• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 18577)
سه شنبه 28/10/1389 - 9:2 -0 تشکر 275240
دفاع مقدس، شهداو خاطره ها

اوج سالهای جنگ بود و تعداد زیادی شهید آورده بودن شیراز. برا تسلای دل خانواده های شهدا به آیت ا.. حائری پیشنهاد دادم که هر کدوم از علما و روحانیون برا خوندن تلقین چند تا از شهدا بیان و این مسئله رو تقبل کنن تا به خانواده های شهدا هم سر سلامتی گفته بشه.  

عاشق واقعی امام زمان(عج)- قافله شهدا

روز تدفین دومین یا سومین شهیدی بود که رسیدم بالا سرش، اسمش " سید احمد خادم‌الحسین" بود. همینکه شروع کردم به خوندن تلقین؛ تو ذهنم اومد که مگه شهداء هم تلقین می خوان؟!! و مگه اونا احیاء عند ربهم نیستند؟ اما گفتم مستحبه و برا تسلای دل خانواده هاشون ایرادی نداره. داشتم شهادت به ائمه اطهار (ع) رو یک به یک می خوندم که رسیدم به نام صاحب الامر، حضرت امام زمان(عج)، همینکه اسم ایشون رو گفتم و همه به احترام اسم آقا(عج) بلند شدن، یه دفعه دیدم این شهید بزرگوار هم سرش رو به اندازه یه وجب از زمین بلند کرد و بعد مجددا رو زمین گذاشت، از تعجب خشکم زده بود. همه اونایی که دور و برم بودن و این صحنه رو دیدن هم مثل من متعجب بودن. گریه هیچ کدوممون رو امون نمی داد. دیگه نفهمیدم چی شد! حتی یادم نیست خودم از قبر بیرون اومدم یا کسی منو بیرون آورد

پنج شنبه 26/12/1389 - 10:11 - 0 تشکر 299635

از زبان یك شیمیایی

آن قدر بالا نرفته ام كه پاهایم بلرزد،
پست و مقامی هم ندارم كه نگران از دست دادنش باشم،
از دنیای شما
تنها كمی اكسیژن می خواهم
و دستمالی برای سرفه هایم.
عقربه های ساعت كه بایستند
من هم می روم.

عبدالرحیم سعیدی راد

سه شنبه 9/1/1390 - 10:13 - 0 تشکر 302011

خاطرات جبهه ها یادش به خیر ... ای بسیجی ها خدا یادش بخیر

در سرم دیگر نباشد شور خون ... یاوران سر جدا یادش به خیر

عهد ما بین خدا و ما شکست ... عهدهای با وفا یادش بخیر

اشک من دیگر ندارد آبرو ... اعتبار ناله ها یادش بخیرسینه ام

یا رب نمی سوزد چرا ... لذت سوز و دعا یادش بخیر

جبهه لبخندش میان اشک بود ... خنده های بچه ها یادش بخیر

صوت زیبای اذان بچه ها ... رفته آن حال و هوا یادش بخیر

در بیابان روی خاک قبر ها ... ذاکرین خوش صدا یادش بخیر

چادر پاره ز ترکش ها چه شد ... خانه آل عبا یادش بخیر

صبح حمله دور قبر هر شهید ... یاد خاک مجتبی یادش بخیر

دست زهرا(س) دست عباس (ع)و علی(ع) ... می گرفت دست مرا یادش بخیر

از شلمچه بوی خون می شد بلند ... دومین کرب و بلا یادش بخیر

بوی فکه بوی نهر علقمه ... دشت عباس آن سرا یادش بخیر

نور اخلاص و عمل را داشتیم ... رمز و راز آن بقا یادش بخیر

رد اشکم می نوشت بر گونه ام ... یا ابا صالح(عج) بیا یادش بخیرصاحبم بر روی سربندم نوشت ... می شوی آخر فدا یادش بخیر

شد نصیبم خون دلها جای خون ... شور و حال این گدا یادش بخیر

سه شنبه 9/1/1390 - 10:15 - 0 تشکر 302012

آمادگی نظامی و عبادی

حاج آقا (( كیانی )) از بچه های قدیمی گردان حمزه بود. پیرمردی بود رنجدیده و باتقوا. حجت را بر خیلی ها تمام كرده بود. با داشتن چند سر عائله و سرپرستی یك خانواده بی سرپرست، آمده بود جبهه. در قسمت تداركات كار می كرد و همیشه وضو داشت. مشوق بچه ها برای نماز شب و نماز اول وقت بود. به بچه ها می گفت اگر كسی به دلیلی نمی تواند نیمه شب بلند شود، بگوید تا بیدارش كنم. خیلی ها به خاطر راهپیمایی های طولانی و یا ‎آنهایی كه تازه می خواستند خواندن نماز شب را شروع كنند، نمی توانستند به موقع بیدار شوند. برای همین می سپردند به حاج آقا كیانی كه بیدارشان كند. مثلا می گفتند:(( حاج آقا من فلان گروهان و فلان دسته هستم، فلان جا هم می خوابم. بیا، مرا بیدار كن. ))

حاج آقا هم با توجه به همان آدرسها می آمد و بچه ها را بیدار می كرد. بعضی وقتها بچه ها به نگهبانهای دم چادر یا ساختمان می گفتند:(( اگر حاج آقا كیانی آمد، بگو ما را هم بیدار كند. ))

این روال، هر شب، همین طور اتفاق می افتاد. حاج آقا كیانی مسئول تداركات گروهان یك از گردان حمزه بود. یك شب، برادر مهدی خراسانیكه بعد از كربلای پنج فرمانده گروهان یك شده بود، رزم شبانه گذاشت. آتش سنگین هم ریخت و بچه ها را بیدار كرد. بعد آنها را به خط كردو گفت:(( قمقمه ها را پر آب كنید. ))

بچه ها همین كار را كردند و به حالت ستون كشی حركت كردند به طرف كوه های اطراف اردوگاه شهید باهنر ( آناهیتا ) باختران. وقتی به كوه ها رسیدند، مهدی خراسانی گفت:(( بچه ها با یك صلوات، در اختیار آقا كیانی هستند. ))

حاج آقا كیانی هم از بچه ها خواست وضو بگیرند. بعد نماز را به جماعت خواندند. من جزو این گروهان نبودم، اما قبل از آن مهدی خراسانی به ما گفته بود كه می خواهد شب، بچه های گروهانش را بیدار كند، ببرد كوه های اطراف اردوگاه و نماز را به جماعت بخوانند. برادر خراسانی با این كار، می خواست بچه ها از دو جهت آماده نگه دارد؛ هم از جهت نظامی، هم از جهت عبادی.

راوی: برادر محمود غلامی ـ گردان حمزه، لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص).

سه شنبه 9/1/1390 - 10:16 - 0 تشکر 302013

سرخی خون

از بچه های اطلاعات و عملیات بود. گاه گاهی میدیدیم غیبش میزد. هر چه دنبالش میگشتیم پیدایش نمیكردیم.

یك روز خبر مجروح شدنش را شنیدیم؛ در حالی كه زمان فراغت بود و او می بایست در مقر باشد.

ناراحت شدیم كه چرا رفته بود توی شهر ناامن كه هر لحظه گلوله می آمد.

رفتیم بیمارستان. موج انفجار او را گرفته بود و حال مناسبی نداشت. نمیتوانست خوب حرف بزند.

پرسیدیم:(( از كجا آوردینش؟ ))

جای ساختمانی را كه او را از كنار آن، مجروح پیدا كرده بودند نشان دادند.

رفتیم آنجا. بالای ساختمان نیمه مخروبه ای، تو پاگرد سوم، با منظره غریبی روبرو شدیم.

آنجا سجاده ای پهن بود كه گرد و غبار و آجر های دیوار ریخته بود روی آن. و روی همه اینها سرخی خون بود كه خود نمایی می كرد.

راوی: برادر كریم ـ عملیات سپاه.

سه شنبه 9/1/1390 - 10:16 - 0 تشکر 302014

مبارزه برای نماز

وقتی در بیست و سوم خرداد ماه شصت و هفت در شلمچه اسیر شدم، یك روز نگهمان داشتند توی بصره، بعد منتقلمان كردند پادگان (( الرشید )) بغداد و توی سلولهای خیلی تنگی جامان دادند. بیست نفر را میریختند توی سلولها دو در دو یا دو در دو و نیم. آن قدر جا تنگ بود كه بچه ها حتی نمی توانستند پایشان را دراز كنند. با این حال، نماز جماعت بچه ها ترك نمی شد. وقتی مامور عراقی می امد، آمار می گرفت و می رفت، ما تازه كارمان شروع می شد. می رفتیم سراغ برنامه های نماز و دعا.

برای هر سلول، سطل آبی می گذاشتند و یك لیوان، تا اگر كسی تشنه شد، آب داشته باشد. صبحها هم در را برای بچه ها باز نمی كردند كه بروند دستشویی، وضو بگیرند و نماز بخوانند. همه از همان آبی كه برای خوردن گذاشته بودند استفاده می كردند. صورتشان را كه می شستند، برای اینكه سلول بیشتر خیس نشود، دستها را از لای میله ها می بردند بیرون و می شستند. هر طور بود، نماز جماعت در بین بچه ها ترك نمی شد.

بعد از هشت روز منتقل شدیم به اردوگاه دوازده تكریت. همان اول، حسابی كتكمان زدند. بعد توی هر آسایشگاه، صد و پنجاه نفر را جا دادند كه می شود گفت به هر نفر یك وجب و چهار انگشت جا رسید. نماز جماعت هم ممنوع شد. حتی گفتند:(( جمع شدن سه چهار نفر با همدیگر ممنوع است. ))

داشتن مهر هم ممنوع شد. یك عده از بچه ها از قبل با خودشان مهر داشتند، اما اكثریت مهر نداشتند. برای همین مجبور شدیم از سنگ استفاده كنیم. روز كه می رفتیم هواخوری، می گشتیم و سنگهایی كه برای مهر مناسب بود، برمیداشتیم. وقتی عراقیها این را دیدند، گفتند:(( هیچ كس حق ندارد از توی حیاط همراه خودش سنگ ببرد توی آسایشگاه. ))

ترفند جدید بچه ها جعبه های تاید بود كه وقتی تمام می شد، كاغذش را پاره می كردند تا به عنوان مهر استفاده كنند. باز سر و صدای ماموران عراقی درآمد. هر كس كاغذ داشت تنبیه می شد. مجبور شدیم كار دیگری بكنیم؛ كاغذ ها را نگه داریم توی دستهایمان تا وقتی می رویم سجده، آن را بگذاریم جای مهر و دوباره وقتی سر از سجده بر میداریم، كاغذ را بگیریم توی دستمان. بعضی از بچه ها هنوز همراه خودشان سنگ می آوردند و از همین شیوه استفاده می كردند تا ماموران متوجه نشوند.

چند بار بین بچه ها و عراقیها درگیری پیش آمد. هر بار، مامور ها مهر بچه ها را می گرفتند، تنبیهشان می كردند و حسابی كتكشان می زدند؛ اما بچه ها دست بردار نبودند. دوباره چیزی پیدا می كردند تا به جای مهر از آن استفاده كنند. این وضعیت یكی دو هفته ای ادامه داشت تا اینكه ماموران عراقی خسته شدند. وقتی دیدند در زمینه نماز حریف ما نمی شوند، مجبور شدند آزادمان بگذارند.

راوی: برادر محمود گشتاسبی ـ گردان مالك اشتر، لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص

سه شنبه 9/1/1390 - 10:16 - 0 تشکر 302015

وارستگی

می رفتیم برای عملیات پدافندی والفجر هشت. قرار بود برویم به خور عبدالله، یكی از مناطق فاو. سوار كامیون شدیم، رفتیم اروند. از انجا با قایق عبور كردیم. بعد مقداری پیاده رفتیم، رسیدیم به فاو. دیگر شب شده بود. گفتند:(( چون شب شده، نمیبریمتان خط. فعلا همین جا استراحت كنید. ))

ما را به یكی از ساختمانهای شهر فاو بردند. خیلی خسته بودیم. همان طور یك شام سرپایی خوردیم و خوابیدیم. (( ابراهیم فرج پور )) كنار من خوابید. فرج پور از بچه های شوخ طبع بود. چهره اش طوری بود كه وقتی نگاه می كردی، فكر نمی كردی حتی بتواند نماز صبحش را سر وقت بخواند! گه گاه پیش می امد، می گفتم:(( چرا بلند نمی شوی نماز صبحت را بخوانی؟ ))

داشتم سر به سرش می گذاشتم.

می گفت:(( ما سعادت نداریم. ))

آن شب كه كنار من خوابیده بود، نصفه های شب بیدارم كرد.

(( بلند شوید. شیمیایی زده اند. ))

همه بچه ها پا شدند و ماسك زدند. آن شب، هیچ كس شیمیایی نشد.من هم توجهی به ماجرا نكردم. همه چیز یادم رفت.

فردای آن روز رفتیم خط و فرج پور دو شب بعد شهید شد.

چند وقت بعد از این ماجرا، یكی از بچه های بی سیم چی كه آن شب پیش ما بود، گفت:(( فلانی، خدا را شكر كن كه آن شب شیمیایی نشدید. ))

گفتم:(( چه طور؟ ))

گفت:(( همان دوستت كه خیال می كردی حتی نماز صبح هم نمی خواند، داشته نماز شب می خوانده كه پشت بی سیم پیچ می كنند شیمیایی زده اند. بی سیم چی خودتان هم خوابش برده بود. همین بی سیم چی چند روز بعد این قضیه را برای من تعریف كرد. ))

تازه فهمیدم چه انسان وارسته ای را از دست دادیم.

راوی: برادر رضا رخصت طلب ـ از بسیجیان مسجد ولی عصر(عج)

سه شنبه 9/1/1390 - 10:16 - 0 تشکر 302016

آرامترین نماز دنیا

از محافظین بیت حضرت امام(ره) بودیم. زمان بمبارانهای تهران بود. برای امام(ره) هم پناهگاهی در نظر گرفته بودند؛ هر چند ایشان خیلی تمایل نداشتند به آنجا بروند.

امام فرموده بودند پتو به پنجره ها وصل كنیم تا نور بیرون نرود و دشمن مناطق مسكونی را شناسایی نكند.

یك شب در بیت امام(ره) بودیم كه صدای آژیر كشیده شد. همه رفتیم داخل حیاط. بعضی ها خودشان را به پناهگاه رساندند.

حضرت امام(ره) داشتند نماز می خواندند. خودم را رساندم پشت پنجره. صدای امام(ره) داشت می امد.

همه به جنب و جوش افتاده بودند، اما من پشت پنجره بودم.

امام(ره) خیلی آرام نمازشان را ادامه دادند. صدای آژیر هنوز پخش می شد.

تا وقتی آژیر سفید كشیده شد، حضرت امام(ره) به نمازشان ادامه دادند. بعد آمدند بیرون و فرمودند: (( ما مزاحمت كه ایجاد نمی كنیم؟ نور اتاق كه بیرون نمی آید؟ )).

حیران مانده بودم. خودشان تو اتاق مانده بودند و نمازشان را ادامه داده بودند، اما به فكر مردم بودند.

گفتم:(( نه آقا، قربانت بشم. ما اینجا هستیم. اگر قرار بشه كاری انجام بشه، اول ما هستیم. ))

فرمودند:(( نه پسر جان. شما بچه های خوب این مملكت اید. شما ارزش دارید. ))

و باز هم ما را مورد تفقد قرار دادند.

راوی: برادر موسی نقی بخشایش ـ توپخانه سپاه.

سه شنبه 9/1/1390 - 10:17 - 0 تشکر 302017

از كاروان جا نمونی!

طرحی را بچه ها درست كرده بودند به نام (( طرح عبادت)).

ساعت یك و دو نیمه شب بیدار می شدند و ملافه ای را كه لباس عربی بلندی بود می پوشیدند و شروع می كردند به نماز شب خواندن.

اسم این طرح را هم گذاشته بودند (( طرح عبادت)). بین بچه ها رواج داشت كه می گفتند كاروانی هست كه شبها راه می افتد، سعی كنید جا نمانید.

هر كسی هم كه خواب می ماند، بیدارش می كردند و می گفتند: (( فلانی كاروان داره راه می افته، جا نمونی.))

راوی: برادر آزاده محمد توجهی ـ نیروی هوایی سپاه

سه شنبه 9/1/1390 - 10:17 - 0 تشکر 302018

میان آب

یك خاكریز سطحی زده بودند. قرار بود توپ ضد هوایی را ببریم پشت آن، تا اگر هلیكوپتر یا هواپیمایی آمد، جلویش را بگیریم؛ چون جلوتر از ما خاكریز نیروهای پیاده بود و باید از آنها محافظت میكردیم.

لودر كه آمد، بعد از زدن چند بیل، آب افتاد سمت چپ و راست خاكریز ما. مجبور شدیم همان طور، پشت خاكریز پناه بگیریم.

نمیتوانستیم از پشت توپ دور شویم، چون هر لحظه ممكن بود هلیكوپتر های عراقی سربرسند.

وقت نماز شد. بچه های بسیجی كه پشت توپ بودند، گفتند: (( اینجا زمین خیس است، چه كار كنیم؟))

گفتم: (( فرقی نمیكند. تو آب هم كه بیفتیم، باید نماز را بخوانیم.))

با همان آب دور و بر، وضو گرفتند. قبل از آن، دست و پایشان را خشك كردند.

بعد ایستادن توی همان آب به نماز خواندن. مهر را گرفته بودند توی دستشان، موقع سجده دست را بالاتر میگرفتند و سسجده را انجام میدادند. نماز كه تمام شد، بچه ها گفتند:(( هیچ نمازی تا به حال این قدر به ما نچسبیده بود.))

راوی: برادر موسی نقی بخشایش ـ توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سه شنبه 9/1/1390 - 10:17 - 0 تشکر 302019

تب و نماز جماعت

در سال شصت و سه در پادگان ابوذر بودیم . (( علی حیدری )) از بچه هایی بود كه كارهای خطاطی پادگان را انجام میداد. در مراسم دعای توسل، ایشان امام حسین (ع) را دیده بود كه وارد مجلس شده بودند. ایشان از امام حسین (ع) قول شهادت ، تاریخ ، روز و حتی عملیاتی را كه در آن به شهادت میرسند، میگیرند. ایشان میدانستند كه در عملیات بدر هم بود كه بر اثر بمباران شیمیایی دشمن به شهادت رسیدند.

این برادر كه چنین سعادت بزرگی داشت، به نماز جماعت خیلی اهمیت میداد. در جزیره مجنون كه بودیم، یك روز دیدیم مریض شده است. بعد از شهادت ایشان بود كه فهمیدیم، علت تب و مریضی او چیست. قضیه از این قرار بود كه روز قبلش، موقع نماز جماعت، مسئول او بهش گفته بود، یك پلاكارد ضروری و فوری هست كه باید نوشته شود. و آن روز نتوانسته بود در نماز جماعت شركت كند.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.