فروش ویژه بلیط یکطرفه به مقصد بارگاه الهی.
- روابط عمومی ایرلاین های ایران
کل آیتم ها 402
معلم : امیر جان ، با حمید یک جمله بساز.امیر : شما چقدر شبیه همید!
یه روز یه موشه میره خونه یک خسیس لونه میسازه، زخم معده می گیره
یه یارو زنگ زد هواشناسی گفت: آقا دستتون درد نکنه... دیروز هوا خیلی خوب بود
یك بنده خدایی لكنت زبون داشته، یك بار میره دكه روزنامه فروشی، میگه: آ آ آقا... وی وی وینستون دارین؟ فروشنده میگه: نه نه نداریم. همون موقع یك مشتری دیگه میاد، میگه: ببخشید وینستون دارید؟ فروشندهه میگه: نه آقا نداریم. یارو اولی شاكی میشه، یقه فروشنده رو میگیره، میگه: م م مرتیكه.. ا ا ادای ممنو در میاری؟! فرشونده میگه: نه نه نـه به جون تو.. دا دا داشتم اَ اَ ادای اون ددر میاوردم
مادره به بچش میگه : می دونم موهای خواهرت رو كشیدی شیطونه گولت زد.بچه هم میگه :آره ولی لگدی كه تو دلش زدم ابتكار خودم بود!!!
سلام
دو نفر در طول مهمانی كنار هم نشسته بودند و یك كلمه هم با هم حرف نزدند. پس از دو ساعت
یكی از آنها به دیگری گفت: پیشنهاد میكنم حالا در مورد موضوع دیگری سكوت كنیم
بعد از ازدواج :سحر خیز شدن بیدار شدن زودتر از خورشیدقبل از ازدواج :خوابیدن تا لنگ ظهر بعد از ازدواج :معتبر شدن رفتن به حیاط با اجازهقبل از ازدواج :رفتن به سفر بی اجازه بعد از ازدواج :تقویت معده خوردن غذا های سوخته با منتقبل از ازدواج :خوردن بهترین غذاها بی منت بعد از ازدواج :ورزیده شدن کار کردن در شرایط سختقبل از ازدواج :استراحت مطلق بی جر بحث بعد از ازدواج :صله رحم سر زدن به فامیل خانومقبل از ازدواج : دیدوبازدید از اماکن تفریحی بعد از ازدواج :همدردی با مرد ها آموزش بچه داری و شستن ظرف …قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و ….بعد از ازدواج :مستقل شدن دادن کل حقوق به خانومقبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا
آورده اند که گرگی و شتری خانه یکی شدند و قرار گذاشتند که از آن پس جدایی از میان برداشته شود و دو خانواده ، یکی بشمار رود و مابین کودکان آنها هم تفاوتی نباشد.روزی شتر برای تلاش معاش به صحرا رفت. گرگ یکی از بچه های او را خورد و در گوشه ای خزید. چون سروکله ی شتر از دور پیدا شد ، گرگ پیش دوید و گفت : ای برادر بیا که یکی از بچه هایمان نیست.شتر بیچاره نگران شد و پرسید: یکی از بچه های من یا بچه های تو؟گرگ پاسخ داد : رفیق بازهم من و تویی کردی؟ یکی از آن پاپهن ها!!!
یکی از دانشجویان رشته ی فلسفه می گفت : در سال اولی که ما شروع به خواندن فلسفه کردیم ، هم استاد و هم دانشجو ، مطالب را درک می کردند. در سال دوم فقط استاد می فهمید و ما نمی فهمیدیم ولی در سال سوم نه او می فهمید چه میگوید و نه ما می فهمیدیم چه می خوانیم.
گویند کلاغی به جوجه ی خود گفت : چون یکی از آدمیان خم شود ؛ بی درنگ پرواز کن؛ چون می خواهد از زمین سنگ بردارد و به طرف تو پرتاب کند.جوجه گفت : با دیدن آدمی باید فرار کرد ؛ چون می تواند از پیش سنگ را در آستین خود پنهان کند.