• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 2604)
سه شنبه 21/4/1390 - 15:11 -0 تشکر 338348
بهترین یار

بسم رب شهدا والصدیقین

 

به همین آسانی

 

می توان پای گذاشت،جای پای شهدا

 

زندگیشان این است

 

که به همراه قلم،می دود روی خیال آبادم

 

ازدواجی است به سبک شهدا

 

انتخابی زیبا،می شود آغازش

 

بعدمهر است و خرید است و جهاز

 

که به تلفیق مرام شهدا   می شود سبزترین فصل شروع

 

دارم امید که این خاطره ها

 

ره نمایند من خاک نشین را

 

به قدمگاه شهیدان و الهی شدگان.

 

قال رسول الله(ص):

 

"اذا تزوج الرجل احرز نصف دینه"

 

پیامبرخدا(ص)فرمودند:     کسی که ازدواج کند،نصف دینش را حفظ کرده است.

 

                              مستدرک الوسائل،ج14،ص154

          کربلای جبهه ها یادش به خیر       سرزمین نینوا یادش به خیر               

 

       "شادی روح امام و شهدا صلوات"          

 

                                               

 
 
سه شنبه 28/4/1390 - 12:42 - 0 تشکر 341444

اهل نمازو روزه

خواستگارها آمده و نیامده،پرس و جو میکردم که اهل نماز و روزه هستند یا نه؛باقی

مسائل برایم مهم نبود.

حمید هم مثل بقیه؛اصلا برایم مهم نبودکه خانه دارد یا نه؛وضع زندگیش چطور است یا

درآمدش چقدر است؛اینها معیار اصلیم نبود.

شکر خداحمید از نظر دین و ایمان کم نداشت واین خصوصیتش مرا به ازدواج با او

دلگرم می کرد.حمید هم که به گفته خودش حجاب و عفت من را دیده بود وبه اعتقادم

درباره امام و ولایت فقیه و انقلاب اطمینان پیداکرده بود،در تصمیمش برای ازدواج

مصمم تر شده بود.

شهید حمید ایران منش

                                                چریک،ص34

          کربلای جبهه ها یادش به خیر       سرزمین نینوا یادش به خیر               

 

       "شادی روح امام و شهدا صلوات"          

 

                                               

 
 
سه شنبه 28/4/1390 - 13:50 - 0 تشکر 341455

از تبار یوسف

هم خوش تیپ و زیبا بود،هم درس خوان؛اینجور افراد هم توی کلاس،زودتر شناخته

می شوند. نفهمیدن درس،کمک برای نوشتن مقاله یا پایان نامه و یا گرفتن جزوه های

درسی،بهانه هایی بود که دخترها برای هم کلام شدن با او انتخاب می کردند.

پاپیچش می شدند،ولی محلشان نمی گذاشت؛ سرش به کار خودش بود.

وقتی هم علنی به او پیشنهاد ازدواج می دادند،می گفت:

"دختری که راه بیفته دنبال شوهر برای خودش بگرده که به درد زندگی نمی خوره!

نمیشه باهاش زندگی کرد."

شهید محمدعلی رهنمون

                                               یادگاران16،ص19

          کربلای جبهه ها یادش به خیر       سرزمین نینوا یادش به خیر               

 

       "شادی روح امام و شهدا صلوات"          

 

                                               

 
 
سه شنبه 28/4/1390 - 18:3 - 0 تشکر 341544

سلام

تاپیک خیلی خوبیه.. ممنون دوست عزیز.. دنبال میکنم

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

پنج شنبه 30/4/1390 - 12:50 - 0 تشکر 342072

تابع رهبری  

دیپلمم را تازه گرفته بودم که آمدند خواستگاری.شرط ها و معیارهایمان را گفتیم اما

هرکدام با یک محور اصلی؛شرط اصلی من،ماندنش در سپاه بود؛آن هم نه به صورت

مقطعی. او هم شرط کرد که باید به حضرت امام(قدس سره)اعتقاد داشته باشی و

مطیع بی چون وچرای رهبری باشی. البته این از شرط های خود من هم بود.

شهید حاج حسن بهمنی

                                       یک ستاره از خاک

          کربلای جبهه ها یادش به خیر       سرزمین نینوا یادش به خیر               

 

       "شادی روح امام و شهدا صلوات"          

 

                                               

 
 
پنج شنبه 30/4/1390 - 15:38 - 0 تشکر 342110

به شرط ترک سیگار

همان روز خواستگاری یا زمان خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت:

قول می دهد که سیگار هم نکشد.خانمش هم گفت:مجاهدفی سبیل الله که نبایدسیگار

بکشد؛سیگار کشیدن دور از شان شماست!

وقتی برگشتیم خانه،رفت جیب هایش را گشت؛سیگارهایش را درآورد،له شان کردو

برد ریخت توی سطل.گفت:"تمام شد.(...)دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند."

همین هم شد.

خانمش می گفت:یکی دوسال از ازدواجمون می گذشت،رفتم پیشش گفتم:این بچه

گوشش درد میکنه؛این سیگار را بگیریک پک بزن،دودش را فوت کن توی گوشش.

گفت:"نمی تونم.قول دادم دیگه سیگار نکشم."گفتم:بچه داره درد می کشه!

گفت:"ببر بده همسایه بکشه و توی گوشش فوت کنه.دیگه هم به من نگو."

شهید محمد ابراهیم همت

                              به مجنون گفتم زنده بمان،ص202و203

          کربلای جبهه ها یادش به خیر       سرزمین نینوا یادش به خیر               

 

       "شادی روح امام و شهدا صلوات"          

 

                                               

 
 
جمعه 31/4/1390 - 14:12 - 0 تشکر 342296

کاغذ خواستگاری

هنوز آن کاغذ را دارم؛شرایطش را خلاصه،رویش نوشته بود وپایینش را امضاکرده

بود.تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج،ختم شد به همان کاغذ؛

مختصرو مفید.

بعداز بسمه تعالی،ده تا از نظراتش را نوشته بود.بعضی هاش اینطور بودند:

"داشتن ایمان به خدا وخداجویی؛

مقلد امام بودن و پیروی ازرساله ایشان؛

شغل من پاسداراست؛

مشکلات آینده جنگ؛

مکان زندگی؛

انگیزه ازدواج،رسیدن به کمال."

عبارت ها کوتاه بود؛اما هرکدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن.

شهید سیدعلی حسینی

                                 ساکنان ملک اعظم3،ص78

          کربلای جبهه ها یادش به خیر       سرزمین نینوا یادش به خیر               

 

       "شادی روح امام و شهدا صلوات"          

 

                                               

 
 
جمعه 31/4/1390 - 18:24 - 0 تشکر 342355

با وضو وارد شوید

اول حسن خودش را معرفی کرد.بعد مسائل کلی مطرح شد و ایشان در همه حرف ها،

تاکیدش روی مسائل اخلاقی بود.

یادم نمی رود؛قبل از اینکه وارد این جلسه شوم،وضو گرفتم و دورکعت نماز خواندم و

گفتم:"خدایا خودت از نیت من باخبری؛هرطور صلاح میدانی این کار را به سرانجام

برسان."

بعدها در دست نوشته های او هم خواندم که نوشته بود:برای جلسه خواستگاری

باوضو وارد شدم و همه کارها را به خدا واگذار کردم.

شهید غلامحسین افشردی(حسن باقری)

                                                بانوی ماه6

          کربلای جبهه ها یادش به خیر       سرزمین نینوا یادش به خیر               

 

       "شادی روح امام و شهدا صلوات"          

 

                                               

 
 
شنبه 1/5/1390 - 7:5 - 0 تشکر 342489

سلام
مطالبتون خیلی کاربردیه...خدا کنه یه روز بتونیم بهشون جامه عمل بپوشیم
مخصوصا مثلا این آخری رو: با وضو بودن
یا علی

پروردگارا آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم و آنگونه بمیران که به وجد نیاید کسی از نبودنم

شنبه 1/5/1390 - 13:38 - 0 تشکر 342587

الگوباشیم

کارمان برعکس شده بود؛به جای اینکه خانواده داماد برای پایین آوردن مهریه چانه زنی

کنند،برای بالا بردنش اصرار می کردند.

ازآنها اصرار و از دکتر انکار.

چون ایشان اصلا مسائل مالی را عاملی اساسی نمی دانستند؛وقتی ازحسن خلق و

دیانت داماد اطمینان پیدامی کردند،بقیه مسائل را حل شده می دیدند.از طرفی

می گفتند:"مابرای جامعه الگو هستیم؛نباید مبنایی بگذاریم که دیگران به سختی بیفتند."

آخرسرهم،مهریه ای در حد متوسط آن روز تعیین شد.

شهید مفتح به روایت همسر

                               مجله شاهد یاران،شماره14،ص67

          کربلای جبهه ها یادش به خیر       سرزمین نینوا یادش به خیر               

 

       "شادی روح امام و شهدا صلوات"          

 

                                               

 
 
شنبه 1/5/1390 - 19:3 - 0 تشکر 342753

سلام

ماجرای خواستگاری یک رزمنده

آن روز مادر خوشحال و خندان برای این که دختر را ببیند و از او خواستگاری کند، از خانه بیرون رفت. بعد از دو ساعت وقتی به خانه برگشت، دیدم عصبانی است. به قول معروف توپش پر بود.


به گزارش فارس، شهید ابوالفضل یعقوبی فرزند یعقوب در تاریخ 44/5/2 در شهرستان اردبیل دیده به جهان گشود. در تاریخ 64/11/27 در منطقه عملیاتی فاو در عملیات والفجر 8 به فیض رفیع شهادت نایل آمد. «ابوالفضل باوفا»دوست شهید ابوالفضل یعقوبی به نقل از خود شهید این خاطره را تعریف می کند: 


در قسمت تبلیغات اداره بنیاد شهید شهرستان اردبیل کار می‌کردم. گاهی از بسیج ادارات عازم جبهه می‌شدیم. 

اوایل اسفند‌ماه 1364 شمسی بود. حدود سه ماه می‌شد که از جبهه برگشته بودم، مشغول تکثیر عکس عزیزانی بودم که تازه به شهادت رسیده بودند و قرار بود در یکی دو روز آینده تشییع شوند. 

ناگهانی عکسی توجه مرا به خود جلب کرد. تازه با او آشنا شده بودم، خوب می‌شناختمش. در حالی که به عکس نگاه می‌کردم، بی‌اختیار اشک می‌ریختم. یاد روزی افتادم که با او آشنا شده بودم. یاد لحظاتی که برای ایجاد معبر، نی‌زارها را با هم قطع می‌کردیم. 

مرداد ماه هزار و سیصد و شصت و چهار بود، از طرف بسیج سپاه پاسداران جهت شرکت در عملیات در منطقه‌ی هورالعظیم حضور داشتیم. 

هر روز چند نفر از بسیجیان را جهت همکاری با نیروهای اطلاعاتی به خاک دشمن می‌بردند. روزی با تعدادی از بچه‌ها جهت شناسایی خط مقدم و قطع‌ نی‌زارها جهت ایجاد معبر برای عبور قایق‌های تندروی موتوری عازم خط مقدم شدیم. بعد از سه ساعت در نزدیکی خط مقدم به اسکله‌ای شناور که روی آب بود رسیدیم. 

از آنجا به بعد را باید با بَلَم طی می‌کردیم. ما را به یکی از نیروهای اطلاعاتی منطقه که جوانی برومند و خوش سیما بود و تبسم به لب داشت تحویل دادند. جوان‌برومند مسئول محور و فرمانده گروهان بود. همگی سوار بلم‌ها شده از لای نیزارها به خط مقدم هدایت شدیم. 

وقتی دیدیم فرمانده به زبان محلی صحبت می‌کند، خوشحال شدیم. بعد از کمی صحبت متوجه شدیم که او نیز از همشهری‌های ماست و اسمش ابوالفضل است. 

در حالی که گرم گفت و گو بودیم، از لابه‌لای نیزارها به طرف دشمن حرکت می‌کردیم. بعد از یک ساعت پارو زدن به منطقه‌ی حساسی رسیدیم. گلوله‌های بی‌هدف عراقی‌ها از بالای سرمان رد می‌شدند. صدای عراقی‌ها که با هم صحبت می‌کردند به وضوح شنیده می‌شد. برای اینکه صدای پارو زدن ما را نشنوند، پاروها را جمع کردیم و در داخل بلم‌ها گذاشتیم. آرام با گرفتن نیزارها بلم‌ها را پیش می‌راندیم. 

ما که در اولین حضورمان در آن نی‌زارها، کمی دلهره‌ داشتیم، ولی ابوالفضل عادی رفتار می‌کرد؛ انگار نه انگار که در منطقه‌ی عراقی‌هاست. در چهره‌اش اصلا نگرانی و اضطراب و ترس دیده نمی‌شد. او بارها در لای همین نیزارها به کمین دشمن رفته، وجب به وجب منطقه را مثل کف دستش می‌شناخت. 

دلهره‌ی من از این بود که در آن مکان هیچ جان‌پناه و سنگری نبود و اگر دشمن از حضورمان مطلع می‌شد کارمان تمام بود. 

تنها چیزی که به ما روحیه می‌داد لبخند و تبسم جاودانه‌ی ابوالفضل بود. هیچ وقت در آن موقعیت نیز ندیدم که گل لبخند در لبانش پرپر شود. با روحیه‌ی نترس و شجاعی که داشت ما را از نگرانی در می‌آورد. 

بعد از ساعت‌ها تلاش‌ با هدایت و فرماندهی ابوالفضل، نی‌ها را قطع کرده و چندین معبر در لای نیزارها جهت حرکت قایق‌های تندرو که قرار بود عملیات از آن منطقه صورت گیرد ایجاد کردیم و خوشحال از موفقیت در این عملیات، راهی پشت جبهه شدیم. 

در راه از سخنان فرمانده متوجه شدم که از نیروهای اطلاعاتی سپاه پاسداران شهرستان اردبیل است. بعد از کلی گفت‌وگو پرسیدم: 

آیا ازدواج کرده‌ای یا نه؟! 

گفت: نه، هنوز ازدواج نکرده‌ام، مجرد هستم. 

علتش را پرسیدم، لبخند زد! 

از خنده‌اش متعجب شده، مصمم شدم حتما دلیل خنده و ازدواج نکردنش را بدانم. 

وقتی اصرارهای مرا دید گفت: 

بیچاره مادرم! مدتی است که گیر داده باید حتما ازدواج کنی! مادرم از ترس شهادت، می‌خواهد ازدواج کنم تا شاید به خاطر عروسش هم که شده دست از جبهه دست بردارم . به خاطر این، همه فکر و ذکرش این شده تا مرا سروسامان دهد. این است که هر وقت به مرخصی می‌روم می‌گوید، حتما باید این بار ازدواج کنی. من هم تصمیم گرفته‌ام تا جنگ تمام نشده ازدواج نکنم و تا پیروزی در جنگ در جبهه بمانم. بار آخر که به مرخصی رفته بودم پایش را در یک کفش کرد و گفت که حتما باید این بار ازدواج کنی. 

از من خواست نشانی دختری را به او بدهم تا به خواستگاری‌اش برود. هر چه کردم تا موضوع خواستگاری را عوض کنم نتوانستم. 

زیرا این بار با دفعه‌ای دیگر فرق می‌کرد. مادر تصمیم گرفته بود به هر نحوی شده از من نشانی دختری را بگیرد تا از آن دختر برایم خواستگاری کند. 

بعد از ساعت‌ها پافشاری، ناچار برای اینکه این قضیه را تمام کنم، نشانی الکی را در قریه نیار به او دادم. 

اسم و فامیلی دختر را از من پرسید، گفتم فامیلی‌اش را نمی‌دانم ولی اسمش مریم خانم است. 

آن روز مادر خوشحال و خندان برای این که دختر را ببیند و از او خواستگاری کند، از خانه بیرون رفت. بعد از دو ساعت وقتی به خانه برگشت، دیدم عصبانی است. به قول معروف توپش پر بود. 

مفصل با من دعوا کرد. در حالی که می‌خندیدم گفتم: ندادندکه ندادند! من که نمی‌خواهم ازدواج کنم. این نشانی را هم به خاطر این که شما را ناراحت نکنم، در اختیارتان گذاشتم. 

مادر در حالی که دست از دعوا کشیده بود و همچون من می‌خندید گفت: آخر پسر نشانی‌ای که به من داده بودی، نشانی پیرزن نود ساله‌ای به نام مریم خانم بود. همه او را می‌شناسند با این کار پاک آبرویم را بردی! 

آن روز با مادر به خاطر این خواستگاری کلی خندیدیم. با این کارم مادر فهمید که من در تصمیمی که گرفته‌ام، جدی هستم و تا پایان جنگ دست از جبهه نخواهم کشید و این چنین بود که در نهایت در منطقه‌ی عملیاتی فاو به اوج آسمان‌ها پر گشود.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.