• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 16085)
دوشنبه 24/10/1386 - 15:27 -0 تشکر 24237
افتتاح پادگان جدید ....!!/

به نام خدا
گروهان به جای خود
1...2..3...4
1...2..3...4
1...2..3...4
خبردار
فرمانده نیکادل صحبت میکنه
سربازان و فرماندهان گرامی همانطور که مستحضر می باشید
در طی اشغال مباحثه و مصدوم شدن سرباز ها اختالالانی در روند پادگان به وجود آمد
که پادگان را تا حد انحلال و فرو پاشی مرز های برسا برد
اما به امید خدا سمت فرماندهان جدید  متعاقبا اعلام خواهد شد
افسر مین جانگو ببخشید افسر مکلارن به سمت معاون ارشد اینجانب می باشد

فرمانده یاسان هم یکی از در جات روی شانش ازش گرفته می شه یا یاد بگیره به فرمانده ی بالا دستش غر نزنه من پاد گان می خوام پادگان چی شد (قبلا کنکو ی بود ملاحضه اش را میکردیم )

سربازان توجه داشته باشند که هر چند فتح مباحثه در پی از دست دادن برسا برای ما شیرین بود
اما باید توجه داشته باشیم که شاه شوریده سران هنوز در جدال و دشمنی با ماست
وشاید باعث قطع و کمبود گازاین روز ها اون باشه 
 
در ضمن پس از انتخاب اسم که در تاپیک برسا یا اسم دیگه اعلام شده اسم اینجااز برسا به اسم جدید تغییر خواهد یافت
گروهان آزاد
متونید امروز را آزاد باشید و برای افتتاح پادگان جدید جشن بگیرید
سربازهای جدید از فردا می تونن اعلام آمادگی کنن
با تشکر
فرمانده ی کل قوای پادگان
مدیر انجمن طنز
نیکادل

يکشنبه 28/11/1386 - 19:0 - 0 تشکر 30452

من می دونم یکیش به خاطر شعر جدید پایین شهریا هست که این گیگیلی میخواد ازش تقلید کنه نمی تونه واسه این دیونه شده یکی دیگه کنکور هست و یکی دیگه صف ثبت نام دانشگاه و حمله سیاسی فرهنگی آمریکا از طریق بازی های رایانه ای وآخریش هم که..........
این داستان ادامه دارد........صبر کنید نه داستان ادامه دارد........

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
يکشنبه 28/11/1386 - 19:6 - 0 تشکر 30453

مکان: در فضا جایی دورتر از زمین که زمین دیده نمی شود نمی دونم کجاست
گیگیلی: از خواب پا میشه اینجا کجاست عجب جای مذخرفیه همش سیاه سفیده چه جای مذخرفی اه اه
فالنیک:سلام داش گیگیلی اینجا کجاست می دونی کجا هست هرجا هست خیلی جای باحالیه.
گیگیلی:من مگه بهت نگفتم به من بگو قربان دیگه حکم اعدامت اومد
آن لاکر:تند نرو اول اینجا پادگان نیست که هر چی میخوای بگی دوما باید یک راه برای فرار کردن از این جای مذخرف پیدا کنیم.
فالنیک: من نمی خوام بیام میترسم اعدام بشم
گیگیلی: بدو تنبل بر می گردیم ترسو باید بری دانشگاه بدو
آن لاکر: اونجا رو
این داستان ادامه دارد.....

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
سه شنبه 30/11/1386 - 23:1 - 0 تشکر 30821

گروهان به جای خود
فرمانده نیکادل وارد میشد
ف ن: گرهان جا دارد که الان مثل سوسک با دمپایی بزنم تو سرتون  حتما باید زور بالای سرتان باشد که این شورشی ها را سر جایشان بنشانید
اهداف بزرگ ما را فراموش کرده اید
یادتان رفته انرژی هسته ای حق مسلم ماست
این فر ماندهان کجایید
آنهایی که برسر درجه دعوا میکنند موقعی در گیری و شو.رش که به آنه نیاز داریم کجاییند
من میدانم آنها
این معاون ارشد ما هم که توهم فانتزی میزد حالا دچار پاچه خواری شاه شوریده سران شده
با او هم میدانم چه کنم او هنوز نمی داند که این شاه شوریده سران از راه تهاجم فرهنگی می خواهد ما را از بین ببرد
من چه ظور به شما جماعت بگویم از دست شما فشارم به
 کره ی مریخ رسیده
خود را برای دادگاهی کردن شورشی ها آماده کنید البته اگر به فرمانی که در پادگانشان دادیم عمل نکردند
گروهان به جای خود
1..2..3..
1..2..3..
1..2..3..
سان بروید تا کمی با کیفیت شد ناز نازی های مامانی
فرمانده ی کل قوای پادگان
مدیر انجمن طنز
نیکادل

چهارشنبه 1/12/1386 - 7:8 - 0 تشکر 30868

گزارش محرمانه به فرمانده نیكادل بززززززرگ
فرمانده نیكادل به عرضتان میرسانم كه در زمان نبود شما اینجانب فال نیك و سرباز گیگیلی(گوگولی مگوری خودم)تاجان پای از این پادگان محافظت كردیم این را هم بگویم كه تمام سربازان ما را تنها گذاشتند و ما به تنهایی این مهم را انجام دادیم.
همچنین در این مدت به نفوذ به پاگان شورشی ها موفق شدیم و در حال حاضر داریم مخ یكی از شورشیان را می زنیم.
امیدوارم كه در زیر سایه جناب عالی به موفقیت های بیشتر پا یابیم.
سرباز سرآشپز دبیر جشنواره فال نیك

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


چهارشنبه 1/12/1386 - 10:18 - 0 تشکر 30883

بچه ها به هوش بیاین . .. . سفینه با توأم میگم بیا تو باغ . من فهمیدم چرا غش كردیم . من تا دیروز نمی دونستم چرا غش كردیم .. الان فهمیدم چرا غش كردیم ؟!

ملت رو صورت این سه تا آب می پاشن تا بهوش بیان . اگه دست خودشون باشه كه بهوش نمیان !

آن لوكر و سفینه : ها ؟ ها ؟ مامان .. مامان .. اینجا كجاست ؟ ما كی هستیم ؟ تو كی هستی ؟ دانشگام .. دانشگام دیر شد ..

گ : أأأأأأأه بهوش بیاید دیگه . ملت آب پاشیدن رو صورتمون بهوش اومدیم . من فهمیدم چرا غش كردیم ؟

آ.ل و ف.ن : إإإإإإ این جمله چقدر آشناست ؟! تو عالم ارواح یه همچین چیزیو شنیده بودیم !

گ : من خودمو از دست شما حلق آویز می كنم . خوب روح من بود دیگه ! ببینم نمی گید ما رو صندلی چیكار می كنیم ؟ كی ما رو آورده اینجا ؟ چرا چراغای پادگان روشنه ؟

او دو تا : هوم ؟ ها ؟ أأأأأ .. إإإإإ ..

گ : چرا تو باغ نیستین ؟ سفینه تو كم بودی این بچه رو هم از باغ آوردیش بیرون ؟

آ.ل : چرا دستای من بستس اما شما نه ؟

ما دو تا : هوم ؟ هر هر . خوب معلومه دیگه ! تو نفوذی شورشی ها بیدی ! من كه گفتم ما رو دست كم نگیر !

آ.ل : تو كی گفتی ؟

گ : هوم ؟ ... فهمیدین كی اومده ؟ فهمیدین ما چرا غشیدیم ؟ خوب .. خوب واسه این بود كه من وقتی فرمانده نیكادل رو با اون ابهت دیدم غش كردم ! خوب خیلی وقت بود سایش رو سرمون نبود وقتی هم كه یهو اومد سایش رو سرمون سنگینی كرد ما غش كردیم !

ملت : أأأأأأأأأ راست میگه ! ما هم تعجب كردیم ! فرمانده نیكادل كجا و اینجا كجا ؟

گ : إإإإإإإ بچه ها ساكت ! یه صدایی میاد . هیسسسسسسس

در بهداری باز میشه و قامت رعنای فرمانده نیكادل در چارچوب در رویت میشه و همه فی الفورت احترام نظامی میذارن ولی فرمانده اصلا آزاد باش نمیده !

گ : سلام فرمانده .. جانم به فدایش كجا بودید ؟ دلمان برایتان گرفته بود !

ف ند : به سربازان هیچ ربطی ندارد ! در جلسه فرماندهان خواهم گفت !

گ : كدام فرماندهان فرمانده ؟ اگر ما سه تا نبودیم كه تار عنكبوت تمام در و دیوار اینجا را فرا می گرفت !

ف ند : ساكت باش سرباز ! با اختیاراتی كه در دست دارم یك بلایی سرت می اورم اون سرش را نتوانی پیدا كنی ها . فهمیدن ؟

گ : بله فرمانده

ف ند : نفهمیدن . فهمیدن ؟

گ : بله فرمانده . راستی فرمانده در پادگان شورشی ها سخنی گفته بودید راجع به من . حقیقت دارد آیا ؟

ف ند : كدام را می گویی ذوزنقه ؟

گ : همان ارتقای درجه ...

ف ند : حال من چیزی گفتم .. تو چرا مثل همیشه به خود گرفتی ؟

گ : هیییییی هییییییییی هیییییی ( فیننننننننننننن ) . یعنی چی فرمانده ؟ من می خواستم تو دانشگامو پزشو بدم . هق هق

ف ند : اینجا آبغوره ننداز .. اینجا پادگان است ذوزنقه ! فهمیدن ؟

ملت : آره بابا . بیچاره فهمید . چرا اینقذه نامهربون شدی تو ؟

ف ند : آی ملت . حرف نباشه . شما هم فهمیدن ؟

ملت : بله فرمانده

ف ند : نفهمیدن

ملت : فهمیدن بابا ! ملت كه خنگ نیستن !

گ : فرمانده اولتیماتوم قشنگی به شورشی ها ابلاغ كردین . دمت گرم بابا ! تو دیگه كی هستی ؟

ف ند : مثل اینكه تو نفهمیدن ؟ دِ بفهم دیگه سرباز !

و همه منتظرن كه شورشی ها بیان خودشون تسلیم كنن . یه دادگاه نظامی تشكیل بشه با قضاوت معاون ارشد

ف ند : من خودم قاضیم ! كی گفته فرماده ارشد ؟

گ : فرماده من كارشو دیدم . كارش خیلی درسته ! همچین با ابهت چكش میزنه رو میز كه نگو .

ف ند : فكر می كنیم بعدا رایمان را می گوییم . فعلا رژه بروید در این طوفان كاترینایی !

{ ملت : فرماده تاپیك سنگین شده . زورمون نمی رسه . یه كاری بكن }

-:- می خواهم آب شوم در گستره افق ، آنجا كه دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می گردد -:-  
چهارشنبه 1/12/1386 - 15:33 - 0 تشکر 30935

آنلاکر: این گره و اون گره آخش حالا باز شد اونجا یک چماغ میرم میگیرمش میزنم تو سر گیگیلی و فال نیک فرمانده اونا هم که رفته بهترین موقه است.
آنلاکر چماغ را گرفت و به سر هر دو ی آنان زد و آنان با گفتن آخ  بیهوش شدند.
گیگیلی:آخ خداهه این چی بود باز رفتیم تو اغما
فال نیک: عجب غذاهاییییییییییییییییی
آنلاکر : کارشون یک سره شد حالا گیگیلی رو گروگان میگرم و میبرم به مقرمون خوب رودست خوردند.
رئیس پادگان به اتاق نگهداری آنلاکر اومد ولی آنلاکر نیست و فالنیک راحتت رو زمین خوابید.
طی یک گفت و گو بین رئیس پادگان و فالنیک تمام سربازان خبردار شدند و در حال رجه رفتن هستند ولی آنلاکر به مقر فرماندهی خخودشان رفته است.
گیگیلی را در یک اتاق کوچک که مثل قبر میماند زندانی کردند.گیگیلی آه و ناله می کن ولی این آه و ناله ها فایده ای ندارد اگر پادگانی ها خطر کنند گیگیلی از بین میرود.

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
شنبه 4/12/1386 - 16:57 - 0 تشکر 31446

با سلام!

MCLAREN : انشالله در زمین فوتبال یک عدد تکل خوش استیل آذین اینا روانه ساق زیباتان خواهم کرد و شمارا به ملکوت اون بالا ها خواهم فرستاد.

نیكادل: این معاون ارشد ما هم که توهم فانتزی میزد حالا دچار پاچه خواری شاه شوریده سران شده

مکلارن تو واقعا خجالت نمی کشی؟ واقعا چرا این طوری پاچه خاری ما رو می کنی. به جای اینکار برو توی پادگان چند تا از اون تکل های موصوف رو، روی پای فرمانده کل قواتون بزن تا ازت راضی بشه!

یه درخواستی هم از دوستان داشتم که اگه ممکنه توجه کنن: لطفا تمام مباحث مربوط به پادگان توی همین تاپیک باشه. الآن چهار تا تاپیک درباره ی همین پادگان ایجاد شده که گاها دنبال کردنشون سخت و گیج کننده است. اگه بنا باشه برای هر اتفاقی که توی این پادگان می افته یه تاپیک بزنیم که اصلا باید یه انجمن به اسم پادگان درست کنیم.

خوب از هرچه بگذریم از داستان نباید بگذریم:

شورشیان دستگیر شده(که ما نفهمیدیم فرمانده نیکادل طی چه عملیاتی و با چه نیروهایی اون ها رو دستگیر کرده) به صف توسط گیگیلی و فال نیک به سمت بازداشتگاه پادگان هدایت شده و در بازداشتگاه محبوس شدند تا روز بعد محاکمه ی نظامی بشن.

شب از نیمه گذشته بود ولی هنوز خواب به چشمان شورشیان سابق و زندانیان فعلی نیومده بود.

مجتبی: یعنی حالا می خوان باهامون چی کار کنن؟ نکنه به اعدام محکوم بشیم؟

آنلاکر: نه مگه الکیه!؟ خودم حسابشون رو می رسم. حال یکی یکیشون رو می گیرم.

مجتبی: برو بابا تو هم هی الکی از خودت تعریف کن. اگه خیلی کارت درست بود جلوی دستگیر شدنمون رو می گرفتی که کارمون به اینجا نکشه.

آنلاکر اومد جوابش رو بده که حسین طهوری پرید وسط حرفش و گفت: بس کنید دیگه. به جای اینکه این همه با هم جر و بحث کنید بیاید فکرامون رو روی هم بگذاریم ببینیم چی کار باید بکنیم.

یک دفعه یک صدا از بیرون در بازداشتگاه به گوش رسید: فکر!؟ فکر رو باید اون موقعی می کردید که هنوز اول کارتون بود نه اینکه بی گدار به آب بزنید و حالا کاسه ی چه کنم چه کنم دستتون بگیرید.

حسین طهوری و مجتبی و آنلاکر هر سه دویدن طرف در بازداشتگاه تا ببینن کیه که داره باهاشون صحبت می کنه ولی همه جا تاریک بود. سیاهی هیکل یه نفر چند متر دور تر از در بازداشتگاه معلوم بود ولی کسی چهر هاش توی تاریکی پیدا نبود.

حسین طهوری داد زد: سیاهی کیستی؟

ناشناس: پارسی ک... نه ببخشید منظورم اینه که یه دوست.

مجتبی: اگه دوستی چرا آزادمون نمی کنی؟

ناشناس: برای اینکه باز هم یه کار بی فکرانه می کنید و اوضاع رو از اینی که هست خراب تر می کنید.

آنلاکر: اصلا تو کی هستی که درباره ی کارهای ما قضاوت می کنی؟ برو پی کارت! ما خودمون از پس مشکلاتمون برمیایم.

ناشناس: باشه من رفتم. یادتون باشه خودتون خواستید...

حسین طهوری در حالی که با آرنج به پهلوی آنلاکر می زد تا ساکتش کنه گفت: نه برگرد. این آنلاکر یه خورده اعصابش به هم ریخته نمی دونه چی داره میگه.

آنلاکر: چی چی رو نمی دون...(مجتبی جلوی دهنش رو گرفت و بردش عقب تا حسین طهوری راحت به صحبتش ادامه بده.)

حسین: خوب اگه نمی خوای ما رو آزاد کنی پس چرا اومدی اینجا و میگی دوستمونی؟

ناشناس: برای اینکه می خوام یادتون بدم که چه طوری از این زندان خلاص بشید.

حسین مشتاقانه گفت: چه طوری؟ راه مخفی بلدی؟

ناشناس: نه یه راه بهتر بلدم.

حسین: خوب زود باش بگو.

ناشناس: نه! اول باید یه قولی به من بدید.

حسین: چه قولی؟ هرچی باشه قبول می کنیم!

ناشناس: نه! نشد. این طور قول هایی که بدون فکر داده می شن سریع هم شکسته می شن. من اول شرطم رو میگم بعد شما فکر کنید ببینید قبول می کنید یا نه.

حسین: خوب زود باش بگو.

ناشناس: باید قول بدید بعد از آزادی تحت فرمان من باشید و خودسرانه کاری نکنید و هرچی من میگم اطاعت کنید.

حسین: امکان نداره!

آنلاکر که خودش رو از دست مجتبی خلاص کرده بود: ترجیح میدم توی همین زندان بمونم.

مجتبی: اصلا و ابدا!

ناشناس: خیلی خوب باشه! پس من رفتم.

حسین و مجتبی و آنلاکر یکصدا گفتن:برو ما به کمک کسی احتیاج نداریم.

***

صبح روز بعد طبق برنامه محاکمه شورشیان ساعت یازده صبح در حیاط پادگان شروع شد. دادگاه تشکیل شده بود از سه میز به همراه سه صندلی که پشت یک میز گیگیلی به عنوان قاضی و در کنار او در پشت یک میز کوچکتر فال نیک به عنوان منشی داد گاه و کمی اون طرف تر بزرگ ترین میز قرار داشت که نیکادل به عنوان دادستان پرونده حضور داشت. کمی اون طرف تر هم شورشیان با دست و پای بسته وایساده بودند و جواد پانچو با چماقی در دست (پادگان هنوز بودجه ی کافی برای خرید اسلحه به تعداد سربازان پادگان نداره.[شماره ی حساب جهت واریز کمک های مردمی : 1564^21*154&45498#$ نزد بانک ... به نام شاه شوریده سران]) مسئول مراقبت از سربازها بود.(بقیه ی اهالی پادگان هم توی آلونک نه ببخشید آلاچیق نه بازم اشتباه شد توی کلبه ی مکلارن مهمونی گرفته بودند و مدت ها بود به پادگان نمی آمدند.)

گیگیلی: دادگاه رسمی است. متهمین آیا تفهیم اتهام شده اند؟

نیکادل: بله جناب قاضی!

آنلاکر : نه ما نمی دونیم واسه چی دستگیر شدیم.

حسین و مجتبی هم با سر حرفش رو تایید کردند.

فال نیک: جناب قاضی میگن تفهیم اتهام نشدن.

گیگیلی: بله خودم هم شنیدم. لازم به تکرار نیست.

فال نیک: گفتم من هم یه دیالوگی گفته باشم.

گیگیلی: جناب دادستان اینها که منکر تفهیم اتهام شدن هستند.

نیکادل: گرچه دروغ میگن ولی دوباره تفهیم اتهامشون می کنیم.

بعد رو به جواد پانچو کرد و گفت: سرباز! اتهامشون رو بهشون تفهیم کن!

جواد: چشم فرمانده! یعنی دادستان!

جواد چماق رو بالا برد و آروم به شورشی ها گفت: بهتره بگید تفهیم اتهام شدید وگرنه مجبورم با چماق بزنمتون.

اون سه تا بخت برگشته یه نگاهی به چماق کردند و آب دهنشون رو به زحمت قورت دادند و گفتند: بله یادمون اومد که اتهام قبلا بهمون تفهیم شده.

گیگیلی: خیلی خوبه! جناب دادستان لطفا دادخواست رو قرائت کنید.

نیکادل: بله. نظر به اینکه این سه نفر با شورش و اقدام بر علیه امنیت پادگان موجبات بی نظمی و نا امنی رو در این پادگان فراهم آورده اند. من به عنوان دادستان و به نماینگی از تمامی فرماندهان و سربازان و دیگر اهالی پادگان تقاضای اشد مجازات رو برای این سه نفر دارم.

در حالی که سه شورشی از این تقاضا در بهت فرو رفته بودند جواد یه خورده بو کشید و گفت: این بوی چیه میاد؟

گیگیلی: آره انگار بوی سوختنی.

نیکادل: نکنه اینها همدستانی دارن که پادگان رو آتیش زدند.

فال نیک: ای وااااااااااااااااااااااای غذام سوخت.

و با سرعت هر چه تمام تر به سوی آشپزخانه ی پادگان دوان شد و صدای خنده ی شورشی ها بلند شد.

آنلاکر: چه خوب شد این آشپز شورشی ها نشد وگرنه سوء هاضمه می گرفتیم.

گیگیلی از اونجایی که از این چکش های چوبی مخصوص قضاوت نداشت با مشت دو سه ضربه روی میز کوبید تا شورشی ها رو ساکت کنه ولی دستش درد گرفت و باعث شد که خنده ی شورشی ها بیشتر بشه. گیگیلی داد زد: از اونجایی که منش دادگاه حضور نداره ادامه ی دارسی به فردا موکول میشه.

نیکادل: جواد سریع این متهمین رو ببر توی بازداشتگاه تا من برم به حساب این سرآشپز حواس پرت برسم.

گیگیلی: من هم به جواد پانچو کمک می کنم تا اینها رو بندازیم توی بازداشتگاه.

نیکادل: خیلی خوب. بجنبید.

بعد از اینکه جواد و گیگیلی شورشی ها رو انداختن توی پادگان و برگشتند گیگیلی که دید هیچکس حواسش به اونها نیست به جواد گفت: هی! تو چه طور قاطی شورشی ها نبودی؟

جواد: واسه چی باید قاطی اونها باشم؟

گیگیلی: خودت رو به اون راه نزن. من خوب یادمه که قبل از همه تو قصد شورش داشتی.

جواد: ولی قبل از اینکه من بیام توی پادگان. این تو بودی که برای شورش کردن بی تابی می کردی!

گیگیلی: ولی من از گذشته ام پشیمون شدم و حالا هم یه سرباز وفادار پادگان هستم.

جواد: چطور تو می تونی پشیمون بشی ولی من نمی تونم؟

گیگیلی: ولی من به تو اطمینان ندارم و الآن میرم و به فرمانده میگم.

جواد: باشه برو! ولی یادت باشه که پای خودت هم گیره مخصوصا با اون دایی ای که داری وضعت خراب تر از منه.

گیگیلی: تو موضوع دایی من رو از کجا می دونی؟

جواد: خوب دیگه!

گیگیلی: چیزه... خوب باشه اصلا شتر دیدی ندیدی.

جواد: باشه! شتر دیدی ندیدی.

و دو نفری به سمت آشپزخونه رفتن که ببینن چه بلایی سر غذا اومده.

فعلا خداحافظ!

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
شنبه 4/12/1386 - 21:13 - 0 تشکر 31465

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
در بازداشتگاه!
روح پرفتوح: یوهاهاها... میبینم كه حسابی توی تله افتادید...
آنلاكر: (جیغ...) رووووووووووح... (و غش میكنه)
شاه شوریده سران: ك ك ك ك كمكككككككككك...
روح پرفتوح:هییییییییییییییس! ساكت باشید اومدم كمكتون كنم.
شاه شوریده سران: د د د د دروغ نگووووووووو...
روح پرفتوح: خیلی خب، دوست ندارین میرم!
شاه شوریده سران: نه نه نه ص ص صبركن... آخه چطوریییی؟
روح پرفتوح: آهان! حالا شد. شما باید زیر این برگه‌ها رو امضا كنید.
شاه شوریده سران: (یه كم ترسش میریزه و میگه:)اینا چی هست؟
روح پرفتوح: شما با امضای این برگه‌ها متعهد میشید كه به ما در كودتای سرّی روح روحان ، روح بزرگ، روحنشاه دكی اینكالج كمك كنید.
شاه شوریده سران: عمراً... ما خودمان شاهیم. چگونه زیر دست كس دیگری باشیم... آن هم یك روح...
روح پرفتوح: چییییییییی گفتییییییییییی؟ حالا كه اینطور شد از كمك ما هم خبری نیست! همینجا بمونید و مجازات بشید.
شاه شوریده سران: نه نه یه دقیقه صبر كن... معذرت میخوامممم...
روح پرفتوح: فایده نداره...
شاه شوریده سران: خواهش میكنم... بگو بگو ما باید چیكار كنیم؟
روح پرفتوح: اه اونقدر معطل كردید كه دیرم شد... دیگه باید برم... شاید زود برگشتم... این كاغذا رو میذارم براتون. تا وقتی برمیگردم اونا رو امضا كرده باشید. یوهاهاها...
راستی یادم رفت! اون گوگوله‌ی خائن از خودمونه! با یكم چاخان میشه اونو خریدددددددددددددددد. یوهاهاها...
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود

قلبم به چشم هم زدنی سنگ می شود

آقا ببخش گر که دلم گرم زندگی است

کمتر دلم برای شما تنگ می شود

شنبه 4/12/1386 - 23:8 - 0 تشکر 31485

با سلام!

روح پر فتوح جان! شاه شوریده سران رو که تا به حال کسی از اهلی پادگان ندیده و صداش رو هم حتی نشنیده و کسی هم نمی دنه کجاست و قاطی شورشیهای دستگیر شده نبوده شما چطوری بردی توی بازداشتگاه؟مگه داستان رو نخوندی؟ الآن سه نفر توی بازداشتگاه زندانی ان: مجتبی و حسین و آنلاکر. ولی خوب همین که قصد همکاری با ما رو داری قابل تقدیره. گوش بزنگ باش تاجواد پانچو خبرت کنه که کی دست به عملیات آزادی جویانه بزنیم. ما به وجود ارواح فهیمی چون تو افتخار می کنیم.

و اینک ادامه ی داستان:

اون شب باز هم شورشی ها خوابشون نمی بره و توی این فکرن که چی کار باید بکنن. فردا احتمالا حکم نهایی دادگاه اعلام میشه و با توجه به وضعیت دادگاه امروز معلومه که حکم صادره اصلا به نفع اونها نخواهد بود.

حسین: حالا دیگه باید چی کار کنیم؟ فردا محکوممون می کنن و هیچ کاری هم نمی تونیم بکنیم.

آنلاکر: من میگم وکیل بگیریم.

مجتبی: خیلی خوبه. از اینهایی که پشت در بازداشتگاه صف کشیدن تا وکالت ما رو به عهده بگیرن، کدوم رو می پسندی؟

حسین: بسه دیگه! اینقدر بحث الکی نکنید.

آنلاکر: ما نباید اون ناشناس دیشبی رو ردش می کردیم. حالا فوقش اون میشد رئیسمون مگه چی میشد؟

حسین: مگه تو نبودی که می گفتی ترجیح میدی که توی همین زندان بمونی ولی تحت فرمان اون نباشی؟

آنلاکر: خوب من گفتم ترجیح می دم که این تو بمونم ولی حالا می خوان اعداممون کنن.

مجتبی: خوب شاید ناشناسه امشب هم بیاد...

آنلاکر: راست میگه شاید امشبم بیاد...

حسین: باید منتظرش بمونیم.

ولی وقت برای شورشی ها به سرعت می گذشت و خبری از دست ناشناسشون نبود. کم کم به سحر نزدیک می شدن از اومدن اون ناشناس نا امید شدن.

مجتبی: می دونستید که اعدامی ها رو اغلب موقع سحر اعدام می کنن؟

حسین: خوب که چی؟

مجتبی: شاید فردا این موقع طناب دار دور گردنمون باشه.

آنلاکر: من که ترجیح می دم تیر بارون بشم.

مجتبی: مگه نمی دونی که اینها کسری بودجه دارن؟ تازه شانس بیاریم و طناب واسه اعدام داشته باشن وگرنه احتمالا ولمون می کنن تا از گرسنگی بمیریم.

حسین: اه... چقدر از اعدام حرف می زنی؟ به چیزای بهتری فکر کن.

مجتبی: جزایر قناری چطوره؟ اصلا ما به خاطر تو توی این دردسر افتادیم. الکی رفتی و تاپیک شورش رو ایجاد کردی و ما رو توی این دردسر انداختی.

حسین: می خواستید نیاید. مگه نامه ی فدایت شوم براتون فرستاده بودم. خودتون دنبال مقام بودید و اومدید اونجا.

حسین و مجتبی داشت کارشون بالا می گرفت که یهو آنلاکر داد زد: اومد! اومد! دوستمون(!) اومد!

حسین و مجتبی هم به طرف در دویدن و دیدن که ناشناسه اومده و با فاصله از بازداشتگاه وایساده توی گرگ و میش هوا باز هم نمی شد هویتش رو تشخیص داد.

آنلاکز: چرا دیر اومدی؟

ناشناس: من یادم نمیاد قراری برای اومدن با شما گذاشته باشم.

مجتبی: خیلی خوب بابا! خودت رو لوس نکن! حالا ما دیشب کله مون داغ بود یه چیزی گفتیم.

ناشناس: خوب حالا امروز چی میگید؟

حسین: قبوله! قبوله! شرطت قبوله!

مجتبی و آنلاکر: ما هم شرطت رو قبول داریم.

ناشناس: قول میدین؟

مجتبی و آنلاکر و حسین: آره قول میدیم. تو ما رو نجات بده هر کاری بگی می کنیم.

ناشناس آروم آروم شروع کرد به جلو اومدن و قیافه اش برای زندانی ها واضح شد.

حسین: اِ... این که همون سرباز صبحیه! همون که چماق به دست بود.

آنلاکر: جواد. اسمش جواده.

جواد: خوب فعلا واسه معارفه وقت نداریم. هر لحظه ممکنه یکی از سربازها برسه. خوب گوش کنید ببینید چی میگم.

مجتبی: بگو!

جواد: اول این پیازها رو بگیرید.

مجتبی: این ها دیگه واسه چیه؟

جواد: یک دقیقه صبر کن الآن واست میگم. اول الآن که میرید توی دادگاه یه نفر میاد میگه وکیل شماست. شما هم باید تایید کنید که وکیلتونه. وقتی شروع کرد به دفاع از شما هرچی که گفت تایید می کنید تا اون کارش رو بکنه. بعد موقعی که من بهتون علامت میدم شما پیازها رو که قبلا توی آستینتون قایم کردین رو بالا میارید و چند تا نفس عمیق می کشید تا اشکتون در بیاد. بعد شروع می کنید به ناله و زاری و میگید که شما قصد شورش نداشتید ولی شاه شوریده سران شما رو تهدید کرده و مجبورتون کرده که این کار رو بکنید. فقط نکته ی مهم اینه که باید طوری گریه و زاری کنید که در و دیوار پادگان هم دلشون به حالتون بسوزه و تا وقتی هم که من نفتم گریه رو قطع نمی کنید. خوب من دیگه میرم. توی دادگاه می بینمتون.

بعد از اینکه جواد رفت آنلاکر که هنوز داشت دور شدنش رو نگاه می کرد گفت: اون یه مرده!

حسین: معلومه که مرده! اصلا تا حالا دیدی اسم یه زن جواد باشه؟

آنلاکر: نه منظورم این بود که اون خیلی مرده! خودش رو به خاطر نجات ما به خطر انداخت در حالی که می تونست بی خیال باشه.

مجتبی و حسین: آهان... از اون لحاظ آره خیلی مرده.

***

چند ساعت بعد دادگاه با ضربات لنگه کفش گیگیلی که روی میزش میکوبه رسمیت پیدا می کنه (من می گم اینها پول ندارن فشنگ بخرن شما می خواین چکش چوبی بخرن؟) دادستان بلند میشه تا ادامه ی دادرسی رو از سر بگیره که یکدفعه یه نفر با عجله وارد پادگان میشه یکراست به سمت اون قسمت از حیاط پادگان که دادگاه برپا بود میره و خیلی خونسرد رو به گیگیلی میگه: جناب قاضی از دیرکردم عذر خواهی می کنم.

گیگیلی که به زحمت از برخورد فکش با میز جلوگیری میکنه میگه: داییییییی؟؟؟ شما اینجا چی کار می کنید؟

آبی بیکران: این سه نفر من رو به عنوان وکیلشون انتخاب کردن.

مجتبی و حسین و آنلاکر هم سریع میگن: بله ایشون وکیل ماست.

نیکادل: شما به چه حقی خودت رو وارد این درگیری درون پادگانی می کنی؟

آبی بیکران(میلاد): جناب دادستان این یک محاکمه است و همون طور که می دونید بر اساس قانون اینها حق دارند که وکیل داشته باشند.

فال نیک: آره درسته من توی فیلم ها دیدم که همیشه توی محاکمه ها یه وکیل هم هست.

نیکادل: شما حرف هم نمی زدی چیزی نمی شد.

فال نیک: آخه من امروز به شدت از کمبود دیالوگ رنج می برم. این شاه شوریده سران برای همه دیالوگ می نویسه جز من!

گیگیلی دوباره با لنگه کفشش روی میز می کوبه و میگه: سکوت رو رعایت کنید. ادامه ی دادرسی رو پی میگیریم!

میلاد: جناب قاضی همون طور که مستحضرید موکلین من متهم شدند به شورش و تلاش برای بر هم زدن نظم و امنیت پادگان...

نیکادل بلند میشه و میگه: اعتراض دارم...!

میلاد: به چی اعتراض دارید؟ اینها که همون دادخواست خودتون بود.

نیکادل: همین دیگه شما از روی دادخواست من تقلب کردید و کپی زدید.

با این حرف متهمین شروع به خندیدن می کنن که با صدای ضربه ی کفش گیگیلی ساکت میشن و گیگیلی ناچار اعلام می کنه که اعتراض وارد نیست.

میلاد: بله. داشتم می گفتم که این اتهامات اصلا در مورد موکلین من صدق نمی کنه.

نیکادل باز هم بلند میشه و میگه: اعتراض دارم. جناب وکیل مدافع دارند آشکارا از متهمین دفاع می کنند.

میلاد: و احتمالا برای همین هم به من میگن وکیل مدافع!

باز هم صدای خنده ی متهمین با صدای کفش گیگیلی خاموش میشه و واضحه که مجددا اعتراض وارد نیست.

میلاد: جناب قاضی تنها گناه موکلین من فرار از خدمت و اتراق در خارج از پادگان بوده ولی هیچ گونه اقدامی برای شورش یا بر علیه امنیت پادگان نکرده اند.

نیکادل یکبار دیگه بند میشه ولی این بار بعد از چند لحظه فکر کردن خودش میشینه!

میلاد: و اینطور که من متوجه شدم فرار موکلین من هم بر اثر ارعاب و تهدیدهای فردی با نام شاه شوریده سران بوده!

نیکادل: دیگه بدتر...!

میلاد: ولی جناب دادستان توجه داشته باشند که شاه شوریده سران مذکور با تهدید و ارعاب این جوانان بیگناه رو مجبور به فرار کرده. وگرنه اینان مشتاق خدمت در این پادگان بودند.

وقتی که میلاد کلمه ی جوانان بیگناه رو با تاکید ادا کرد جواد پانچو هم با یه اشاره به متهمین فهموند که وقت گریه و زاری رسیده و اونها هم بعد از دو سه نفس عمیق از پیاز های مخفی شده در آستینشون چنان گریه ای سر دادند که دل سنگ براشون آب می شد و گرچه گیگیلی چند بار با ضربه ی کفش سعی در ساکت کردنشون داشت ولی تا وقتی که جواد علامت نداد ساکت نشدن. بعد از ساکت شدن متهمین میلاد گفت:

من از این دادگاه برای موکلینم تقاضای عفو دارم.

گیگیلی که هم تحت تاثیر قرار گرفته بود و هم از غضب نیکادل می ترسید چند دقیقه فکر کرد و گفت: حکم نهایی این دادگاه بر این است که با توجه به اینکه متهمین تهدید و اغفال شده اند. مورد تخفیف قرار می گیرند اما تبرئه نمی شوند. اونها محکومند به اضافه خدمت با اعمال شاقه که مدت اون از شش ماه تا یک سال و نیم متغیره و اون بنا بر صلاح دید فرمانده نیکادل تعیین خواهد شد. اینک ختم دادرسی رو اعلام می کنم.

بعد از دادرسی متهمین که خودشون رو از مرگ فرار کرده می بینند(ولو به قیمت حد اکثر یک سال نیم اضافه خدمت با اعمال شاقه)خوشحال میشن و همدیگه رو بغل می کنند و می خوان جواد پانچو رو هم بغل کنن که با اشاره ی اون می فهمن که در حضور جمع نباید اینکار رو بکنن (چون لو میرن) به جای اون میلاد رو بغل می کنن و اشک شوق می ریزن.

فال نیک هم برای اینکه یه دیالوگی گفته باشه میگه: خدایا شکرت که این پرونده هم مثل پرونده های قبلی به خیر و خوشی تموم شد!

فعلا خداحافظ!

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه  در  کم خردی  از همه عالم بیشم
«حافظ»
يکشنبه 5/12/1386 - 11:53 - 0 تشکر 31522

من الان خیلی عصبانیم شاه ژولیده سر این ها چیه درباره من نوشتی تا حالا هیچ وقت غذاهای من نسوخته من اعلام می كنم كه همه اینها كذب و دروغه حالا به من دیالوگ نمیدی می دونم باهات چی كار كنم بعدشم این دادگاه رو فرمانده نیكادل تشكیل داده شما دونفر چی میگین مگه تو سر دسته شورشی ها نیستی پس چطور تو رای دادگاه رو دادی؟

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.