بخاطر هیچ زیستن چه شیرین است
من به امید شکفته شدن شکوفهء سرود نگاهی نزیسته ام .
من به تماشای پرواز کبوتر سفید لبخند مهر نیازی نداشته ام .
من برای گریز از آفتاب سوزانندهء کویر تنهائی به تسلی سایهء شاخه های شبز جنگل دوستی
پناه نبرده ام .
من به آئینه های محدب و مقعر عشق دل خوش نکرده ام .
من به موسیقی گرم و نوازشگر عاطفه ها جز با نگاه بی تفاوت و سرد ننگریسته ام .
من از شور دیدن مداوم یک زن ، یک قفس ؛ یک لحن ، یک آهنگ و تکرار تکرارها به خود
می لرزم .
آه ! از مگس ها و وزوز روح فرسایشان چه متنفرم !
اگر بدینگونه نبود ،
و من ،
دستاویزی برای زیستن خویش می یافتم
زندگی تا چه پایه حقیر و ناچیز می نمود !
اوه ! به خاطر هیچ زیستن چه شیرین است .