سلام
خوشحال میشیم شما هم خاطرات سفرتون ولو کوتاه رو بگید
حداقل یه تبلیغ شهر خودتون رو بکنید:)
سلام
اصولا من که سفر میرم لحظه به لحظش میشه خاطره.یع جا بالای سی و سه پل ایستاده بودم داشتم مردمی که از زیر تو رودخونش بصورت عرضی رد میشن رو نگاه میکردم و رودخونه و خلاصه تو فاز رمانتیک و نگاه آینده نگر و عاقلانه میکردم که دیدم یه اقایی بطری آب معدنی رو میخواست بندازه بالا بده پسرش نگه داره که میندازه بالا ولی متاسفانه پرتاب ناکام بود و برمیگرده صاف میخوره تو سر یه خانمی.آقا خانمه هم سرشو بالا میکنه منو میبینه دقیقا عین واژه هاش این بود: بی شووووووووووور کثافت
آقا منم یخ زده بودم سیخ وایسادم نمیدونستم چیکار کنم.یه نگاه به اون مرده ی بی معرفت کردم که به شکل آفتاب پرست درجا رنگ عوض کرد به روش نیاورد و به اون زنه نگاه میکردم که آمادس با کله ی من ابگوشت درست کنه و یهو یخم با خنده ترکید و دیگه نشد جلوی خودمو بگیرم:))
ازون جالبتر وقتی بود که توی هایپر استارش با مسئولش بحثمون شد که اقا این ماهی قزل الای رنگین کمون نیست و اون یکی خال قرمز نیست و این یکی صید هفته پیشه و خلاصه جو شمالی مارو گرفت داشتیم کنفرانس ماهی شناسی از طریق چشم و ابروی ماهی رو یاد میدادیم.همه هم دورمون کردن داشتن گوش میدادن و به راحتی با این همه ادمی که پشت من بودن میتونستم ادعای پیامبری کنم و یه جزوه بدم دستشون بگم اینم کتابمه.من که میدونم نه اون مسئولش آخر متوجه شد من چی گفتم نه اون مردم دور و بر ما چزی یاد گرفتن و نه ما خودمون فهمیدیم چی گفتیم:))
آقا ینی کلا شانس آوردم وقتی میخواستم این متن رو بخونم کسی خونه نبود وگرنه قطعا الان باید از اتاق نت تیمارستان جوابتون رو میدادم!
واقعا قشنگ نوشتین!
کلی خندیدم و استفاده کردم !
ممنون!
[quote=soltan_azdad;507077;620924][quote=""قـــاف"";389402;620606][quote=soltan_azdad;507077;619356][quote=raha0075;557377;619128][quote=soltan_azdad;507077;618817]
سلام
یه سری یه تبلیغ تو انجمن دانش و فناوری زدم :) تو مبحث تصاویر علمی. مال یه گردش یکی دو روزه بود به کویر...
ولی یه سری رفتیم مشهد،
آقو چشمتون روز بد نبینه!
چشمتون روز بد نبینه!
چشمتون روز بد نبینه!
.
.
.
.
خدا زد رفتیم سرزمین موج های آبی :)
یعنی اینا آدرنالین دیگه واسه ما نذاشتن که ترشح کنیم!
جاتون خالی خععععععلی خوش گذشت :)
اولین بازی که رفتیم، پسر خاله م از آقای مسئول بازی پرسید خطر نداره که؟! یهو فک نکنید ترسیده بودیم ها! نه! خیلی ترسیده بودیم ها!
خلاصه اینو پرسید و اون آقای مسئول هم با شنیدن این سوال، برق شادی در چشمانش موج زد که بعله! دو نفر پیدا کردم یه کم بترسونمشون!
اول اون قایقی که توش نشسته بودیم رو از بالای سرسره به صورت برعکس هول داد! یعنی صفر تا صدمون 5 ثانیه! اونم به صورت برعکس!
کاش به همین ختم میشد! موقع هول دادن هم در گوش پسرخاله م گفت:
خوب آدم یه روزم باید بمیره دیگه! پسرخاله مو میگی؟ این جوری
آقای مسئول رو میگی؟ این جوری
منو میگی؟! این جوری
خلاصه رفتیم یه بازی دیگه.
آقا یَک بازی بود!
یــَـــــــــــــــــــــک بازی بود!
یـــَــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک بازی بود!
صفر تا صد 1 ثانیه!
البته فک نکنید من ترسیده بودم ها! من یه چی تو این مایه ها بودم:
(حالا با کمی اغراق!!!)
فقط همینو بگم پسر خاله م بعدا گفت من وقتی وسطای سرسره بودم، گفتم چه کار کنم سکته نکنم؟! شروع کردم به زور خندیدن! یعنی عمق فاجعه در حدی بود که پسر خاله مو از ترس سکته وادار به به زور خندیدن کرد!
ولی جدای از شوخی خیلی کیف داد. به شما هم توصیه میکنم برید.
ستاد تبلیغ سرزمین موج های آبی!