تبیان، دستیار زندگی

با نام خدا و سلام

در این قسمت می خواهم داستانهای کوتاهی را بذارم و از شما دوستان میخوام

ضمن مطالعه ؛برداشت ذهنی تون را بذارین

با نام خدا و سلام

پیرمرد نابینا و نویسنده خلاق

پیرمرد نابینا کنار ساختمانی می نشست و روی تابلوی بالای سرش نوشته بود «من نابیا هستم به من کمک کنید»

نویسنده خلاق از کنارش می گذشت متوجهش شد ودید در کلاه او تنها چند سکه هست او چند سکه در کلاهش نابینا انداخت و بدون اینکه از او اجازه بگیرد طرف دیگر تابلو مطلبی نوشت و تابلو را کنار نابینا گذاشت ورفت.

عصر هنگامی که نویسنده از انجا می گذشت مرد نابینا صدای پایش را شناخت و از او خواست اگر او همان کسی است که روی تابلویش نوشته بگوید که چه نوشته است.

نویسنده گفت: من فقط نوشته شما را طور دیگری نوشتم . و لبخندی زد و رفت.

مرد نابینا هیچ وقت نفهمید که او چه نوشته ولی روی تابلو او خوانده می شد:

«امروز بهار است ولی من نمی توانم آن را ببینم!!!»

با نام خدا و سلام

پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد و یک مزرعه داشت مشتاق بود در زمینش سیب زمینی بکارد ولی نمی توانست .

نامه ای به تنها پسرش که در زندان بود نوشت که : پسر خوبم من حال خوشی ندارم و نمی توانم در مزرعه سیب زمینی بکارم.می دانم اگر اینجا بودی به من کمک می کردی. دوستدار تو پدرت.

طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف دریافت کرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن من آنجا اسلحه پنهان کردم

فردای ان روز تعدادی از نیروهای اف بی آی و پلیس محلی آمدند و تمام مزرعه را شخم زدند ولی از اسلحه خبری نیود.

پیرمرد نامه ای به پسر نوشت که اینجا چه خبر است؟

و پسر پاسخ داد: پدر جان برو و سیب زمینی بکار . این بهترین کاری بود که می توانستم از اینجا برایت بکنم.

با سلام
برداشت من از این داستان این است که ؛کل نباید به جزء وابسته باشد و آقای نقاش آخری بهترین راه را برای نجات خانم از سردرگمی انتخاب کرد.

با نام خدا و سلام
ممنون از حضور گرمتون و ارائه پاسختون
بازم به ما سر بزنید تقریبا مطمئنم که پشیمون نمیشید

سلام سلام سلام
اولا که بی نهایت ممنون از داستانک های قشنگ و آمورنده تون.همین چند لحظه اندیشیدنی که بهمون هدیه می کنین یه دنیا ارزش داره.
دوما برداشت های من :

داستان قورباغه : هرکس به اندازۀ درکش حقایقو باور می کنه (که شما کامل و زیبا بیانش کردین).

داستان دیوانه خانه : این که نظر بعضی افراد مخالف با اکثریت و عرف جامعه اس دلیل نمی شه اونا رو دیوانه خطاب کنیم، چه بسا نظر اونا به حقیقت نزدیکتر باشه و در واقع ما دیوانه باشیم.

داستان زیرسیگاری : گاهی لازمه به جای درآوردن دنیا به شکل دلخواهمون، دلخواهمونو به شکل دنیا در بیاریم.

داستان پیرمرد نابینا : طرز بیان می تونه دیدگاه افرادو نسبت به گفتۀ ما تغییر بده و این تغییر دیدگاه رفتار اونها رو با ما تغییر می ده.

داستان مزرعۀ سیب زمینی : (این که دیگه آخرش بود، حظ کردم واقعا، یاد مایکل اسکوفیلد افتادم) در سخت ترین شرایط و بدون کوچکترین وسیله ای می تونیم تغییراتی شگرف و باور نکردنی ایجاد کنیم، فقط کافیه خلاقیت به خرج بدیم.البته این جوری هم که من گفتم راحت نیست، پرورش خلاقیت همت می طلبه.

موفق و پیروز باشید

یا علی

این که قورباقه چاهی نمیتونه تصوری به اندازه اقیانوس داشته باشه به این دلیله که اونو تجربه نکرده و اینکه به اون سطح رشد نکرد ه.مثل زمان حضرت امیر(ع) که مردم قدرو اندازه مولا رو ندونستن.مثل عیسی(ع)و مردم زمانه اش.ومثل ما که قدر امام زمانمون رو نمیدونیم و فکر میکنیم اندازه آقامون همینقدره که حاجتامون رو بده .مریضامون رو شفا بده.مشکلاتمون رو حل کنه.

با نام خدا و سلام
خوش اومدین جناب شاهین
برداشتهاتون هم عالی بود ممنون
با ما باشید و بمونید

این که ما فکر کنیم خط کش ما بهترینه اشتباهه وتنها خطکشه خداست که بی عیب و نقص خطوط رو رسم میکنه. هر کس چیزی که هست خطکشی خداست پس بهترین حالتیه که باید داشته باشه.

هرکس به قدر درک وفهم خود از آن برداشت میکند

همه ما انسان ها در جاه های فکری خودمون گیر افتادیم و و دنیا رو به اندازه همون چاه می بینیم و وقتی کسی پیدا میشه که به ما خبر از دنیایی بزرگتر از چاه رو میده باورش نمیکنیم. دوست داریم تو همین جاه بمونیم و با اون دلخوشیم. با این چاه انس گرفتیم و از بیرون اومدن ازش می ترسیم. بهشت ما همین چاهه و وقتی کسی از بهشت واقعی دم می زنه اون رو مثل همین جاه تصور می کنیم.