• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 23391)
دوشنبه 11/7/1390 - 12:38 -0 تشکر 371910
طنز در قالب نظم ونثر

عزیزان طناز و شاعران فرهیخته

پا را فراتر می نهیم و در نثر و نظم به طنز گویی و طنز سرایی می پردازیم.

منتظرم تا دوستان گلم موضوعی را مشخص کنند تا توانایی هایمان را در عرصه طنز در نظم و نثر به منصه ظهور برسانیم.

يکشنبه 19/6/1391 - 18:36 - 0 تشکر 553972

جزای گاز گرفتن


 وقتی مزید را سگ گزید (گاز گرفت). گفتند: اگر می‌خواهی درد ساكت شود، آن سگ را ترید بخوران. گفت: آن گاه هیچ سگی در جهان نماند، مگر آن كه بیاید و مرا بگزد.

يکشنبه 19/6/1391 - 18:36 - 0 تشکر 553974

نیم عمر و كل عمر


 نحوی در كشتی بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده‌ای؟ گفت: نه. گفت: نیم عمرت برفناست. روز دیگر تندبادی پدید آمد، كشتی می‌خواست غرق شود. ملاح او را گفت: تو علم شنا آموخته‌ای؟ گفت: نه. گفت: كل عمرت برفناست!

يکشنبه 19/6/1391 - 18:38 - 0 تشکر 553975

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
خواهی که شود بخت تو فرخنده و پیروز
خواهی که شود عید سعیدت همه نوروز
خواهی که شود طالع تو شمع شب افروز
خواهی که رسد خلعت و انعام به هر روز


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
امروز به جز مسخره رندان نپسندند
علم و هنر و فضل بزرگان نپسندند
ادراک و کمالات به تهران نپسندند
جز مسخره در مجلس اعیان نپسندند


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
خواهی که شوی با خبر از کار بزرگان
شکل تو کند جلوه در انظار بزرگان
چون موش زنی نقب(۱)به انبار بزرگان
خواهی که شوی محرم اسرار بزرگان


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
نه درس به کار آید و نه علم ریاضی
نه قاعده مشق و نه مستقبل و ماضی
نه هندسه و رسم و مساحات اراضی
خواهی که شوی مجتهد و حاجی و قاضی


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است
خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است
جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
وافور بکش تا بودت ممکن و مقدور
از باده مکن غفلت از چرس(۲)مشو دور
بنشین به خرابات بزن بربط و تنبور
خواهی که شوی پیش خوانین همه مشهور


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
در مجلس اعیان همه شب مست گذر کن
اول چو رسیدی دم در عرعر خرکن
پس گنجفه(۳)را از بغل خویش به درکن
از باده دماغ همه را تازه و ترکن


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
هر چند که ریش تو سفید است و قدت خم
رندانه بزن چنگ بر آن طره خم خم
از دولت محمود شدی میر مفخم
ای ارفع و ای امجد و ای اکرم و افخم


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
زنهار که از مجلس و اعضاش مزن دم
گر نان تو تلخ است زنانواش مزن دم
گر کفش گران است ز کفاش مزن دم
تا هست کباب بره از آش مزن دم


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
خواهی تو اگر در همه جا راه دهندت
ترفیع مقام و لقب و جاه دهندت
زیبا صنمی خوبتر از ماه دهندت
خواهی که زرو سیم شبانگاه دهندت


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
خواهی که شوی محرم آن بزمگه خاص
دوری مکن از مطرب و بازیگر و رقاص
اسباب ترقی شودت گنجفه و آس
خواهی که شوی زینت بزم همه اشخاص


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
خواهی تو اگر راحت و آسوده بمانی
رخش طرب اندر همه ایران بدوانی
خود را به مقامات مشعشع برسانی
هم داد خود از کهتر و مهتر بستانی

عبید زاکانی

يکشنبه 19/6/1391 - 18:38 - 0 تشکر 553976

شعر طنز موش و گربه عبید زاکانی

اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش

بخوانم از برایت داستانی
که در معنای آن حیران بمانی

ای خردمند عاقل و دانا
قصه موش و گربه برخوانا

قصه موش و گربه منظوم
گوش کن همچو در غلتانا

از قضای فلک یکی گربه
بود چون اژدها به کرمانا

شکمش طبل و سینه اش چو سپر
شیر دم و پلنگ و چنگانا

از غریوش به وقت غریدن
شیر درنده شد هراسانا

سر هر سفره چون نهادی پای
شیر از وی شد گریزانا

روزی اندر شرابخانه شدی
از برای شکار موشانا

در پس خم می نمود کمین
همچو دزدی که در بیابانا

ناگهان موشکی ز دیواری
جست بر خم می خروشانا

سر به خم برنهاد و می نوشید
مست شد همچو شیر غرانا

گفت: کو گربه تا سرش بکنم
پوستش پر کنم ز کاهانا

گربه در پیش من چو سگ باشد
که شود روبرو به میدانا

گربه این را شنید و دم نزدی
چنگ و دندان زدی به سوهانا

ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگی شکار کوهانا

موش گفتا که من غلام توام
عفو کن از من این گناهانا

گربه گفتا: دروغ کمتر گوی
نخورم من فریب و مکرانا

می شنیدم هر آنچه می گفتی
آروادین ...... مسلمانا

گربه آن موش را بکشت و بخورد
سوی ( مطبخ) شد خرامانا

دست و روی بشست و مسح کشید
ورد می خواند همچو ملانا

بارالها که توبه کردم من
ندرم موش را به دندانا

بهر این خون ناحق ای خلاق
من تصدق دهم دومن نانا

آن قدر لابه کرد و زاری کرد
تا به حدی که گشت گریانا

موشکی بود در پس مطبخ
زود برد این خبر را به موشانا

مژدگانی که گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا

این خبر چون رسید بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا

هفت موش گزیده برجستند
هر یکی کدخدا و دهقانا

برگرفتند بهر گربه ز مهر
هر یکی تحفه ای الوانا

آن یکی شیشه شراب به کف
وان دگر بره های بریانا

آن یکی طشتکی پر از کشمش
وان دگر یک طبق ز خرمانا

آن یکی ظرفی از پنیر به دست
وان دگر ماست با کره نانا

آن یکی خوانچه ی پلو بر سر
افشره آب لیمو عمانا

نزد گربه شدند آن موشان
با سلام و درود و احسانا

عرض کردند با هزار ادب
کای فدای رهت همه جانا

لایق خدمت تو پیشکشی
کرده ایم ما قبول فرمانا

گربه چون موشکان بدید، بخواند
رزقکم فی السما حقانا

من گرسنه بسی به سر بردم
رزقم امروز شد فراوانا


روزه بودم به روزهای دگر
از برای رضای رحمانا


هر که کار خدا کند به یقین
روزی اش می شود فراوانا


بعد از آن گفت: پیش فرمایید
قدمی چند ای رفیقانا


موشکان جمله پیش می رفتند
تنشان همچون بید لرزانا


ناگهان گربه جست بر موشان
چون مبارز به روز میدانا


پنج موش گزیده بگرفت
هر یکی کدخدا و ایلخانا


دو بدین چنگ و دو بدان چنگال
یک به دندان چو شیر غرانا


آن دو موش دگر که جان بردند
زود بردند خبر به موشانا


که چه بنشسته اید ای موشان
خاکتان بر سر ای جوانانا


پنج موش رئیس را بدرید
گربه با چنگ ها و دندانا


موشکان از این مصیبت و غم
شد لباس همه سیاهانا


خاک بر سر کنان همی گفتند
ای دریغا ریئس موشانا


بعد از آن متفق شدند که ما
می رویم پای تخت سلطانا


تا به شه عرض حال خویش کنیم
از ستم های خیل گریانا


شاه موشان نشسته بود به تخت
دید از دور خیل موشانا


همه یک بار کردنش تعظیم
کای تو شاهنشهی به دورانا


گربه کرده است ظلم بر ماها
این شهنشه اولوم به قریانا


سالی یک دانه می گرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا


این زمان پنج پنج می گیرد
چون شده تائب و مسلمانا


در دل چون به شاه خود گفتند
شاه فرمود کای عزیزانا


من تلافی به گربه خواهم کرد
که شود داستانی به دورانا


بعد یک هفته لشکری آراست
سیصدوسی هزار موشانا


همه با نیزه ها و تیر و کمان
همه با سیف های برانا


فوج های پیاده از یک سو
تیغ ها در میانه جولانا


چون که جمع آوری لشکر شد
از خراسان و رشت و گیلانا


یکه موشی وزیر لشکر بود
هوشمند و دلیر و فطانا


گفت باید یکی ز ما برود
نزد گربه به شهر کرمانا


یا بیا پایتخت در خدمت
یا که آماده باش جنگانا





نرم نرمک به گربه حالی کرد
که منم ایلچی ز شاهانا


خبر آورده ام برای شما
عزم جنگ کرده شاه موشانا


یا برو پایتخت در خدمت
یا که آماده باش جنگانا


گربه گفتا که موش... خورده
من نیایم برون ز کرمانا


لیکن اندر خفا تدارک کرد
لشکر معظمی ز گربانا


گربه های براق شیر شکار
از صفاهان و یزد و کرمانا


لشکر گربه چون مهیا شد
داد فرمان به سوی میدانا


لشکر موش ها ز راه کویر
لشکر گربه از کهستانا


در بیابان فارس هر دو سپاه
رزم دادند چون دلیرانا


جنگ مغلوب شد در آن وادی
هر طرف رستمانه جنگانا


آن قدر موش و گربه کشتند
که نیاید حساب آسانا


حمله ای سخت کرد گربه چو شیر
بعد از آن زد به قلب موشانا


موشکی اسب گربه را پی کرد
گربه شد سرنگون ز زینانا


الله الله فتاد در موشان
که بگیرند پهلوانانا


موشکان طبل شادیانه زدند
بهر فتح و ظفر فراوانا


شاه موشان بشد به فیل سوار
لشکر از پیش و پس خروشانا


گربه را هر دو دست بسته به هم
با کلاف و طناب و ریسمانا


شاه گفتا به دار آویزند
این سگ رو سیاه نادانا


گربه چون دید شاه موشان را
غیرتش شد چون دیگ جوشانا


همچو شیری نشست بر زانو
کند آن ریسمان به دندانا


موشکان را گرفته و زد به زمین
که شدندی به خاک یکسانا


لشکر از یک طرف فراری شد
شاه از یک جهت گریزانا


از میان رفت فیل و فیل سوار
مخزن و تاج و تخت و ایوانا


هست این قصه عجیب و غریب
یادگار عبید زاکانا


جان من پند گیر از این قصه
که شوی در زمانه شادانا


غرض از موش و گربه برخواندن
مدعا فهم کن پسر جانا



موشکی بود ایلچی ز قدیم
شد روانه به شهر کرمانا

يکشنبه 19/6/1391 - 18:39 - 0 تشکر 553977

عبید زاکانی هنگام زندگانی خویش مخفیانه فرزندان خود را یکی یکی گفت که من گنجی در فلان نقطه مخفی ساخته ام و آن را تنها برای تو گذاشته ام اما برادران تو خبر ندارند. بنابراین هریکی از فرزندانش احترام پدر را به امید گنج مراعات کرده مساعدت می نمودند.

چون زاکانی مرد، هر یکی از فرزندانش می خواستند پنهانی گنج را بربایند ولی ممکن نمی شد چه محل منظور پیوسته مورد نظر همه ایشان بود. بالاخره مطلب کشف شد که راز گنج به همه آنان گفته شده است.
قرار گذاشتند که متّحداً گنج را بردارند و میان خود تقسیم کنند چون محل گنــج را کندنـــد. جعبه ای به دست آمد و در جعبه را گشودند توی آن کاغذی بود و در آن کاغذ این بیت نوشته شده بود.



خدای داند و من دانم و تو هم دانی ** که یک فلوس ندارد عبید زاکانی

يکشنبه 19/6/1391 - 18:40 - 0 تشکر 553978


شخصی نزد عبید زاکانی رفت و خوابش را تعریف کرد:
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان. خود را به
عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما ایرانی ها
اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»

عبید گفت:
«می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»
فرد خواست بپرسد: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن
کند...»
نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود ما بهتر
از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم..!

يکشنبه 19/6/1391 - 18:41 - 0 تشکر 553982

عربی با پنج انگشت میخورد
او را گفتند:چرا چنین میخوری
گفت:اگر به سه انگشت لقمه گیرم ،دیگر انگشتانم را خشم آید
 عبید زاکانی

يکشنبه 19/6/1391 - 18:42 - 0 تشکر 553984

زشت رویی در آیینه مینگرست و می گفت:
سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد
غلامش ایستاده بود و این سخن می شنید و چون او بدر آمد،کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید
گفت:در خانه نشسته و بر خدا دروغ می بندد

عبید زاکانی

يکشنبه 19/6/1391 - 18:42 - 0 تشکر 553986

موذنی بانگ میگفت و می دوید
پرسیدن که چرا میدوی
گفت:میگویند که آواز تو از دور خوش است
میدوم تا آواز خود بشنوم

 عبید زاکانی

يکشنبه 19/6/1391 - 18:47 - 0 تشکر 553994


دل می گیرد و میمیرد و هیچ کس سراغی ز آن نمی گیرد.
ا
دعای خدا پرستیمان دنیا راسیاه کرده ولی یاد نداریم چرا خلق شدیم.

غرورمان را بیش از ایمان باور داریم.

حتی بیش از عشق

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای

کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و

گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می

بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند

هوس کوچ به سرم زده.

شاید هم هجرت.

نمی دانم.

ز این بی دلی ها خسته شدم.

دستانم رابه دستان هیچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان.

دیوانگی هم عالمی دارد


شهرزاد راد


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.