• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعلیم و تربیت (بازدید: 5958)
شنبه 12/6/1390 - 22:57 -0 تشکر 362317
حکایات و برداشتها

با نام خدا و سلام

در این قسمت می خواهم داستانهای کوتاهی را بذارم و از شما دوستان میخوام

ضمن مطالعه ؛برداشت ذهنی تون را بذارین

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

جمعه 11/9/1390 - 13:0 - 0 تشکر 395483

با نام خدا و سلام
همگی به انجمن خودتون خوش اومدین
ممنون از مطالعه و اظهار نظراتتون
بازم بیاین پشیمون نمی شین فکر کنم.

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

يکشنبه 13/9/1390 - 14:16 - 0 تشکر 396240

با نام خدا و سلام

در یک شرکت ژاپنی یک اتفاق جالب افتاد که خواندنی است:

روزی شکایتی از یکی از مشتریان شرکت رسید که: قوطی صابون خریداری شده خالی بوده است.

بلافاصله کادر مدیریت در جلسه ای خواستار رفع مشکل شدند تا مورد بعدی اتفاق نیفتد و کارشناسان

بحث مونیتورینگ با دستگاه تولید اشعه ایکس

را مطرح کردند.بلافاصله دستگاه تهیه و نصب گردید و دو نفر به عنوان اپراتور دستگاه بصورت شیفتی مشغول شدند.

از قضا مورد مشابهی در یک کارگاه کوچک اتفاق افتاد که کارگر خلاق و با زکاوتی این مشکل را با

تعبیه یک دستگاه پنکه معمولی و ساده

رفع کرد تا قوطی خالی احتمالی با فشار باد پنکه از خط بسته بندی خارج شود.

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

جمعه 25/9/1390 - 20:50 - 0 تشکر 402469

با نام خدا و سلام
*****************
دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند.

در همین حال، زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود.

هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.

در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت:

بابا، یکی از همین روزا بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می‌کنن و اون وقت کار همه مون تموم میشه!!!

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

شنبه 26/9/1390 - 14:11 - 0 تشکر 402729

به نام خدا
سلام به همه دوستان
من شدیدا به خاطر دخالت توی کار آقا معلم از ایشون عذرخواهی می کنم. 
امیدوارم خوشتون بیاد.      
   لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو “شام آخر” دچار مشکل بزرگی شد: می‌بایست “نیکی” را به شکل “عیسی” و “بدی” را به شکل “یهودا” یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می‌کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.
روزی دریک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.
کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو، جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی‌فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: “من این تابلو را قبلاً دیده ام!”
داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟!
گدا گفت: سه سال قبل پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم زندگی پراز روًیایی داشتم هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!.”
اینم یک نتیجه از این داستان :  نیکی و بدی دورروی یك سكه هستند؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند.
منبع : ضرب المثل

شنبه 26/9/1390 - 14:54 - 0 تشکر 402772

[quote=peymanm001;661717;402729]
به نام خدا
سلام به همه دوستان
من شدیدا به خاطر دخالت توی کار آقا معلم از ایشون عذرخواهی می کنم. 
امیدوارم خوشتون بیاد.      
  .........
با نام خدا و سلام
دوست عزیز بسیار سپاسگزارم بابت فعالیتتون در انجمن خودتون
همکاری و همراهی شما باعث دلگرمیه و اصلا مفهوم دیگه ای نداره 
بسیار خوش حال می شوم بازم مطلب بزنید و من هم استفاده می برم
داستانتون زیبا و برداشتتون هم جالب بود
بازم منتظریم

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

يکشنبه 27/9/1390 - 14:35 - 0 تشکر 403155

با نام خدا و سلام
برداشت من از داستان نقاشی داوینچی:
قرار نیست همیشه در اوج عزت باشیم یا در پایین ترین درجه ذلت. خوب است اگر در اوج هستیم قدر موقعیت را دانسته و مغرور نشویم.

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

يکشنبه 27/9/1390 - 14:40 - 0 تشکر 403159

با نام خدا و سلام
یک سیاستمدار آمریکایی از سه سیاه پوست خواست تا بهترین دلیل را بیاورند که چرا طرفدار جمهوریخواهان هستند. هر کدام بهترین دلیل را آوردند یک بوقلمون جایزه می یگرند.
دو نفر اول دلایلی سیاسی و اقتصادی مطرح کردند و سومی گفت: من جوهوریخواه هستم چون آن بوقلمون را می خواهم.

«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم» 

رواق منظر چشم من آشیانه توست         کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

انجمن تعلیم و تربیتیها 

دوشنبه 28/9/1390 - 14:22 - 0 تشکر 403681

سلام به آقا معلم و بقیه دوستان
یه داستان دیگه:
شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی
تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این «باور» که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند.

اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی …از آنها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آندو را به عنوان دو نمونه از مسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود.

هر فردی خود را ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد.

**شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید«هستید». نخواهید توانست بیش از آنچه باور دارید«می توانید» انجام دهید. «نورمن وینست پیل»

سه شنبه 29/9/1390 - 17:24 - 0 تشکر 404233

سلام

داستان عجیب فلمینگ


اسمش فلمینگ بود. کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد.

وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.

روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد. نجیب زاده گفت: ” میخواهم ازتو تشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید.”

کشاورز اسکاتلندی گفت: “برای کاری که انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد.” در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید:” این پسر شماست؟”

کشاورز با غرور جواب داد : “بله”

نجیب زاده گفت: ” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین” و کشاورز قبول کرد.

بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد. سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد.فکر میکنید چه چیزی نجاتش داد؟ پنی سیلین. و میدونید اسم پسر نجیب زاده چه بود؟ وینستون چرچیل.

من حدود یک ماه نیستم از همه دوستان عذرخواهی میکنم.

فعلا خداحافظ

چهارشنبه 14/10/1390 - 22:2 - 0 تشکر 412322

سلام

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود٬ به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره خداوند میشنید مسخره میکرد.شبی مرد جوان به استخر سر پوشیده آموزشگاهی رفت. چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود.مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود.ناگهان٬ سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد. احساس عجیبی تمام وجودش را فراگرفت. از پله ها پائین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.آب استخر برای تعمیر خالی شده بود!

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.