• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 19496)
پنج شنبه 6/8/1389 - 10:39 -0 تشکر 246245
دشــــمــــن؛ طنز ِ جبهه ایی


اولین عملیاتی بود که شرکت می‌کردم.

بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم.

ساکت و بی‌صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می‌خزید، جلو می‌رفتیم.

جایی نشستیم.

یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس‌نفس می‌زند.

کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سر پران است.

تا دست طرف رفت بالا، معطل نکردم.

با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلوش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.

لحظاتی بعد عملیات شروع شد.

روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت:

«دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست کدام شیر پاک خورده‌ای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم‌الله دنده‌هایش خرد و روانه عقب شده.»

از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بوده‌ام!


دوشنبه 1/9/1389 - 20:59 - 0 تشکر 253013

azar13 گفته است :
[quote=azar13;555839;253009]سلام
من پی گیر این خاطرات هستم خیلی جالبن
برای خانواده ام هم تعریف میکنم
خیلی خیلی ممنون

سلام

سلامت باشید. خوشحالم كه خوشتون اومده.

حق یارتون

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

دوشنبه 1/9/1389 - 21:14 - 0 تشکر 253014

سلام، پدر خداحافظ!!

پدر و پسر خوب به هم می آمدند. مكاتبات آنها باهم جداً خواندنی بود؛ برخلاف همه نامه هایی كه دیگران می نوشتند و جواب هایی كه برای آن ها از شهر می آمد. چون معمولا یك قسمت همه نامه ها این بود كه بچه ها اعلان وضعیت می كردن و از آن طرف هم، خانواده ضمن آرزوی توفیق برای همه ی رزمندگان، مِن جمله فرزند خودشان بالاخره می پرسیدند كه چه وقت به مرخصی می آید؛ با كلی قربان صدقه و اظهار دلتنگی و بی صبری و تذكر جواب نامه برقی و فوری، خصوصا از ناحیه والدین.

اما پدر او نامه می نوشت كه:

پسرم اینجا هیچ خبری نیست همه مشغول كار خودشان هستند. اوضاع مثل همیشه است، عادی و خسته كننده و ... بعد هم خداحافظی می كرد. وقتی بچه های دسته از مضمون نامه با خبر می شدند بنا می كردند تكه پراندن كه: چقدر پدر دلنازكی داری؛ من كه منقلب شدم. پیداست دیگر طاقت و تحمل دوریت را ندارد. خدا رو خوش نمی آْید، سرِ سال یه تك پا برو مرخصی و برگرد و از این حرفا.

گاهی از این هم جالب تر بود؛ پیره كه دوست و همرزم ما بود بعد از مدت ها یك كاغذ بلندبالا برمی داشت و داخل آن همین دو سه كلمه را می نوشت: بسمه تعالی، سلام پدر و مادر، خداحافظ. همین. بعد با آب دهان كاغذ را می چسباند و پست می كرد، و جالب تر جواب نامه خانواده. حالا یا از روی عصبانیت یا محض مزاح، برمی داشتند برای او چنین می نوشتند: بسمه تعالی، و علیك پسر، خداحافظ؛ نه یك كلمه كمتر و نه یك كلمه بیشتر. حتی یك حرف "م" را كنار پسر نمی گذاشتند كه بشود پسرم. و بچه ها دوباره برای مدتی خرج شیرین زبانی و شوخیشان جور بود!!

فرهنگ جبهه/شوخ طبعی ها3/ص51

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

دوشنبه 1/9/1389 - 21:27 - 0 تشکر 253016

خرپف، خرپف

پناه بر خدا؛ هیچ جوری گردن نمی گرفت. هرچی ما می گفتیم، دیگران می گفتند، قبول نمی كرد كه نمی كرد. می گفت: من؟ غیرممكنه من نفس بلند هم تو خواب نمی كشم؛ من و خرپف؟

این گذشت تا یك روز كه قبل از ظهر خوابیده بود و سخت هم خرناسه می كشید. دست بر قضا، ضبط صوت تبلیغات هم دست بچه ها بود. چیزی حدود یك ربع ساعت، صدایش رو همون طوری كه خواب بود ضبط كردیم. با بچه های تبلیغات هم كه مسئول پخش نوار مناجات و قرآن و سخنرانی از بلندگو بودند هماهنگ كردیم، تا روز عید كه برنامه تئاتری تدارك دیده بودیم. همه جمع بودیم و مجری اعلام كرد: اینك برای اینكه بفهمیم خواب مومن چگونه عبادت است، قسمتی از مناجات یكی از رزمندگان عزیز قبل از نماز ظهر را ضبط كرده ایم كه با پخش آن به استقبال ادامه برنامه می رویم. نوار چرخید . او غرغر كرد و جمعیت روده بر شد از خنده؛ برای خاطر جمع كردن او بچه ها جابجا اسمش رو صدا كرده بودند كه فلانی! فلانی! باند شو كه موقع نمازه. به اسم او كه می رسید صدای خنده بچه ها بلندتر می شد. بنده خدا كه خودش هم تماشاچی ماجرا بود نمی دانست بخندد یا گریه كند. تنها عبارتی كه آن روز می گفت این بود: خیلی بی معرفتید، باشه؛ بالاخره گذر پوست به دباغ خاه می افته و نوبت گریه هایتان هم می رسد.!

فرهنگ جبهه/شوخ طبعی ها3/ص107

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

دوشنبه 8/9/1389 - 13:1 - 0 تشکر 255472

از بس صورتش نورانی بوده سوخته!!

این دفعه كه رفته بود مرخصی، ظاهرا حریفش نشده بود. پایش را توی یك كفش كرده كه من هم می آیم و الا نمی گذارم بروی. او هم بناچار آورده بودش منطقه. خودش تعریف می كرد می گفت:

من هروقت می رفتم مرخصی منزل، آنقدر برای او از صفا و صمیمیت و خلوص و نورانیت بچه های رزمنده گفته بودم كه جبهه را ندیده، یك دل نه صد دل عاشقش شده بود.

در منطقه هم، باالطبع با افرادی كه برخوردی می كردیم، برایش توضیح می دادم كه مثلا: فلانی چند وقته جبهه است و مرخصی نرفته و آن یكی دو تا از برادرهایش شهید شده اند و این با پدرش با هم آمده اند و از این قبیل حرف ها.

اما آن چیزی كه تكرار می كردم و خودم هم حواسم نبود نورانیت بچه ها بود. تا اینكه یك روز برخوردیم به یكی از برادران جنوبی كه كمی سیه چرده بود. در همان عوالم كودكی با یك حساسیتی گفت: مگه فرمانده ها نباید نورانی تر از بقیه باشند بابا؟ و من با همه كودنی فهمیدم چه می خواهد بگوید. گفتم: منظورت اینه كه او چرا اینقدر سیاهه؟ بعد هم یه جوابی به او دادم كه خودم كیف كردم، گفتم: بابا جون او از بس نورانی بوده صورتش سوخته!!! نمی دانم توی دلش چی به من گفت، اما هرچی بود ساكت شد.

فرهنگ جبهه/شوخ طبعی ها3/ص164

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 9/9/1389 - 11:47 - 0 تشکر 255814

خوشم اومد چه حاضر جواب بوده(-:

گاهي به آسمان خيالم عبور کن

شعر مرا نيم نگاهي مرور کن

دل مرده ام،قبول . . .!

تو اما مسيحا باش،

يک جمعه هم زيارت اهل قبور کن.

سه شنبه 9/9/1389 - 12:11 - 0 تشکر 255819

فشنگ خشابتیم

یادم نمی ره كه وقتی برای اولین بار به یكی از همین بروبچه های بسیجی كه خیلی هم اتفاقا از من كوچكتر بود و با هم صمیمی بودیم، به شوخی گفتم: فشنگ خشابتیم، او هم به قول قدیمیها نه گذاشت نه ورداشت، خیلی سخاوتمندانه جلوی همه برگشت گفت: باش، باش تا عوضت كنم. ما را می گویی؟ رنگ دادیم رنگ گرفتیم!!

فرهنگ جبهه/شوخ طبعی ها3/ص75

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 9/9/1389 - 12:15 - 0 تشکر 255821

آقا در جماران است

ملاحظه ای بین رزمندگان بود كه تا كسی به اسم «آقا» صدایشان می كرد، برمی گشتند می گفتند: آقا در جماران است. كه گاهی شخص به شوخی، در جواب می گفت: ببخشید گل آقا؛ خوب شد؟

از دیگر شوخی های مربوط به «آقا» این بود كه یكی داد می زد: آقا! و وقتی كسی بر می گشت ببیند كی است می پرسید: شما آقا هستید؟ كه او خجالت زده می گفت: نه. و جناب شوخ طبع اضافه می كرد: تعجب كردم، چون آقا در جماران است!!

فرهنگ جبهه/شوخ طبعی ها3/ص82

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 9/9/1389 - 13:50 - 0 تشکر 255904

خیلی خوشم اومد از حاضر جوابیش(-:

گاهي به آسمان خيالم عبور کن

شعر مرا نيم نگاهي مرور کن

دل مرده ام،قبول . . .!

تو اما مسيحا باش،

يک جمعه هم زيارت اهل قبور کن.

سه شنبه 9/9/1389 - 14:1 - 0 تشکر 255913

سلام دوست عزیز
آره دیگه، بچه های رزمنده همشون اینطوری باحالن!!
حق یارتون

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

چهارشنبه 10/9/1389 - 12:36 - 0 تشکر 256182

بوسه بر پای شاگرد

در یكی از كلاس‌های آموزش نظامی «شهید عسگریان»، یكی از برادران بیش از حد شوخی می‌كرد و تذكرهای ایشان هم مؤثر نبود. سرانجام لحظه‌ای شهید عسگریان سكوت كرد و همه فكر كردند كه او بسیار عصبانی شده است. شهید رو به او کرد و گفت: «بیا از صف بیرون.» همه ساكت و منتظر برخورد تند ایشان بودند. ادامه داد: «پوتینت را در بیاور... جورابت را هم در بیاور...» و بسیجی شوخ ‌مزاح این كار را كرد. اضطراب و نگرانی فضا را پر كرده بود و چشم‌ها به شهید عسگریان دوخته شده بود. ناگهان مربی مهربان خم شد و بر پای شاگردش بوسه زد و گفت: «شما را به خدا در كلاس شوخی نكنید!»

فرهنگ جبهه (آداب ورسوم)، ص43

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.