ایمان و اخلاق
پسرعمه دختر دایی بودیم ودرجریان انقلاب بیشتر به دو هم رزم شباهت داشتیم تافامیل.
زمستان56 بود که از من خواستگاری کردو من که آن موقع درسرم تب وتاب انقلاب
بود،خیلی بهم برخورد.
یک سال و چندماه از این جریان گذشت ودراین بین،اوبود که بااصرار وخواندن آیات و
روایات،سعی در متقاعد کردنم داشت؛تا اینکه یک بار برای اتمام حجت آمدو گفت:
"معصومه،خودت می دانی ملاک من برای انتخاب تو،ظاهر و قیافه نبوده ولی اگر باز
فکر میکنی این قضیه منتفی است بگو که دیگر با اصرارم تو را اذیت نکنم."
نشستم وباخودم خلوت کردم.روایت دیده بودم که اگر خواستگاری برایتان آمدوبا ایمان
وخوش اخلاق بود،رد کردنش مفسده به دنبال دارد؛هیچ دلیلی برای رد کردنش به ذهنم
نرسید،گفتم راضیم.
شهیداسماعیل دقایقی
نیمه پنهان ماه4