یک شیر و یک خر در بیشه ای زندگی می کردند. شیر زورگو کارش فقط زدن خر بود؛ هر بار که او را می دید ، کتک مفصلی به او می زد. بالاخره یک روز خر بیچاره آنجا را ترک کرد و رفت.
هنوز چند روزی نگذشته بود که یک گوره خر به آن طرف ها آمد. شیر جلوی او را گرفت و گفت : تو فکر می کنی، اگر لباست را عوض کنی ، من دیگر نمی شناسمت؟
و گوره خر بیچاره را به باد کتک گرفت.