان ودوستان شما بیش از هزار نفرند، پس چرا ظهور نمی فرمائی تا دنیا را پر از قسط وعدل نمائی.


روزی شیخ علی با همان حال، سر به بیابان نهاد وهمین سخنان را آغاز کرد وعتاب وخطاب به حضرت حجت علیه السلام نمود که ناگهان دید شخصی در هیئت عربی بدوی نزد او است، به او فرمود: جناب شیخ، این همه عتابها وخطابها به که می نمائی؟! عرض کرد: خطابم به حجت وقت وامام زمان، علیه السلام است که با وجود این همه مخلص وارادتمندی که در این عصر دارد که فقط بیش از هزار نفر آنان در حله هستند وبا این ظلم وجوری که عالم را فراگرفته، چرا ظهور نمی کند؟!


آقا فرمودند: ای شیخ، صاحب الزمان من هستم وبا من این همه خطاب وعتاب مکن که مطلب این گونه نیست که تو فکر کرده ای، اگر سیصد وسیزده نفر اصحاب من موجود بودند، ظاهر می شدم، در شهر حله که می گوئی بیش از هزار نفر مخلص واقعی دارم، ز تو وفلان شخص قصاب، کس دوست با اخلاق من نیست، حال اگر می خواهی واقع برایت مکشوف وروشن شود، برو مخلصین مرا که می شناسی در شب جمعه، به منزلت دعوت کن ودر صحن حیاط، مجلسی آماده ساز، فلان قصاب را هم دعوت کن ودو بزغاله روی بام خانه ات ببند، آنگاه منتظر ورود من باش تا حاضر شوم و واقع امر را به تو بفهمانم وآگاهت کنم که اشتباه نموده ای.


چون فرمایشات حضرت به پایان رسید، از نظر شیخ غائب شدند.



شب جمعه ى موعود فرا رسید، مرد قصاب با آن چهل نفر برگزیده از میان دوستان مدعی اخلاص به حضرت ولی عصر علیه السلام، به خانه ى شیخ علی حلاوی آمدند، در صحن حیاط نشستند، همه با وضو، رو به قبله، مشغول ذکر وصلوات ودعا بودند ودر انتظار قدوم قائم منتظر علیه السلام لحظه شماری می کردند، شیخ علی حلاوی نیز طبق فرمان حضرت، قبلا دو بزغاله را روی پشت بام بسته بود وخود در صحن حیاط، در حضور مهمانان، تشریف فرمائی مولی را انتظار می کشید


شیخ علی حلاوی، مسرور از این ماجرا، با خوشحالی فراوان به حله برگشت، نزد آن قصاب رفت، فضیه را با او در میان گذاشت و به کمک یکدیگر، چهل نفر از بین دوستان حضرت صاحب الزمان علیه السلام که همگی از اخیار و ابرار ومنتظران حقیقی حجت غائب سلام الله علیه می پنداشتند، انتخاب کرده و دعوت نمودند که در شب جمعه به منزل وی بیایند تا به شرف لقاء امام عصر علیه السلام مشرف شوند.


شب جمعه ى موعود فرا رسید، مرد قصاب با آن چهل نفر برگزیده از میان دوستان مدعی اخلاص به حضرت ولی عصر علیه السلام، به خانه ى شیخ علی حلاوی آمدند، در صحن حیاط نشستند، همه با وضو، رو به قبله، مشغول ذکر وصلوات ودعا بودند ودر انتظار قدوم قائم منتظر علیه السلام لحظه شماری می کردند، شیخ علی حلاوی نیز طبق فرمان حضرت، قبلا دو بزغاله را روی پشت بام بسته بود وخود در صحن حیاط، در حضور مهمانان، تشریف فرمائی مولی را انتظار می کشید.


چون پاسی از شب گذشته، بناگاه همگی دیدند نور با عظمت ودرخشانی که به مراتب از خورشید وماه درخشنده تر بود در آسمان ظاهر شد وتمام آفاق را روشن ساخت، سپس آن نور، به طرف خانه ى شیخ علی آمد تا آنکه بر پشت بام منزل، قرار گرفت وفرود آمد، دقایقی بیش نگذشت که صدائی از پشت بام، آن مرد قصاب را فراخواند، مرد قصاب امتثال امر کرد، برخاست و روی بام رفت، خدمت حضرت مولی علیه السلام شرفیاب شد وبه فیض ملاقات رسید، پس از چند لحظه، امام به او فرمودند: یکی از این دو بزغاله را نزدیک ناودان ببر وذبح کن، به طوری که تمام خونش از ناودان سرازیر گردد ودر صحن خانه جاری شود، مرد قصاب، فرمان آن بزرگوار را اطاعت کرد، وقتی خونها در حیاط جاری شد وآن چهل نفر دیدند، گمان قوی پیدا کردند به اینکه حضرت مهدی علیه السلام، مرد قصاب را گردن زده واین خون او است که از ناودان فرو می ریزد، پس از اندکی، صدائی از پشت بام به گوش رسید و شیخ علی حلاوی را احضار فرمود، شیخ برخاست وخود را به روی بام رساند، دید مرد قصاب، سالم وسلامت روی بام، در محضر امام ایستاده، اما یکی از دو بزغاله را سر بریده و خون بزغاله بوده که در صحن حیاط جاری شده، سپس حضرت به مرد قصاب امر فرمودند بزغاله دوم را نیز به همانگونه نزدیک ناودان، ذبح کند، قصاب هم به فرموده ى امام، بزغاله ى دیگر را جلوی ناودان سر برید و بار دوم، خون از ناودان به میان حیاط سرازیر شد، وقتی آن چهل نفر، دوباره خون تازه را در صحن منزل جاری دیدند، گمانشان تبدیل به یقین شد وهمگی قطع پیدا کردند که حجة بن الحسن، ارواحنا فداه، شیخ علی صاحبخانه را نیز به قتل رسانده، و نزدیک است که نوبت یک یک آنها فرا رسد وملاقات با امام زمان علیه السلام، به قیمت جانشان تمام شود. از این رو، بی درنگ از جا برخاستند، منزل شیخ علی حلاوی را ترک کردند وگریختند، سپس حضرت صاحب الزمان، سلام الله علیه، رو به شیخ علی نموده و فرمودند: اینک به میان حیاط برو وبه آنان بگو روی بام بیایند تا مرا دیدار کنند، شیخ علی از بام به زیر آمد، اما وقتی به صحن حیاط رسید حتی یک نفر از آن چهل برگزیده را ندید و دانست که همه فرار کرده اند، به سرعت روی پشت بام برگشت وگریختن آن چهل نفر را به عرض مبارک آن بزرگوار رسانید، حضرت فرمودند: ای شیخ، دیگر آن همه با من عتاب وخطاب مکن، این شهر حله بود که می گفتی بیش از هزار نفر از یاران ومخلصان ما فقط در اینجا هستند، پس چه شد که بین آن دوستان انتخاب شده، کسی جز تو و این مرد قصاب باقی نماند؟! اینک سایر جاها را نیز به همین گونه قیاس کن.این جمله را فرمود واز نظر آن دو نفر ناپدید گشت.


پس از این ماجرا، شیخ علی حلاوی آن بقعه را مرمت کرد وبه (مقام صاحب الزمان علیه السلام) موسوم نمود، از آن زمان تاکنون، آن مقام شریف، محل طواف مردم وزیارتگاه خاص وعام است).





what`s life?life is love.
پنج شنبه 4/8/1391 - 0:2 - 0 تشکر 568798

جناب حجت الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی می فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمد علی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می گفت: من از اول جوانی مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف می شدم.
در یکی از این سالها که عهده دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ای؟ مگر نمی دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می مانم و خودم از اموالم محافظت می کنم. 



آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن که نیمه های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 4/8/1391 - 0:5 - 0 تشکر 568799

فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل هو اللّه بخوان.

لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(عج) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.

سؤال کردم: روز عرفه، که می گویند حضرت ولی عصر(عج) در عرفات هستند، در کجای عرفات می باشند؟ فرمود: حدود جبل الرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می بیند؟ فرمود: بله، او را می بیند ولی نمی شناسد.

گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی عصر(عج) به خیمه های حجاج تشریف می آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل می شوید.

در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده ام ولی چای نیاورده ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می روم و برای مسافرین چای تهیه می کنم.

آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چای های دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 4/8/1391 - 0:6 - 0 تشکر 568800

سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می دهم، تو برای پدر من یک عمره به جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.

پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیة اللّه ، ارواحنافداه، بوده اند، به خصوص که اسم مرا می دانستند و فارسی حرف می زدند! نامشان مهدی(عج) بود و پسر امام حسن عسکری(علیه السلام) بودند.

نشستم و زار زار گریه کردم. شرطه ها فکر می کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه ام شدید شد.

فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.

اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند: «فردا شب من به خیمه شما می آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(علیه السلام) متوسل می شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة اللّه ، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم. 

بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی عصر(عج) بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش می دهند و گریه می کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(علیه السلام) گریه می کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی عصر(عج) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند. 



برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسین(ع)، ص۲۳، قضیه ۵.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 4/8/1391 - 18:7 - 0 تشکر 569044

  آیت‌الله نائینی درباره ماجرای شفای برادرش می‌گوید: حضرت حجت(عج) نزدیک آمدند و در دست مبارک نیزه‌اى داشتند، آن نیزه را در موضعى از بدن او گذاشتند (گویا کتف او بود) و فرمودند: برخیز که دایى‌ات از سفر آمده است.

 حاج میرزا حسن نائینى از بزرگترین علما و فقهاى قرن چهاردهم هجرى است که به کثرت تحقیق و فصاحت و کتابت معروف هست، ایشان در 15 ذیقعده سال 1277 هجری قمری در یک خانواده مشهور نائین به دنیا آمد، پدر و پدربزرگ او هر یک پس از دیگری «شیخ الاسلام» نائین بودند و از علمای آن سامان به شمار می‌رفتند.

به همین دلیل وی تحصیلات اولیه را در همان شهر آغاز کرد و در 17 سالگی برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه اصفهان رفت که حوزه‌ای بزرگ بود، او 7 سال نزد شیخ محمدباقر اصفهانی، روحانی با نفوذ اصفهان که حدود اسلامی را در آن شهر اجرا می‌کرد، زندگی کرد و از او فقه را فراگرفت.

مرحوم نائینی در اصفهان همچنین در محضر استادانی چون جهانگیرخان قشقایی و شیخ محمدحسن هزارجریبی و آقانجفی اصفهانی فلسفه و کلام خواند. وی در سال 1303 هجری قمری برای تکمیل تحصیلات حوزوی به عراق رفت و پس از توقفی کوتاه در نجف برای شرکت در درس میرزای شیرازی به سامرا رفت و مدت 10 سال در این حوزه مقیم شد.

او در آن جا علاوه بر میرزای شیرازی صاحب فتوای معروف تحریم تنباکو، نزد مجتهدان بزرگی چون سید اسماعیل صدر و سید محمد فشارکی اصفهانی فقه و اصول را آموخت.

در سال 1316 هجری قمری به نجف بازگشت و در زمره شاگردان برجسته آخوند خراسانی قرار گرفت. وی در این دوران از یک سو با نهضت تنباکو آشنا شد و از اندیشه‌های سیاسی سیدجمال آگاهی یافت و از سوی دیگر با حضور در حلقه شاگردان آخوند خراسانی در زمره مشاوران استاد در زمینه انقلاب مشروطه قرار گرفت تا جایی که مقام و موقعیت انشاءکننده اعلامیه‌ها و فتواهای سه مجتهد تراز اول نجف درباره انقلاب مشروطه را پیدا کرد، جایگاهی که هوشمندی و درک بالای سیاسی آیت الله نائینی و موقعیت علمی و فقهی وی را در این زمان که هنوز در مقام مرجعیت قرار نداشت، مشخص می‌کند.

آیت‌الله محمد حسین نائینی

*نقل ماجرای عنایت امام زمان(عج) توسط میرزا نائینی

به مناسبت سالروز ولادت این عالم بزرگ شیعی، خاطره‌ای از زبان ایشان درباره عنایت امام عصر(عج) به برادرش، در ادامه می‌آید: 

عالم صالح، میرزا محمد حسین نائینى اصفهانى فرمود: برادرى به نام میرزا محمد سعید دارم که در حال حاضر مشغول تحصیل علوم دینى است، حدود سال 1285، دردى در پایش ظاهر شد و پشت قدمش ورم کرد به طورى که آن پا کج و از راه رفتن عاجز شد.

میرزا احمد طبیب، پسر حاج میرزا عبدالوهاب نائینى را براى درمان و معالجه آوردند و اثراتى هم داشت، یعنى کجى پشت پا برطرف و ورم خوابید و پراکنده شد.

چند روزى که گذشت، ماده بین زانو و ساق نمایان شد و پس از چند روز، یکى دیگر در همان پا و در ران و یکى هم در میان کتف تا آن که همه آن‌ها زخم شد و درد شدیدى پیدا کرد.

آن‌ها را معالجه کردند تا همگى باز شدند و از آنها چرک مى‌آمد، نزدیک یک سال یا بیشتر مشغول معالجه بود و به انواع معالجات متوسل شد، ولى هیچ یک از آن زخم‌ها بهبود نیافت و بلکه هر روز بر جراحت افزوده مى‌شد و در این مدت طولانى قادر نبود پا را روى زمین بگذارد.

بنابراین او را براى رفتن از جایى به جایى بر دوش مى‌کشیدند و به خاطر طول مدت مرض، مزاجش ضعیف و از کثرت خون و چرکى که از آن دمل‌ها و جراحات خارج شده بود، جز پـوست و استخوان چیزى برایش باقى نمانده بود.

به همین جهت کار بر پدرمان سخت شد، زیرا به هر نوع معالجه‌اى که اقدام مى‌کرد، جز بیشتر شدن جراحت و ضعف حال و قوا اثرى نداشت، کار آن زخم‌ها هم به جایى رسید که اگر دست بر روى یکى از آنها مى‌گذاشتند، چرک و خون از دیگرى راه مى‌افتاد.

در آن ایام وباى شدیدى در نایین پیدا شده بود، ما از ترس وبا به روستایى از دهات اطراف پناه برده بودیم، در آن جا مطلع شدیم که جراح حاذقى به نام میرزا یوسف در روستایى نزدیک قریه ما منزل دارد، پدرم شخصى را نزد او فرستاد و او را براى معالجه حاضر کردند.

وقتى برادر مریضمان را بر او عرضه داشتند، قدرى ساکت ماند تا آن که پدرم از نزد او خارج شد، من با یکى از دایى‌هایم بـه نـام حاج میرزا عبدالوهاب، پیش او ماندیم.

مدتى با او نجوا کرد و من از مضمون صحبت‌ها فهمـیدم کـه بـه او خبر یأس مى‌دهد و از من مخفى مى‌کند که مبادا به مادرم بگویم و ایشان مضطرب شوند، در این جا پدرم به اتاق برگشت.

آن جراح گفت: من اول مبلغ را مى‌گیرم بعد شروع به معالجه مى‌کنم، هدفش از این سخن آن بود که ایشان از پرداخت آن مبلغ که خیلى زیـاد بـود، خوددارى کند تا همین بهانه‌اى براى او باشد و برود.

ایشان هم از دادن آنچه پیش از معالجه خواسته بود، امتناع کرد، جراح فرصت را غنیمت شمرد و به روستاى خود مراجعت کرد، پدر و مادر هر دو فهمیدند که این کار جراح به سبب ناامیدى و عجز او از معالجه بوده است و با آن مهارت و استادى که دارد، نمى‌تواند کارى انجام دهد، لذا از برادرم مأیوس شدند.

من دایى دیگرى به نام میرزا ابوطالب داشتم که در غایت تقوا و صلاح بود و در نایین مشهور بود که استغاثه به امام عصر حضرت حجت ارواحنافداه را براى مردم نوشته و خیلى سریع الاجابه است، مردم در شداید و بلاهای زیاد به او مراجعه مى‌کردند، مادرم از او خواهش کرد تا براى شفاى برادرم رقعه استغاثه‌اى بنویسد.

روز جمعه‌اى رقعه را نوشت و مادرم آن را گرفت و برادرم را برداشت و به نزد چاهى که نزدیک قریه ما بود، رفتند. برادرم در حالى که دستش در دست مادرم بود، آن رقعه را در چاه انداخت و در این جا براى هر دو رقت قلبى پیدا شد و بسیار گریستند، این جریان در ساعت آخر روز جمعه اتفاق افتاد.

چند روزى گذشت من در خواب دیدم که سه نفر سوار بر اسب به هیئت و شمایلى که در واقعه اسماعیل هرقلى نقل شده، از صحرا رو به خانه مى‌آیند، در همان حال، واقعه اسماعیل به خاطرم آمـد و چون در آن روزها از قضیه او مطلع شده بودم، خصوصیاتش در نظرم بود.

متوجه شدم آن سوارى که جلوى همه است، حضرت حجت(عج) است و ایشان براى شفاى برادر مریضم آمده‌اند، او هم در بستر خود، در فضاى خانه و بر پشت خوابیده یا تکیه داده بود، چنانچه در آن ایام معمولاً بـه یکى از این دو حالت بـود.

حضرت حجت(عج) نزدیک آمدند و در دست مبارک نیزه‌اى داشتند، آن نیزه را در موضعى از بدن او گذاشتند (گویا کتف او بود) و فرمودند: برخیز که دایى‌ات از سفر آمده است، من آن طور فهمیدم که منظور حضرت از این جمله، بشارت رسیدن دایى دیگرم به نام حاج میرزا على‌اکبر است .

ایشان به سفر تجارت رفته و سفرش طول کشیده بود و به خاطر طول مسافرت و دگرگونى روزگار، از قبیل قحط و گرانى شدید، نگران او بودیم، وقتى حضرت نیزه را بر کتف او گذاشتند و آن سخن را فرمودند، برادرم از رختخواب خود برخاست و با عجله به طرف در خانه، براى استقبال از دایى‌مان رفت.

در همین جا من از خواب بیدار شدم، دیدم فجر طلوع کرده و هوا روشن و هنوز کسى براى نماز صبح برنخاسته است، بلند شدم و پیش از آن که لباس رسمی بپوشم، پیش برادرم رفتم و او را از خواب بیدار کردم و گفتم: حضرت حجت(عج) تو را شفا دادند برخیز و دستش را گرفتم و او را برداشتم، او هم سر پا ایستاد.

در این جا مادرم از خواب برخاست و صدا زد: چرا او را بیدار کردى؟ (این اعتراض به خاطر آن بود کـه برادرم از شدت درد اکثر شب بیدار بود و اندک خوابى در آن حال، غنیمت به شمار مى‌رفت) گفتم: حـضرت حجت (عج) او را شفا داده‌اند.

وقتى او را سر پا نگه داشتم، شروع به راه رفتن در فضاى حجره کرد، در حالى که همان شب قدرت گذاشتن پا بر زمین را نداشت و نزدیک یک سال یا بیشتر همین طور بود، به طورى که اگر مى‌خواست به جایى برود، باید او را حمل مى‌کردند.

به هر حال این حکایت در آن قریه منتشر شد و همه خویشان و آشنایانى که بودند، جمع شدند تا او را ببینند، چـون باور نمى‌کردند، من هم خواب را نقل مى‌کردم و از این که بشارت شفایش را داده‌ام، خوشحال و مسرور بودم، چرک و خون در همان روز قطع شد و زخم‌ها قبل از تمام شدن هفته، التیام پیدا کردند، از طرفى پس از چند روز دایى ما، میرزا على‌اکبر، با دست پر و سلامت از سفر تجارت برگشت.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 5/8/1391 - 11:46 - 0 تشکر 569242

ابا صالح التماس دعا
هر کجا رفتی به یاد ما هم باش

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
يکشنبه 7/8/1391 - 17:10 - 0 تشکر 570027

عاشقی که امام زمان را درعرفات ملاقات کرد + عکس

عاشقی که امام زمان را درعرفات ملاقات کرد + عکس

جناب حجت الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی می فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمد علی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می گفت: من از اول جوانی مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف می شدم. ...

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.