• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 21078)
دوشنبه 12/2/1390 - 9:24 -0 تشکر 313814
شهیده راضیه كشاورز دختری كه آسمانی شد.

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

 السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان

سلام 

 

شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند.

 

 

 

 

سر تا سر شهر با تو عطر آگین بود

لبخند تمام كوچه ها غمگین بود

آن روز كه بر دوش تو را می بردیم

تابوت سبك ولی غمت سنگین بود

 

******************************************* 

 شهیده راضیه كشاورز 16 ساله دختری كه در عمر كوتاهش در همه چیز نمونه شد.
در انس با قرآن و اهل بیت، اخلاق ،ایمان،حجاب،كوشا و فعال در درس،ورزش رشته كاراته،فعالیت فرهنگی و هنری و ......منتخب و بر گزیده و نمونه بود.

 

...... و در آخر برای شهادت كه بهترین نوع مرگ است انتخاب شد.
بعد از انفجار در حسینه سیدالشهداء علیه السلام شیراز ۱۸ روز در کما به نیت مادرمون بود اونهم دقیقا با سینه ای خورد شده و پهلویی پاره شده و ۱۸ روز خس خس نفسهای دردناک و .......
در نهایت در دهم اردیبهشت 87 آرزویش برآورده شد و به جمع شهیدان سرفراز و سربلند که ره صد ساله را یک شبه پیمودند پیوست و جمع کاروان شهدا 14 نفره شد.

 سخنان مادر بزرگوارش:
ـ خسته از مدرسه بر می گشت ، وقتی می گفتم خسته نباشی ! دستانم رو می بوسید و می گفت : شما از صبح زحمت كشیدید ، من كه كاری نكردم . از حالا به بعد نوبت من ، شما برید استراحت كنید .

ـ سال تحویل امسال با كانون مشهد بود . خیلی اصرار كردم كه سوغاتی چیزی نخره . یه شیشه عطر یاس برای خودش خریده بود و از اینكه نتونسته بود كفنی بخره غصه می خورد .

ـ اردیبهشت قصد زیارت كربلا داشت . بعد از انفجار ، هیجده روز منتظر مهر قبولی خانم حضرت زهرا (س) موند . با كفن كربلا و همون عطر یاس به دیدار ارباب فرستادیمش.

_ این شهیده بزرگوار مثل همه شما درس می خواند، زندگی می کرد، بازی می کرد، می خوابید و .. ولی چیزی که اون را به این درجه رساند نکات ظریفی بود که در زندگیش رعایت می کرد نکاتی که کاری به سن و سالش نداشت، از سر تقوا و ایمان از سر مراقبت در رفتارهای روزمرش بود و احترامی که برای بزرگترها؛پدر و مادر و معلمین قائل بود و در کارهاش واقعاً مرد عمل بود یعنی درسته که راضیه یک دختر بود ولی واجباتش جایی که باید رضای خدا را در نظر بگیره واقعاً مردانگی به خرج می داد.

 

_ این شهیدان هم تو همین شهر تو همین دنیایی که ما زندگی میکنیم زندگی می کردند؛ اونا خیلی چیزها را دوست داشتند، خانواده را دوست داشتند و خیلی از چیزهای دنیوی که حلال هم بود ولی پا گذاشتند روی دلشون و به همین دلیل بود که به مقام شهید و لقاء پروردگار رسیدند.

 

_ چهارم ابتدایی بود که با خوندن یک حدیث از امام صادق (ع) چهله دعای عهد گرفت تا جزء یاران امام زمان (عج) بشود. یک روز جمعه خیلی اصرار داشت که برویم خونه آقاش گفتم:  باید بدانم دلیل رفتن امروز تو چیه؟ گفت مامان اگر به کسی نگویی، یادته یک روز بهت گفتم امام صادق (ع) فرمودند اگر کسی 40 صبح دعای عهد امام زمان (عج) را بخواند جزء یاران امام زمان (عج) می شود؛ من از همان روز دعای عهد را شروع کردم و امروز که تمام شده دوست دارم برای آقام شیرینی ببرم.

 

_ همیشه می گفت مامان مطمئن باش همه زحمتهای تو و پدر را جبران می کنم. یه جوری درس می خوانم که باعث افتخارتون باشم.

 

_ همیشه پیش خودم فکر می کردم که راضیه حتماً جز تک رقمی های کنکور می شود.

 

_ کلاس پنجم ابتدایی وقتی به مشهد رفتیم در بازار امام رضا (ع) این دختر همه اش می گفت مامان تو رو خدا یک چادر مشکی برای من بخر و از کلاس پنجم چادر می پوشید.

 

_ پنجم ابتدایی همه درسهاش به غیر از ریاضی اش 20 بود، راهنمایی که رفت همه می گفتند بچه ها افت می کنند، ولی این طور نبود، چون از همان روز اول مهر تمام درسهاش را به موقع می خواند؛ تو ساعتهای ورزش یا زنگ تفریح به بچه های ضعیف كمك می کرد.

 

_ سوم راهنمایی که بود خیلی علاقه داشت توی دبیرستان گراشی قبول بشه، یک روز معلم علومش خانم علی نژاد به من گفت واقعاً این دختر لیاقتش را دارد که هر کاری براش بکنید معلم خصوصی بگیرید؛ با راضیه در میان گذاشتم؛ گفت نه مامان من هیچ وقت حاضر نمی شوم حقوق کارمندی بابام که این همه زحمت می کشه، شب کاری می ره را برای معلم خصوصی بدهم اصلاً خدا راضی نیست این حق الناسه من تا اونجایی که در توانم باشه درس می خونم و زحمت می کشم؛ ان شا الله كه قبول می شوم.

 

_ همیشه توی آزمون پیشرفت تحصیلی سال سوم راهنمایی جز ممتازین بود. خیلی تلاش می کرد شبها تا دیر موقع درس می خواند.

 

_ یک وقتی را حتماً برای دعا و راز و نیاز با خدا، برای قرآن خواندن می گذاشت، صدای قرآن خواندنش وقتی تو خونه می پیچید به ما آرامش می داد.

 

_احترام زیادی برای بابا بزرگ و مامان بزرگش قائل بود همیشه می گفت الهی قربونت برم (تکه کلامش بود).

_ وقتی درس داشت اصلاً تلویزیون نگاه نمی کرد -حتی زمانی که سریال برره که حتی بزرگترها،هم نمی تونستند ازش بگذرند- به خواهر و برادرش می گفت که وقت طلاست، اینها فایده ای ندارد الان تکلیف اصلی ما درسه.

 

_ همیشه به دوستان و اقوام توصیه می کرد زیاد معنی قرآن را بخوانند. طوری شده بود که اقوام نزدیک و خودمان پی برده بودیم که راضیه از نظر علمی و ایمانی خیلی رشد و تکامل داشته؛ برای همه قابل احترام بود دایی بزرگش همیشه وقتی ما منزلشان می رفتیم یا جایی همدیگر را می دیدیم با وجودی که خیلی از راضیه بزرگتر بود دستهای راضیه را می بوسید، همیشه با احترام با راضیه رفتار می کرد. چون خود راضیه قدر انسانیت خودش را، قدر اینکه خدا خودش لطف داشته و نعمت وجود، بهش بخشیده را می دانست. راضیه قدر دختر بودن خودش را می دانست قدر این را که با حجابش، با ایمانش، با رفتارش پیرو واقعی حضرت زهرا (س) باشد.

 

_ علاقه خیلی زیادی به خانم حضرت زهرا (س) داشت همیشه می گفت مامان به خاطر انس واقعی كه به خانم دارم حجاب می گیرم و واقعاً هم این را در ورزش، كانون زبان ایران و جاهای مختلفی كه می رفت ثابت كرد. راضیه ثابت كرد كه با حجاب و ایمان هم میشه، همه كار انجام داد.

 

_ سال سوم راهنمایی  راضیه بین خودش و خدا عهدی بسته بود كه بعد از شهادتش تو وسایلش، البته تو وسایلش كه نه، داخل جعبه اسماء متبركه پیداش كردم. 

خلاصه كوتاهی از این عهد نامه: 

بی حساب پیش، انشاء ا.. به امید خدا و توكل به خدا چهل روز تمام كارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه.

توی این چهل روز كه از 5/3/85 شروع می شه توفیق پیدا كنم مادام العمر دعای عهد و زیارت امین ا.. و ... را بخوانم و گریه كنم.

آقا تو رو خدا توفیق اشك ریختن تو این دعاها را به من بده.و شب هم به یاد خانم حضرت زهرا (س) شبی 5 صفحه قرآن بخوانم؛ ان شاء الله تكرار آیه الكرسی هم توی بیشتر اوقات نصیبم بشه.

و همچنین شكر نعمتهای خدا و توفیق آلوده نشدن به گناه و نابود كردن نفس اماره و تقویت نفس لوامه را داشته باشم و تسبیحات خانم فاطمه زهرا (س) را همراه با الگو برداری از حجاب،عفاف، ادب و اخلاق ایشان را سر لوحه زندگی خودم قرار دهم.

 

_ سال گذشته از اواسط زمستان همش به من می گفت مامان برام دعا كن كه سال تحویل امام رضا (ع) باشم، شكر خدا نصیبش شد، وقتی برگشت خیلی مهربونتر، باوقارتر و نورانی تر شده بود هر چی نگاهش می كردم سیر نمی شدم یك زیبایی خاصی داشت اصلاً به فكرم هم نمی رسید كه این مسافری كه تازه از زیارت آقا امام رضا (ع) آمده، شهادتش را آقا امضا كرده و دوباره راهی سفره.

 

هر روز بهم می گفت مامان منو می بخشی؛ می گفتم مامان مگر شما چیكار كردی كه من شما را ببخشم شما كه بهترینی؛ خدا شاهده یك روز تو آشپزخانه بهم گفت تو را خدا مامان منو ببخش، بهش گفتم مامان دعا كن كه من بتونم شكر خدا را بابت این كه تو فرشته ای بودی تو آسمون و خدا به ما لطف داشته و توفیق داده كه شما توی خانه ما قدم روی زمین بذاری به جا بیاورم، می گفت نه مامان شما بگو من را بخشیدی و تا نمی گفتم كه بخشیدمت دست از سرم بر نمی داشت.

 **************************** 

 

مادر راضیه می گفت: بعد از شهادت دخترش توی وسایلش ، دفترچه یاداشتی رو پیدا کردم، این رو توش نوشته بود............

می توان طوری زندگی کرد که خدا و امام زمان (عج) از انسان راضی باشند ،کاشکی هیچ وقت حضور آقا رو ندیده نگیریم و از حضورش غائب نشیم چرا که غیبت ازماست و حضوراو همیشگی است- انت فی قلبی یا باصالح

 

 **************************** 

با این که مادرش بودم ولی او الگو و مادر من بود. روزی نبود که از مدرسه برگرده و دست من رو نبوسه،همشه می گفت: درس خوندن مثل نماز برام واجبه. امام زمان(عج) یار بی سواد می خواد چی کار؟راضیه جز صداقت،تلاش و پاکی چیزی نبود.....

 

 **************************** 

احساس می کنم خیلی بیشتر به راضیه نزدیک شدم درسته دوری و فراقش خیلی بیشتر از روزهای اول دلم رو به درد می یاره، ولی هم به مقامش و هم به جایگاهش غبطه می خورم و تنها چیزی که ازش خواستم، دستمون را بگیره و شفاعتمون کنه، که بیشتر از این شرمنده شهدا و راضیه نشیم.

 

راضیه فرشته ای بود که خدا به من لطف کرده بود.

 

برای شادی روح این شهید عزیز فاتحه بخوانیم.

 

در سومین سالگرد شهادت این فرشته آسمانی

می خواهیم کمی ار خصوصیات و زندگیش بدانیم. 

 

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلك تحت لواء ولیك

خدایا بیتاب ظهور چهاردهمین خورشید هستیم.

   

اللهم عجل لولیك‌الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

يکشنبه 18/2/1390 - 19:9 - 0 تشکر 316061

سلام

راضیه و راضیه ها تونستن تو زمین به یاد خدا باشن...حقیقتش خیلی اوقات درگیر و سرگرم چیزای الكی میشیم...

آره..خیلی روم تاثیر گذاشت این راضیه خانوم...ولی نه...من هیچ وقت نمیتونم....حداقلش اینه كه اگه نتونم پرنده شم اَدای پریدن رو دربیارم...

محتاج دعا هستم شكری عزیز ... ممنون...چه خوب میشه هربار از شهدا بگیم...من سرم خلوت شه حتما تو انجمن میذارم...و فكر كنم مثل شما كم كم بذاریم خیلی خوبه چون وقت خوندنش هم پیش میاد.

واستون بهترینها رو میخوام...و دیدار آقا(عج)

درپناه حق

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 20/2/1390 - 16:51 - 0 تشکر 316606

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا ابا صالح المهدی
سلام


**مروری گذرا بر 18 روز دردِ یک عاشق به روایت دوستان**
سال دوم دبیرستان و قاری قرآنه تو چشمای پرستار اشک حلقه زده و میگه:
آقا سیّد دعا کنید بیهوش بشه ،الان داره خیلی درد میکشه آخه هوشیاره
*روز هفدهم*
رفته بودیم بیمارستان راضیه بهتر بود ، چشاشو باز می کرد و برامون دست تکون میداد مادر پدرش از خوشحالی دورمون میگشتن و قربون صدقمون میرفتن ، می گفتن ایشالله راضیه خوب بشه و باز با شما بیاد و بره
مادر بزرگش خییلی دعا می کرد که ایشالله خدا خیرتون بده و . . .
*روز واقعه*
امروز که رفتیم بیمارستان مادر و پدرش از ناراحتی چشاشون به زور باز می شد اینقدر ناراحت بودن که ما رومون نمیشد بریم پیششون
یکی از پرستارا آشنامون بود و میگفت حالش اصلا خوب نیست
*ظهر روز آخر*
بعد از ظهر بیمارستان بودیم .
یه دفعه حالش بهمریخت . ایست قلبی کرده بود
دکترا ریختن دور و برش و بعد دو ساعت طبیعی شد
وامشب هم پر کشید
الان دارم از خونشون میام .
غوغای محشر بود .
پدرش می گفت:حالا کی همه مونو نصیحت کنه !!!!!!!!!!!
مامانش میگفت: وااااای بچه قاری قرانم ....... واااای دختر نورانی ام ...... واااااای................

نمی دونم چی بگم ........................ بخداااااااا نمیدونـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــم


این یکی از همه دردناکتر بود به نیت مادرمون حضرت زهرا ١٨ روز تو کما بود اونم دقیقا با سینه ای خرد شده چادری خاکی و پهلویی شکسته و ١٨ روز خس خس نفسهای دردناک . . .
یه تفال به حافظ زدم این اومد

حال خونین دلان كه گوید باز
وز فلك خون خم كه جویدباز

شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز

هر كه چون لاله كاسه گردان بود
زین جفا رخ به خون بشوید باز....

....:.......
همون روزی که راضیه شهید شده،قبلش باباشون خواب بودن،راضیه تو خواب پدرشون میان و میگن بابا من خودم دوست دارم برم.امدم ازت اجازه بگیرم.پدرشونم میگن اگه خودت دوست داری برو.بعد که بیدار میشن بهشون میگن راضیه شهید شده

اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

سه شنبه 20/2/1390 - 17:7 - 0 تشکر 316610

سلام خدا بر همه ی شهدا...اینا واقعا شمع هستند برای ما....انشاءالله كه خوب حافظی باشیم...و خوب امانتداری...

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

پنج شنبه 22/2/1390 - 19:46 - 0 تشکر 317113

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا ابا صالح المهدی
مصاحبه با خانم مهرنوش همت مربی کاراته شهیده راضیه کشاورز
- خانم همت از چه سالی مربی راضیه شدید؟
از سال 69 کاراته کار می کنم و از سال 75 مربیگری را به صورت رسمی شروع کردم و سال 80 در باشگاه صنایع مربی ایشان شدم تقریبا وقتی 8 یا 9 سالشان بود.
 - در تمام دوره ای که راضیه کاراته کار می کرد شما مربی ایشان بودید؟
بله- بعد از باشگاه صنایع من به باشگاههای پژمان، آسیا و الان هم که در باشگاه پیام مخابرات هستم مربی ایشان بودم.
- شما و راضیه با هم به این باشگاهها می رفتید؟
نه- من که به باشگاه دیگری می رفتم راضیه هم باشگاهش را عوض می کرد و همان جا می آمد.
 - اخلاقی ورزشی ایشان را بیان کنید؟
متانت خاصی در رفتارش داشت. برای کسب قدرت ورزش نمی کرد. هیچ وقت کارهای اضافی به خاطر برد یا باختش انجام نمی داد یعنی مقابل باختش آرام بود و واکنش منفی نشان نمی داد، آخه بیشتر بچه ها بعد از باختشان گریه می کنند و یا از بردش احساس غرور نمی کرد و مثل بچه ها بالا و پایین نمی پرید فکر می کنم هدفش بالاتر از این چیزها بود که بخواهد به خاطر یک مسابقه خوشحال یا ناراحت بشود.
 - چه مقامهای داشتند؟
خیلی مقام استانی داشتند. یک دفعه در یک مسابقه سنگین که 42 نفر شرکت کننده داشت نفر اول شد. کلاً ما دو کاتای انفردی و کمیته داریم که بعضی بچه ها در کاتای انفرادی و بعضی ها در کمیته موفق هستند ولی راضیه در هر دو تا موفق بود و مقامهای خیلی خوبی را در هر دو می آورد..
 - آخرین باری که راضیه را دیدید؟
 فکر می کند، احساس می کنم بغض گلوش را گرفته، نفس عمیق می کشد و ادامه می دهد. فکر کنم 15 اسفند بود هفته ای یک بار می آمد، چون پدرشان در پتروشیمی کار می کرد به مسابقات آنجا اعزام شده بود.
 - زمان انفجار که خبر رسید یکی از شاگردانتان شهید شده چه عکس العملی داشتید؟
 یک هفته بعد از انفجار بچه ها گفتند که شنیدن راضیه کشاورز شهید شد ولی کسی مطمئن نبود، چون منزلشان عوض شده بود شماره ای نداشتم حتی در فرمی هم که در این باشگاه پر کرده بود شماره ی تماسی ننوشته بود هر جا که می شناختم زنگ زدم ولی کسی شماره ای نداشت.
 من شبها گوشی ام را روی بی صدا می گذارم، خوابیده بودم که پیامی آمد مرضیه جون نوشته بود راضیه شهید شده و فردا تشییع جنازه اش است، خیلی ناراحت شدم و تا صبح گریه کردم و همه اش می گفتم چطوری توی چشمان خانواده اش نگاه کنم.
 فردا صبح با تعدادی از بچه ها تشییع جنازه رفتیم، خیلی گریه می کردم مرضیه می گفت اون به راهی که دوست داشته رفته پس شما نباید گریه کنید اگر غیر از این بود در حقش خیلی ظلم می شد.
  روز سوم هم از طرف هیئت کاراته پلکاردی جهت همدری با خانواده اش بردیم. دوست داشتم خیلی کارها براش انجام بدهم ولی به خاطر قسمت اداری تربیت بدنی نشد حتی یک مسابقه گذاشتم و احکام مسابقه را آماده کردم که در کار انجام شده قرار گیرند ولی قبول نکردند ان شاء ا.. امسال بشود کاری کرد. حتی با موسسه پیام مخابرات هم صحبت کردم چون راضیه متولد 71 بود گفتم در مسابقه ای که برگزار می شود یک هدیه هر چند کوچک به عنوان یادبود راضیه به متولدین 71 که در مسابقه شرکت می کنند با همکاری مادر یا خواهر راضیه بدهند؛ که کل برنامه به هم ریخت به خاطر هماهنگی که باید در تربیت بدنی انجام می شد.
 ان شاء ا.. اگر موافقت کنند تصمیم داریم مسابقات کشوری را اینجا به یاد شهیده راضیه کشاورز برگزار کنیم که در یاد و خاطره ها ماندگار شود و این کوچکترین کاری است که می توانیم انجام بدهیم.
 - یک خاطره
 مادر یکی از بچه ها تعریف می کرد در ماه رمضان موقع مسابقات بود و می دانید که تمرین در زمان مسابقات خیلی سنگین است، راضیه روزه بود و ایشان به راضیه می گویند: ضعیفی بعد از مسابقات روزه بگیر و راضیه گفته بوده روزه ام برام مهمتر از مسابقات و تمرین است، سعی می کنم هر دو تا را انجام دهم یعنی حاضر نبوده روزه نگیرد. در صورتی که اکثر بچه ها در موقع تمرینات یا مسابقات روزه نمی گیرند و در موقع استراحت یا بعد می گیرند..
  - از پشتکار شهیده راضیه کشاورز بگویید؟
 درسش براش مهمتر بود و همیشه می گفت می خواهم دکتر بشم. از وقتی دبیرستان رفتند ودرسشان سنگین شده بود کمتر می آمد. می گفت باید فکر کنکور باشم. می گفتم: راضیه خیلی زود است. می گفت: نه باید برنامه ریزی کنم تا به هدفم برسم.
 - با شنیدن اسم راضیه چی در ذهنتان تداعی می شود؟
 تمریناتش در کلاس
 - حرف آخر
 خیلی خوشحالم که توانستم خدمت گذار دختری مثل راضیه باشم، همه جور الگو بود، بعضی وقتها که با بچه ها صبحت می کنم خصوصیاتش را می گم. کمبودش را احساس می کنم و دل تنگش هستم ولی خوشحالم که به راهی که دوست داشته رفته و در کلاس من یک الگو و اسطوره شده است و افتخار می کنم.
 از ایشان و همکاری صمیمانه شان تشکر می کنیم.
اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

دوشنبه 26/2/1390 - 10:52 - 0 تشکر 318082

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا با صالح المهدی
سلام



یکی میگفت برا راضیه یکی از مهمترین چیزا نماز اوّل وقت بوده وقتی اذون میگفته حالت عجیبی بهش دست میداده و هر طوری بوده میرفته برا نماز اوّل 

مشکلی که تو بحث شهدا داریم اینه که مردم احساس میکنن شهدا فاصله شون با مردم خیلی زیاده در صورتی که اصلا اینطور نیست شهدا هم آدمایی بودن دقیقا مثل ما و تنها فرقشون با ما تو اینه که اونا بیشتر از ما مراقبه داشتن ما هم باید یه مقدار مراقبه محاسبه و مواخذه رو تو کارامون حفظ کنیم و بشیم مثل همین شهدا فاصله ما با شهدا همینه همین یک قدم شهدا اینو فهمیدن بعدش تونستن رو خودشون کار کنن و شهید شن پس ما هم باید این مطلب خوب برامون جا بیفته که شهدا با ما فاصله شون تو مراقبه محاسبه و مواخذه شونه بقیه مشکلا بعد از این عمل خودشون درست میشن


منبع:

http://www.rahpouyan.com/vc/showthread.php?t=39&page=3

اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

دوشنبه 26/2/1390 - 11:25 - 0 تشکر 318099

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا بقیة الله الاعظم

خاطرات آخرین شبی كه شهیده راضیه به زیارت امام رضا (ع) مشرف شده به نقل از همسفر ایشان

خاطره شب وداعیه:


من توی اون سفر تنها بودم كه بعد خدا بهترین همسفر را نصیبم كرد...
اول سفر كه توی اتوبوس بودیم راضیه بهم گفت كه بیا با هم برویم حرم.بهم گفت توی سفر قبلی هم با یك خانم دیگه دوست شده بودم كه خیلی دوست داشتم رابطه ام را با او ادامه بدهم كه انگار نشده بود.حالا بیا با هم رابطه را ادامه بدهیم.
راضیه به همراه دوست صمیمی اش بود ولی من به دلیل اختلاف سنی زیادی كه با اونها داشتم سعی می كردم كه اونها با هم باشند و زیاد باهاشون نبودم.

شب وداعیه راضیه به من گفت كه بیا وداعیه رو با هم باشیم.
با هم رفتیم حرم، در مراسم وداعیه ی سید با هم یكجا نشسته بودیم و موقع دعای شهادت دستهای راضیه توی دستهای من بود.
(در آخر همه جلسات و مراسم كانون همیشه همگی دست همدیگر را می گیرند و آقا سید دعا می كنند كه خدایا ختم عمر ما را شهادت قرار بده و همه با هم آمین می گویند.)
وداعیه كه تمام شد من می خواستم بروم برای تجدید وضو تا برگشتم حدود 45 دقیقه طول كشید تا برگشتم. آخه صبح چهارم فروردین بود و حرم خیلی شلوغ بود.
در مسیر برگشت خیلی خدا خدا می كردم كه راضیه رفته باشه، خیلی خجالت می كشیدم كه منتظرم مانده باشه . بر گشتم دیدم یه گوشه اون طرف تر منتظرم نشسته بود.

نمی دانم داشت قرآن یا زیارت می خوند.وقتی دیدمش اصلا توی چهره اش اثری از ناراحتی از اینكه معطل مونده بود وجود نداشت.

بعد گفتم دوست داری كجا برویم نماز صبح بخونیم؟
گفت كه دوست صمیمی ام مسجد گوهرشاد رو دوست داشته بیشتر با او آنجا می رفتم. ولی برای راضیه مهم نبود كه كجا باشه ، ظاهرا همه جا رو دوست داشت.

گفتم: من صحن سقاخونه رو دوست دارم. با هم راهی سقاخانه شدیم.آنجا هم مثل همیشه خیلی شلوغ بود .خلاصه ردیف های آخر یه جا پیدا كردیم گفتم راضیه شما اینجا بنشین من می روم جلوتر جا پیدا كنم و رفتم نشستم.
برگشتم نگاه كردم به او.
دیدم واقعاً فارق از همه جا بود چادر سفیدش سرش بود و گوشی اش هم دستش بود داشت از گنبد فیلم می گرفت.

اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

دوشنبه 26/2/1390 - 11:54 - 0 تشکر 318106

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا بقیة الله الاعظم


بعد از نماز صبح توی همان صحن پیش هم نشستیم. بهش گفتم كه راضیه من دیدن طلوع آفتاب را از توی این صحن خیلی دوست دارم. گفتم اگه اشكال نداره من می خواهم بنشینم تا هوا گرگ و میش بشه. اون گفت منم می شینم.

یكدونه از كتابچه های سبز رنگ حرم را برداشتیم. سوره ی یس را من خوندم .بعد كتابچه را دادم به راضیه، اونم سوره ی یس رو خوند.


راضیه كه می خوند من چرت می زدم.قرآن راضیه تمام شد. من خوابم از سرم نمی پرید. به راضیه گفتم من خیلی خوابم می آید، می خواهم بروم. راضیه گفت خب منم می آیم.

به یكی از صحن ها كه رسیدیم .... یك لحظه كه سرم را بلند كردم سمت آسمان دیدم هوا كم كم داره گرگ و میش می شه. گفتم راضیه من می خواهم برگردم منظره رو از همان صحن ببینم ...راضیه هم گفت پس منم بر می گردم

برگشتیم صحن سقاخونه ، توی یكی از ضلع های روبروی گنبد ...ضلع سمت چپ نخودكی نشستیم.

نقاره خونه ی حرم شروع به نواختن كرد من به یكی از دوستانم زنگ زدم و راضیه هم به پدرشون زنگ زد. دوست داشتیم كه در این لحظات زیبا آنها را هم در زیارت مان شریك كنیم تا با امام رضا (ع) حرف بزنند .

راضیه برایم از یك عموی مریضشان هم صحبت كرده بود كه آمده بود شفایش را بگیرد و برود. گوشی را گرفت سمت گنبد یا نقاره خونه كه پدرشون صحبت كنند.

من یك تسبیح چوبی دارم كه خیلی دوستش دارم، از مكه آوردنش . دادمش به راضیه كه برام به مرقد آن عالمی كه كنارش بودیم بمالد. راضیه هم تسبیح را متبركش كرد.

آمدیم سلام آخر را دادیم كه بیائیم. به صحن جمهوری كه رسیدیم یادم آمد كه مادرم یك ختم قرآن می خواستند . به دارالقرآن كه رسیدیم ،دیدیم درب دارالقرآن بسته هست . جمعیت خیلی زیادی
آنجا جمع شده بودند و یكی از خدام هم كه پیرمرد بود ، ایستاده بود كه مردم به سمت دارالقرآن هجوم نبرند ساعت ده دقیقه مانده به هفت بود.

بعداً متوجه شدم كه داشتند گلهای ضریح رو در دارالقرآن بین مردم پخش می كردند.


یادمه راضیه یك كفش سفید بندی تابستانه پوشیده پوشیده بود. كفش هایش را در آورد نشست.
سر ساعت هفت دارالقرآن باز می شد. سرویس های كانون هم گفته بودند كه هفت یا هفت و نیم به سمت شیراز حركت می كنند. ما وقت زیادی نداشتیم.

به راضیه گفتم دیر است برویم می تزسم از سرویس جا بمانیم .راضیه هم قبول كرد كه برویم.

انگار همیشه می خواست یه جوری بشه كه من راحت باشم، نظر خودش را نمی گفت



اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

دوشنبه 26/2/1390 - 12:14 - 0 تشکر 318111

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا بقیة الله الاعظم


به سمت سرویس ها حركت كردیم. باز دیدم دلم راضی نیست گفتم راضیه من بر می گردم ختم قرآن رو برای مادرم بگیرم، شما برو .قبول نكرد گفت منم می آیم.

دوباره برگشتیم آمدیم. راضیه بهم گفت: ببین انگار خود امام رضا (ع) هم دل از ما نمی كنه هر دفعه ما رو به یك بهانه ای برمی گردونه.

با هم سمت دارالقرآن رفتیم. یادم نیست تونستم ختم قرآن بگیرم یا نتونستم.
یه چیز دیگه كه از راضیه دیدم و هیچوقت فراموش نمی كنم اینه:

داشتیم از حرم می آمدیم بیرون كه دیدم حجابش رو محكم تر گرفت و سرش را انداخت پایین
واقعاً این حركت راضیه برایم خیلی دل نشین بود كه دختری به این سن و سال و با این زیبائی كه خدا به اون داده چقدر خودسازی كرده كه می تواند این همه زیبایی رو بپوشاند.....حجابش ، سر به زیریش، تواضعش....همیشه توی ذهنم موند.

واقعاً همه ی صفت های كمال یك زن را در او دیدم.

وقار، حیا، سر به زیری، حجابش، اون آرامشی كه توی چهره اش بود توی اون یك حركت همه را دیدم.

سرش را كه انداخت پایین دل نشین بود، واقعاً به دل نشست.

وقتی داشتیم برمی گشتیم راضیه از یك فردی به نام سید جواد كه در بازار رضا عطرفروشی داشت برایم صحبت كرد. یك فرد عارف، زاهد...

می گفت چند دفعه با دوستش رفته بود اون سید جواد رو ببینند موفق نشده بودند. ظاهراً یك فرد دیگری هم در آن حجره بوده كه راضیه می گفت ما به او می گوئیم:حاجی پسته (اون آقا دوست سید جواد بوده....) یعنی خودش و دوستش این اسم را روی اون فرد گذاشته بودند.

می گفته چون هر دفعه ما این آقا رو می بینیم یا داره پسته می خوره یا داره به ما تعارف می كنه ... همیشه مشغول پسته هست.
دوست سید جواد گفته بود كه چون این ایام خیلی شلوغ است و سید هم سنش خیلی بالاست و هوا هم آلوده هست سید از خانه بیرون نمی آید. راضیه گفت سری آخر كه رفته بود آنجا كشوی میزش را باز كرد و یك عطری بهم هدیه داد.
(این همان عطری بوده كه مادرشان دوست داشته اند كه آن را به كفن راضیه بزنند ولی مثل اینكه اشكال شرعی داشته و آنرا در چهار گوشه ی قبر مطهرش پاشیده بودند)

راضیه می گفت به خاطر اینكه گفته حجاب قشنگی داری، این هدیه رو به من داد.

راضیه گفت كه رفتیم حسینیه عطر رو بهتون نشون می دهم.

وقتی رفتیم حسینیه سریع رفت سر ساكش تا این هدیه رو به من نشان بدهد. خیلی ذوق داشت به خاطر این هدیه اش.

عطر رو به دستم داد. یك جعبه ی 4، 5 سانتی بود كه تصویر سید جواد رویش بود شماره تلفن هم پایین آن نوشته بود. من شماره ی سید جواد رو برداشتم.

موقع برگشت هم توی اتوبوس همه ی بچه ها نشسته و خواب بودند.

حتی قیافه ی خواب راضیه را هم یادمه!


اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

دوشنبه 26/2/1390 - 12:30 - 0 تشکر 318120

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا صاحب الزمان


بگذارید از وقتی كه موقع آمدن توی اتوبوس بودیم بگویم.

مسئول سرویس مان خانم بختیاری بچه های سرویس را گروه بندی كردند. اسم گروه ها متوكلین، صدیقین، شاكرین و این چیزها بود و برای هر گروه یك سر گروه مشخص كردند.

گروه ما شد گروه متوكلین.......

توی گروه من بودم و راضیه و دوست صمیمی اش و یكی دو تا دختر دبیرستانی دیگه....

من چون سنم بیشتر بود سرگروه شدم...

خانم بختیاری گفتند جزوه ها رو مطالعه كنید و در مورد آن در گروه ها بحث شود .

توی اون جزوه ای كه به گروه ما دادند آیات و روایاتی درباره ی توكل بود. من خودم به شخصه اون تاریخ نیاز شدیدی به توكل داشتم.برایم یك هدیه بود.

هر بار كه در گروه بنا می شد كه درباره ی توكل حرف بزنیم راضیه بحث رو می چرخوند سمت امام زمان(عج) .....

دوست داشت درباره ی امام زمان (عج) صحبت شود


(آدم دلش می خواهد به حال خودش گریه كنه)

با بچه های گروه خودمون برای آشنایی اولیه دور همدیگه جمع شدیم.

او را در این حد شناختم كه اسمش راضیه كشاورز هست. شانزده سالشه، رشته ی علوم تجربی .... دبیرستان سمیه.

كانون زبان ایران هم می رفت. دوست داشت جراح قلب بشود.

خیلی هم اصرار داشت كه انگلیسی صحبت كنیم.


در موقع برگشت به شیراز دوباره راضیه درباره امام زمان (عج) صحبت كرد.چشمهایش سرخ شده بود، قشنگ مشخص بود سوز دارد. برگشت بهم گفت: چه طوری ما می توانیم یار امام زمان (عج) بمانیم؟

من بهش گفتم: راضیه تو همین دل پاكت را حفظ كن، مطمئن باش یار امام زمان (عج) هستی.

بهش گفتم: اگر به تو ایمان نداشتم، تسبیحم را نمی دادم تو برایم تبركش كنی.

كه بعد فهمیدم راضیه چهارم یا پنچم دبستان كه بوده چهله دعای عهد گرفته بود و دغدغه ی یار امام زمان (عج) ماندنش از آنجا شروع شده بود. اون موقع بود كه من فهمیدم كه راضیه توكل را طی كرده بود فقط برایش این مهم بود كه چه جوری یار امام زمان (عج) بماند.

پایان




یا ایتهاالنفس المطمئنه*ارجعی الی ربك راضیه مرضیه*فادخلی فی عبادی *وادخلی جنتی

اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

سه شنبه 3/3/1390 - 9:31 - 0 تشکر 320607

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا بقیة الله الاعظم

سلام

مامان شما هم با وضو بخوابید

چون اگر آدم با وضو در رختخواب بمیرد شهید شده است.

اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.