• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
سينما و تلویزیون (بازدید: 4704)
پنج شنبه 4/9/1389 - 13:48 -0 تشکر 254206
نقد فیلم........

نگاهی به فیلم «آبی بیكران» ساخته لوك بسون

 

آن روزها كه دكوپاژ، پلان، سكانس و اكسپوزیشن را در فیلمنامه نمی‌شناختیم، با دیدن یك فیلم طوری كیف می‌كردیم كه انگار بهترین اتفاق زندگی‌مان افتاده است. حالا كه به لطف كلاس‌های فیلمسازی و استادان كارگردانی تعریف همه اینها را می‌دانیم، هرچقدر هم كه از یك فیلم خوشمان بیاید، باز یك جای آن می‌لنگد و در تعریف و تمجیدمان بالاخره جای یك اما یا ای كاش می‌گذارد.
آن روزها كه «آبی بیكران» از تلویزیون پخش می‌شد، آنقدر از سینما سر در نمی‌آوردم كه بتوانم با دلایل فنی و نگاه تكنیكی بگویم چه فیلم خوبی بود، حالا كه آن را دوباره می‌بینم و می‌خواهم درباره فیلم و شخصیت‌های آن و ارتباط آنها با هم و ارتباط همه‌شان با اقیانوس كه عنصر اصلی فیلم است صحبت كنم، می‌بینم كه هیچ یك از منتقدان فیلم را ندیده‌اند و حرفی درباره‌اش ندارند؛ این شد كه تصمیم گرفتم لذت دیدن آن را با شما تقسیم كنم.

شخصی‌ترین فیلم بسون

فیلمنامه آبی بیكران بتدریج و طی 12 سال تنظیم شد. 4فیلمنامه‌نویس دیگر در كنار «لوك بسون» كارگردان فرانسوی‌تبار فیلم، تیم تحقیقاتی و نگارش فیلمنامه‌ را تشكیل می‌دادند. نتیجه ساعت‌ها گفت‌وگو با معروف‌ترین غواصان و سال‌ها مطالعات زیست‌شناختی بسون، بعلاوه تجربیات شخصی او در سال 1988 تبدیل به فیلمی شد كه در اروپا موفقیت غیرقابل انتظاری را برای او آورد. درخشش فیلم در گیشه سینماهای آمریكا كمتر از اروپا نبود. اگرچه اهالی فیلم در كشور ما لوك بسون را بیشتر با «حرفه‌ای» و «آنجل‌آ» می‌شناسند، اما منتقدان خارجی، آبی بیكران را سكوی پرش او می‌دانند، حتی نسخه قدیمی فیلم را به دلیل استفاده از نماهای زاویه باز كه مخصوص بسون است یكی از تحسین‌برانگیزترین آثار او به شمار می‌آورند.

بعدها كه خواندم لوك بسون خودش حاصل ازدواج 2 مربی غواص است و او بیشترین روزهای كودكی‌اش را در كنار اقیانوس و تماشای غواصی پدر و مادرش می‌گذرانده، بیشتر به این اصل پی بردم كه شخصی‌ترین مسائل یك هنرمند، می‌تواند تبدیل به عمومی‌ترین اثر او شود. به هر حال بسون اگر آبی بیكران را نمی‌ساخت با وجود تمام آثار متفاوت و بحث‌برانگیزی كه از خود به جا گذاشته، قطعا چیزی در كارنامه كاری خود كم داشت، اما جدا از صداقت بسون در روایت داستان، آنچه كه ردپای فیلم را در ذهن مخاطب جا می‌گذارد، حضور «اقیانوس‌» به عنوان ایفاگر نقش اصلی در داستان است و البته نزدیكی بیش از حد انسان به طبیعتی كه همان اقیانوس و دلفین‌هایش است تاجایی كه غواص جوان از میان عشق خود به یك زن و علاقه‌اش به دریا، دومی را انتخاب می‌كند. آبی بیكران داستان انسان‌هایی است كه تلاش می‌كنند به عمیق‌ترین بخش از آنچه كه می‌پرستند برسند و همه‌شان هم در این انتخاب فنا كه نه، جاودانه می‌شوند.

حال خوب آمد دلیل فیلم خوب

اگر چه بسون می‌توانست با حذف برخی صحنه‌ها به ایجاز برسد اما، هرچه كلاهم را قاضی می‌كنم می‌بینم جدا از بازی روان و بدون اغراق ژان رنو و ژان مارك بار و موسیقی خوب اریك‌سرا، نمی‌توانم از صحنه‌های تاثیرگذار فیلم مثل نماهای مربوط به زیر‌آب و صحنه‌های آغاز فیلم یا دیالوگ‌های عجیب آن بگذرم، اگر چه بسون كسی نیست كه بخواهد با ارائه دیالوگ از سهم تصویر بكاهد و حتی معروف به خست در خرج كردن دیالوگ است اما آنجا كه باید با دیالوگ‌هایش وزنی به فیلم بدهد این كار را می‌كند،‌ مثل جایی كه پدر غواص به پسرش كه از او می‌پرسد «تو چرا هر روز باید زیر آب بروی؟» می‌گوید: «برای آن كه تو بتوانی غذا بخوری» یا آنجا كه پدر به پسر می‌گوید: «نگران من نباش اگر خسته شدم پری‌های دریایی كمكم می‌كنند» ما را از ذهنیت به عینیت می‌رساند كه باورپذیر كردن عوامل غیرواقعی برای مخاطب از ویژگی‌های بسون است.

آبی بیكران،‌ به هر حال با تمام آنچه كه گفته شد سال‌هاست از نگاه منتقدان ما جا افتاده، همان‌طور كه بسیاری دیگر از نمونه‌های خارجی مثل «مرا به خاطر بسپار»، «زندگی دیگران»، «if only» و نمونه‌های داخلی مثل «تنها 2 بار زندگی می‌كنیم»، «اشكان، انگشتر متبرك و چند داستان».

پس فیلم خوب الزاما آن فیلمی نیست كه همه منتقدان آن را دیده‌اند و در مدح و مذمتش گفته‌اند. به قول یكی از دوستان منتقد، فیلم خوب حتی اگر یك لحظه هم زودتر دیده شود، یك لحظه زودتر به تو فرصت درك یك حس خوب را داده است.

 

 

با ماباشید تا آخر قضیه..........

 

 

 

پنج شنبه 4/9/1389 - 14:30 - 0 تشکر 254236

درباره «پسر آدم، دختر حوا»


در میان فیلم‌های كمدی متعدد و متنوعی كه می‌بینیم، یكی از شاخه‌های آن در دنیا طرفداران بسیاری دارد و آن‌گونه كمدی‌رمانتیك است. كمدی‌رمانتیك‌ها با وجود برخورداری از مایه‌ كمدی‌های دیگر، از جمله دیالوگ‌ها و موقعیت‌های خنده‌دار، صحنه‌های هیجان‌انگیز و تا حدی دلهره‌آور، دارای ویژگی منحصربه‌فردی در میان كمدی‌های دیگر هستند.
در هیچ‌گونه‌ای از كمدی‌ها، رابطه عاطفی میان دوشخصیت اصلی اینقدر پررنگ نیست. مثلاً ممكن است در كمدی‌های صامت به این بخش از زندگی شخصیت‌ها هم پرداخته شود، هر چند در كمدی‌های دیگر كم‌وبیش ماجراها به سمت پیوند دو كاراكتر اصلی پیش می‌رود، اما این به عنوان یك روایت حاشیه‌ای در كمدی‌رمانتیك‌ها مد نظر نیست و اصل اتفاق است. همچنان‌كه از نام این زیر ژانر برمی‌آید، رمانتیسیم در آن حرف اول را می‌زند.

اما تفاوت رمانتیسیم این كمدی‌ها با فیلم‌های ملودرام در لحن آن است. احساسگرایی حاكم بر فیلم‌های ملودرام در این كمدی‌ها چندان محلی از اعراب ندارند و در واقع در كمدی‌رمانتیك‌ها عموماً شاهد یك سیر یا روند روایی ثابت هستیم؛ به این ترتیب كه ماجراها با شلوغی و دیالوگ‌های پشت سر هم و خنده‌دار شروع می‌شوند.

اغلب دو محور اصلی ماجرا با یكدیگر در چالش‌اند و حتی چشم دیدن همدیگر را ندارند اما هر چه زمان فیلم به پیش می‌رود از حجم كمدیِ فیلم كاسته می‌شود و به وجه رمانتیك آن افزوده می‌شود و در پایان قهرمان‌های فیلم به همدیگر می‌رسند.

این زیرژانر در سینمای دهه 90 طرفداران بسیاری پیدا كرد و كارگردانان برجسته‌ای مانند نورا افرون و كریس كلمبوس آن را غنا بخشیدند. فیلم‌هایی مانند «بی‌خواب در سیاتل»، «نامه‌داری» و مهم‌تر از همه «فرانكی و جانی» ساخته گری مارشال از این‌گونه فیلم‌ها هستند.

هنرپیشه‌هایی مانند مگ رایان، تام هنكس، نیكلاس كیج، كامرون دیاز و حتی تام كروز بخش مهمی از محبوبیت خود را مدیون بازی در این فیلم‌ها هستند. البته اگر كمی به عقب برگردیم، چند تا از بهترین نمونه‌های این زیرژانر را در دهه 70 می‌بینیم. همچنان فیلم «دختر خداحافظی» ساخته هربرت راس با بازی درخشان ریچارد دریفوس یكی از بهترین نمونه كمدی‌رمانتیك‌های چند دهه اخیر است.

این فیلم كه براساس متنی از نیل سایمون ساخته شده در واقع یك «فیلم الگو» است كه بقیه فیلم‌های كمدی‌رمانتیك بعدی با آن سنجیده می‌شوند. از دیگر ویژگی‌های این زیرژانر می‌توان به پرفروش بودن آنها اشاره كرد و نگرش خوشبینانه‌ای كه بر مضمون و محتوای آن همواره سایه می‌افكند.

در ایران نیز كمدی‌رمانتیك‌های محبوبی داشته‌ایم اما كمتر فیلمی مشاهده شده كه با رعایت قواعد ژانر ساخته شده باشد. عموماً كمدی‌های ایرانی (چه رمانتیك و چه غیررمانتیك) بار اصلی خنده‌آفرینی‌شان بر دوش دیالوگ است. بنابراین فیلمنامه مرغوب كمدی، متنی است با دیالوگ‌های خنده‌دار و نه لزوما دارای استحكام ساختاری یا خط سیر روایی درست. الگوی این رویكرد ساده‌اندیشانه هم سریال‌های شبانه‌ای است كه بر بازی و دیالوگ‌های بداهه بازیگران‌شان استوارند. مثلا اگر مهران مدیری با توانایی‌های ذاتی‌اش می‌تواند از كوچك‌ترین موقعیت نمایشی، بهترین نتیجه را بگیرد، این الزاما معنی‌اش این نیست كه هر بازیگری هم می‌تواند به كیفیت او كار كند.

پسر آدم، دختر حوا، فیلمی است كه به همان اندازه كه بر بازی بازیگرانش متكی است، تحت تأثیر متن خوب، اجرای درست و صحنه‌پردازی دقیق قرار دارد. رامبد جوان كه خود كمدینی تواناست و در این سال‌ها در نقش‌های متفاوتی جلوی دوربین سینما و تلویزیون رفته است، به عنوان كارگردان این فیلم با شناخت خوبی كه از فیزیك و توانایی بازیگرانش داشته، آنها را هدایت كرده است.

در این فیلم اگر دقایقی بازی بازیگران اصلی (حامد كمیلی و مهناز افشار) لنگ می‌زند و ضعف‌های آشكار دارد، در عوض متن و صحنه‌پردازی و اجرای درست، آن خلأها را پوشش می‌دهد. قصه درباره 2 وكیلی است كه ناخواسته در موقعیتی رو در روی یكدیگر قرار می‌گیرند. بازی موش و گربه آنان با موقعیت‌هایی همراه است كه با رعایت طنز و دیالوگ‌های نسبتا سنجیده و متفاوت، تماشاگر ایرانی را با نوع دیگری از فیلم كمدی آشنا می‌سازد. با این كه پسر آدم، دختر حوا در گیشه نیز فیلم موفقی بوده و فروش خوبی تا حالا داشته، اما حتی اگر از این فیلم استقبالی هم نشود، تفاوتش با فیلم‌هایی مانند «افراطی‌ها» روشن است.

رامبد جوان با این فیلم نشان می‌دهد كه رفته‌رفته اصول كارگردانی را آموخته است. همكاری او با كارگردان‌هایی صاحب سبك و توانا، درس‌هایی به او آموخته كه نتیجه‌اش را می‌توان در دومین ساخته‌اش دید.

فیلم اول رامبد جوان با نام «اسپاگتی در هشت دقیقه» اثری ناامیدكننده بود كه هیچ جذابیتی برای كسی نداشت اما پسر آدم، دختر حوا فیلمی است دشوار كه اجرای آن براحتی كمدی‌های معمول این سال‌ها نیست. اولا كه این فیلم در 2 ساعت روایت می‌شود و این زمان قاعدتا برای یك فیلم سینمایی زمان زیادی است و سازندگان اثر با این كارشان ریسك بزرگی را انجام داده‌اند اما تأثیر دلنشین فیلم به حدی هست كه تماشاگرش را مشتاق نگه دارد.

دوما رامبد جوان برای نقش‌های اصلی فیلمش از مهناز افشار و حامد كمیلی استفاده كرده است؛ 2بازیگری كه اولی در سینما و دومی در تلویزیون، صرفا به عنوان «چهره» مطرح هستند و كمتر كسی درباره توانایی‌شان در بازیگری تاكنون سخن گفته است. حتی نقش‌های فرعی این فیلم را نیز بازیگرانی مانند شیلا خداداد، لیلا اوتادی، فرامرز صدیقی و... بازی می‌كنند. بنابراین مشخص است كه اگر بازی‌های این فیلم تماشاگر را چندان آزار نمی‌دهد و تقریباً یكدست هستند، این به توانایی بازیگران و هوشمندی كارگردان مربوط می‌شود كه توانسته آنان را درست هدایت كند.

نقطه‌ضعف بزرگ پسر آدم، دختر حوا به شروع آن برمی‌گردد كه مقدمه‌چینی خوبی ندارد. فیلم تقریبا دیر شروع می‌شود و دقایق اولیه‌اش به كندی سپری می‌شود. اما درباره حسن‌های كار گفتیم و بی‌انصافی است اگر به تیتراژ بسیار خوب آن نپردازیم. عنوان‌بندی افتتاحیه این فیلم كار ساسان توكلی‌فارسانی است؛ كسی كه با نوآوری‌هایش و ایده‌های خوبی كه دارد، اهمیت فراموش شده این بخش از فیلم‌ها را به ما یادآوری می‌كند.

 

 

 

پنج شنبه 4/9/1389 - 14:31 - 0 تشکر 254237

دید روانشناختی بر فیلم جزیره شاتر


جزیره شاتر نام فیلمی است ساخته مارتین اسکورسیزی در سال ۲۰۱۰ و برگرفته از نول دنیس لهان با همین نام که در سال ۲۰۰۳ نوشته شده است. این فیلم توانست نظر منتقدان و علاقمندان را به خود جذب کند.

جزیره شاتر جائی است در نیو انگلند و در نزدیکی بوستون که در جنگهای داخلی آمریکا بعنوان یک پادگان از آن استفاده می شده و این لوکیشن اصلی فیلم است که محل نگهداری بیماران روانی خطرناک یا بقول داستان، تیمارستان نگهداری مجرمان دیوانه است. جزیره شاتر مقصدی است بدون بازگشت و اینگونه تصور می شود که اینجا آمدن یعنی به جهان دیگری پا گذاشتن و در آن بودن احساسی کلاستروفوبیک (ترس از فضاهای بسته) را ایجاد می کند.

اولین تصویری که می بینیم یک کشتی است که از بین مه هویدا می شود و بدنه ای به رنگ فولاد دارد و اینها در کنار هم بعلاوه موسیقی متن و هوای ابری که کل این تصویر را احاطه کرده سردی را به ما منتقل می کند و بدنبال آن به داخل کشتی وارد می شویم و با دریازدگی و تهوع و استفراغ شخصیت اول فیلم مواجه می شویم. و در اولین دیالوگهائی که رد و بدل می شود تدی، شخصیت اول فیلم، به دوستش می گوید که دچار مشکل روحی است که از دو سال پیش و بعد از مرگ همسرش دچار آن شده. اسکورسیزی از همه اینها یعنی موسیقی متن، دکوپاژ و صحنه آرائی، فیلم برداری ماهرانه، دیالوگها و جلوه های ویژه استفاده می کند و حسی مشمئز کننده، رمز و رازگونه، اسرارآمیز و ترسناک را به مخاطب القا می کند و تا آخر این فضای سرد وجود دارد و آنقدر ماهرانه مخاطب درگیر این اختلال احساسات می شود که بدون اینکه همذات پنداری اتفاق بیفتد داستان فیلم را دنبال می کند. وی از تمام توان خود برای بازی با ادراک مخاطب نیز استفاده می کند و این بازی او با حس ها و ادراک، نکته ای بود که تنها در این زمینه است که اسکورسیزی می تواند نمره خوبی بگیرد. به هر حال، در این فیلم ما نمی دانیم چه چیزی گم شده اما می دانیم گمشده ای وجود دارد. از این منظر فیلم در ژانر تردیدآمیز هیجانی قرار دارد.

البته می توان گفت که در کارنامه فیلم سازی اسکورسیزی، اعتماد بنفس او در این مرحله به بالاترین حد خود رسیده و در نتیجه، موجب کاهش اضطراب وسواس او شده، بطوری که تنها به کمال گرائی بسنده کرده است. شاید اگر اسکورسیزی اضطراب وسواس خود را در این کار نیز حفظ کرده بود در اسکار ۲۰۱۰ توسط کمپانی سازنده شرکت داده می شد و فیلم در فوریه اکران نمی شد.

جزیره شاتر، سال ۱۹۵۴... یک مارشال ایالات متحده، تدی دنیلز (لئوناردو دی کاپریو) و همکارش چاک آئول (مارک روفالو) به تیمارستان اشکلیف در جزیره شاتر وارد می شوند که این تیمارستان مختص مجرمان روانی است و مأموریت دارند در مورد مفقود شدن زنی بنام راشل سولاندو تحقیق کنند. راشل بیماری است که از اتاقش ناپدید شده در حالیکه هیچ راهی برای فرار وجود ندارد. دکتر کاولی (بن کینگزلی) که سرپرست تیمارستان است توضیح می دهد که بیمار گم شده پس از آنکه سه فرزندش را در آب غرق و خفه کرده در آنجا بستری شده است. در حین تحقیق درباره راشل تدی به یک برج فانوس دریایی می رسد که نگهبانان می گویند آنجا را بازرسی کرده اند. تدی در مصاحبه با کارکنان تیمارستان متوجه می شود که روانشناس راشل که دکتر شیهان نام دارد صبح همان روز برای تعطیلات از جزیره خارج شده. تدی می خواهد پرونده کارکنان را ببیند اما دکتر کاولی مخالفت می کند. شب در خواب، تدی همسرش دولورس (میشل ویلیامز) را می بیند که به او می گوید راشل از جزیره خارج نشده است. صبح روز بعد در حین مصاحبه با بیمارانی که با راشل گمشده در یک جلسه گروه درمانی شرکت داشتند یکی از بیماران بطور مخفیانه به تدی می گوید «فرار کن!» کمی بعد در صحبت با همکارش چاک دلیل اصلی آمدنش به اشکلیف را پیدا کردن فردی بنام آندرو لیدیس عنوان می کند. تدی که کمی اعتماد بیشتری به چاک پیدا کرده می گوید که آندرو لیدیس فردی آتش افروز است که موجب آتش سوزی خانه تدی شده و همسر او در آتش سوزی مرده است. در ادامه فیلم، دکتر کاولی به تدی خبر می دهد که راشل پیدا شده. تدی برای مصاحبه با راشل به اتاق وی می رود و راشل که دچار توهم است او را با شوهرش اشتباه می گیرد و بدنبال آن تدی دچار سردرد و سرگیجه ناشی از میگرن می شود و دکتر کاولی برای تسکین او داروئی به او می دهد.

تدی به خواب می رود و در خواب راشل را غرق در خون می بیند. سپس همسرش را می بیند که از وی می خواهد بخش C تیمارستان را جستجو کند. طی یک شب تحلیل و فرسایش و از بین رفتن اعتماد بنفس و هویت تدی اتفاق می افتد. در ادامه تدی که به همه وقایع اطراف مظنون شده بر آن می شود تا برج فانوس دریائی را ببیند. او پس از زدن نگهبان وارد فانوس دریائی می شود ولی در آنجا با دکتر کاولی مواجه می شود که منتظر او بوده. سپس پی می برد که همکارش چاک در واقع همان دکتر شیهان است. آنها با نشان دادن تصاویر سه کودک غرق شده به او می گویند که نام واقعی او آندرو لیدیس است نه تدی دنیلز و او پس از کشتن همسرش به این تیمارستان منتقل شده و مدت دو سال است که در آنجا حضور دارد.

سال ۱۹۵۴ ، نُه سال بعد از جنگ جهانی دوم است و هنوز مردم کشورهای درگیر جنگ، به نوعی درگیر اثرات خانمانسوز جنگ هستند. اسکورسیزی فضا را طوری ترسیم کرده که اثرات آن جنگ خانمانسوز فقط در توهم بینائی و شنوائی شخصیت اول فیلم تأثیر گذاشته است. گوئی وی در جنگ حضور نداشته و فقط توهمی از جنگ در ذهن وی وجود دارد به نوعی اسکورسیزی جنگ و اثرات آن را توهم می داند و فردی که به آنها فکر می کند را بیمار روانی خطرناک، و این می تواند مبین تلاش وی برای استفاده از مکانیسم دفاعی سرکوبی و فرافکنی باشد تا او بتواند واقعیات را تسلیم دیالوگها و فیلم کند و پرسوناژها نیز از این تحریف واقعیت، در امان نبوده اند. شاید بهتر بود اینطور نشان داده می شد که شخصیت اول فیلم در جنگ حضور داشته؛ اما به نظر می رسد کارگردان در این توهم است که هیچیک از شخصیت های فیلم متأثر از جنگ و آسیبهای آن نیستند و حتی این توهم تا جائی پیش می رود که در این جهت، از بازیگرانش کمک می گیرد؛ مثلا در جائی از فیلم وقتی تدی با دکتر نایرینگ (مکس فون سیدو) ملاقات می کند وی به تدی می گوید تو از مکانیسم دفاعی، خوب استفاده می کنی. و این می تواند اولین برچسب بیماری به تدی باشد و در ادامه، این برچسبها افزایش می یابد. با دیدن فیلم این جمله تاریخی از فروید به ذهن متبادر می شود که روزی خواهد رسید که بیماران روانی انسانهای سالم را بستری می کنند. تدی که وقایع جنگ و احتمالا نوعی اختلال پس از رویاروئی وی با صحنه های دلخراش جنگ او را رنج می داد، برچسب توهم می خورد. و چون در سال ۱۹۵۲ لابوریت اولین داروی آنتی سایکوتیک را کشف کرد که کلرپرومازین نام داشت به تدی این دارو داده می شد.

سال ۱۹۵۴ مقارن است با سالهای جنگ سرد، تقابل ایدئولوژیها و به تبع آن فضائی پارانویائی که در جهان حکمفرما بود. فعالیتهای گسترده CIA و KGB و سایر سرویسهای اطلاعاتی به این فضا دامن می زد و مردم جهان متأثر از این فضا دچار یک پارانویا و از استفاده از مکانیسم دفاعی سرکوبی بطور پاندمیک شده بودند. اسکورسیزی بقدری با این فضا همذات پنداری کرده که در تیمارستان وی هیچیک از مجرمین روانی، از جنگ متأثر نیستند و هیچ اشاره ای به جنگ نمی شود و این می تواند باز جزیره شاتر را جزیره ای خارج از این دنیا نشان دهد. آیا جنگ هیچ تأثیری بر افراد جامعه ای که وی ترسیم کرده نگذاشته؟ آیا حداقل یک بیمار روانی که دچار PTSD (اختلال استرس پس از سانحه) باشد در آن تیمارستان بستری نیست؟ اینگونه بیماران که دچار مشکلات روحی بعضاً شدید هستند و حتی ممکن است در بعضی اوقات نا آگاهانه جنایت کنند در ذهن اسکورسیزی جای دیگری غیر از تیمارستان نگهداری می شوند؟ شاید ایشان تعریف دیگری از بیماران روانی دارند که ما نمی دانیم! و شاید جزیره شاتر، آلکاتراز دیگری است که اسکورسیزی به اشتباه آنرا تیمارستان نامیده است!

از دیگاه روانشناسی مرضی تدی تابلوی بالینی واضحی از یک بیماری روانی را بطور خاص ندارد. رفتار تدی بعضی اوقات نرمال گاهی همراه با پارانویا، هذیان گزند و آسیب، افسردگی، علائمی از اسکیزوفرنیا، اختلال شخصیت پارانویا، و بعضی اوقات احساسات سطحی اختلال شخصیت هیستریانیک را داراست. اما تأثیرات اضطراب که ناشی از اکثر بیماریهای روانی است در ضرب آهنگ فیلم نمایان بود. هرگاه تدی آرام بود ضرب آهنگ فیلم کُند و هرگاه دچار اضطراب و نوعی عذاب روانشناختی می شد ضرب آهنگ فیلم سرعت می گرفت.

از همین دیدگاه اگر بخواهیم برچسب تشخیص افتراقی یک اختلال روانی را برای تدی قائل شویم، بر حسب مشاهدات، و با توجه به زمان و مکانی (سالهای جنگ جهانی و جنگ سرد) که تدی در آن زندگی کرده، وی به یک بیمار دچار اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) شبیه تر است. ظاهر تدی با آن کراوات و کلاه لبه دار و پُکهای عمیقی که به سیگار می زند اولین نشانه ها را برای گذاشتن تشخیص به ما می دهد. شخصی که رویداد یا رویداهائی را تجربه می کند که در آن با خطر واقعی یا تهدید به مرگ و یا صدمه جدی مواجه می شود (مثل زلزله، جنگ و ...)؛ رویاروئی با این رویداد موجب می شود پاسخ شخص، با ترس شدید و درماندگی یا وحشت همراه باشد. در اینگونه بیماران احساس و رفتار به گونه ای است که گوئی حادثه در حال تکرار است و مشتمل بر احساس وقوع مجدد حادثه، خطاهای حسی، توهمات، و دوره های فلاش بک تجزیه ای می باشد که ممکن است در حال بیدار شدن از خواب و یا مستی روی دهد. آنها عذاب شدید روانشناختی، در مواجهه با حوادثی که سمبل یا شبیه وجهی از رویداد آسیب رسان است را دارند.

از جمله علائم دیگر اینگونه بیماران عبارتند از: احساس گسستگی یا غریبی با دیگران، ناتوانی برای به خاطر آوردن وجه مهمی از تروما یا ضربه، تداعی صحنه های تروما در مواجهه با وضعیتهای مشابه رویداد آسیب رسان و بعضا در رویاروئی با محرکهای درونی، تشدید واکنش از جا پریدن، گوش به زنگ بودن، تحریک پذیری یا حمله های خشم و مشکل در به خواب رفتن یا تداوم خواب؛ اینها علائمی برای تشخیص بیمار مبتلا به اختلال استرس پس از سانحه است. درحالیکه ما نمی خواهیم سعی کنیم تا تدی را بیماری روانی بدانیم اما تلاش اسکورسیزی برای بیمار دانستن او و بستری کردن تدی در بیمارستان روانی و در نهایت برداشتن قسمتی از مغز او، مستمسکی شد تا تشخیصی برای تدی قائل شویم و بدین ترتیب گره ای از گره های فیلم را باز کنیم تا شاید بر اساس اینکه تدی توهم دارد به اشتباه اسکیزوفرن خوانده نشود و توهمات وی توهمی بدون منشأ بیرونی و صرفاً توهم مربوط به اسکیزوفرنیا و روان پریشی (سایکوز) انگاشته نشود. با این توضیحات می توان تدی را فردی دانست که در صحنه های دلخراش جنگ حضور داشته و اینک به اشتباه بیمار روانی خطرناک دانسته می شود و به او گفته می شود که او در جنگ حضور نداشته و اسکورسیزی بخوبی جنگ را از فیلم سانسور می کند و باید بقول دکتر نایرینگ (که چندین بار به تدی گفت از مکانیسم دفاعی خوب استفاده می کنی) به کارگردان بگوئیم:« مارتین از مکانیسم دفاعی خوب استفاده می کنی! »

اسکورسیزی از سربازان آسیب دیده از جنگ، عجب پذیرائی می کند و کاش همیشه اسکورسیزی کارگردان باقی بماند و ما فقط در فیلمهای وی، شاهد چنین خطاهای حرفه ای در روانشناسی و روانپزشکی باشیم.

قدرت فیلم همانند کتاب لهان، در آن است که هرگز به بیننده اجازه نمی دهد که با آنچه تماشا می کند راحت باشد. شاید برای رسیدن به همین منظور است که راوی نامشخص و نامطمئن است و چنان خطوط میان خیالپردازی و واقعیت تیره و تار می شود که در تمایز دادن بین آنچه واقعی است و آنچه غیرواقعی است به سادگی دچار مشکل می شویم.

 

 

 

پنج شنبه 4/9/1389 - 14:31 - 0 تشکر 254238

نگاهی بر فیلم بالا در آسمان ساخته جیسن رایتمن


فیلم «بالا در آسمان» ساخته جیسن رایتمن و محصول سال ۲۰۰۹ که در مراسم اسکار گذشته هم نامزد دریافت جایزه شده بود، از کدگذاری های جالبی برای ربط دادن فصل های مختلف فیلم استفاده می کند و آن نمایش شهرهای مختلف کشور از ورای ابرهاست. این نماهای مرتفع اگرچه در نگاه اول به نظر می رسد که فقط جنبه جغرافیایی دارند اما با ربط دادن آنها با کلیت فیلم و بویژه جنبه های دراماتیک فیلم کارکرد ویژه دیگری هم پیدا می کنند.

شخصیت اصلی فیلم اگرچه قسمت اعظم روزهای سال را نه در زمین بلکه در هواپیما و در آسمان می گذراند و خود نیز در چند جای فیلم این ویژگی را بر زبان می آورد اما هدف نهایی او در این پروازها از بار اخلاقی سنگینی برخوردار است: اعلام بیکار شدن افراد به شکلی حرفه ای و ماهرانه طوری که فرد پس از بیکاری نه تنها افسرده نشده و امید خود را از دست ندهد بلکه با انگیزه بیشتری به دنبال فرصت های تازه و بهتر در زندگی باشد.

به عبارت دیگر به دنبال راه ها و محل های دیگری برای خدمت رسانی به نظام سرمایه داری باشد. این کار در ظاهر امر بسیار حرفه ای به نظر می رسد بویژه اگر صرفاً روانشناسی قضیه را لحاظ کنیم. اما فیلم خلاقانه می کوشد تا فقط در همین سطح متوقف نشود و نقدهای عمیق تری را که به کلیت جامعه امریکا مربوط می شود، مطرح کند.

علاوه بر مسائل تأمل برانگیز اخلاقی، فیلم در بطن خود نوعی نگاه متافیزیکی را هم بطور غیرمستقیم و با تأکید بر همان نمای شهرها از ورای ابرها به تماشاگر می نمایاند. و آن هنگامی است که تأثیرات چند رویداد غیرمنتظره مانند تضاد فکری با همکار، ازدواج خواهرزاده و مسائلی که در حواشی آن رخ می دهد و از همه مهمتر شوک روانی حاصل از بی صداقتی نامزدش باعث می شود تا از چارچوب تنگ زندگی روزمره آن هم در نظامی اقتصادی که فاقد امنیت شغلی حتی برای افراد میانسال و بزرگسال است، خود را کمی رهانیده و پرسش هایی از خود مطرح کند که به جرأت می توان گفت عمیقاً متافیزیکی است.

معنای زندگی در پس شتاب زندگی چیست؟ آیا باید تنها زیست یا باید زندگی را به اتفاق یاری موافق و مونس لمس و درک کرد؟ آیا در پس تولد، رشد، بزرگ شدن و بعد کهولت و مرگ معنایی نهفته است یا همه چیز پوچ و بی معناست؟ و پرسش هایی نظیر اینها که علاوه بر رایان (شخصیت اصلی فیلم) نامزد خواهرزاده او را هم گرفتار می کند و او را در شب عروسی سخت دچار تردید می کند. رایان با اتکا بر تأملات مشابه خود است که از پس آزمون پادرمیانی و حفظ یک زندگی مشترک در شرف شکل گیری سربلند بیرون می آید؛ هرچند به لحاظ منطقی این عمل او و نحوه پرداخت آن در فیلم چندان موجه به نظر نمی رسد و این شاید یکی از معدود نقاط ضعف فیلم باشد.

کـــد گــذاری های هوشمندانه فیلم یعنی نگاه به شهرها به عنوان محل زیست انسان ها و هر آنچه که در آن است از ورای ابرها بطور ضمنی این نکته متافیزیکی را به تماشاگر گوشزد می کند که در پس این ظواهر امور که گاه بسیار هم فریبنده و اغواکننده به نظر می رسند، شاید معنای عمیق دیگــری هم نهفته باشد که انسان مدرن مادامی که در چرخ دنده های برنامه مدرن سازی خود گرفتار است حتی لحظه ای هم به آن نمی اندیشد و گاه بدتر از آن؛ آن را لایق اندیشیدن و تأمل نمی داند و همانطور که در فیلم به خوبی نمایانده می شود فقط وقتی به خود می آید و تأمل درباره وجود حقیقی خود را آغاز می کند که عمیقاً به بحران برمی خورد و روال عادی و معمول زندگی اش که ای بسا زمانی سخت به آن می بالید برهم می خورد.

در این فیلم بیکار شدن افراد و بر هم خوردن نظم اقتصادی شان تنها یک لایه از بحران را تشکیل می دهد. در لایه ای دیگر نوع دیگری از بحران سربرمی آورد؛ بحرانی که به جرأت می توان از آن با عنوان «بحران وجودی» یاد کرد یعنی همان مضمونی که در مکتب فلسفی اصالت وجود(اگزیستانسیالیسم) از وزن و اعتبار خاصی برخوردار است و بطور جدی مورد تأمل قرار می گیرد هر چند برای دیگر مکاتب فکری گاه حکم تابو را ایفا می نماید. از این نظر فقط بیکارشدگان شرکت های مختلف در نقاط مختلف دنیا نیستند که بخاطر از دست دادن شغل و امنیت شغلی و تبعات منفی انکارناپذیر آن دچار بحران می شوند، بلکه خود کسی که مسئولیت این کار یعنی اخراج افراد را بر عهده دارد نیز دچار بحران وجودی است و گویا آن رضایتمندی و قبول خاطری که باید از زندگی داشته باشد را فاقد است.

در نمایی پرمعنا از فیلم، رایان را می بینیم که این بار تک و تنها و غمزده و نه با یار سرخوش و در قطار شهری خلوت و نه در هواپیمایی شیک و تر و تمیز نشسته است و به نظر پرسش هایی سختی را از خود طرح می کند: آیا کار من یعنی ترتیب دادن اخراج افراد از شرکت ها طوری که کمترین ضرر را برای دو طرف داشته باشد، به لحاظ اخلاقی صحیح است؟ آیا شیوه زندگی مجردانه و لاقیدانه ای که در پیش گرفته ام، راه درستی در زندگی است؟ بر اساس چه نظام اخلاقی ای پنهانکاری الکس را می توان توجیه کرد؟ آیا او به اندازه من از پوچی در زندگی رنج می برد و به دنبال معنا در زندگی است؟

پرسش هایی که هر کس در یک نظام زندگی اقتصاد محور ممکن است با آن مواجه شود و تنها با تأملاتی جدی که پرسش های متافیزیکی درباره هستی را هم لحاظ دارد شاید بتوان پاسخی درخور برای چنین پرسش هایی یافت.

 

 

 

پنج شنبه 4/9/1389 - 14:34 - 0 تشکر 254239

نقد فیلم کتاب قانون


كتاب قانون (1386) مازیار میری
خلاصه داستان فیلم
حكایت زن لبنانی تازه مسلمانی است در ایران ـ تهران امروز كه
از سلوك اجتماعی خلاف شرع مردم به تنگ آمده به كشورش بازمی‌گردد اما ...
* * *
كتاب قانون (همچون قطعه ناتمام) فیلم خوبی نیست و
برغم مضمون محوری بسیار مهم و جالبی كه
دست‌مایه فیلمنامه قرار داده است (باز هم همچون قطعه ناتمام)، ولی
در مقام اجرا، متاسفانه كمتر حرفی برای گفتن دارد (باز هم همچون قطعه ناتمام!).
به گونه‌ای كه انگار میری مقهور دو چیز شده است:
لهجه «خارجی» فرانسه ـ فارسی، و
«خارج» (شامل آب و رنگ خیابان‌ها، مغازه‌ها، رستوران‌ها، و
قد و بالا و بروروی زنان كه
در فقدان حجاب برای مردان ندید بدید و هیز ایرانی،
وسوسه‌انگیز و غیرقابل مقاومت می‌نماید). به علاوه،
چندتایی هم جوك دست چندم كه انگار تازه شنیده و
در نهایت ناشیانه‌گی و بی‌ذوقی در فیلم واگویه می‌كند.

همان داستان عشق ایرانی‌جماعت به توالت ایرانی و آفتابه و
مشكل هستی‌شناسانه‌ای كه با توالت فرنگی دارند؛ و
مشكل رودروایستی اعضای هیات‌های دولتی ایران با یكدیگر، و
به ویژه با مقام بالاتر در سفر (خاصه در سفرهای خارج از كشور)؛ و
جلسات بیهوده هیات‌های ایرانی با طرف‌های خارجی و
هدایایی كه از جیب ملت، بذل و بخشش می‌شود؛ و
داستان سردرگمی نوآموزان با معانی گوناگون و
صریح و ضمنی واژه‌های زبان تازه؛ و الخ.

البته به نظرم مشكل از دو خط داستانی رویه ظاهری فیلم نیست.
چرا كه «ریاكاری و دو دوزه‌بازی مسلمانان ایرانی» و یا
«عشق و ازدواج و جدال عروس و مادرشوهر و نازایی و آوردن هوو»،
به تنهایی و یا هر دو با هم، هر قدر هم پیش پاافتاده و كلیشه‌ای،
باز هم به خودی خود ایرادی ندارد (البته به شرط اجرا قابل قبول).

مشكل در برخورد سطحی و شتاب‌زده از سویی، و
پرداخت غیرهنرمندانه این مضامین، از سوی دیگر است كه
كتاب قانون را با مثلا اخراجی‌ها قابل مقایسه ساخته (اگر به مسعود ده‌نمكی برنخورد).
و حال آنكه میری مضمون محوری عالی فیلنامه را كه
تقریبا با ظرافت مطرح می‌كند،
بدون نشانه‌گذاری مناسب در طول فیلم،
بی‌نتیجه رها می‌سازد.
در همان شروع داستان، ژولیت
از رحمان درباره معنای «رندی» می‌پرسد،
ولی متاسفانه این‌طور القا می‌شود كه
حكما همان «حقه‌بازی» كه از زبان رحمان می‌پرد،
یعنی همه دو رویی‌ها، دو دوزه‌بازی‌ها، مماشات‌ها و بی‌قیدی‌هایی كه
در مسلمانان ایرانی نشان داده می‌شود، را باید به حساب «رندی» آنان گذاشت!
در حالی كه آشكار است گوهر «رندی» پیش از هر چیز،
جز اخلاقی بودن و مهمتر از آن، انسان بودن نیست و
از این رو همواره مفاهیمی چون
عیاری و مروت و مردانگی را به ذهن متبادر می‌كند.
بنابراین، هیچ رقم نمی‌توان ربط آن را با
نوع برخورد غیرانسانی آدم‌های داستان با ژولیت دریافت (مگر اینكه
به یاری آگاهی زمینه‌ای خود بگوییم رندی خلاف آن است!).

بدین ترتیب، مایلم دیگربار (و البته به شیوه‌ای دیگرگون!) به
تصویری اشاره كنم كه مازیار میری از «خارج» ارائه می‌كند.
خارجی كه اگر چه به اندازه دوبی برای ما ایرانی‌ها آشنا و
در عین حال منشا بسیاری از مناقشات است، ولی
برخلاف دوبی سرشار از خرید و خوش‌گذرانی،
با مبارزه و خاك و خون همراه است.

در هر حال، میری در كتاب قانون،
تصویر تازه و در عین حال، واقع‌بینانه‌تری از لبنان
برای ما ایرانی‌ها می‌آفریند.
یعنی كشوری تقسیم شده میان نواحی عمدتا شمالی مسیحی‌نشین و
نواحی عمدتا جنوبی شیعه‌نشین كه
سهم اولی بیشتر رفاه و خوش‌گذرانی است و
سهم دومی بیشتر بدبختی و جنگ!

ولی خوانش دیگرگون من ـ برغم نداشتن شواهد و
قرائن كافی ـ نه از بابت ناعادلانه بودن این دو گونه زندگی
در یك كشور واحد (كه ما هم كمابیش وضعیت مشابهی را
تجربه كرده‌ایم و می‌كنیم) كه در آن است كه
در لبنان میری، آن مبارز شیعه به واسطه جانفشانی كه
كرده است (و می‌كند) تو سر مسیحی عافیت‌نشین نمی‌زند (اگر چه كه
برعكس آن را بسیار نقل كرده‌اند!).

در نتیجه به نظر من گوهر «رندی» مورد نظر ژولیت،
از قضا در همین ویژگی نهفته است.
یعنی در جوانمردی و مدارا و تساهل و تسامحی كه
این آدم‌های به لحاظ عقیدتی متفاوت،
در حق یكدیگر روا می‌دارند و نه در
روابط چندش‌آور مردمان دغل‌باز یك شكل و بی‌هویتی كه
جز نام رحمان،
بویی از رحمانیت نبرده‌اند. ‌

 

 

 

پنج شنبه 4/9/1389 - 14:37 - 0 تشکر 254240

«دموكراسی تو روز روشن»


1- علی عطشانی كارگردان جوان فیلم «دموكراسی تو روز روشن» پیش از این فیلم بلند ویدئویی «پوست موز» را با بازی حمید فرخ‌نژاد ساخته بود كه این فیلم بدون شركت در جشنواره فجر، از مؤسسه رسانه‌های تصویری سر درآورد و همان تأثیری را داشت كه یك تله‌فیلم یا فیلمی ویدئویی ـ كه برای پخش در شبكه نمایش خانگی ساخته می‌شود ـ دارد.

این كارگردان، پس از آن فیلم، ساخت یكی از پربازیگرترین آثار تاریخ سینمای ایران را به عهده گرفت و پر واضح است كه ساخت چنین فیلمی با بودجه یك تله‌فیلم غیرممكن است. البته حرف‌وحدیث‌هایی كه پیرامون این فیلم در زمان نمایش‌اش در جشنواره به وجود آمد، ثابت كرد كه انگار پرداخت دستمزدهای آنچنانی به بازیگران این فیلم صحت داشته و خب فیلمی كه چنین هزینه‌ای را برای تهیه‌كننده‌اش در بر دارد، حتماً با هدف گیشه ساخته شده است. اما چگونه می‌توان پیش‌بینی كرد كه فیلمی از نظر تجاری موفق خواهد بود یا نه؟ تجربه سال‌های اخیر ثابت كرده كه چند روش محدود می‌تواند نتیجه‌ای رضایت‌بخش داشته باشد. یكی از این روش‌ها، استفاده از بازیگران و چهره‌های مشهور سینمای تجاری است كه این فیلم پر از این چهره‌هاست؛ روش دوم رو آوردن به كمدی‌های عامه‌پسند است كه در این فیلم نیز كم نیستند صحنه‌هایی كه مردم عادی را می‌خندانند؛ روش سوم اكران فیلم در فاصله كمی از جشنواره است كه این اتفاق عیان‌تر از آن است كه نسبت به آن تردید داشته باشیم. البته روش‌های جزیی‌تری هم هست مثل گنجاندن دیالوگ یا «تكه»ای در فیلم كه اشاره‌ای سیاسی یا اجتماعی داشته باشد و مثلاً در دهان مردم بیفتد. صحبت از فیلم «دموكراسی تو روز روشن» است كه بدون هیچ مشكلی در جشنواره نمایش داده شد و اكنون هم در بهترین فصل سال بر پرده سینماست.

2- اما اینها همه حاشیه است. یك فیلم پر هزینه، پر بازیگر، كمدی و اكران شده در بهترین فصل سال هم می‌تواند فیلم خوبی باشد. دموكراسی تو روز روشن همه این ویژگی‌ها را دارد اما فیلم خوبی نیست. كارگردانش آخرین نامی است كه در میان سروصدای تهیه‌كننده و بازیگرانش به گوش می‌رسد. اصلاً مشخص نیست كه جوانی مثل عطشانی تا چه اندازه برای بازی گرفتن از بازیگران دستش باز بوده و آیا واقعاً اكنون به این دلیل خوشحال است كه فیلمی پرخرج ساخته یا فوجی از بازیگران مشهور سینمای تجاری را گردهم آورده است؟ یا درك و شناختش از سینما همین چیزی است كه در دموكراسی تو روز روشن می‌بینیم. به هر حال قصه درباره یك سردار جنگ (حمید فرخ‌نژاد) است كه با دخترش (نیوشا ضیغمی) زندگی نسبتاً آرام و مرفهی دارد و پس از مواجهه با فرشته مرگ (محمدرضا گلزار) این بار تسلیم می‌شود و در جهان برزخ، پس از ملاقات با افرادی عجیب به نكته‌های تازه‌ای درباره زندگی‌اش پی می‌برد. سپس در یك صحنه مفصل از زندگی این سردار در جنگ، متوجه می‌شویم كه یك بار او تا آستانه شهادت پیش رفته و با فرشته مرگ رودررو شده، اما چون هنوز نوبتش نرسیده بود، جان سالم به در می‌برد و به زندگی برمی‌گردد. همه بازیگران سرشناسی كه درباره‌شان صحبت شد (محمدرضا گلزار، محمدرضا فروتن، مهران رجبی، نیوشا ضیغمی، نیكی كریمی و...) در واقع نقش‌های كوتاهی در این فیلم دارند.

3- عطشانی كه در فیلم قبلی‌اش مرگ شخصیتی را روایت كرده بود، این بار هم سراغ موضوع و مضمون مورد علاقه‌اش یعنی عالم پس از مرگ رفته است. توجه جدی این كارگردان به فضاسازی و درآوردن حس و حال فانتزی این صحنه‌ها بوده است. به همین دلیل از بازیگران سرشناس دعوت كرده تا در قالب مأموران مرگ، فضای غیر رئال فیلم را اجرا كنند. از آن سو حمید فرخ‌نژاد ایفاگر نقش اصلی فیلم است؛ كسی كه می‌میرد و در آن دنیا هم درگیری‌هایش تمامی ندارد. اشكال كار عطشانی در درجه اول به فیلمنامه برمی‌گردد؛ به این ترتیب كه نمی‌توان تعریف دقیقی از سیر قصه فیلم ارائه كرد. معلوم نیست وقایع آن دنیا، چیزهایی است كه در خیال و تصور شخصیت اصلی روایت می‌شود یا این كه سعی شده چنین مسیری تبیین شود و ما باور كنیم كه آن آدم‌های عجیب و غریب كه دائماً غیب می‌شوند، واقعاً وجود دارند. در نمونه‌های خارجی این گونه فیلم‌ها، هر چقدر هم كه كار رازآلود و معناگرا باشد، باز توجیهی برای این گونه فضاسازی‌ها وجود دارد.

مثلاً بلاتشبیه می‌توان از «آماركورد» فدریكو فلینی یا «هملت» لارنس الیویه نام برد كه در آنها صحنه‌های غیرواقعی‌ جوری پرداخت شده‌اند كه توجیه دراماتیك دارند. یك صحنه اینچنینی می‌تواند كابوس شخصیت اصلی باشد (مثل هملت) یا واقعاً تصویری غریب و متفاوت از تجربه شخصیت‌ها باشد (فیلم‌های تاركوفسكی). البته كاملاً پیداست كه چنین مقایسه‌ای راه به جایی نمی‌برد چون فیلم دموكراسی تو روز روشن قرار نیست تماشاگرش را چنان غرق تفكر كند كه دنبال معنایی پیچیده و مرموز بگردد. كل معنای این فیلم محدود به این آموزه اخلاقی می‌شود كه كار بد كردن، عواقب بدی را در پی دارد و شرح و تفصیل فیلم هم می‌خواهد تماشاگرش را درباره مصداق‌های كارهای بد و خوب توجیه كند.

عطشانی كه در فیلم قبلی‌اش مرگ شخصیتی را روایت كرده بود، این بار هم سراغ موضوع و مضمون مورد علاقه‌اش یعنی عالم پس از مرگ رفته است

4- اما آیا چنین مضمونی، این همه سر و صدا می‌خواهد؟ دموكراسی تو روز روشن، آنقدر هیاهوی تبلیغاتی دارد كه آدم تصور می‌كند با فیلمی واقعاً عمیق درباره مفاهیم معنوی سر و كار دارد، در حالی كه سروته ماجرا را اگر جمع كنید، یك بازی نهایتاً بامزه و سرگرم‌كننده را خواهید یافت كه موارد مطرح شده در آن، همان‌قدر برای مخاطب روشنفكر قابل فهم است كه برای یك بچه. آنچه كه این فیلم را از رسیدن به اثری اندیشمند باز می‌دارد، تلاش سازندگانش برای این است كه قصه‌شان مورد پسند همه جور طیفی باشد. به همین دلیل سراغ باورهای عمومی از مرگ رفته‌اند و همان شوخی‌هایی را درباره نكیر و منكر و... به كار گرفته‌اند كه به شكل شفاهی و در قالب گفتگوهای روزانه، بارها شنیده‌ایم. از نظر ساختار هم نمی‌توان خط منظم و منطقی‌ای پیدا كرد. شخصیت‌پردازی سردار سابق جنگ و مرد شیك‌پوش و میانسال امروزی درست صورت نگرفته است و رابطه پدر و دختر در دقایقی مصنوعی و بی‌رمق به نظر می‌رسند. موقعیت‌هایی كه برای ایجاد خنده پیش‌بینی شده، كشش لازم را ندارند و حجم عمده بار كمدی فیلم را شوخی‌هایی به دوش می‌كشند كه كاركردی جز جوك ندارند. یعنی برای این نوع كار كمدی، ظاهراً نیازی به موقعیت‌سازی نبوده و بازیگران معروف فیلم هم از تجربه‌شان استفاده كرده‌اند تا در لحظات بازیشان، تماشاگر را كاملاً سرگرم كنند.

5- حمید فرخ‌نژاد در این فیلم تلاش كرده با حفظ آرامش و راحتی همیشگی‌اش در بازی، تیپ تازه‌ای ارائه دهد. البته او آنقدر بازیگر بزرگی هست كه بداند این فیلم در كارنامه‌اش نقطة برجسته‌ای نخواهد بود.

حذف شخصیتی كه نیكی كریمی بازی می‌كند، جز كوتاه شدن فیلم، هیچ لطمه‌ای به آن نمی‌زند (ای‌بسا باعث انسجام بیشترش هم شود)، مهران رجبی همان تیپی را بازی كرده كه بارها از او دیده‌ایم و فروتن و گلزار هم حضورشان فقط برای خبرسازتر شدن فیلم است، وگرنه دقایق بازی این دو آنقدر كوتاه و بی‌زحمت هست كه حتی یك نابازیگر هم از عهده‌اش برآید.

اینها همه مشخصات و ویژگی‌های فیلمی است كه در ادامه كمدی‌های این چند سال اخیر ساخته شده و هدفش فروش است. تا چنین فیلم‌هایی فروش می‌كنند نمی‌توان جلوی این موج را گرفت و فقط می‌توان امیدوار بود كه كارگردانان و نویسندگان محترم، گاهی هم سری به آرشیو فیلم‌هایشان بزنند و برخی كمدی‌های كلاسیك یا آثار امروزی سینمای جهان را هم ببینند.

 

 

 

پنج شنبه 4/9/1389 - 14:38 - 0 تشکر 254241

سروصدای واتیکان برای «آواتار»


كشور ایتالیا با خبرسازی‌های سینمایی خود، توجه محافل عمومی اروپا و دیگر قاره‌های جهان را به خود جلب كرده است.
در شرایطی كه سینمای این كشور اروپایی تلاش دارد تا صنعت سینمای داخلی را تقویت كند، خبرسازی‌های سینمایی دیگر، این كشور را به صورت تیتر مهم رسانه‌های هنری درآورده است.

این‌بار هم خبرسازی جنجالی از سوی واتیكان بود. منتقد سینمایی و هنری او فرواتور رومانو، روزنامه رسمی واتیكان ‌، معمولا نقدهایی پر سروصدا روی فیلم‌های سینمایی می‌نویسد. این‌بار نقد سینمایی این روزنامه درباره «آواتار» ساخته جدید جیمز كامرون، باعث بحث و سروصدا شد.

تحلیل‌گران سینمایی تمایل واتیكان برای نقد فیلم‌هایی مثل «رمز داوینچی» و حتی «ماه تازه» را درك می‌كنند (زیرا مضمون این فیلم‌ها به مسائل مربوط به كلیسا هم می‌پردازد) ولی علاقه منتقد روزنامه واتیكان برای بحث درباره فیلمی علمی-تخیلی و فانتزی مثل «آواتار»، كمی عجیب و غریب است.

اهل سینما می‌‌گویند علت چاپ نقد كمی زودتر از نمایش عمومی «آواتار» می‌تواند به معنی آن باشد كه واتیكان خواسته برای بینندگان فیلم یك پیش‌زمینه ذهنی خلق كند و جو را علیه آن تحریك كند. این تحلیل می‌تواند تا حد زیادی درست باشد. ولی به صورت همزمان این سؤال مطرح می‌شود كه آیا واتیكان می‌تواند تأثیر مورد نظر خود را در این رابطه بگذارد یا خیر.

«آواتار» چند هفته دیرتر از بقیه كشورهای جهان در ایتالیا اكران عمومی شد و زمانی كه هفته قبل حدود 900سالن سینمای سراسر خاك ایتالیا آن را اكران عمومی كردند، تماشاگران سینما در این كشور چیزهای زیادی درباره‌اش شنیده بودند. فروش سرسام‌آور فیلم در آمریكای شمالی و دیگر كشورهای جهان، می‌توانست محرك‌ و انگیزه خوبی برای بینندگان ایتالیایی باشد تا بینند این فیلم در خود چه دارد كه توانسته حدود یك میلیارد و400میلیون دلار در سطح جهانی فروش كند.

مالكان سینماها در ایتالیا «آواتار» را همزمان با تعطیلات كریسمس (و همراه با آمریكا و بقیه كشورهای جهان) به نمایش عمومی نگذاشتند، زیرا طبق یك سنت قدیمی سالن‌های سینماهای ایتالیا در ایام كریسمس تحت تسلط كمدی درام‌های خانوادگی و جوان‌پسند ایتالیایی است. در چنین اوضاع و احوالی، تماشاگران سینما معمولا استقبال خوبی از محصولات خارجی نمی‌كنند. توزیع‌كنندگان «آواتار» در كمپانی فوكس قرن بیستم هم با وجود آنكه نسبت به موفقیت این فیلم در خاك ایتالیا اطمینان داشتند، اما ترجیح دادند كه ریسك نكنند و فیلم خود را در زمان مناسبت‌تری روی پرده سینماهای این كشور بفرستند.

چنین به نظر می‌رسد كه نقد منفی روزنامه واتیكان علیه «آواتار» نتوانسته تأثیری بر وضعیت فروش آن و نوع استقبال تماشاگران از آن بگذارد. منتقد سینمایی واتیكان به نوع نگاه كامرون به مسائل زیست‌محیطی در قصه فیلم اشكال گرفته و آن را كاری سست و بی‌پایه و اساس ارزیابی كرده است. این منتقد، خود فیلم را نیز یك كار سطحی ارزیابی كرده است.

نقد «سینمایی» منتقد واتیكان در شرایطی درباره «آواتار» ارائه می‌شود كه نقدهای قبلی روزنامه واتیكان به جنبه‌های مذهبی فیلم‌هایی مثل «رمز داوینچی» یا قسمت دوم «گرگ و میش» پرداخته بود. برای مثال، واتیكان «رمز داوینچی» را به این دلیل تحریم كرد كه قصه‌اش علیه كلیسا بود و به اعتقاد اهالی واتیكان، تاریخ مذهبی مسیحی را تحریف كرده است. به همین ترتیب، منتقد سینمایی واتیكان در نقد خود بر «فرشتگان و شیاطین» (قسمت دوم «رمز داوینچی») بر نكته‌های مذهبی فیلم تأكید داشت و تلاش اصلی او متوجه افشاكردن تحریف‌هایی است كه دن‌براون در قصه كتاب خود به آنها دست زده است.

رسانه‌های گروهی ایتالیا و دیگر كشورهای جهان در همان زمانی كه خبر مربوط به نقد روزنامه واتیكان روی «آواتار» را در سطح گسترده‌ای منتشر می‌كردند، از داستین هافمن بازیگر كلاسیك سینمای هالیوود هم غافل نبودند. به گفته رسانه‌های گروهی بازیگر فیلم‌های «فارغ‌التحصیل» و «توتسی» را هم باید به جمع آن دسته از ستارگان سینما اضافه كرد كه می‌توانند به صنعت توریسم ایتالیا كمك كنند و پتانسیل زیادی برای جذب توریست‌های خارجی به این كشور قدیمی و سنتی اروپایی دارند. قبل از این جورج كلونی از عشق و علاقه زیاد خود به ایتالیا و لوكیشن‌های زیبا و كلاسیك حرف زده بود و حتی چندین ماه از سال گذشته میلادی را در نقطه‌ای در شمال این كشور گذراند. حالا نوبت داستین هافمن است كه به روشی شبیه كلونی، توجه مردم جهان را به سمت ایتالیا جلب كند.

منطقه مورد علاقه هافمن در محدوده كمتر شناخته شده مارچه قرار دارد. هافمن كه همین روزها راهی این محل می‌شود، قصد بازی در یك فیلم تبلیغاتی توریستی را هم در این محل دارد. این آگهی تبلیغاتی قرار است از شبكه‌های تلویزیونی ایتالیا پخش شود. در عین حال، اداره توریسم ایتالیا با استقبال از این اقدام هافمن، گفته قصد دارد آگهی فوق را در سطح بین‌المللی هم پخش كند.

در این فیلم تبلیغاتی، هافمن در حال یادگیری كلماتی ایتالیایی از روی یكی از شعرهای چیاكومو لیوپاروی، شاعر اهل مارچه است. اما او در یادگیری این كلمات كمی مشكل دارد و ترجیح می‌دهد به جای این كار، راهی دیدار از مناطق جذاب منطقه شود. این مناطق شامل محل تولد هنرمندان دوران رنسانس ایتالیا یعنی رافائل نقاش و روسینی آهنگساز می‌شود.

در حالی كه مسئولان اداره توریسم از حركت‌ هافمن 72 ساله استقبال خیلی خوبی كرده‌اند و آن را كمك به رونق صنعت توریسم می‌دانند، برخی از اهالی محل و روشنفكران ایتالیایی نگاه مثبتی به این مسئله ندارند. آنها این پرسش را مطرح می‌كنند كه آیا هافمن واقعا عاشق فرهنگ و هنر و جذابیت‌های توریستی ایتالیاست یا اینكه می‌خواهد پولی دریافت و نام خود را در سطح وسیع‌تری مطرح كند؟ برای مثال آنها به این نكته اشاره می‌كنند كه كلونی بعد از آنكه گفت ایتالیا خانه دوم اوست، منزلی در این كشور خریداری كرد و آیا هافمن هم همین كار را می‌كند یا خیر؟

بحث مقیم‌شدن یا نشدن هافمن در ایتالیا، مانع از آن نشده كه كمپانی فوكس قرن بیستم طرح خود برای شروع همكاری مشترك با صنعت سینمایی ایتالیا را كنار بگذارد. این كمپانی در شرایطی راهی این كشور اروپایی می‌شود كه قصد احداث یك واحد تولید فیلم را دارد. این واحد كه «بیست‌ویكمین فوكس قرن» نام دارد قصد فعالیت دامنه‌دار در ایتالیا را دارد.

اولین فیلمی كه این واحد در ایتالیا تولید می‌كند «والانزا سكا: گل شیطان» نام دارد كه براساس افسانه واقعی، ناتو والانزا سكا رهبر گنگستری سرشناس دهه70 ایتالیاست. او در انواع و اقسام كارهای خلافكارانه همچون سرقت از بانك، آدم‌ربایی و جنایت دست داشت و چندبار هم از زندان فرار كرد. این فعالیت‌ها باعث شد تا لقب یك شورشی ضدقانون مرموز را بگیرد. واحد تازه‌تأسیس فوكس این فیلم را با مشاركت مالی یك شركت ایتالیایی تهیه می‌كند و قرار است كلید فیلمبرداری آن اوایل ماه آینده در شهر میلان زده شود. كیم روسی استوارت بازیگر مشهور ایتالیایی نقش والانزاسكا را بازی می‌كند و پاز وگا همسر اوست.

شركت بیست‌ویكمین فوكس قرن قصد دارد سالانه حداقل 3فیلم در ایتالیا تولید كند. تمام عوامل تولید و قصه این فیلم‌ها ایتالیایی خواهد بود و تمام صحنه‌های آنها در لوكیشن‌های مختلف این كشور فیلمبرداری می‌شود. مسئول این شركت می‌گوید: «كمپانی فوكس 30سال قبل فیلم «لونا» اثر برناردو برتولوچی را در سطح بین‌المللی توزیع كرد. از همان زمان تعدادی از محصولات برتر سینمای ایتالیا توسط این كمپانی توزیع شد و مسئولان فوكس همیشه در صدد آن بودند كه روی محصولات ایتالیایی سرمایه‌گذاری كنند. این اشتیاق بالاخره پاسخ مثبت خود را در روزهای آغازین سال جدید میلادی دریافت كرد».

تحلیل‌گران اقتصادی سینما پیش‌بینی می‌كنند اقدام این كمپانی، توسط دیگر كمپانی‌های بزرگ فیلمسازی هالیوود دنبال شود. كمپانی‌های بزرگ فیلمسازی با ایتالیا، فرهنگ و صنعت سینمای آن، آشنایی خیلی خوبی دارند. هر سال، تعدادی از محصولات پر سروصدای سینما در لوكیشن‌های مختلف این كشور فیلمبرداری می‌شوند و هنرمندان مطرح سینما هر سال برای چند ماه مهمان شهرهای متفاوت ایتالیا هستند. برخورد اهالی صنعت سینمای ایتالیا و مردم عادی مناطق مختلف كشور با این گروه‌های فیلمبرداری همیشه خوب و مثبت بوده است. همین مسئله گروه‌های بیشتر فیلمسازی را تشویق به حضور در لوكیشن‌های ایتالیایی می‌كند. اجرای سیاست معافیت‌های مالیاتی برای محصولات خارجی، از دیگر چیزهایی است كه هنرمندان بین‌المللی را مشتاق به كار در این كشور اروپایی می‌كند.

صنعت سینمای ایتالیا قدر این بده و بستان‌های هنری را می‌داند. سینماهای ایتالیا در سال2009 به مدد نمایش فیلم‌هایی مثل «عصریخی3»، «ماداگاسكار2» موفق به كسب رشد 5درصدی در فروش شدند. البته 65درصد از 99میلیون بلیت سینمایی كه در این كشور فروخته شد، اختصاص به محصولات هالیوودی دارد و تولیدات ایتالیایی با یك كاهش 5درصدی فروش، 20درصد از كل فروش جدول گیشه نمایش را به خود اختصاص دادند. اما صنعت سینمای ایتالیا از این بابت چندان نگران نیست. در مقایسه با دیگر كشورهای اروپایی (البته به استثنای فرانسه) محصولات ایتالیایی در جدول گیشه نمایش از موقعیت نسبتا خوبی برخوردار هستند.

ایتالیا فقط در فكر افزایش همكاری خود با هالیوود و دیگر كشورهای پیشرفته اروپا نیست؛ هنرمندان ایتالیایی به كشورهای دیگر همچون هند و آمریكای مركزی و جنوبی هم نظر دارند. چینه چیتا مركز معتبر هنری ایتالیا كه در شهر رم قرار دارد، قصد همكاری نزدیك با صنعت سینمای بالیوود را دارد. این استودیوی قدیمی امكانات و تجهیزات هنری خود را در اختیار محصولات هندی قرار می‌دهد.

 

 

 

پنج شنبه 4/9/1389 - 14:38 - 0 تشکر 254242

سری به دنیای فیلم‌های آخر الزمانی هالیوود




«كتاب الی» گرچه شوروهیجان ساخته‌های قبلی برادران هیوز را ندارد ولی در نوع فیلم‌های آخر الزمانی هالیوود اثر قابل توجهی به شمار می‌آید.
«لبه‌تاریكی» با آنكه فیلم سرگرم‌كننده‌ای‌ است اما نمی‌تواند به پای سریال درخشانی كه به همین نام در دهه80 ساخته شد برسد. «شكست‌ناپذیر» حتی اگر كمی كهنه‌و دمده به نظر برسد، فیلم سرپا و تاثیرگذاری ا‌ست و نشان از تمام نشدن خالقش دارد. «جاده» باردیگر نشان می‌دهد كه ساخت فیلمی خوب از روی شاهكارهای ادبی اگر غیرممكن نباشد، بسیار دشوار است. «دل‌دیوانه» بیش از هرچیز به بازی درخشان جف‌بریجز متكی است و البته از این نقطه اتكا سود زیادی می‌برد.

«كتاب الی» چهارمین ساخته بلند سینمایی برادران هیوز است كه آخرین‌بار «از جهنم» را در سال 2001 روی پرده داشتند. آلبرت و آلن هیوز كه در سن‌و سال كم با فیلم‌های جسورانه‌شان اسم و رسمی برای خود به هم زدند حالا پس از سال‌ها غیبت، فیلم دیگری را جلوی دوربین برده‌اند كه نشان می‌دهد كمی پخته‌تر شده‌اند. فیلم روایت فردی به نام الی ا‌ست كه در آمریكای ویران شده می‌خواهد خود را به دریا برساند؛ ‌آمریكایی كه سال‌ها پیش بر اثر یك فاجعه نابود شده و همه چیز بوی مرگ و جنایت گرفته است. الی كتابی در دست دارد كه راز نجات از این وضعیت در آن ثبت شده است. او در طول مسیرش با كارنگی برخورد می‌كند؛ فردی كه می‌خواهد كتاب الی را از دستش درآورد.

در كتاب الی دنزل واشنگتن در نقش الی و گری اولدمن در نقش كارنگی حضوری مقتدرانه دارند. انبوه صحنه‌های اكشن و تیراندازی و آدم‌كشی در فیلم باعث شده تا كتاب الی برای دوستداران فیلم‌های پرحادثه اثری جذاب باشد. برادران هیوز البته در لابه لای سكانس‌های اكشن كوشیده‌اند تا حرف و پیام خود را نیز به مخاطب منتقل كنند. در كارگردانی و روایت داستان، آنها نسبت به گذشته حرفه‌ای‌تر عمل می‌كنند ولی دیگر از آن جسارت و عصبیت فیلم‌های دهه نودشان خبری نیست. در عوض صحنه‌های مفصلی به مهارت دنزل واشنگتن در آدم‌كشی اختصاص یافته تا گیشه فیلم نیز تضمین شود. كتابی الی می‌خواهد یك اكشن آخرالزمانی متفكرانه باشد؛ تركیبی كه ساده به دست نمی‌آید.

هیجان‌به جای عواطف

برای خیلی از علاقه‌مندان سینما به خصوص كسانی كه بالای 30سال سن دارند، لبه‌تاریكی چیزی فراتر از یك سریال تلویزیونی به شمار می‌آید. در دهه 60 و در ایامی كه تلویزیون این همه فیلم و سریال روی آنتن نمی‌برد،‌ لبه‌تاریكی به عنوان بهترین مجموعه‌ تلویزیونی دهه80، از سیمای جمهوری‌اسلامی نیز پخش شد؛ سریالی به كارگردانی تروی‌كندی مارتین با بازی باب‌پك و جودان بیكر و موسیقی فوق‌العاده اریك‌كلاپتن. لبه‌تاریكی بخشی از خاطره‌جمعی كسانی ا‌ست كه در دهه60 دوران نوجوانی و جوانی‌شان را پشت سرمی‌گذاشتند. حالا و با گذشت بیست‌وچندسال،‌مارتین كمپل به بازسازی این سریال پرداخته.

مل‌گیبسون هم پس از سال‌ها دوری از عالم بازیگری، جلوی دوربین رفته و نقش باب‌پك را در سریال بازی كرده است؛ نقش یك مامور پلیس كه دخترش - اما- در موسسه‌ای كه فعالیت‌های هسته‌ای دارد كار می‌كند اما مقابل چشمان پدركشته می‌شود و حالا مأمور پلیس می‌خواهد انتقام بگیرد. مارتین كمپل به هرحال چاره‌ای جز خلاصه كردن وقایع سریال در مدت زمان یك فیلم سینمایی را نداشته و نتیجه فیلمی‌ است فاقد قدرت و تاثیرگذاری عاطفی سریال.

گرچه فیلم حرفه‌ای ساخته شده، مل‌گیبسون در نقش مامور پلیس انتخاب خوبی بوده و سكانس‌های تعقیب و گریز و اكشن هم جذاب از كار درآمده‌اند، منتها مشكل اینجاست كه اگر این حرفه‌ای‌گری و اكشن را از فیلم بگیریم دیگر چیزی باقی نمی‌ماند. فیلم لبه‌تاریكی حتی سایه‌ای از سریالی كه در دوران نوجوانی تكانمان می‌داد و ویرانمان می‌كرد، نیست.

پیرمرد خستگی‌ناپذیر

پیرمرد، خستگی‌ناپذیر می‌نماید! ایستوود در هفتادوچندسالگی همچنان فیلم می‌سازد؛ فیلم‌هایی كه در دل سیستم جریان اصلی هالیوود و با حضور بازیگران شاخص و مطرح، مسیری متفاوت با سینمای امروز آمریكا را طی می‌كنند. ایستوود سال‌هاست كه اثبات كرده هنرمندی اصولگراست و تن به موج‌ها و جریان‌های روز نمی‌دهد. به همین دلیل است كه در فیلمی چون «گرانتورینو» خود در شمایل قهرمانی از دورانی سپری شده ظاهر می‌شود، هم ارزش‌های قدیمی را پاس می‌دارد و هم به تصحیح روش‌ها و منش‌های خطا می‌پردازد و همه اینها با لحنی به شدت اخلاق‌گرا رخ می‌دهد.

شكست‌ناپذیر فیلم آخر ایستوود یك درام ورزشی- سیاسی است كه در كنار روایت برش‌هایی از زندگی نلسون ماندلا، حضور تیم ملی راگبی آفریقای جنوبی را نیز دستمایه قرارمی‌دهد. شیوه روایت، تلقی و نگاه فیلمساز به ارزش‌های انسانی و توانایی در ایجاد تعلیق و هیجان (با همان روش‌های قدیمی اما همچنان كارآمد در سینمای ایستوود) شكست‌ناپذیر را در مقام آثاری قرارمی‌دهد كه سلیقه و ذهنیت خالقشان را بی‌كم و كاست بازتاب می‌دهند. فیلم‌های متاخر ایستوود همچنان مخالفان خاص خود را دارند.

كسانی كه اعتقاد دارند این شیوه نگاه به جهان هستی و پدیده‌های اجتماعی و این نوع اخلاق‌گرایی و انسان‌مداری به خصوص با شیوه كلاسیك ایستوود در روایت داستان در هزاره سوم فاقد طراوت و پویایی است. نكته مهم اما این است كه ایستوود هنوز توانایی و كارآمدی خود را در اعمال شیوه‌های آشنایش حفظ كرده و به همین دلیل همچنان می‌تواند مخاطب را با خود همراه كند. مورگان فریمن در نقش نلسون ماندلا انتخاب بسیار مناسبی است و مت‌دیمون در هیات كاپیتان تیم ملی راگبی آفریقای جنوبی متقاعدكننده به نظر می‌رسد. شكست‌ناپذیر با زمانی نزدیك به دوساعت و ربع دچار ملال نمی‌شود. به خصوص اینكه هرچه فیلم به پایان نزدیك می‌شود به بار هیجانی‌اش افزوده می‌شود.

سكانس‌های ورزشی شكست‌ناپذیر تماشایی از كار درآمده‌اند و در نمایش احساسات انسانی، ایستوود باردیگر به سبك خودش عمل می‌كند. اگر فیلم‌هایش را دوست داشته باشید از گرمایش لذت می‌برید و اگر هم آنها را بیش از حد احساساتی و قدیمی می‌دانید، شكست‌ناپذیر آنقدر سرگرم‌كننده هست كه هنگام تماشایش نگاه به ساعتتان نیندازید.

ایستوود پیرانه‌سر و جاه‌طلب، پروژه‌هایی را سامان می‌دهد كه دوستشان دارد و پیداست كه شكست‌ناپذیر را هم با قلبش ساخته است.

سینمای معناگرای هالیوود

رمان جاده نوشته كورمك مكارتی حتی اگر چنانكه دوستارانش می‌گویند، شاهكاری ادبی هم باشد، فیلمی كه بر اساسش ساخته شده چیزی جز ملال برای تماشاگرش به ارمغان نمی‌آورد. جان‌هیل‌كات احتمالا با اعتمادبه نفس حاصل از موفقیت «جایی برای پیرمردها نیست» كوئن‌ها (كه اقتباسی از یكی از رمان‌های مكارتی بود) سراغ رمان جاده رفته ولی در انتها دست‌خالی بازگشته است، به این دلیل كه نتوانسته چیزی را جایگزین بازی‌های كلامی، نثر شاعرانه و ایهام موجود در رمان كند و صرفا فیلمی خسته كننده با كمترین مصالح داستانی ساخته است.

فیلم جاده را می‌توان مصداق بارزی از سوء تفاهمی كه درباره كارگردانی فیلم‌های هنری وجود دارد نیز دانست. فیلم از منظری شبیه برخی تولیدات معناگرای سینمای ایران است؛ به جای روایت و داستان تعریف كردن به دام مفاهیم عمیق می‌افتد و تازه آنها را هم به سطحی‌ترین شكل ممكن بیان می‌كند. ویگو مورتنسن هم با وجود توانایی‌هایش نمی‌تواند جاده را به فیلمی قابل تحمل تبدیل كند. فیلم تماشاگرش را دلزده، گیج و سرخورده می‌كند و آمدن چالیزترون در فلاش‌بك‌ها هم كمكی به جاده نمی‌كند.

درخشش ستاره پیر

جف بریجز بازیگر كهنه‌كار هالیوود یك تنه دل‌دیوانه را به فیلمی تماشایی بدل كرده است. اگر بریجز را از فیلم حذف كنیم با یك داستان كلیشه‌ای و بارها گفته شده روبه‌رو می‌شویم كه روایتگر زندگی محنت‌بار یك ستاره سابق موسیقی است كه در اوج تلخی و نومیدی به یمن معجزه عشق دوباره باز می‌گردد.

بریجز كه اسكار بهترین بازیگر مرد را هم به خاطر همین فیلم گرفت با بازی پرحس و حال و تاثیرگذارش دل‌دیوانه را تقریبا به تمام اهداف نویسنده و كارگردانش اسكات كوپر می‌رساند،‌البته كلا بازی‌های خوبی در فیلم به چشم می‌خورد و دووال و كالین فارل و مگی جیلن‌هال نیز با حضورشان به دل‌دیوانه گرما بخشیده‌اند. البته نباید از این نكته نیز گذشت كه فیلمساز شناخت، احاطه و تسلط خوبی بر دستمایه‌اش داشته و قاعده بازی را به خوبی رعایت كرده است. فیلم‌هایی از جنس دل دیوانه بیش از هرچیز در میزان تاثیر عاطفی‌ای كه در مخاطبشان می‌گذارند مورد محك قرار می‌گیرند و با چنین معیاری باید گفت اسكات كوپر فیلم موفقی ساخته است.

بریجز در نقش ستاره‌ای كه دورانش سپری شده و مگی جیلن‌هال در نقش روزنامه‌نگاری كه به قصد انجام مصاحبه با ستاره پیر وارد داستان می‌شود، زوج متناسبی هستند و فیلم با تمركز بر این رابطه در نهایت می‌تواند به صورت توأمان از تلخی گریزناپذیر و البته شور زندگی بگوید.


 

 

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.